گناه تاریخ
بیشک کمونیسم و انقلاب بلشویکیِ روسیه سهم بسزایی در تحول هنر و ادبیات داشته است. حتی میتوان گفت «کمونیسم، یکی از قدرتهای محوری در بهترین آثار جدید ادبی بوده است، و آشنایی با کمونیسم در وجدان و فعالیتهای ادبی بسیاری از برجستهترین نویسندگان این عصر تأثیر گذاشته است.»[1] در میان نویسندگان انقلابی طرفدار انقلاب روسیه نامهای آشنایی هست، مایاکوفسکی، ماکسیم گورکی، آیساک بابل، میخائیل شولوخوف، نیکالای آستروفسکی، ماندلشتام، باریس پاسترناک و دیگران. در میان این فهرست نامهای کمتر شناختهشدهای هم هست و در این رمان، چهرهای که پس از مرگ گورکی، جای او را گرفت و پیشکسوت ادبیات روسیه شد: الکسیی نیکالایویچ تالستوی. نویسندهای که از انقلاب اکتبر بسیار سود جست و با حمایتِ شخص استالین شهرتی همپای گورکی و شولوخوف پیدا کرد. به مناسبت درگذشت الکسیی تالستوی (1883-1945)، این نویسنده لیبرال که بیشترین بهره را از انقلاب بلشویکی برد مروری داریم بر کارنامه کاری و سیاسیاش که او را در روسیه دوره استالین تا یک «کُنت» بالا برد.
محافظهکار و اصلاحطلب نیستم
«از من بیوگرافی میخواهید؟ این هم بیوگرافی: در سال 1860 در تگانروک به دنیا آمدم. همانجا در سال 1879 دبیرستان را تمام کردم. سال 1884 تحصیلاتم را در دانشکده پزشکی دانشگاه مسکو به پایان رساندم. در سال 1888 جایزه پوشکین را دریافت کردم. در سال 1890 از مسیر سیبری سفری به ساخالین کردم و مسیر بازگشتم از راه دریا بود. در سال 1891 سفری را به سرتاسر اروپا شروع کردم...» آنتون پاولوویچ چخوف در فوریه 1892 بیوگرافی خود را خطاب به و. آ. تیخونوف مینویسد و بهرسم متداول از تولد و اتفاقاتِ روتین زندگیاش آغاز میشود، در جملات آخر این بیوگرافی کوتاه است که چخوف، نویسنده ظریف و طناز سر بر میکند: «اما همه اینها مهملات است، هرچه دوست داشتید بنویسید، هر جا هم کم آورید، جایش را با شعر پر کنید.» این است که زندگینامه چخوف را باید در منابع دیگری جستجو کرد و از این میان، نامههای چخوف مهمترین منبع است. چخوف نامههای بسیاری مینوشت که در آنها ضمنِ نوشتن از حال و احوالِ خود و زندگی ادبی و هنریاش، عقاید خود را درباره قضایای سیاسی و اجتماعی روزگارش بیان میکند. با اینکه چخوف در خطوط آخر بیوگرافیاش آن را مهملات میخواند اما برای رفتن سراغ زندگیِ این نویسنده پرآوازه بیش از همه سالهای موفقیت او جلب توجه میکند. از اینروست که در این متن سالهای 1885 تا 1890 را از خلالِ نامههای چخوف بازخوانی میکنیم.
پسماندِ زندگی روزمره
جیمز جویس در دوم فوریه 1882 در شهر دابلینِ ایرلند به دنیا آمد. پدرش آنقدر دستش به دهانش میرسید که او را به مدرسه شبانهروزی یسوعیان بفرستند و آنقدر ولخرج بود که چند سال بعد آه در بساطش نمانَد. از اینروست که بهطور دقیق نمیتوان گفت جویس به کدام طبقه اجتماعی وابسته بوده است و چگونه زندگی کرده است. گویا وضع مالی خانواده جویس روز به روز وخیمتر شده و این امر را دلیلی میدانند که جویس بیمیل به مخدوش کردن شواهد مربوط به زندگینامهاش نبوده است. به این ترتیب آنچه میتوان درباره آن محکم سخن گفت این است که تزلزل رتبه ممتازی که جویس در جامعه داشت و فقر فرهنگی پیرامونش در او سخت تأثیر گذاشت. مغرور و گوشهگیر بار آمد و به پیشنهادهای مربوط به احیای وطن خواه سیاسی خواه هنری، به دیده تحقیر نگاه میکرد و به دانش خود از ادبیات اروپای قارهای میبالید. از فرقه کاتولیک روگردان شد و سرانجام در 1904 همراه با نورا بارناکل که بعدها با او ازدواج کرد، برای همیشه از ایرلند رفت. جویس برای درآوردن هزینه زندگی و نان زن و بچهاش سالها در تریست و زوریخ زبان انگلیسی درس داد و در اواخر عمرش بود که با اعانهها و نخستین حقالتألیفهای عمده توانست به زندگیاش سر و سامانی بدهد و دیگر نگران نان شب و فقر مدام نباشد. او در تمامِ دوران سخت زندگیاش در برابر فقر و بیاعتنایی جامعه هنری و ادبیِ آن دوره، سانسور آثارش و بیماری حاد چشمهایش تاب آورد و در این میان، شاهکارهایش را نوشت تا اینکه در 1941 درگذشت، زمانی که دیگر به یکی از مهمترین نویسندگان قرن تبدیل شده بود. به مناسبت زادروز جویس و نیز سالروز انتشار شاهکارش «اولیس» در پاریس به سال 1922، مروری میکنیم بر پیوند این رمان با زندگی جویس و زادگاهش دابلین که او از آن گریخت گرچه دابلین را برای همیشه در خاطره ادبیات ماندگار کرد.
نگریستن از نیمرخ
سالیانِ درازی است از مرگِ ویرجینیا وولف، نویسنده مطرح انگلیسی میگذرد اما همچنان نام او در ادبیات جهان پرآوازه است و رد پایش از بین نرفته است. آدلین ویرجینیا وولف در 25 ژانویه در خانه شماره 22 هاید پارک گیت لندن به دنیا آمد. در تاریخِ ادبیات او را نویسنده دهه 1920-1930 میدانند اما بازخوانیِ نظرات، نوشتهها و رمانهایش نشان میدهد آنچه او خلق کرده است با برداشت جهان امروز از رمان مدرن همخوانی بسیار دارد. ویرجینیا وولف شخصیتی چندسویه دارد، جدا از کار ادبیاش که او را در کنار پروست، ژید و فاکنر مینشاند، ویرجینیا به خاطر مقالات و گفتارهای جسورانه و بیپروایش در باب آزادی زنان و نقشِ کلیدیاش در جنبشهای فمینیستی دورانش نیز شناخته شده و شهرت دارد. و این دو جنبه در شخصیتها و آثار وولف درهم تنیده شده است.
جستجوی نتیجۀ اخلاقی در پایان داستان
فیلیپ راث، رماننویس و نویسنده داستان کوتاه مشهور امریکایی است. (۱۹۳۳-۲۰۱۸) بخشی از شهرت کتابهای او به خاصیت زندگینامهای روایتهایش برمیگردد. داستانهای او همواره قهرمان یا شخصیتی دارد که درواقع بخشی از زندگی راث را روایت میکند. این مقاله که در سال ۲۰۰۷ در «نیویورکتایمز» منتشر شد، نگاهی تطبیقی بر چند اثر راث دارد.
هجویه تونی بلر
«سایه» یک رمان مهیجِ سیاسی در ادبیات معاصر است که رابرت هریس-پرفروشترین داستاننویس و روزنامهنگار انگلیسی- آن را در سال 2007 منتشر کرده است. در سال 2010 یک فیلم سینمایی از این داستان اقتباس شد؛ فیلم «سایهنویس» (شبحنویس) به کارگردانی رومن پولانسکی و نقشآفرینی پیرس برازنان که پولانسکی و هریس فیلمنامه آن را به طور مشترک نوشتند.
بازسازی لنین
تاماس کراس، استاد تاریخ روسی در دانشگاه بوداپست و نویسنده زندگینامه روشنفکرانه لنین است. او در گفتوگو با الکس آنفونس با عنوان «بازسازی لنین ورای دروغها و تحریفها» تصویری از انقلاب اکتبر و آغاز تجربه اتحاد جماهیر شوروی ترسیم میکند، و با دقت تمام نشان میدهد که تحلیلهای لنین با دوره معاصر ما ارتباط دارد و علاوه بر این محدودیتهای این تحلیلها را بررسی میکند بدون اینکه به سادهسازیها و تئوریهای سطحی تن بدهد که مانعِ درک آن رخداد اساسی (انقلاب روسیه) میشوند. به مناسبتِ فروپاشی شوروری در ۲۵ دسامبر 1991، روایتِ کراس از لنین و انقلاب روسیه ترجمه شده است که در ادامه میخوانید.
نامناپذیر
«شاید رؤیاست، همهاش یک رؤیا، رؤیایی که غافلگیرم خواهد کرد، بیدار خواهم شد، در سکوت، و دیگر هرگز نخواهم خوابید، خودم تنها، یا رؤیا، باز هم رؤیا، رؤیای یک سکوت، سکوتی رؤیایی، پر از زمزمهها، نمیدانم، همهاش کلمات، بیداری هرگز، فقط کلمات، چیز دیگری نیست، باید ادامه دهی، همین و بس... باید ادامه دهی، نمیتوانم ادامه دهم، ادامه خواهم داد.» در تکگوییِ «نامناپذیر» بکت بیش از هر متن دیگرش شاید به خودش نزدیک میشود. ساموئل بکت در این اثر، تمایز میان خود و راوی را بهعمد از میان برمیدارد و کتاب در حالی تمام میشود که راوی هنوز بیقرار و مردد و محکوم به سخن گفتن و بیان کردن است، درست مانندِ خود بکت که هرچه در نوشتن پیش میرود و مشهورتر میشود آثارش به سکوت نزدیکتر میشوند. آثار متأخر بکت با توجه به این واقعیت که او هنوز به نوشتن ادامه میدهد، معرف حد نهایی نزدیکی انسان به قلمرو سکوت است. در سالمرگِ یکی از مشهورترین نویسندگان معاصر جهان مروری میکنیم بر زندگی ادبی او.
حماقت را کنار بگذارید!
«1Q84» نوشته هاروکی موراکامی، نویسنده مطرح ژاپنی، از آثاری است که به سایهنویسی نیز اشاره دارد و یکی از روایتهای اصلی آن پیرامون یک سایهنویس جریان دارد.
تجربه دیگران
«سایهنویسی» اثر دیوید میچل، ازجمله رمانهای مطرح در مورد سایهنویسی است که اندیشه شخصیتهایی را دستمایه قرار میدهد که زندگی خود را سایهنویسی میکنند.
فیدل و خداوند
دیگو آرماندو مارادونا، اسطوره فوتبال که بدون شک از برترین بازیکنان تاریخ فوتبال جهان است، در30 اکتبر 1960 در آرژانتین به دنیا آمد و چند روز پیش در 25 نوامبر 2020 بر اثر حمله قلبی درگذشت. مارادونا یکی از سیاسیترین اهالی فوتبال بود که به سوسیالیسم تمایل داشت و خود را ضدامپریالیست میخواند و از طرفداران سرسخت فیدل کاسترو و چهگورا بود، تا حدی که زندگینامه خودنوشتِ خود؛ «ال دیگو» را به فیدل کاسترو و تمام مردم کوبا تقدیم کرده است. مارادونا بهدلیل زندگی پرماجرایش منتقدانی جدی داشت اما طرفدارانش بر این باورند که اگر مارادونا بودند، درست مانند مارادونا زندگی میکردند.
شرححالها
اگر این روزها سری به کتابفروشی یا کتابخانه زده باشید، احتمالاً به این نکته پی بردهاید که تنها آثار افراد مشهور و سیاستمدار بهنوعی با این پیام همراه شده است که در مورد زندگی ما «به همه» بگویید. بیشتر این افراد از کمک سایهنویسی برخوردار بودهاند که شرح حال آنان را نوشته است و این متن به 10 فرد مشهور اشاره میکند که زندگینامه خود را به سایهنویس سپردهاند اما چندان تمایلی به افشای این واقعیت نداشتهاند.
نویسنده در سایه
موفقیت در نویسندگی مستلزم داشتن این مهارت است که نویسنده بتواند بیان خود را در خدمت انعکاس صدای شخصی دیگر قرار دهد؛ مهارتی که موجب شد برخی نویسندگان مشهور با داشتن بیانی متمایز در آن تبحر یابند.