از شعر و اسلحه

چه‌گوارا چه تاثیری در ایران داشت

1401/03/23

ارنستو چه‌گوارا در 14 ژوئن 1928 در شهر روساریو در آرژانتین متولد شد و پس از پایان تحصیلات ابتدایی‌اش در سال 1946 وارد دانشکده پزشکی بوئنس‌آیرس شد. او در 1953 تحصیل در دانشکده پزشکی را به پایان رساند و بلافاصله پس از آن به بولیوی، پرو و گواتمالا رفت. ملاقات چه‌گوارا با فیدل کاسترو به ژوئیه 1955 برمی‌گردد؛ در این زمان چه‌گوارا با فیدل کاسترو که بعد از آزادی از زندان به مکزیک رفته و او نیز در آنجا پناهنده است دیدار می‌کند و در اینجاست که تصمیم می‌گیرد به جنبش او یعنی جنبش 26 ژوئیه بپیوندد. گوارا که ابتدا در گروه چریکی کاسترو به عنوان پزشک حضور دارد و بین همرزمانش با نام «چه» مشهور شده، که لقبی است خودمانی و محبت‌آمیز، پس از مدتی به فرماندهی یکی از گروه‌های چریکی مستقر در سیئرا مائسترا می‌رسد. چه‌گوارا تا پایان عمر کوتاهش در مبارزه چریکی در جاهای مختلف حضور داشت و سرانجام در بولیوی دستگیر شد و به قتل رسید. اما هنوز هم مهم‌ترین یا یکی از مهم‌ترین نمادهای مبارزه چریکی و برابری‌خواهانه است و الهام‌بخش بسیاری دیگر از مبارزات مسلحانه و آزادی‌بخش در دیگر کشورها بوده است.

«تو زنده ای هنوز که بیداد زنده است 

تو زنده ای هنوز که باروت زنده است 

تو در درون هلهله های دلاوران 

تو در میان زمزمه دختران کوه 

در شعر در شراب و شبیخون تو زندهای! 

آوازهخوان گذشت ولیکن ترانهاش 

گل میکند به دامنه کوهپایهها 

خورشیدهای شبزده بیدار میشوند 

یک روز از کمینگه تاریک سایهها...».  

این بخشی از شعری است که سیاوش کسرایی دههها پیش برای ارنستو چهگوارا سروده بود و البته این تنها یکی از شعرهایی است که توسط شاعران ایرانی برای چهگوارا سروده شده است. محمدعلی سپانلو چندینبار و با افتخار گفته بود اولین یا از اولین کسانی است که برای فلسطین، ویتنام و نیز ارنستو چهگوارا شعر گفته است. سپانلو البته به لحاظ گرایش سیاسی متمایز از کسرایی بود و عضو حزب توده ایران نبود اما در دورانی که چپ در ایران فقط در حزب توده خلاصه نمیشد و چریکهای فدایی خلق هم شکل گرفته بود این امکان وجود داشت که چپ بود اما عضو حزب توده نبود. در نسلی که سپانلو و کسرایی به آن تعلق داشتند بودند شاعران دیگری که آنها نیز چهگوارا و مبارزات او را ستایش میکردند و شعری برای او سروده بودند. برای آن نسل چهگوارا قهرمانی جهانی و نویدبخش روزهای رهایی و آزادی بود. 

اما چهگوارا در ایران تنها الهامبخش شاعران ما نبود. نسلی از مبارزان ایرانی نیز در سالهایی دهه چهل و پنجاه با الهام از مبارزات چهگوارا و به طور کلی مبارزات آمریکای لاتین به عرصه آمدند و دست به اقدام زدند. در آن دوران بیعملی سیاسی حزب توده ایران  از یکسو و از سوی دیگر خفقان سیاسی  حکومت پهلوی که اجازه هیچ گونه فعالیت مسالمتآمیزی را نمیداد؛ بستر مناسبی برای ظهور افکار و جنبشهای رادیکال فراهم کرد. در این میان پیروزی جنبش 26 ژوئیه به رهبری فیدل کاسترو در سال 1959 در کوبا و به دنبال آن آغاز فصل جدیدی در مبارزات رادیکال استقلالطلبانه و ضد آمریکایی در آمریکای لاتین و همراه با آن انقلاب الجزایر و نبرد گروههای چریکی در ویتنام-که مهمترین جبهه ضد امپریالیستی را به وجود آورده بود- و جنبش فلسطین، تحسین همه مبارزین جهان و از جمله مارکسیستهای ایرانی را برانگیخته بود. 

در ایران مشخصا چریکهای فدایی خلق از این مبارزات و چهگوارا الهام میگرفتند. پذیرش راه قهرآمیز از نظر بیژن جزنی «صرفا مسئلهای تاکتیکی»نبود، «بلکه واجد ارزشهای بسیار مهم استراتژی» هم بود؛ چراکه روشن میساخت افراد «در جهت استراتژی عمومی انقلاب» قرار دارند یا در مقابل آن. به عبارت دیگر، به اعتقاد جزنی قبول یا رد مبارزه قهرآمیز روشن میسازد «که آیا انقلابی هستیم یا ضد انقلابی». این طرز نگرش را میتوان در آثار چه گوارا نیز به وضوح مشاهده کرد. چهگوارا در مقالهای با عنوان «جنگ چریکی، یک روش» اعتقادش را به این گزاره که «جنگ چریکی تنها راه رهایی تودههای ستم کشیده است» نشان میدهد: «آن کس که آتش جنگ را در کشوری که میتوان در آن از جنگ اجتناب کرد برمیافروزد تبهکار است و همینطور آنکس که نمیتواند در کشوری که در آن نمیتوان از جنگ اجتناب ورزید، جنگ برافروزد نیز تبهکار است». 

هرچند که جزنی «بیتوجهی به وحدت ایدئولوژیک و کار تئوریک را به زیان همه نیروهای خلق در آینده میداند» اما در نهایت تقدم ویژهای را برای عمل قائل است چنانکه با مقایسه نظریهبافی با عمل نخریسی، بر ضرورت عمل سیاسی (قهرآمیز) بیش از پیش تأکید میکند. 

در مارکسیسم چه گوارایی نیز علت اینکه در شرایط کنونی تنها به عمل سیاسی نیاز است، عبارت است از اینکه «چون آگاهی لازم در این باره قبلا از طریق فلسفه به دست آمده، بنابراین دیگر نیازی به فلسفه و نظریهپردازی نیست». بر اساس چنین استدلالی است که مارکسیسم فلسفی و اندیشمندانه یکباره به نظریهای صرفا عملگرا تبدیل می شود. اتخاذ چنین رویکردی در آرای احمدزاده نیز به وضوح نمایان است. در نظر او قرن نوزدهم زمانی بود که نظریهپردازان بزرگی نظیر مارکس ضروری میدیدند که به نیازهای تئوریک جنبش انقلابی پاسخ دهند اما امروزه برخلاف قرن نوزدهم، چنان نیازی موضوعیت ندارد و منتفی است. 

برای این نسل از مبارزان ایرانی تجربه کوبا تجربهای مسحورکننده بود و این پرسش معنایی نداشت که پس از انقلاب چه خواهد شد. مفهوم پراکسیس در مارکسیسم چهگوارایی و به تبع در جنبش چریکی که از آن الهام گرفته بود به مفهوم عمل ناب فروکاسته شد و درواقع نقش عامل ذهنی به طور کامل نادیده گرفته شد. 

البته باید این نکته را هم در نظر گرفت که مبارزات آمریکای لاتین و خود چهگوارا در سطحی جهانی الهامبخش مبارزات متعددی بودند و تاثیر بسزایی در آن دوره به جا گذاشتند. لطفالله میثمی در مصاحبهای درباره این تاثیرپذیری گفته بود: 

«من در سال 1339 دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم. انقلاب کوبا که رخ داد، آمریکا خیلی غافلگیر شد. اصلا فکر نمیکرد در جزیرهای نزدیک آمریکا چنین انقلابی رخ دهد. انقلابیون و چریکها از کوههای سیرا ماتسه پایین رفتند و انقلاب کردند. تئوریشان هم این بود که موتور کوچک میتواند موتور بزرگ یعنی جامعه را به حرکت درآورد و موجی ایجاد کند. به واقع هم این موج در همه جای دنیا ایجاد شد. در ایران هم موجی ایجاد کرد. انقلاب کوبا نه تنها بر مخالفان سیاسی بلکه سیاستهای رژیم هم بیتاثیر نبود. به عنوان نمونه بخشی از ایده اصلاحات ارضی در همین راستا و برای جلوگیری از شورش احتمالی آینده رخ داد. آمریکاییها بعد از مطالعات زیادی که کردند گفتند در کوبا انقلابی رخ داد که ما اصلا پیشبینی آن را نمی کردیم حالا در ایران که سابقه ملیگرایی و دولت دکتر مصدق را هم دارد و مردم انقلابیترند احتمال قیام بیشتر است». 

 

منابع: 

- 48 سال پس از چهگوارا؛ از او و درباره او، به کوشش تراب حقشناس، نشر پیکار و اندیشه. 

- لطفالله میثمی، چهگوارای ما، روزنامه شرق، 18 مهر 1394. 


ارنستو چه‌گوارا چه‌گوارا

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.