تبعیدی‌ها

پابلو نرودا در سرزمین شوراها

1401/04/20

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.

«مقارن سال 1949 تبعید چندین ساله‌ام به سر می‌رسید که برای بار نخست به اتحاد شوروی برای شرکت در یکصد و پنجاهمین سالروز تولد پوشکین دعوت می‌شدم. در هوای گرگ‌ومیش بامدادی به کرانه بالتیک، به شهر باستانی، به شهر نوین، و شهر نجیب و مقاوم و قهرمان لنینگراد پای گذاشتم. یعنی شهر پتر کبیر و لنین بزرگ، که چون شهر پاریس آن را فرشته‌ای است درخور: فرشته خاکستری، با گذرگاه‌هایی پولادین، کاخ‌های سنگی به رنگ سرب و دریایی به رنگ سبز زمردین... و من آنجا بودم، در قرار با شاعری در گذشته در یکصد‌واندی سال پیش، یعنی الکساندر پوشکین، مصنف افسانه‌ها و قصه‌های به یاد ماندنی. این شاهزاده شاعران مردمی، قلب مردم اتحاد شوروی را تسخیر کرده است.» پوشکین، شاعری را که قلبِ مردمان آمریکای لاتین را از تسخیر کرده بود به مسکو کشاند. نرودا، اتحاد شوروی سوسیالیستی را سرزمینی وسیع با اتحاد بین خلق‌ها دریافت و در همان نظر اول به آن «سرزمین گشاده و فراخ» دل بست و شیفته آن شد. «باور من آن است که شوروی نه‌تنها مبشر و منادی اخلاق و کار خلاقه جمعی و اشتراکی در چهار گوشه جهان است، بلکه با چشم خود دیدم کارهای جمعی و بلندپروازانه دیگری را در حفظ و حراست از این خاک وسیع، و پاسداری از این‌همه منابع بکر و حفظ میراث‌ طبیعی.»

مشاهدات نرودا از شوروی بیش از هر چیز بر کار جمعی و اشتراکی متمرکز است که آن را می‌ستاید و البته بعد از این توصیفات نوبت به انتقاد هم می‌رسد، چراکه نرودا اندیشه‌ای آزاد دارد و شاعری است که به پرواز خیال و انقلاب به‌مثابه یک جریان زنده باور دارد. «اضافه کنم که امروز دگماتیسم در شوروی، در قلمرو هنر در دوره طولانی از زمان قابل انکار نیست. با این همه باید اذعان کرد که همین جزمیت‌ها بارها از سوی منقدین محکوم شده و با آن صریحا مقابله شده است. رسالات تحلیلی ژدانف، آن جزمی ممتاز کیشِ فردپرستی در شوروی، در مسیر رشد و شکوفایی فرهنگی، دشواری‌ها و موانع بس جدی به بار آورد. با این‌همه ناگفته نباید گذاشت که در هر فرصت ممکن با چنین انحرافاتی مقابله می‌شد، چه ما می‌دانیم که جریان زندگی، بسی نیرومندتر و سخت‌تر از این‌گونه فرمان‌ها و امر و نهی‌هاست. و انقلاب، جریان عظیم زندگی است، که در آن، اوامر فردی و اعمال سلیقه‌ها راه به جایی نمی‌برند و تنها گور خود را می‌کنند

نرودا در سفرش به مسکو با شاعران همتای خود دیدار می‌کند که همه سری در سیاست دارند و شوق رهایی ملت‌هایشان از بند نظام‌های متحجر و فاسد. ایلیا ارنبورگ، که به قولِ نرودا سالیانی دراز از سر گذرانده، و همچنان از اصیل‌ترین و سرزنده‌ترین چهره‌های فرهنگ معاصر شوروی است، از دوستان دیرینه نرودا است که هر بار با او در آپارتمانش در محله گورکی یا در ویلایش در حومه مسکو دیدار می‌کند و نرودا برای وصفِ شخصیت او تمثیلی به کار می‌گیرد که شعر و نحوه حضور اجتماعی او را به‌خوبی نشان می‌دهد: «ایلیا ارنبورگ شوق و رغبتی به رستنی‌ها دارد، و همیشه او را در باغچه خانه‌اش خواهید یافت که گیاهان هرز را بیرون می‌کشد و از هر چه که پیرامونش می‌گذرد، لذت می‌برد.»

کیرساکف، از دیگران شاعران روس است که به اعتقاد نرودا، شور وطن‌پرستی در شعرهایش موج می‌زند. شاعر دیگری که او بارها در مسکو و اطرافش دیده و در خاطراتش از او به نیکی نام می‌برد، ناظم حکمت، شاعر مطرح ترک است که هجده سال تمام از عمر خود را از سوی دولتمردان وابسته و متحجر کشورش در زندان به سر برده و اتهام او کوشش در تحریک به شورش ناویان ترکیه بوده است. «ناظم حکمت در آن محاکمات فرمایشی به مجازات دوزخ محکوم می‌شود. جلسه دادگاهی که او را بدین مجازات سنگین محکوم می‌کند، در یک کشتی برگزار می‌شود، در یک کشتی جنگی. او به من گفت در این کشتی او را مجبور کردند که روی پل کشتی این‌قدر راه برود تا به حدی که دیگر رمقی در او باقی نماند و یارای نگاه داشتن خود را بر روی دو پا نداشته باشد

ناظم حکمت از دردهای مردمش با نرودا می‌گوید، اینکه چگونه کشورش در نظام ارباب‌رعیتی توسط اربابان سنگدل و آزمند، بی‌رحمانه شکنجه می‌شوند. نرودا، حکمت را شاعری آزاده و ضد جزمیت درمی‌یابد که طبیعتش با دگماتیسم سر سازگاری ندارد. او سالیان بلند تبعید خود را در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گذرانده است. عشق قلبی ناظم حکمت به شوروی، کشوری که او را در ایام تبعید در خود جای داده بود، در نوشته‌ای از او پیداست که نرودا آن را در خاطراتش بازگو می‌کند: «من به آینده شعر و شاعری و شکوفایی بیشتر آن، بارومندم. باور دارم، از این‌رو که من در کشوری زیست می کنم که وجدان آدمی بیش از هر چیز با شعر و سرود دمساز است. رازهای بسیاری که مردم باید خود از نزدیک دریابند، در زبان فخیم شعر نهفته است. امروز انسان شوروی که درهای تمامی کتابخانه‌ها، همه کلاس‌های درس، و همه تماشاخانه‌ها را به روی خود گشاده دارد، در مرکز توجه افکار نویسندگان قرار دارد. و این مسئله‌ای است که در خلال گفتگو از هدفمندی ادبیات، نباید از یاد برد

 سرزمینِ شوراها، برای پابلو نرودا، شاعر مبارز، با شاعرانی از تبار خودش معنا پیدا می‌کند که شوروی مأمن آنهاست، چه وطن‌شان باشد چه تبعیدگاهی که در آن روزگار می‌گذرانند و سودای انقلاب در سر می‌پرورانند. او در توصیفِ این شاعران است که عقاید و افکار خود را بیان می‌کند و نشان می‌دهد شاعری انقلابی است که با جزمیت سازگاری ندارد و برای آزادی تمام ملت‌ها می‌سراید و مبارزه می‌کند. 

 

منبع: «خاطرات پابلو نرودا: یادها و یادبودها»، ترجمه هوشنگ باختری، انتشارات نگاه


پابلو نرودا هوشنگ باختری

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.


مایه عذاب تمدن

ژان ژاک روسو در 28 ژوئن سال 1712 در ژنو سوئیس متولد شد. او از مهم‌ترین چهره‌های اندیشه غربی و معاصر فیلسوفانی چون کانت و هیوم بود. روسو و عقایدش تن واحدی بودند و او معتقد بود که باید سرشت حقیقی خود را جست‌وجو کنیم. عصر روسو، یعنی سال‌های آغازین قرن هجدهم، عصر انقلاب علمی و جنبش روشنگری است و روسو در میانه پیشرفتی نوین بر شناخت و تجربه خود حقیقی تاکید داشت. برخی منتقدان و زندگی‌نامه‌نویسان، روسو را غیرعقلانی‌‌ترین نمونه در میان همه فیلسوفان بزرگ دانسته‌اند و دلیلش هم این است که در آثار او به دفعات احساس بر استدلال عقلانی چیره می‌شود. زندگی روزمره روسو در اغلب موارد چیزی جز تجربه‌ای عذاب‌آور نبود؛ تجربه‌ای که از لحظه تولد با او زاده شده بود.