هيولای ترامپ

مرد خطرناك جهان به روايت برادرزاده‌اش

1400/04/19

اينك تمامِ جهان با دونالد ترامپ، رييس‌جمهور تك‌دوره‌ايِ آمريكا به‌خوبي آشنا هستند و جهان، ديگر از او با عنوانِ «پديده ترامپ» ياد مي‌كند. درباره ترامپ و شخصيتِ او حرف‌وحدیث‌های بسياري وجود دارد كه گاه متناقض نيز هستند، اما‌ نقطه اشتراكِ همه روايت‌هاي مختلف اين است كه دونالد ترامپ، شخصيتي عجیب‌وغریب دارد. يكي از تندترين روايت‌ها متعلق به مري ترامپ، برادرزاده دونالد ترامپ است كه در كتابي با نامِ «خیلی زیاد، اما همیشه ناکافی» و عنوانِ فرعي «ترامپ، مرد خطرناك جهان» منتشر شد و سروصدای بسيار راه انداخت. کتابِ جنجالي و افشاگرانۀ برادرزاده ترامپ، به‌رغمِ تلاش‌هاي دولت ترامپ و طرفدارانش از جمله رابرت ترامپ، برادر دونالد براي جلوگيري از انتشار اين كتاب، در روز نخست انتشار در آمريكا با فروش۹۵۰ هزار نسخه به ركوردي چشمگير دست یافت. «خیلی زیاد، اما همیشه ناکافی» چندي پيش با ترجمه محمد خجسته در انتشارات نگاه منتشر شد و در مدت كوتاهي به چاپ دوم رسيد.

 

كتاب «خیلی زیاد، اما همیشه ناکافی» فارغ از آنکه درباره شخصيت مهم تاريخي است كه براي ما ايرانيان نيز دوران رياست‌جمهوري‌اش خسارات زيادي براي آمريكا و چه‌بسا جهان و نيز ما ايرانيان به‌جا گذاشت، از دو منظر اهميتِ ويژه‌اي دارد: يكي اينكه كتاب رويكردي روان‌شناختي دارد و به ريشه‌هاي خانوادگي و دوران كودكي دونالد ترامپ بازمي‌گردد تا از خلالِ بازخواني شخصيت او در دوره‌هاي مختلف «پديده ترامپ» را تحليل كند. مري ترامپ در اين مسير چنان تند پيش مي‌رود كه دونالد را هيولايي مي‌خواند كه از كودكي او ريشه گرفته و باليده است. اين رويكرد روان‌شناختي با توجه به اينكه مري ترامپ دانش‌آموخته رشته روانشناسي است، جالب‌توجه است. با شناختِ مری لی ترامپ به‌عنوانِ يك روانشناس، ديگر نمي‌توان او را تنها يكي از اعضاي خانواده ترامپ دانست و كتابش را نوعي اظهارنظر شخصي يا متكي بر احساساتش به دونالد ترامپ و خانواده‌اش دانست. همين تخصص اوست كه كتاب را از يك خصومت شخصي به كتابي افشاگرانه بدل مي‌كند كه رنگي از دريافت و دركِ روانشناسانه دارد. مري ترامپ در سال  1965 به دنیا آمده است و در آمريكا زندگي مي‌كند. در سال 2016 نیز از هیلاری کلینتون حمایت کرده و معتقد بود دونالد ترامپ باید از انتخابات استعفا بدهد و از او به‌عنوان مردی خطرناک یاد کرد. چنان‌كه بعدها در كتابش نيز نوشت: «شرارت دونالد تجلی همان ترسی است که تمام عمر از آن فراری بوده است.»

مری ترامپ، دونالد را جامعه‌ستیز مي‌خواند و باور دارد كه رييس‌جمهور پيشين آمريكا دچار ناهنجاری‌های متعدد است. مري، فضاي حاكم بر خانواده ترامپ و مناسبات والدین با کودکانشان را بیمارگونه توصيف می‌کند و  تمام رفتارهای فرزندان را مبتنی بر رابطۀ سخت و نامهربانانۀ پدر مي‌داند. اين تنش تا حدي جدي است كه از نظر مري ترامپ به تمام جنبه‌هاي مناسبات خانوادگی و کردار فرزندان از جمله دونالد ترامپ، تسري پيدا مي‌كند. ترامپ، زاده خانواده‌ای است که مناسبات میان اعضای آن نه برحسب عشق که بر مبناي برنده و بازنده بودن استوار است. از اين‌روست كه مري معتقد است نطفۀ هر هیولایی در کودکی او ریشه دارد.

مري ترامپ براي نوشتنِ اين كتاب، جز خاطرات خودش به مستندات شفاهي، گفت‌وگو با اعضاي خانواده و آشنايان آگاه از وضعيت خانوادگی ترامپ رجوع مي‌كند تا روايت مستند و مستدلي از بستري بسازد كه دونالد ترامپ را پديد آورده است. او در مقدمه کتابش مي‌نويسد: «بخش اعظم این کتاب از حافظۀ من ناشی می‌شود. در خصوص رویدادهایی که در آن‌ها حضور نداشتم، به گفت‌و‌گوها و مصاحبه‌ها با اعضای خانواده‌ام، دوستان خانوادگی، همسایگان و بستگان استناد می‌کنم که بسیاری از آ‌‌ن‌ها ضبط شده‌اند.» البته او به مستندات و گفت‌وگوهاي شفاهي بسنده نمي‌كند و عنصر داستان‌گويي را نيز به روايت خودش اضافه مي‌كند. علاوه بر اين، مري ترامپ براي نوشتنِ زندگينامه تحليلي خود درباره ترامپ، به تمام آنچه از او برجاست رجوع مي‌كند: از اظهارنامه‌هاي مالياتي تا دست‌نوشته‌ها و مكاتبات و عكس‌ها و هر آنچه در مدت تحقيقاتش مي‌تواند به دست بياورد. «بعضی گفت‌و‌گوها را با توجه به آنچه شخصاً به خاطر می‌آورم و آنچه دیگران برایم بازگو کرده‌اند بازسازی کرده‌ام. در هر گفت‌و‌گویی قصد من این بوده است که مفهوم را مجدداً خلق کنم و نقل قول‌ها را عیناً بیان نکنم. من همچنین به اسناد و مدارک، صورتحساب‌های بانکی، اظهارنامه‌های مالیاتی، دفاتر خصوصی، مدارک خانوادگی، مکاتبات، ایمیل‌ها، پیغام‌ها، عکس‌ها و مدارک دیگر استناد کرده‌ام.»

مري ترامپ روايتش را از خودش به‌عنوان يك ترامپ آغاز مي‌كند: «همیشه اسمم را دوست می‌داشتم. در دوران کودکی‌ام در دهۀ هفتاد، همه در کمپ قایقرانی مرا ترامپ صدا می‌کردند که به‌نوعی باعث غرور و افتخار من می‌شد، نه به این دلیل که این اسم به قدرت، املاک و مستغلات پیوند خورده بود (در آن زمان خانوادۀ من خارج از برولکین و کوئینز هیچ شهرتی نداشتند)، بلکه از آهنگ این اسم خوشم می‌آمد، یک دختر شش سالۀ سرسخت که از هیچ چیزی نمی‌ترسید اما در دهۀ هشتاد که در مدرسۀ عالی درس می‌خواندم و عمو دونالد من شروع به برندسازی ساختمان‌های خود در منهتن کرد، احساسم دربارۀ اسمم کمی پیچیده‌تر شد.»

بعد، مري به سی سال بعد مي‌رود، چهارم آوریل ۲۰۱۷: «در یکی از قطارهای شرکت امترک به واشنگتن دی‌سی می‌رفتم تا در مهمانی شام خانوادگی در کاخ سفید شرکت کنم. ده روز قبل‌تر، در ایمیلی از من برای شرکت در جشن تولد هشتاد سالگی عمه مِریَن و هفتادوپنج سالگی الیزابت شرکت کنم. دونالد، برادر کوچک‌تر آن‌ها از ماه ژانویه در دفتر بیضی در کاخ سفید مستقر شده بود. پس از اینکه به ایستگاه یونیون استیشن با آن سقف‌های گنبدی‌شکل و کف مرمر سیاه و سفید رسیدم از جلوی فروشنده‌ای، که یک سه‌پایه را برای فروش گذاشته بود عبور کردم، اسم من در یک دایرۀ قرمز با یک خط ممیز قرمز که از میان آن رد شده بود به چشم می‌خورد، «ترامپ را اخراج کنید»، «ترامپ احمق» و «ترامپ جادوگر است». عینک دودی‌ام را زدم و سرعتم را بیشتر کردم.»

 از همين روزهاست كه «ترامپ»بودن براي مري معناي ديگري پيدا مي‌كند و تمام آن خوش‌آهنگي اسم جاي خودش را به واقعيت ديگري مي‌دهد كه مري با جسارت بسيار در كتابش آن را تصور مي‌كند. «یک تاکسی به مقصد هتل بین‌المللی ترامپ گرفتم که خانواده‌ام برای یک شب در آنجا اقامت داشت. بعد از پذیرش، از تالار اصلی گذشتم و به سقف شیشه‌ای و آسمان آبی پشت آن نگاه کردم. لوسترهای کریستال سه‌طبقه که در وسط تیرآهن‌های به‌هم‌پیوسته در بالای سقف آویزان شده بودند، نور ملایمی را پخش می‌کردند. در یک طرف، صندلی‌های راحتی، کاناپه‌ها و نیمکت‌های آبی درباری (آبی کمرنگ مایل به سبز عاجی) در گروه‌های کوچک قرار گرفته بودند؛ و در طرف دیگر، میزها و صندلی‌ها دور یک بار بزرگ قرار داشتند که قرار بود بعداً برادرم را آنجا ملاقات کنم. انتظار داشتم هتل معمولی باشد، که نبود. اتاقم بسیار باسلیقه چیده شده بود، اما اسمم همه جای آن و روی همه‌چیز حک شده بود، شامپوی ترامپ، نرم‌کنندۀ ترامپ، دمپایی‌های ترامپ، کلاه حمام ترامپ، واکس کفش ترامپ، جعبۀ خیاطی ترامپ، و حولۀ حمام ترامپ. در یخچال را باز کردم و یک بطری شراب سفید ترامپ برداشتم و آن را در گلوی ترامپ خود ریختم تا از جریان خون ترامپ من رد شده و مرکز لذت مغز ترامپ من را تحریک کند.»

کتاب «خیلی زیاد اما همیشه ناکافی» برای اینکه مخاطبش را به عمق ماجرا ببرد، دو نسل از خانواده‌ ترامپ را معرفی می‌کند و مناسبات خانوادگی این افراد را با جزئیات کامل شرح می‌دهد. او براي شناختِ دونالد ترامپ از پدر او، يعني پدربزرگ خودش آغاز مي‌كند كه به باور او  مردي خشن و سختگیر بوده و با فرزندان و همسر خود بی‌رحمانه رفتار می‌کرده و همین موضوع بر شخصیت دونالد که پسر دوم او بود تأثیر بسزايي مي‌گذارد: «فِرِد اصلاً علاقه‌ای به فرزندانش نداشت و تنها پسر ارشدش به این دلیل که قرار بود میراث‌دار وی باشد مورد توجهش قرار می‌گرفت. همین بی‌توجهی‌های پدر از رئیس‌جمهور آمریکا شخصیتی قلدر و پرخاشگر ساخت تا شاید این‌گونه بتواند توجه والدینش را جلب کند.» البته دونالد ترامپ هم نسبت به اين موضع‌گيري مري سكوت نكرد و بعد از انتشار اين كتاب، به دفاع از پدرش برخاست و او را مردي مهربان اما سختگير توصيف كرد و در عين حال، مري، برادرزاده‌اش را آشفته‌حال خواند و گفت كه با هم هيچ ارتباطي نداشته‌اند و ندارند.

به هر ترتيب، مري ترامپ براي آنكه روایتش از دونالد ترامپ را مستند كند در مقدمه كتابش توضيح مي‌دهد كه در رابطه با سوابق عمومی، به نیویورک‌تایمز، به‌ویژه مقالۀ تحقیقی دیوید بارستاو، سیوزان کریگ و رأس بیوتنیر، که در ۲ اکتبر ۲۰۱۸ منتشر شد و به واشنگتن‌پست، ونیتی‌فیر، پولیتیکو، وبسایت موزه ترنس ورلد ایرلاینز و کتاب قدرت تفکر مثبت، اثر نورمن وینسنت پیل استناد کرده‌ است، و در رابطه با پیش‌زمینه استیپل‌چیس پارک، از وبسایت پروژه تاریخی جزیره کُنی، انتشارات بروکلین و مقاله دانا شولز (منتشرشده در تاریخ ۱۴ مه ۲۰۱۸) بهره گرفته است. در رابطه با دیدگاه‌های ترامپ در «مرد اپیزودیک» از دان پ. مک‌آدامز و در خصوص اطلاعات خانوادگی درباره کسب‌وکارهای خانوادگی ترامپ و جرائم مورد ادعا، از گزارش مرحوم وین بارت، دیوید کورن، مایکل دی آنتونیو، دیوید کی جانستون، تیم اوبراین، چارلز پی پیرس و آدام سرور استفاده كرده است.

كتابِ «خیلی زیاد، اما همیشه ناکافی»، حواشي بسياري داشته و حتي يكي از جنجالي‌ترين و پرحاشيه‌ترين كتاب‌هاي سال 2020 لقب گرفته است. چنان‌كه اظهارنظرهای مخالفان و موافقان دونالد ترامپ و توئیت‌های رئیس‌جمهور آمریکا درباره این مدت‌ها تیتر يكِ رسانه‌ها بود. از جمله اين بازتاب‌ها مي‌توان به موضع‌گيري «لس‌آنجلس تایمز» (Los Angeles Times) اشاره كرد كه مي‌نويسد: «شما هم می‌بینید که رئیس‌جمهور نمی‌خواهد کسی این کتاب را بخواند؛ چرا که بسیاری از دروغ‌ها و افسانه‌هایی را که درباره‌ خود ساخته است برملا می‌سازد...» يا سي‌ان‌ان (CNN)كه معتقد است: «مری ترامپ بیش از هر شخص دیگری در توصیف فردی که روح خود را برای رسیدن به کاخ سفید واگذار کرده، موفق عمل کرده است.» مجله ونیتی‌فیر (Vanity Fair) نيز اين كتاب را در ميان آثار زيادي كه درباره ترامپ نوشته است درخور توجه دانسته و مي‌نويسد: «بالاخره کتابی که نیاز داشتیم منتشر شد.»

 كتابِ مري ترامپ، سعي دارد به توهمِ دونالد ترامپ به‌عنوان مردي خودساخته پايان دهد و از اين‌روست كه مري پس از وصفِ مفصل خصوصيات دونالد ترامپ مي‌نويسد: «کس دیگری هم هست که این چرندیات را باور کند که او مردی خودساخته است؟ تا به حال چه کاری را خودش به تنهایی به پایان رسانده است؟» نیویورک‌تایمز در سالِ ۲۰۱۹ در گزارشي تحقیقی كه جایزه پولیتزر آن سال را هم از آنِ خود كرد، ادعای خودساخته بودن ترامپ را رد می‌کند و نشان می‌دهد امپراتوری تجاری او صرفاً بر اساس فرار مالیاتی بنا شده‌است. مری ترامپ منبع اصلی اطلاعاتی این تحقیق بود، زیرا او طی روند اختلافی که بر سر املاک پدربزرگش با دونالد داشت، اسناد مالیاتی او را به دست آورده بود. مري سرانجام در كتابِ خود جمله‌اي مي‌آورد كه درست همان چيزي است كه تمام كتاب سعي دارد آن را به مخاطبان به‌خصوص طرفداران ترامپ حالي كند: «تنها باری که دونالد به کلیسا رفته وقتی بود که دوربین‌ها آنجا بودند. شگفت‌آور است. او به هیچ اصولی پایبند نیست. هیچ!»

«خیلی زیاد، اما همیشه ناکافی»، مري ترامپ، ترجمه محمد خجسته، انتشارات نگاه


«خیلی زیاد، اما همیشه ناکافی» مري ترامپ دونالد ترامپ

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.