آخرین روزهای شاه به روایت دو سفیر

علی ملیحی
1399/10/27

۲۶ دی‌ماه سال ۱۳۵۷، محمدرضاشاه پهلوی و همسرش فرح، در سفری بی‌بازگشت، ایران را برای همیشه ترک کردند. با رفتن شاه از ایران، سیر حوادث انقلاب سرعتی فوق‌العاده به خود گرفت. کم‌تر از یک ماه پس از فرار شاه از ایران، شالوده نظام پهلوی از هم گسست و انقلاب اسلامی پیروز شد. مطالعه درباره روحیات و تصمیمات شاه در ماه‌های پایانی زمامداری‌اش، یکی از سرفصل‌های مهم تاریخ انقلاب ۱۳۵۷ در ایران است. روحیات و تصمیماتی که می‌توان آن را از دریچه خاطرات کسانی مطالعه کرد که در ماه‌های آخر سلطنت پهلوی، طرف مشورت او بوده‌اند.

 

پس از بالا گرفتن موج انقلاب اسلامی در ایران از تابستان ۱۳۵۷، محمدرضاشاه که به دلیل برقراری حکومت استبدادی تک‌نفره، برای اداره چنین وضعیت بحرانی تنها و مستأصل مانده بود، مشورت با شخصیت‌های مختلف سیاسی را آغاز کرد تا شاید به کمک آن‌ها بتواند از این بحران عبور کند. به‌جز شخصیت‌های داخلی که در پاییز و زمستان سال ۱۳۵۷ به کاخ نیاوران فراخوانده می‌شدند، سفیران ایالات‌متحده و انگلستان، دو دولت متحد حکومت پهلوی، جزو مشاوران ثابتی بودند که شاه تلاش می‌کرد در دیدار با آن‌ها به راه‌حلی برای خروج از مخمصه برسد. ۲۵ سال قبل از حوادث سال ۱۳۵۷، شاه توانسته بود به کمک توطئه‌های عوامل انگلستان و آمریکا در ایران، دولت مصدق را براندازد و سلطنتش را تحکیم کند. بنابراین عجیب نبود که در روزهای بحرانی سال ۱۳۵۷ نیز مشاوران ثابت او، سفیران این دو کشور غربی باشند.

        آنتونی پارسونز                                               ویلیام سالیوان                             

 آنتونی پارسونز سفیر انگلستان در ایران و ویلیام سالیوان سفیر ایالات‌متحده، بعدها خاطراتشان را درباره انقلاب ایران در کتاب‌های جداگانه‌ای منتشر کردند. پارسونز کتابی به نام «غرور و سقوط» نوشت و سالیوان نیز در کتاب «مأموریت در ایران»، مشاهداتش از انقلاب ۱۳۵۷ را روایت کرد. بخش مهمی از خاطرات این دو سفیر به دیدارهای ایشان با شاه و گزارش این دو دیپلمات برجسته از روحیات او اختصاص دارد.

مثلا وقتی پس از واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷، سفیر انگلستان در ایران از تعطیلات تابستانی بازگشت و به ملاقات شاه رفت، تغییرات در روحیه شاه را به‌وضوح مشاهده کرد. پارسونز در خاطراتش نوشته که شاه «گویی آب رفته بود، رنگ چهره‌اش زرد شده و حالت ضعف بر او مستولی شده بود. چنین به نظر می‌رسید که به‌کلی خود را باخته و تحت فشار شدید روحی از پای درآمده است.»[1] شاه در این دیدار چنان نامتعادل بود که سفیر انگلیس را وحشت‌زده کرد. او در این ملاقات برخلاف روال همیشگی‌اش، با سفیر انگلیس درباره اوضاع داخلی ایران حرف زد و از او خواست از نفوذ انگلستان در میان روحانیون برای آرام کردن مخالفان استفاده کند. موضوع دیگری که شاه با سفیر در میان گذاشته بود؛ سخنی بود که شاه تا روزهای آخر مرگش نیز می‌گفت: «نمی‌دانم چرا مردم پس از آن همه کاری که برای آن‌ها انجام داده‌ام، این‌طور علیه من برگشته‌اند.»[2] البته سفیر انگلستان در این دیدار تلاش کرده بود، شکوه و گلایه شاه را با توضیحاتی منطقی پاسخ دهد. مثلا به او گفته بود که یکی از دلایل اصلی رویگردانی مردم از او، هجوم روستاییان به شهرها و تشکیل یک طبقه ناراضی پرولتاریا در شهرها بوده که در ویلاهای اشراف کار می‌کردند و در کلبه‌های مخروبه می‌زیستند. این شکاف عمیق طبقاتی بود که به تحلیل سفیر انگلیس، حاشیه‌نشینان را به‌سوی پناهگاه مذهب سوق داده و علیه شاه شورانده بود. عجیب‌ترین نکته این دیدار به روایت سفیر انگلستان، جایی بود که شاه سؤال غیرمنتظره‌ای را مطرح کرد: «آیا دولت انگلستان هنوز از او حمایت می‌کند؟»[3] اگرچه سفیر انگلیس حمایت کامل دولتش از شاه را ابراز کرد اما روحیات و سؤالات شاه در این دیدار، به پارسونز نشان داد که پادشاه ایران قدرت تصمیم‌گیری را از دست داده است. سفیر انگلستان با نارضایتی شاه از «رادیو ‌بی‌بی‌سی» نیز مواجه بود. به روایت پارسونز، شاه «بیهوده به دنبال دست‌های پنهان خارجی در پشت سر حوادث می‌گشت»[4]. شاه انتظار داشت که دولت انگلستان جلوی فعالیت رادیو بی‌بی‌سی را بگیرد. زیرا این رادیو با پوشش همه‌جانبه اخبار انقلاب، در برانگیختن تظاهرات نقش داشت. اما سفیر انگلستان مجبور بود بارها به شاه و مقامات دولت و دربار توضیح دهد که سیاست‌های بی‌بی‌سی از دولت مستقل است و او نمی‌تواند کاری در این خصوص از پیش ببرد.

در یکی از دیدارها، سفیر انگلستان، واقع‌بینانه به شاه گفته بود که او اگر تن به انتخابات آزاد و سهیم کردن مردم در حکومت ندهد، دو راه بیشتر نخواهد داشت: یا سرنگونی رژیم و یا برقراری دیکتاتوری خشن نظامی. پاسخ شاه به این سخنان پارسونز نشان‌ می‌داد که او دیگر آینده سیاسی برای خود متصور نیست و مانند پدرش رضاشاه قصد دارد قدرت را به ولیعهدش واگذارد. شاه به پارسونز گفته بود با اینکه دیگر اطمینان زیادی به دوام سلطنت خود ندارد، به راه‌حل نظامی معتقد نیست زیرا پسر او نمی‌تواند تنها با تکیه‌بر نیروهای مسلح حکومت کند.[5]

اما با بلند شدن موج انقلاب در پاییز ۱۳۵۷، اوضاع روزبه‌روز به ضرر شاه تغییر کرد. اعتصاب‌های سراسری کارگران و کارمندان به‌خصوص اعتصاب کارگران صنعت نفت، دولت را عملا زمین‌گیر و شاه را مستأصل کرده بود. اوایل آبان ۱۳۵۷، شاه در دیدار با سفیر انگلیس به او گفت: «ما مثل برفی که در آب انداخته باشند داریم آب می‌شویم و باید هرچه زودتر چاره‌ای بیندیشیم.»[6] راه‌ چاره‌ای که شاه در ذهن داشت، تشکیل یک دولت نظامی بود. البته واقع‌بینانه به سفیر انگلیس می‌گفت اگر بحران انقلاب، تا ماه محرم (آذرماه) حل نشود، باید بین تسلیم یعنی خروجش از کشور یا توسل به ارتش برای سرکوب همراه با خونریزی انقلاب یکی را برگزیند.

شاه در دیدار با سفیر انگلیس درباره گزینه‌های نخست‌وزیری نیز مشورت می‌کرد و موافقت یا مخالفت پارسونز با آن‌ها را جویا می‌شد. سفیر انگلستان در خاطراتش نوشته که در ابتدا شاه را از همکاری با جبهه ملی بر حذر می‌داشته اما با وخیم‌تر شدن اوضاع، با نظر شاه برای نخست‌وزیری یکی از رجال جبهه‌ ملی همراه شده است. جالب آنجا بود که پارسونز با توجه به نگاه منفی که ایرانیان درباره دخالت‌های همراه با توطئه انگلستان در امور داخلی ایشان داشتند (نگاه منفی‌ای که حتی شخص شاه به آن معتقد بود) مجبور بود در ابتدای هر ملاقات به شاه گوشزد کند که مشورت‌های او به شاه درباره امور داخلی ایران نتیجه دستورات لندن نیست! بلکه نظرات شخصی سفیر است.[7]

توهم توطئه شاه درباره نقش قدرت‌های خارجی در انقلاب جدی بود. آن‌چنان‌که ویلیام سالیوان سفیر ایالات‌متحده در خاطراتش نوشته، شاه در دیدار با او در تابستان سال ۱۳۵۷ بر این اعتقاد بود که: «تظاهرات و فعالیت‌هایی که علیه رژیم انجام شده طبیعی و خودجوش نیست. بلکه برنامه‌ای از پیش طراحی شده بر ضد رژیم است. پای قدرت‌های خارجی در میان است و آنچه پیش آمده از حدود توانایی و قابلیت ک.گ.ب، خارج است باید دست اینتلجنس‌سرویس و سازمان سی‌آی‌ای در کار باشد.»[8] شاه از سفیر آمریکا گلایه‌مند بود که چرا دولت آمریکا و سازمان سی‌آی‌ای، باعث آشوب در ایران شده‌اند و از او می‌پرسید: «آیا او کاری کرده که موجب نارضایی آمریکایی‌ها شده؟ یا بین آمریکایی‌ها و روس‌ها توافقی مخفیانه برای تقسیم دنیا صورت گرفته و ایران هم جزئی از این توافق است؟»[9]

به‌رغم چنین بدبینی‌هایی به انگلیس و آمریکا، آن‌چنان‌که سالیوان در خاطراتش آورده، از پاییز سال ۱۳۵۷ تا چند روز قبل از خروج شاه از ایران، به ابتکار شاه، سالیوان و پارسونز یک روز در میان به کاخ نیاوران می‌رفتند و با شاه به مذاکره می‌نشستند. شاه درباره نقشه‌ها و برنامه‌های آینده‌اش با هدف کنترل بحران ناشی از انقلاب می‌گفت و به سفرای غربی اطمینان می‌داد که تصمیم گرفته در چارچوب قانون اساسی حکومت کند و به حکومت مطلقه بازنگردد. به روایت سالیوان، شاه در عین ناامیدی، امیدوار بود که شاید طبقه تحصیل‌کرده در ایران دست از حمایت از روحانیون بردارند.[10]

شاه برای مهار بحرانی که در آن گرفتار شده بود، با مشورت سفرای غربی راهکارهای مختلفی را امتحان کرد. با عنوان مبارزه با فساد، کارگزاران سابق حکومتش، کسانی مانند نصیری رییس سابق ساواک و هویدا نخست‌وزیر سابق را بازداشت کرد. یا دولت نظامی تشکیل داد. اما با شکست همه این راهکارها، سفرای امریکا و انگلیس شروع به ترغیب شاه برای خروج از کشور، و سپردن زمام امور به یک دولت ائتلافی ملی کردند. تلاش‌های شاه با هدف راضی کردن اعضای جبهه ملی برای پذیرفتن نخست‌وزیری نیز به کندی پیش می‌رفت. زیرا غلامحسین صدیقی، مرد موردنظر شاه برای نخست‌وزیری، شرط کرده بود که شاه در ایران بماند. شاه که دچار بلاتکلیفی و بی‌تصمیمی بود، قدم‌به‌قدم در برابر انقلابیون عقب می‌نشست و به قول خودش ذره‌ذره مانند برف آب می‌شد. سفیر انگلستان توصیف دقیقی از حالات شاه در روزهای آخر حضورش در ایران کرده است:

«با اینکه شاه تقريبا بکلی امید خود را به نجات از این مخمصه از دست داده بود، بی‌خیال‌تر از گذشته بنظر می‌رسید، او حالت آدم‌های شکاک و سوفسطائی را پیدا کرده بود و ضمن صحبت تبسم استهزاء‌آمیزی بر لبانش نقش می‌بست، با وجود این هنوز بنظر نمی‌رسید که از نظر جسمی و روحی تعادل خود را از دست داده و در برابر مشکلات سپر انداخته باشد. در ملاقات‌هائی که در این ایام با شاه داشتم او را آرام‌تر و واقع‌بین‌تر از همیشه یافتم. او هنوز بر این اعتقاد باقی بود که اگر راه‌حلی برای این بحران وجود داشته باشد، اجرای کامل قانون اساسی مشروطه و انجام انتخابات آزاد است. او بازگشت عقربه زمان را غیرممکن می‌دانست و سیاست مشت آهنین را نه عملی و نه مطلوب می‌دانست. او می‌گفت یک دیکتاتور می‌تواند با کشتار مردم به حکومت خود ادامه دهد، ولی یک شاه نمی‌تواند چنین کاری بکند.»[11]

پس از اینکه شاهپور بختیار از اعضای جبهه ملی راضی به تشکیل دولت شد، احتمال خروج شاه از کشور بالا گرفت. در همین ایام بود که سالیوان از واشنگتن پیامی را دریافت کرد که در آن به شاه توصیه شده بود ایران را ترک کند. مطابق با پیام آمریکا به شاه: «دولت ایالت‌متحده آمریکا مصلحت شخص شاه و کشور را در این می‌بینید که هرچه زودتر از کشور خارج شود.»[12] سالیوان تلاش کرده بود این پیام غیرعادی را با لحنی دیپلماتیک و دوستانه به شاه بگوید و شاه در پاسخ گفته بود: «خیلی خوب اما کجا باید بروم؟» شاه به سالیوان گفته بود که در انگلستان و سوییس ویلا دارد اما به دلایلی قصد رفتن به اروپا را ندارد و در‌نهایت قرار بر این شده بود که آمریکا میزبانش باشد.

خاطرات دو سفیر آمریکا و انگلستان از ملاقات‌هایشان با شاه، تصویر دقیقی است از وضعیت آشفته آخرین روزهای حکومت پهلوی. نشان می‌دهد که چگونه شاه، افسرده و بیمار و مستأصل از اداره امور کشور، تلاش می‌کرد با همفکری سفرای غربی در تهران یک دولت ملی! تشکیل دهد. آن‌هم در شرایطی که متحدان آمریکایی و انگلیسی شاه هیچ سیاست روشن و دقیقی برای رویارویی با انقلاب ایران نداشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1. غرور و سقوط، آنتونی پارسونز، ترجمه منوچهر راستین، ص۱۱۴

2. همان، ص۱۱۵

3. همان، ص۱۱۶

4. همان ص۱۱۴

5. همان ص۱۲۰

6. همان ص۱۳۴

7. همان ص ۱۳۸

8. مأموریت در ایران، ویلیام سالیوان، ترجمه محمود مشرقی، ص۱۱۰

9. همان

10. همان، ص۱۱۸

11. غرور و سقوط، آنتونی پارسونز، ترجمه منوچهر راستین، ص۱۷۳

12. مأموریت در ایران، ویلیام سالیوان، ترجمه محمود مشرقی، ص۱۶۲

 

مأموریت در ایران ویلیام سالیوان غرور و سقوط آنتونی پارسونز

دیگر مطالب نقد کتاب

زندگی یک شورشی

میخائیل الکساندروویچ باکونین از چهره‌های انقلابی قرن نوزدهم بود که در 30 می 1814 در خانواده‌ای اشرافی در روسیه متولد شد. باکونین با رها کردن ارتش به جنبش رادیکال انقلابی پیوست و در کشورهای مختلفی به مبارزه پرداخت. او از مهم‌ترین چهره‌های آنارشیسم جمع‌گرا بود و با هر نوعی از قانون و حکومت مخالف بود. باکونین در سال‌های زندگی‌اش از فرانسه اخراج شد، در آلمان هم بازداشت شد و به مرگ محکوم شد. در اتریش هم همین اتفاق برایش تکرار شد و در نهایت به روسیه بازگردانده شد و در آنجا به زندان و تبعید محکوم شد اگرچه در نهایت دست به فرار زد. باکونین زندگی شگفت‌آوری داشت و نظریه سوسیالیسم آزای‌خوانه‌‌ای که در دوره پایانی عمرش مطرح کرد هنوز اهمیت دارد.  


پس از کودتا

برنامه کتاب فرانکلین، یک برنامه سازمان آمریکایی خصوصی و غیرانتفاعی بود که در سال 1331 در بحبوحه جنگ سرد تأسیس شد. نهادهای دولتی و برخی از شرکت‌های خصوصی ایالات متحده در شکل‌گیری این برنامه و حمایت مالی از آن نقش داشتند. با توجه به شرایط دورانی که موسسه فرانکلین در ایران پا گرفت و نیز نقش عمده آمریکا در شکل‌گیری این نشر، تاکنون بحث و نظرات متفاوتی درباره این موسسه و عملکرد آن شکل گرفته است که عمدتا به نقش حمایتی و تفکر حاکم بر این موسسه انتقاداتی دارد و البته بخش عمده‌ای از صاحب‌نظران نیز این موسسه را آغازگر نشر مدرن ایران می‌دانند که در عین حال بنا داشت با تسلط تفکر لیبرال، بدیلی برای تفکر مسلط چپ در ایران ایجاد کند. کتابِ «برنامه کتاب فرانکلین در ایران: آموزش و جنگ سرد فرهنگی در خاورمیانه» نوشته مهدی گنجوی تحقیقی مفصل بر مبنای اسناد و مدارک موجود درباره این موسسه است که اخیرا با ترجمه زهرا طاهری در نشر شیرازه منتشر شده است. این کتاب می‌کوشد ضمن بررسی اسناد و تحلیل تاریخیِ تأثیرات بین‌المللیِ برنامه کتاب فرانکلین (1331-1356) در زمینه صنعت چاپ و انتشار کتاب و سیاستگذاری‌های آموزشی در خاورمیانه، مناسبات بین امپریالیسم، دولت و نظام تولید دانش را نیز مورد بررسی قرار دهد.


نویسنده‌ای که از میان مردم برخاست

جلال آل‌احمد بی‌تردید یکی از مسئله‌زاترین روشنفکران و نویسندگان معاصر بوده است که موافقان و مخالفان بسیاری داشته و آرا و نظراتش به ویژه در «غرب‌زدگی» با انتقادات زیادی مواجه شده است. او از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرانِ صد سال اخیر ایران خوانده‌اند که حضوری فعال در فضای فرهنگی و سیاسی دورانش داشت و به‌واسطه نزدیکی و دوستی با خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بیش از دیگر نویسندگان زمانه‌اش به‌عنوان نویسنده‌ای سیاسی شناخته شد. امید طبیب‌زاده، پژوهشگر و منتقد ادبی، اخیرا در کتابی با عنوان «جلال آل‌احمد و معاصرانش» به جنبه‌های مختلفی از این شخصیت فرهنگی-سیاسی پرداخته است. این کتاب در چهار مقاله، مناسباتِ آل‌احمد با معاصرانش هم‌چون نیما یوشیج، همایون صنعتی‌زاده، ابراهیم گلستان و ناصر وثوقی را بازخوانی کرده و جایگاهِ تعیین‌کننده جلال آل‌احمد را در دورانش نشان می‌دهد.


انشعابیون حزب توده سخن می‌گویند

انور خامه‌ای یکی از جوان‌ترین اعضای گروه معروف به پنجاه‌وسه نفر و یکی از سران انشعاب 1326 از حزب توده بود و از شاگردان تقی ارانی به شمار می‌رفت. همایون کاتوزیان در کتابِ تازه منتشرشده خود، «تاریخ چیست؟» در مقاله‌ای به زندگیِ سیاسی انور خامه‌ای پرداخته است. «تاریخ چیست؟» مجموعه مقالات، مصاحبه‌ها و یادداشت‌های کاتوزیان در چند سال اخیر است که در این کتاب برحسب موضوع آنها گردآوری شده است. مباحث نظری، تاریخ معاصر، ادبیات و خاطرات شخصی از بخش‌های مختلف کتاب است و بیراه نیست که تاریخ معاصر بخشِ خواندنی و مفصل کتاب باشد، چراکه همایون کاتوزیان در این سا‌ل‌ها بیش از هر چیز به اعتبار تاریخ‌نگاری‌هایش شناخته شده است. او در مقاله «انور خامه‌ای» یکی از مطالبِ بخش تاریخ معاصر کتاب، این فعال سیاسی را از ارادتمندان ارانی می‌خواند که در زندان مارکسیست شد.


چهره‌ای تازه از حیدرخان عمواوغلی

حیدرخان عمواوغلی یکی از چهره‌های درخشان انقلاب مشروطه بود که به خصوص مورد توجه جناج رادیکال نهضت مشروطه قرار داشت. زندگی او به عنوان یک مبارز انقلابی با دیدگاه‌های چپ، مثل زندگی هر انقلابی دیگری، مسیری سنگلاخ و پرپیچ‌وخم بود. از آغاز که در شهریور 1281 خورشیدی برای نصب یک کارخانه برق در شهر مشهد به ایران آمد تا بهار سال 1290 که به اجبار تبعید از ایران رفت، زندگی او فراز و نشیب‌ها زیادی را سپری کرد. درباره زندگی و فعالیت‌های حیدرخان چندین کتاب تاکنون منتشر شده و به تازگی نیز روایتی تازه از زندگی این انقلابی سوسیالیست ایرانی منتشر شده که سوال‌هایی تازه درباره سوسیال دموکراسی در ایران طرح کرده است.


زندگی کوتاه تقی ارانی

تشکیل دادگاه برای زندانیان سیاسی پدیده‌ای تازه بود که اولین بار در مورد گروه 53 نفر برگزار شد. شاخص‌ترین چهره این گروه، تقی ارانی بود که 18 اردیبهشت 1316 در منزلش در تهران به دست پلیس رضاشاه دستگیر شد. زندگینامه تقی ارانی، مهم‌ترین چهره متفکران چپ مستقل با عنوانِ «تقی ارانی: یک زندگی کوتاه» نوشته یونس جلالی اخیرا در نشر مرکز منتشر شده است. این زندگینامه به قولِ مولفش نوعی سفرنامه است، روایت دورانی که یک قرن با ما فاصله دارد اما منظرها و مشغله‌های آن تفاوت چندانی با چالش‌های زمان حال ندارند. این از یک‌سو کُندی تغییرات بنیادی جوامع را نشان می‌دهد و از سویی این واقعیت را بیان می‌کند که تحولات تاریخی تنها پس از سپری شدن دوره‌های طولانی به وقوع می‌پیوندند. جلالی کشفیات نظریِ ارانی را موضوع محوری کتابش می‌خواند، یافته‌هایی که به قیمت جانِ قهرمان کتاب تمام شد و زندگی او را کوتاه کرد.


بعد از حمید اشرف

بازخوانیِ تاریخ معاصر خاصه روند تحولاتِ سیاسی کشور بدون پرداختن به جریانات و احزاب سیاسی موثر در ادوار مختلف ممکن نخواهد بود. یکی از این جریان‌های سیاسی «سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران» است که در تاریخ معاصر ما نقش بسزایی داشته و از این‌رو در چند دهه گذشته تفسیرها و تحلیل‌های مختلفی پیرامون عملکرد این سازمان مطرح شده است. کتاب «در وادی انقلاب» که به تازگی به گردآوری انوش صالحی در انتشارات نگاه منتشر شده است، مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران را در دورانِ سرنوشت‌ساز منتهی به انقلاب 57 یعنی سال‌های 1355 تا 1357 بررسی می‌کند که سازمان به مرحله تازه‌ای از مبارزه عملی وارد می‌شود که آن را «توده‌ای شدن مبارزه» می‌خواند. بررسی مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران به‌عنوان شاخص‌ترین جریان چپ آن دوره در آستانه انقلاب برای درک چرایی تحولات سیاسی آن دوره ضرورت دارد. «در وادی انقلاب» این امکان را فراهم می‌کند تا خواننده مشتاق تاریخ معاصر ایران با بازخوانی اسناد و مدارک سازمانی به شناختِ بی‌واسطه‌ای از مواضع یکی از مهم‌ترین جریان‌های سیاسی آن ایام دست پیدا کند. در واقع این کتاب بیش از آنکه به تحلیلِ سازوکار و افکار و عقاید این جریان سیاسی بپردازد، به گردآوری اعلامیه‌ها و سایر اسناد و مدارک مربوط به سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران در حد فاصل تیرماه 1355 تا اسفند 1357 پرداخته است.