نویسنده‌ای که از میان مردم برخاست

دربارۀ ناصر وثوقی و جلال آل‌احمد

1402/02/30

جلال آل‌احمد بی‌تردید یکی از مسئله‌زاترین روشنفکران و نویسندگان معاصر بوده است که موافقان و مخالفان بسیاری داشته و آرا و نظراتش به ویژه در «غرب‌زدگی» با انتقادات زیادی مواجه شده است. او از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرانِ صد سال اخیر ایران خوانده‌اند که حضوری فعال در فضای فرهنگی و سیاسی دورانش داشت و به‌واسطه نزدیکی و دوستی با خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان بیش از دیگر نویسندگان زمانه‌اش به‌عنوان نویسنده‌ای سیاسی شناخته شد. امید طبیب‌زاده، پژوهشگر و منتقد ادبی، اخیرا در کتابی با عنوان «جلال آل‌احمد و معاصرانش» به جنبه‌های مختلفی از این شخصیت فرهنگی-سیاسی پرداخته است. این کتاب در چهار مقاله، مناسباتِ آل‌احمد با معاصرانش هم‌چون نیما یوشیج، همایون صنعتی‌زاده، ابراهیم گلستان و ناصر وثوقی را بازخوانی کرده و جایگاهِ تعیین‌کننده جلال آل‌احمد را در دورانش نشان می‌دهد.

 

یکی از مهم‌ترین مشخصات زمانه جلال آل‌احمد شدت گرفتن استبداد و شکل‌گیری نهادهای سرکوب‌گری چون ساواک بود. در اختناق آن دوره ایران تأثیر استبداد در آرا و نظرات و مواضع روشنفکران کاملا مشهود است. طبیب‌زاده معتقد است این اختناق و استبداد به بازتولید رفتارهای خشونت‌آمیز در جامعه و روشنفکران منجر شده بود و آنان برای ضربه زدن به حکومتِ وقت دست به هر کاری می‌زدند. او برای نمونه به سال‌های پایانی دهه چهل تا زمان انقلاب اشاره می‌کند که انتشار هر اثری در مخالفت با جریان‌های چریکی یا ایراد هر نظری در مخالفت با لنینیسم و حتی استالینیسم، از جانب بسیاری روشنفکران ایرانی به منزله خیانتی به خلق و حمایتی حکومتی تلقی می‌شد و کار به جایی رسیده بود که امیرپرویز پویان، صاحب اثر و ایده تأثیرگذارِ «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» (1348)، در یادداشتی با عنوان «خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب» که آن را اندکی پس از مرگ آل‌احمد مخفیانه منتشر کرده بود، از مرگ «به‌موقع» آل‌احمد سخن گفت و حتی تلویحاً از مرگ او ابراز رضایت کرد، چراکه معتقد بود اگر جلال زنده می‌ماند به صف دشمن می‌پیوست: «شاید اندیشه‌های آل‌احمد در جریان مبارزات انقلابی خلق ما، دستخوش دگرگونی‌هایی می‌شد و او را در صف انقلاب قرار می‌داد. اما به گمان من این شاید، بیشتر احتمالی در حوزه منطق است تا در حوزه واقعیت. به همین سبب است که من مرگ به‌موقع او را، هرچند به یک اعتبار اندوه‌ناک بود، برایش موفقیتی می‌دانم.»

مقاله چهارم با عنوانِ «دربارۀ ناصر وثوقی و جلال آل‌احمد؛ و ماجرایِ «سلونی قبل ان تفقدونی... یا اشباه الرجال و لا رجال»! از خواندنی‌ترین مقالات کتاب است، چراکه بر یکی از زوایای کمتر نامکشوف از جلال آل‌احمد نور تابانده است. این مقاله به رابطه جلال با ناصر وثوقی می‌پردازد که آغاز آشنایی‌شان به سال‌های 1323 و 1324 و فعالیتشان در حزب توده مربوط می‌شود. ناصر وثوقی و جلال آل‌احمد تقریبا هم‌سن‌وسال بودند و در جریان انشعاب سال 1326 به پیروی از خلیل ملکی از حزب توده بیرون آمدند و بعدها تقریباً با هم به حزب نیروی سوم ملکی پیوستند و چندی نگذشت که از نیروی سوم هم بیرون آمدند و هرکدام به‌طریقی به فعالیت‌های فرهنگی و هنری خود ادامه دادند و از آن پس دیگر به هیچ حزب و دسته سیاسی نپیوستند.

«آل‌احمد یکی از معروف‌ترین و تأثیرگذارترین روشنفکران زمان خودش بود که شهرت و تأثیرش پس از مرگ وی نیز نه‌تنها فروکش نکرد بلکه بیشتر و بیشتر شد، اما وثوقی گرچه در دوران حیاتش چند ترجمه منتشر کرد و نیز از طریق انتشار مجلۀ اندیشه و هنر تأثیر بسیار بر جامعۀ روشنفکری ایران گذاشت، نه در زمان حیاتش و نه پس از مرگش جز در نزد برخی اهل قلم و پژوهش‌گران شهرت چندانی نداشت. وثوقی پس از تحصیل در رشتۀ حقوق، مدرک دکترای خود را در رشتۀ اقتصاد از دانشگاه تهران گرفت، سپس در سال 1326 وارد دادگستری شد، به کسوت قضاوت درآمد، و در زمان مصدق مصدر خدمات مهمی در وزارت دادگستری شد و پس از آن نیز به عالی‌ترین مقامات در دیوان عالی کشور دست یافت. وی در حدود سال 1361 پس از 35 سال خدمت، زمانی که مستشار دیوان کشور بود به میل خود بازنشسته شد. او در سال 1333، پس از کودتای 28 مرداد 1332، در واکنش به ناامیدی حاکم بر جامعۀ روشن‌فکری آن زمان، انتشار گاه‌نامۀ اندیشه و هنر را آغاز کرد و توانست تا زمان انقلاب در سال 1357، 50 شماره از این مجله را منتشر کند. این مجله از ابتدای انتشارش محل انتشار آثار نویسندگان و شاعران و مترجمان صاحب‌نام ایرانی بود و او از این طریق نقش بسیار مهمی در طرح و پیش‌برد مباحث تاریخی و اقتصادی و ادبی، و خاصه نقد ادبی و مباحث مربوط به نقد سینما و تئاتر در ایران به عهده داشت.»

ارتباط ناصر وثوقی و جلال به شمارۀ 4 از دورۀ پنجم مجلۀ «اندیشه و هنر» (1343) برمی‌گردد که وثوقی آن را را به‌صورت ویژه‌نامه‌ای برای آل‌احمد منتشر کرد و در آن شماره ضمن درج بخش‌های منتشرنشده‌ای از برخی آثار آل‌احمد و مصاحبه‌ای نسبتاً مفصل با وی، آثار متعددی از نویسندگان دیگر را دربارۀ او و آثارش منتشر کرد. مراحل پایانیِ آماده‌سازیِ این شماره با آغاز سفر حج آل‌احمد مصادف شد و به این ترتیب او پس از بازگشت از سفر حج نسخۀ چاپ‌شدۀ مجله را دید و در کمال حیرت متوجه شد که این شماره هیچ شباهتی با آنچه تصور می‌کرد و قرار بود باشد ندارد. از این‌روست که آل‌احمد در مقالۀ سوم از بخش نخست کتاب «یک چاه و دو چاله»؛ و «مثلاً شرح احوالات» (1356)، ناصر وثوقی را مانند ابراهیم گلستان چاله‌ای می‌خواند که دستِ روزگار پیش پایش قرار داده بود.

«گردانندگان مجله در دورۀ پنجم دست به ابتکار جالبی زدند که تا آن زمان در تاریخ مطبوعات کشور هیچ سابقه‌ای نداشت و آن عبارت بود از انتشار ویژه‌نامه برای روشن‌فکران و نویسندگان و شاعران. وثوقی در سال 1343 دو ویژه‌نامه برای دو روشنفکر مشهور آن زمان، یعنی احمد شاملو و جلال آل‌احمد منتشر کرد. ویژه‌نامۀ احمد شاملو در فروردین 1343 (شمارۀ 2) منتشر شد و ویژه‌نامۀ آل‌احمد در مهرماه همان سال (شمارۀ 4). ویژه‌نامۀ شاملو چندان پُربار و قطور نبود، اما ویژه‌نامۀ آل‌احمد مبدل به یکی از قطورترین شماره‌های اندیشه و هنر شد و هم در زمان خودش با استقبال مواجه شد، هم پس از گذشت بیش نیم قرن همراه با مقدمه‌ای، عیناً دوباره منتشر شد. این ویژه‌نامه 200 صفحه داشت که عمدۀ مطالب آن در 170 صفحه به نحوی از انحاء مربوط به آل احمد می‌شد. ویژه نامه با یادداشت کوتاهی آغاز می‌شود:

جلال آل‌احمد در حد نویسنده‌ئی و منتقدی: صفحات آینده دربرگیرنده‌ی طرحی است کلی. طرح درباره‌ی کارهای «او» از مقاله و سفرنامه گرفته تا داستان کوتاه و بلند و از این‌که چه‌گونه می‌نویسد تا آن‌جا که چگونه می‌اندیشد. چهره‌پردازان این طرح سخن فراوان گفته‌اند و حدیث روزگاران بسیار آورده‌اند و اندازه‌ها و معیارهاشان در نقد نه‌تنها آل احمد را محک کار و هنر تواند بود که نویسنده‌یی برتر است بل همه‌ی آنان را که هنوز در آغاز راه‌اند یا تازه می‌خواهند توشه‌ی سفر فراهم سازند.

و فهرست مطالب آن به شرح زیر است:

»شوهر من جلال» از سیمین دانشور؛ «نسترن‌های همسایه و قصۀ قصه‌گو» از م. آزاد؛ «دو نامه» (مشتمل بر دو نامه از آل احمد و جمال‌زاده)؛ «سگ‌ها و گرگ‌ها» (فصلی از کتاب در دست نگارش نفرین زمین اثر آل احمد)؛ «ولایت اسرائیل» (بخشی از سفرنامۀ هنوز چاپ‌نشدۀ آل احمد)؛ «گفتگو با جلال آل احمد» (با حضور پوران صلح‌کل و ناصر وثوقی و آیدین آغداشلو و شمیم بهار)؛ «در اقلیم نثر جلال آل احمد» از فرامرز خبیری؛ «از اورازان تا خارگ» از ناصر وثوقی؛ «جهان‌بینی و پیامش» از ناصر وثوقی؛ «نگاهی دوباره به تاریخ» از آیدین آغداشلو؛ «آل احمد در داستان‌های کوتاهش» از محمود کیانوش؛ «آل احمد در داستان‌های کوتاهش» از سیروس طاهباز؛ «مدیر مدرسه و نون والقلم و جلال آل احمد» از شمیم بهار؛ و «هشت طرح از علی گلستانه».

سه مقاله از مقالات این شماره بیشتر به تمجید از آثار و شخصیت آل‌احمد اختصاص دارد (مقاله‌های سیمین دانشور، م. آزاد، و سیروس طاهباز)، و شش مقالۀ دیگر آن به بررسی انتقادآمیز آثار آل احمد مربوط می‌شود: یک مقاله از فرامرز خبیری که نام مستعار آیدین آغداشلو بود، دو مقاله از ناصر وثوقی، و نقدهای آیدین آغداشلو و شمیم بهار؛ به‌علاوۀ بخش گفتگو با جلال آل‌احمد که عمدتاً شامل نکته‌جویی‌های آغداشلو و شمیم بهار از آل‌احمد و پاسخ‌های آل‌احمد به آنها است.»

 مطالب اخیر سبب شد تا آل‌احمد پس از انتشار مجله و مشاهدۀ آن به‌شدت خشمگین شود و حاصل خشم خود را در بخشی از کتاب «یک چاه و دو چاله» (1356) بیاورد. طبیب‌زاده معتقد است به‌استثنای آنچه سیمین دانشور دربارۀ شوهرش نوشته است و نیز نقد شمیم بهار با عنوان «مدیر مدرسه و نون والقلم و جلال آل‌احمد»، هیچ‌یک مطالب فوق، امروزه دیگر ارزش ادبی و اعتبار علمی چندانی ندارد و می‌نویسد:

«تصور می‌کنم اگر آل‌احمد با آن لحن خشماگین و آزرده‌اش، خود فصلی از کتاب یک چاه و دو چاله... را به ناصر وثوقی اختصاص نداده بود، این ویژه‌نامه و مطالبش در انبوه اسناد و آثار تاریخ ادبیات معاصر ما از نظرها پنهان می‌ماند و فراموش می‌شد و جز همان دو مطلب سیمین دانشور و شمیم بهار که به آن اشاره شد، دیگر هیچ نشانی از آن ویژه باقی نمی‌ماند.»

گفتگو با جلال آل‌احمد با حضور پوران صلح‌کل و ناصر وثوقی و آیدین آغداشلو و شمیم بهار صورت می‌گیرد. مصاحبه با پرسش‌های دقیق وثوقی و پاسخ‌های صریح آل‌احمد آغاز می‌شود و در ابتدا جریانی آرام و طبیعی دارد، اما وقتی کار به دست جوان‌ها، یعنی آغداشلو و شمیم بهار می‌افتد، جریان مصاحبه شدت می‌گیرد و از حالت بحثی روشنفکری یا جدلی علمی درمی‌آید و در نهایت، به‌رغم تمام تلاش‌های شمیم بهار برای آرام کردن آل‌احمد، مبدل به چیزی می‌شود شبیه «مچ‌گیری»! به‌گفته طبیب‌زاده این مصاحبه به‌علت همین مچ‌گیری‌هایش شهرت بسیاری پیدا می‌کند اما واقعیت این است که این بخش از مصاحبه تقریباً فاقد هرگونه ارزش ادبی و تاریخی است و هیچ نکته یا اطلاعات سودمندی در اختیار خواننده نمی‌گذارد. در هرحال قدر مسلم این است که این مصاحبه سبب اصلی خشم‌گین شدن آل‌احمد نبود، زیرا او قبل از چاپِ مصاحبه، متنِ پیاده‌شدۀ آن را دیده و تأیید کرده بود. ناصر وثوقی در مقاله «جهان‌بینی و پیامش» سه اثر معروف آل‌احمد، یعنی «سرگذشت کندوها» (1337)، «نون والقلم» (1340) و «غرب‌زدگی» (1341) را نقد و بررسی کرده است. و به قول طبیب‌زاده آن بخش از این مقاله که به نقد «غرب‌زدگی»، آن‌هم در آن نخستین سال‌های انتشار این کتاب، اختصاص دارد بسیار ارزش‌مند و مهم و خواندنی است، اما دو بخش دیگرش حرف چندانی برای گفتن ندارد. حدود هفت صفحۀ نخست این مقاله شامل سخنانی کلی است که ربط چندانی به موضوع مورد بحث ندارد. وثوقی سپس به بررسی و نقد دو اثر داستانی آل‌احمد، «سرگذشت کندوها» (1337)، «نون والقلم» (1340)، می‌پردازد. این دو اثر از تمثیلی‌ترین آثار داستانی آل‌احمد هستند و رویکرد وثوقی نیز در نقد این آثار رویکردی سنتی و عمدتاً تاریخی است. چنین رویکردی در نقد در وهلۀ نخست مستلزمِ گشودن قفلِ تمثیل‌های اثر است، و بدیهی است که اگر چنین امری در شرایط خفقان و سانسور آن زمان میسر می‌بود آل‌احمد خود دیگر داستان‌هایش از تمثیل بهره نمی‌برد. وثوقی برای نقد این دو کتاب، به‌ناچار از زبانی تمثیلی بهره برده و همین امر سبب شده است تا نقدش خود نیازمند تفسیری دیگر باشد. اما وثوقی در نقد کتاب «غرب‌زدگی» به‌درستی از برخی کژ‌اندیشی‌ها و افراطی‌گری‌های آل‌احمد پرده برداشت، و شجاعانه در مقالۀ خود نکاتی را طرح کرد که البته امروزه شاید دیگر بدیهی و پیش‌پاافتاده بنماید اما در آن زمان کاملاً تازگی و اهمیت داشت:

«بازده لطمات دوهزار ساله را یک‌جا گرد کرده، رنج راه را که در این راه‌پیمائیِ دراز بر چهره‌ی کاروان نشسته در لحظه‌ی واحدی از تاریخ متمرکز گردانده، رسوب شکست و انحطاط را که به‌روزگاران پدید آمده تازه و ناگهانی پنداشته و آن‌گاه بر همه‌ی این‌ها با انگاره‌ها و مظاهر خیالی نام غرب‌زده‌گی نهاده است. قومی که ماده‌ی اول برنامه‌اش در زندگی بیکاره‌گی، تسلیم و فریب است هم‌چون مظلومی نمایانده شده که از آن‌جا که تاریخ به یاد دارد بر او لطمه زده‌اند و ستم رانده‌اند تا به روز سیاهش نشانده‌اند. ولی خودش، به‌رغم همه‌ی امکان‌ها و فرصت‌ها، بر این خاک زرخیز و زیر این آفتاب جان‌پرور، هیچ گناه نداشته و ندارد! مگر غرب (!) می‌گذارد کسی زندگی کند؟

می‌نویسد علت غرب‌زده‌گیِ ما فرار از هندِ مادر است و می‌افزاید که هیچ کودک در نازپرورده‌گیِ آغوش مادر به جایی نرسید. بااین‌حال روشن نمی‌سازد که چرا بر گریزپایی ما اشک می‌افشاند و چرا ما که از آن فراخ‌آغوش روی تافتیم به جایی نرسیدیم«

البته به نظر طبیب‌زاده این نقد چندان که باید مورد توجه قرار نگرفت و سانسور حاکم بر کار چاپ و نشر ایران در آن زمان نه اجازۀ انتشار کتاب‌هایی چون «غرب‌زدگی» را می‌داد و نه حتی اجازۀ نام‌بردن و حتی نقد کردن آنها را. «این شیوه خود به دور باطلی در جامعه فرهنگی می‌انجامید که در آن از یک سو هاله‌ای تقدس‌آمیز پیرامون این قبیل کتاب‌ها شکل می‌گرفت، و از سوی دیگر نقد و ایراد گرفتن بر آنها و حتی خواندن چنان نقدهایی، کم‌وبیش به منزلۀ حمایت از حکومت تلقی می‌شد. درواقع یکی از علل نقد نشدن کتاب آشفتۀ غرب‌زدگی جز این نبود که کسی دوست نداشت تا در نظر دیگران طرف‌دار حکومت تلقی شود.»

به هر حال، گویا مهم‌ترین دلیل خشم آل‌احمد از آن ویژه‌نامه این بود که وثوقی وعدۀ انتشار ویژه‌نامه‌ای در معنای مرسوم کلمه را داده بود، اما آنچه منتشر شد، با آن وعده فرسخ‌ها فاصله داشت. جلال خود در این باره می‌گوید:

»فردا یا پس‌فردای همان مجلس [گفتگو با آل‌احمد] من روانۀ حج شدم و بعدها که مجله درآمد، دیدم شده‌ام خرگوشی برای آزمایشگاهی. ما کی و کجا دعوی کردیم؟ برای ما همین بس که می‌نویسیم. اسمش را شما بگذارید. ما کی و کجا دعوی کردیم؟ تنها دعوی ما این قلم‌زدن. سکوتش برای نیما- قدرتش برای خانلری- جسدش برای خود من و تازه به اسم تجلیل. گمان کرده بودم آمده‌اند مس مرا به محک بزنند. غافل از این‌که آمده‌اند، پای این درخت تبر زدن بیاموزند. همین بود که دلم از وثوقی گرفت. گمان نمی‌کردم محتاج به چنین قشون‌کشی باشد؛ آن‌هم در قبال من. از او دلم گرفته برای این‌که در از دست دادن هر دوستی من پاره‌ای از تنم را می‌دهم

آل‌احمد قبل از پرداختن به اصل مطلب خود، شرح مختصری از اوضاع سیاسی و فرهنگی آن دوره به ‌دست می‌دهد و توضیح می‌دهد که مقامات سیاسی ایران در اوایل دهۀ چهل به‌اقتضای اوضاع و احوال آن زمان که ظاهری مترقی و روشنفکر را می‌طلبید، می‌کوشیدند جمعی از روشنفکران را دور خود جمع کنند و نشریه‌ای منتشر سازند:

«اواخر سال 1340 ایامی بود که هر کدام از بزرگان قوم دسته‌ای از روشنفکران را دور خودشان جمع می‌کردند که جانشین حکومت امینی بشوند. و همه هم به تقلید از عَلَم که خانلری و دارودسته‌اش را خریده بود و علم‌وکتلی راه انداخته بود و سخن مرکز ثقلش. دارودستۀ منصور بود که کاوش مرکز ثقلشان بود با هویدا اداره‌کننده‌اش؛ و به پول نفت. دارودستۀ اطلاعات هم چند سال پیش از این قضایا بود که شاملو یک دو شمارۀ ماهنامه برایشان داد و بعد درماند. و حالا کمپانی‌ها هوس کرده بودند.»

انتشار شمارۀ چهارم از سال ششم مجلۀ اندیشه و هنر (مهر 1348) کم‌وبیش با درگذشت جلال آل‌احمد مصادف شد. ناصر وثوقی این شماره را با یادداشتی تحت عنوان «یاد آن که نماند» آغاز کرد و در آن نکاتی را در سوگ آل احمد نوشت:

«نویسنده‌یی بود که از میان مردم برخاست، که از مردم نبرید. با دو جنبش بزرگ هم‌گامی کرد و، همراه هم‌گنان هر بار هم‌آغوش شکست. قلم را در تکاپوی دردمندی‌ها و درماندگی‌ها فرسود و هم این شیوه، هم‌گام با عوامل دیگر، فرسودگیِ جانش را به بار آورد.

... مرگ نابه‌هنگام او از دیدگاه عاطف، به‌ویژه در سرزمینی که باید با نورافکن دنبال آدم گشت، ضربتی بود تکان‌دهنده برای دوستان. اما این ضربت، هرچند دردناک، در نظام ارزش‌ها دگرگونی پدید نمی‌کند. سنت بزرگ و سال‌خورد، مرده‌پرستی و بهره‌برداری از کار آن‌ها که به ابدیت پیوسته‌اند، ارزانی روشن‌فکرانی باد که مسئولیت‌شان در فراهم ساختن روزگار و زندگی‌های دشوار و نفس‌گیر دربست و یگانه است. پیرامون جلال نیز از ششلول‌بندهای ادبی تهی نبود.»

طبیب‌زاده اشاره می‌کند زمانی که وثوقی این یادداشت را می‌نوشت هنوز «یک چاه و دو چالۀ» آل‌احمد را نخوانده بود، که اگر خوانده بود شاید اصلاً قید نوشتن این یادداشت را می‌زد، یا اگر هم می‌نوشت از تمجیدهایش می‌کاست و بر دشنام‌هایش می‌افزود. از  نظر امید طبیب‌زاده آل‌احمد به هنگام نوشتن جزوۀ «یک چاه و دو چاله...» هیچ امیدی به انتشار آن مطلب در زمان حیات خودش نداشته، اما او آن جزوه را برای منتشر کردن نوشت، کما این‌که پس از مرگش هم به محض مساعد شدن اوضاع سیاسی، این جزوه را منتشر کردند.

 

  • جلال آل‌احمد و معاصرانش، امید طبیب‌زاده، انتشارات نیلوفر

 


جلال آل‌احمد ناصر وثوقی

دیگر مطالب نقد کتاب

زندگی یک شورشی

میخائیل الکساندروویچ باکونین از چهره‌های انقلابی قرن نوزدهم بود که در 30 می 1814 در خانواده‌ای اشرافی در روسیه متولد شد. باکونین با رها کردن ارتش به جنبش رادیکال انقلابی پیوست و در کشورهای مختلفی به مبارزه پرداخت. او از مهم‌ترین چهره‌های آنارشیسم جمع‌گرا بود و با هر نوعی از قانون و حکومت مخالف بود. باکونین در سال‌های زندگی‌اش از فرانسه اخراج شد، در آلمان هم بازداشت شد و به مرگ محکوم شد. در اتریش هم همین اتفاق برایش تکرار شد و در نهایت به روسیه بازگردانده شد و در آنجا به زندان و تبعید محکوم شد اگرچه در نهایت دست به فرار زد. باکونین زندگی شگفت‌آوری داشت و نظریه سوسیالیسم آزای‌خوانه‌‌ای که در دوره پایانی عمرش مطرح کرد هنوز اهمیت دارد.  


پس از کودتا

برنامه کتاب فرانکلین، یک برنامه سازمان آمریکایی خصوصی و غیرانتفاعی بود که در سال 1331 در بحبوحه جنگ سرد تأسیس شد. نهادهای دولتی و برخی از شرکت‌های خصوصی ایالات متحده در شکل‌گیری این برنامه و حمایت مالی از آن نقش داشتند. با توجه به شرایط دورانی که موسسه فرانکلین در ایران پا گرفت و نیز نقش عمده آمریکا در شکل‌گیری این نشر، تاکنون بحث و نظرات متفاوتی درباره این موسسه و عملکرد آن شکل گرفته است که عمدتا به نقش حمایتی و تفکر حاکم بر این موسسه انتقاداتی دارد و البته بخش عمده‌ای از صاحب‌نظران نیز این موسسه را آغازگر نشر مدرن ایران می‌دانند که در عین حال بنا داشت با تسلط تفکر لیبرال، بدیلی برای تفکر مسلط چپ در ایران ایجاد کند. کتابِ «برنامه کتاب فرانکلین در ایران: آموزش و جنگ سرد فرهنگی در خاورمیانه» نوشته مهدی گنجوی تحقیقی مفصل بر مبنای اسناد و مدارک موجود درباره این موسسه است که اخیرا با ترجمه زهرا طاهری در نشر شیرازه منتشر شده است. این کتاب می‌کوشد ضمن بررسی اسناد و تحلیل تاریخیِ تأثیرات بین‌المللیِ برنامه کتاب فرانکلین (1331-1356) در زمینه صنعت چاپ و انتشار کتاب و سیاستگذاری‌های آموزشی در خاورمیانه، مناسبات بین امپریالیسم، دولت و نظام تولید دانش را نیز مورد بررسی قرار دهد.


انشعابیون حزب توده سخن می‌گویند

انور خامه‌ای یکی از جوان‌ترین اعضای گروه معروف به پنجاه‌وسه نفر و یکی از سران انشعاب 1326 از حزب توده بود و از شاگردان تقی ارانی به شمار می‌رفت. همایون کاتوزیان در کتابِ تازه منتشرشده خود، «تاریخ چیست؟» در مقاله‌ای به زندگیِ سیاسی انور خامه‌ای پرداخته است. «تاریخ چیست؟» مجموعه مقالات، مصاحبه‌ها و یادداشت‌های کاتوزیان در چند سال اخیر است که در این کتاب برحسب موضوع آنها گردآوری شده است. مباحث نظری، تاریخ معاصر، ادبیات و خاطرات شخصی از بخش‌های مختلف کتاب است و بیراه نیست که تاریخ معاصر بخشِ خواندنی و مفصل کتاب باشد، چراکه همایون کاتوزیان در این سا‌ل‌ها بیش از هر چیز به اعتبار تاریخ‌نگاری‌هایش شناخته شده است. او در مقاله «انور خامه‌ای» یکی از مطالبِ بخش تاریخ معاصر کتاب، این فعال سیاسی را از ارادتمندان ارانی می‌خواند که در زندان مارکسیست شد.


چهره‌ای تازه از حیدرخان عمواوغلی

حیدرخان عمواوغلی یکی از چهره‌های درخشان انقلاب مشروطه بود که به خصوص مورد توجه جناج رادیکال نهضت مشروطه قرار داشت. زندگی او به عنوان یک مبارز انقلابی با دیدگاه‌های چپ، مثل زندگی هر انقلابی دیگری، مسیری سنگلاخ و پرپیچ‌وخم بود. از آغاز که در شهریور 1281 خورشیدی برای نصب یک کارخانه برق در شهر مشهد به ایران آمد تا بهار سال 1290 که به اجبار تبعید از ایران رفت، زندگی او فراز و نشیب‌ها زیادی را سپری کرد. درباره زندگی و فعالیت‌های حیدرخان چندین کتاب تاکنون منتشر شده و به تازگی نیز روایتی تازه از زندگی این انقلابی سوسیالیست ایرانی منتشر شده که سوال‌هایی تازه درباره سوسیال دموکراسی در ایران طرح کرده است.


زندگی کوتاه تقی ارانی

تشکیل دادگاه برای زندانیان سیاسی پدیده‌ای تازه بود که اولین بار در مورد گروه 53 نفر برگزار شد. شاخص‌ترین چهره این گروه، تقی ارانی بود که 18 اردیبهشت 1316 در منزلش در تهران به دست پلیس رضاشاه دستگیر شد. زندگینامه تقی ارانی، مهم‌ترین چهره متفکران چپ مستقل با عنوانِ «تقی ارانی: یک زندگی کوتاه» نوشته یونس جلالی اخیرا در نشر مرکز منتشر شده است. این زندگینامه به قولِ مولفش نوعی سفرنامه است، روایت دورانی که یک قرن با ما فاصله دارد اما منظرها و مشغله‌های آن تفاوت چندانی با چالش‌های زمان حال ندارند. این از یک‌سو کُندی تغییرات بنیادی جوامع را نشان می‌دهد و از سویی این واقعیت را بیان می‌کند که تحولات تاریخی تنها پس از سپری شدن دوره‌های طولانی به وقوع می‌پیوندند. جلالی کشفیات نظریِ ارانی را موضوع محوری کتابش می‌خواند، یافته‌هایی که به قیمت جانِ قهرمان کتاب تمام شد و زندگی او را کوتاه کرد.


بعد از حمید اشرف

بازخوانیِ تاریخ معاصر خاصه روند تحولاتِ سیاسی کشور بدون پرداختن به جریانات و احزاب سیاسی موثر در ادوار مختلف ممکن نخواهد بود. یکی از این جریان‌های سیاسی «سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران» است که در تاریخ معاصر ما نقش بسزایی داشته و از این‌رو در چند دهه گذشته تفسیرها و تحلیل‌های مختلفی پیرامون عملکرد این سازمان مطرح شده است. کتاب «در وادی انقلاب» که به تازگی به گردآوری انوش صالحی در انتشارات نگاه منتشر شده است، مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران را در دورانِ سرنوشت‌ساز منتهی به انقلاب 57 یعنی سال‌های 1355 تا 1357 بررسی می‌کند که سازمان به مرحله تازه‌ای از مبارزه عملی وارد می‌شود که آن را «توده‌ای شدن مبارزه» می‌خواند. بررسی مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران به‌عنوان شاخص‌ترین جریان چپ آن دوره در آستانه انقلاب برای درک چرایی تحولات سیاسی آن دوره ضرورت دارد. «در وادی انقلاب» این امکان را فراهم می‌کند تا خواننده مشتاق تاریخ معاصر ایران با بازخوانی اسناد و مدارک سازمانی به شناختِ بی‌واسطه‌ای از مواضع یکی از مهم‌ترین جریان‌های سیاسی آن ایام دست پیدا کند. در واقع این کتاب بیش از آنکه به تحلیلِ سازوکار و افکار و عقاید این جریان سیاسی بپردازد، به گردآوری اعلامیه‌ها و سایر اسناد و مدارک مربوط به سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران در حد فاصل تیرماه 1355 تا اسفند 1357 پرداخته است.


جوانان همچون طبقه

آیا همان‌گونه که قائل به سیاستِ جنسیتی، سیاست طبقاتی، سیاست طبقه کارگر یا سیاست تهی‌دستان هستیم می‌توانیم از مقوله‌ «سیاست جوانان» نیز سخن گفت؟ این پرسشی است که آصف بیات در مقاله «سیاست جوانی یا شیوه سیاست‌ورزی جوانان» مطرح می‌کند و سپس به صورت‌بندیِ شکل‌های بروزِ این سیاست‌ورزی می‌پردازد. او سعی می‌کند با تحلیلِ جوانان به‌عنوانِ مقوله‌ای با سیاست‌های مشخص به خود، لوازم مورد نیاز برای درک این گروه جامعه را تدارک ببیند. در این مسیر، شناختِ مطالبات جوانان از ضروریاتی است که به سیاست جوانان شکل می‌دهد. اگرچه به‌گفته آصف بیات، برخی در نگاه به جوانان به‌عنوان یک مقوله هدفمند تردید دارند یا آن را تنها یک ابداع تصور می‌کنند، سیاست‌ورزی جوانان خاصه در این دوران مقوله‌ای اساسی است که با تحلیل آن می‌توان به سازوکار برخی از جنبش‌های اجتماعی نیز پی برد.