فولادقلب

زندگینامه مصدق به روایت اسلامیه

1399/12/17

زندگینامه دکتر محمد مصدق به روایتِ مصطفی اسلامیه با عنوانِ «فولاد قلب»، از آثاری است که تفاوت آشکاری با تاریخ‌نویسی‌های مرسوم دارد و جالب آنکه از هیچ‌کدام از روش‌های زندگینامه‌نویسی پیروی نمی‌کند. یعنی نه کاملا به مستندات وابسته است و از شخصیت مصدق فاصله می‌گیرد. برای اسلامیه، دکتر محمد مصدق یکی از شخصیت‌های مدفون در گذشته ما نیست که به تاریخ پیوسته باشد. از این‌روست که زندگینامه مصدق روایت ماتم و سوگوارانه‌ای از برهه‌ای تاریخی یا شخصیت اسطوره‌ای ازدست‌رفته نیست. انگار از گذشته چیزی بر جا مانده است که اسلامیه قصد دارد با روایتِ زندگی مصدق، آن را به اکنون ما بیاورد، یا به قول خودش این کتاب کوششی است برای گردآوری آن قطعه‌های پراکنده و کنار هم چیدن لحظه‌های فراموش‌ناشدنی تاریخ مردمی که با زندگی دکتر مصدق پیوند یافتند. در این راه بیش از هر چیز، اسلامیه به نوشته‌ها و گفته‌های خود دکتر مصدق تکیه می‌کند اما روایتی فراتر از مستندات موجود ارائه می‌دهد و البته از اسلامیه که دستی در نوشتن داستان و نمایشنامه داشته است، چنین رویکردی در زندگینامه‌نویسی بعید هم نیست.

 

برای مرور کتاب «فولادقلب: زندگینامه دکتر محمد مصدق» شاید بهتر باشد از عنوانِ کتاب آغاز کنیم: فولادقلب. دکتر محمد مصدق در یکی از جلسات دادگاه نظامی بدوی سخنی می‌گوید که الهام‌بخشِ شعری از نیما یوشیج در وصفِ او شد. مصطفی اسلامیه درباره انتخابِ این عنوان روایت مفصلی دارد که از دادگاه مصدق آغاز می‌شود:

«پس از کودتا محاکمه دکتر مصدق به اتهام سوءقصد علیه سلطنت و تحریص مردم به مسلح شدن در روزهای 25 تا 28 مرداد آغاز شد. ریاست آن دادگاه نظامی به  بهانه‌هایی از این دست که خارج از موضوع اتهام است یا مربوط به روزهای 25 تا 28 مرداد نمی‌شود، اجازه سخن گفتن به دکتر مصدق نمی‌داد اما سرتیپ آزموده دادستان دستی باز و دهنی گشاده داشت که هرچه می‌خواهد بگوید. در آن میان دکتر مصدق فقط فرصت این را می‌یافت تا بیان کلمه یا عبارتی یاوه‌گویی‌های او را پاسخ دهد یا به تمسخر بگیرد. مثلا وقتی درازگویی‌های بی‌پایان دادستان به این‌جا می‌رسید که می‌گفت: ... این مرد می‌گوید نخست‌وزیرم، دکتر مصدق می‌گفت: حالا هم می‌گویم. وقتی دادستان می‌پرسید: اگر نخست‌وزیری وزیرانت کجایند؟ دکتر مصدق با یک کلمه جواب می‌داد: حبس... و روزی دادستان هرزه‌درایی و بی‌حرمتی به دکتر مصدق را به جایی رساند که او را حیله‌گر، خیانتکار، نامسلمان و غلام بچه دربارهای قاجاریه نامید و خواست آهنگ صدایش چون خنجری به قلب ایشان فرو رود، دکتر مصدق گفت: فولاد قلبم

اسلامیه پس از توصیفِ موقعیتی که مصدق کلمه فولادقلب را به کار برد، می‌نویسد:

«بی‌تردید دکتر مصدق که در دوران زمامداری‌اش هرگاه با مردم و درباره حقوق پایمال‌شده آنان سخن می‌گفت اشک از دیدگانش جاری می‌شد هرگز نمی‌توانست حتی آهن‌دل باشد تا چه رسد به فولادقلب. از آن عبارت را به طنز و برای بی‌اثر دانستن بددهنی‌های دادستان فرومایه و کوچک‌شماری دادگاه نظامی به کار برد. شاید هم برای آدمی چون او لازم بود قلبی از فولاد داشته باشد تا با آن‌همه بیداد و بدکرداری در راه بزرگش دل‌شکسته نشود. انتشار گزارش‌های آن محاکمه خشم مردم کودتازده را برمی‌انگیخت، به‌صورت تظاهرات پراکنده خیابانی، اعتصاب و بستن مغازه‌ها و اعتراض‌های دانشجویی، که به سرکوب خونین مردم، خراب کردن سقف بازار و بازداشت دانشجویان و کشته شدن سه تن از آنان انجامید. این فضای هول‌انگیز و تنگ و تیره را نیما در شعر تکان‌دهنده آن روزهایش بیابان هلاکی توصیف کرد:

 جای آشوبگران،

 کارشان کشتن و کشتار که از هر طرف و گوشه آن

 می‌نشانید بهارش گل با زخم جسدهای کسان.

و در این روایت شاعرانه الهام‌گرفته از عبارت دکتر مصدق در دادگاه نظامی، بی‌قراری مردم خیانت‌شده را چنین شرح داد:

از برای من ویران‌ سفر گشته مجال دمی استادن نیست.

منم از هر که در این ساعت غارت‌زده‌تر،

همه‌چیز از کف من رفته به در،

دل فولادم با من نیست

روایتِ اسلامیه با اینکه تقریبا تمام دوره‌های زندگی مصدق را در بردارد، از بازگویی خطیِ زندگینامه محمد مصدق سر باز می‌زند. کتابِ «فولادقلب» در میانه دو رخداد روایت می‌شود تا جز زندگینامه یک چهره تاریخی، امکانی گشوده به اکنون را فراهم کند. انقلاب مشروطه و کودتای ۲۸ مرداد، رخدادهای مهم تاریخ معاصر ما هستند که محور روایت اسلامیه از زندگی پرفرازونشیبِ مصدق در برهه پرتلاطم تاریخ ما را تشکیل می‌دهند. مصدق انقلاب خونین مشروطه را پشت سر نهاده بود و نخستین مجلس شورای ملی‌اش به توپ بسته شده بود؛ زهر استبداد صغیر را چشیده بود و بار دیگر برای آزادی جنگیده بود؛ بی‌طرفی‌اش در جنگ جهانی اول شکسته بود و از قحطی و طاعون جان سالم به در برده بود، به تاوان ایستادگی‌اش در برابر دخالت دولت‌های بیگانه، آوار کودتای ۱۲۹۹ بر سرش ریخته بود و در سال‌های سیاه خودکامگی رضاشاه، تعطیلی مطلق مشروطه و دموکراسی جوانش را دیده بود... تا سرانجام پس از آن‌همه رنج و نامرادی توانسته بود در شرایطی استثنایی صاحب دولتی ملی و قانونی شود. و به‌رغمِ همه این‌ها، او چهره اسطوره‌واری است که رخداد سرنوشت‌ساز ملی شدن صنعت نفت را رؤیایی دست‌نیافتنی برای ملت ایران بود، رقم زد و «الهام‌بخش اعتماد و آگاهی هزاران آدمی شد که در بن‌بست استعمارزدگی خویش تا یا مرگ یا مصدق پیش رفتند.» و در این مسیر پرسنگلاخ، مصدق از زیر بار هیچ فشار داخلی و خارجی شانه خالی نکرد که به قولِ نیما مجال دمی استادن نبود. او تا به آخر بر سر آرمان‌های ملت ایستاد و در آخرین سخنان خود در دادگاه تجدیدنظر نیز گفت: «اینجانب زیر بار هیچ محکومیتی نخواهم رفت و تا سر حد امکان با تمام وسایل قانونی و در تمام مراجع قضایی موضوع را تعقیب خواهم کرد، زیرا محکومیت من محکومیت ملت ایران است.»

این چهره‌ای است که اسلامیه از دکتر محمد مصدق در کتاب زندگینامه‌اش به تصویر می‌کشد. از نکات جالب‌توجه و منحصربه‌فرد کتابِ «فولادقلب» جز تمهیدات روایی مؤلف، فضاسازی‌های او است. ماجرای زندگی مصدق از یک روز پاییزی هراس‌انگیز در سال 1332 آغاز می‌شود که گروهی از نظامیان ایران در تالار آیینه قصر سلطنت‌آباد برای محاکمه مردی گرد هم آمدند که خود را هنوز نخست‌وزیر قانونی کشور و فرمانده آن سرلشکر و سرتیپ و سرهنگ‌هایی می‌دانست که برای سربازی و جان‌فشانی در راه وطن سوگند یاد کرده بودند و هیچ‌کدامشان در وطن‌پرستیِ کسی که می‌خواستند محاکمه کنند تردید نداشتند. روایت فضای دادگاه مصدق، یکی از نمونه‌های فضاسازی‌ها و شخصیت‌پردازیِ اسلامیه در این کتاب است:

«در آن دادگاه، این مرد که بیش از همه محاکمه‌کنندگان خود با حقوق و قوانین و تاریخ مردم ایران آشنایی داشت، و دادستان دادگاه اصرار داشت او را مصدق‌السلطنه بنامد... شرح آن محاکمه در روزنامه‌های آن پاییزِ نامرادی چاپ می‌شد، همراه عکس‌هایی از متهم، با قامتی خمیده و قبایی ساده، چهره‌ای تلخی دیده و سختی کشیده که با قیافه‌های حق‌به‌جانب و لباس‌های پر زرق‌وبرق و پوشیده از مدال و یراق اعضای دادگاه در آن تالار مجلل تضادی غم‌انگیز و کنایه‌آمیز داشت. مردم هنوز از آنچه در پس پرده کودتا گذشته بود و از جزئیات اتفاق‌های آن چهار روز خبر نداشتند. باید یک ربع قرن در انتظار می‌ماندند تا کودتاگران کم‌کم زبان به اعتراف بگشایند که بله ما بودیم که در آن روزها چنین و چنان کردیم و با فلان و بهمان قرار گذاشتیم، مشتی زر دادیم و راه انداختیم تا نعره بزنند و بشکنند و بکوبند و ما را به مقصود برسانند. ربع قرنی که در آن هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان، نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین، بود و شاعر آن زمستان طولانی یأس شوم  شِکوه فریب‌خوردگی مردم را چنین زمزمه می‌کرد که ز آن‌چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ/ زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب

زندگینامه مصدق، با سال‌شمار زندگی او آغاز می‌شود و به ترتیب وقایع مهمِ زندگی او را شرح می‌دهد: تولد، تحصیلات و زندگی خصوصی‌اش از ازدواج و مناسبات زن و شوهری تا نمایندگی مجلس و ورود به مدرسه علوم سیاسی پاریس، بازگشت به ایران و مسافرت به سوئیس و کودتای 1299 و ولایتِ فارس و آذربایجان تا دوران مهمِ آغاز سلطنت پهلوی و حضور پررنگ مصدق در سیاست ایران، و بعد دوران تلخ کودتای 28 مرداد و دادگاه نظامی و دوران تبعید به روستای احمدآباد و بیماری و مرگ دکتر محمد مصدق. در تمامِ این بخش‌ها، اسلامیه از مستندات و خاطرات، روایتی آمیخته به شگردهای داستانی به دست می‌دهد که خواندنی و پرکشش است و لحظات خاصی از زندگیِ مصدق را نشانه می‌رود. سرانجام، کتاب به تصویری تلخ از واپسین روزهای مصدق در تبعید و مرگ او می‌رسد:

 «دکتر مصدق تا واپسین ماه‌های عمر خود، به‌رغم سختگیری‌های شدید و موانعی که ساواک در راه ارتباط او با دیگران فراهم آورده بود، با اغلب افراد و سازمان‌های فعال در مسیر جنبش ملی ایران، در داخل و خارج، در تماس بود و نامه‌ها و پیام‌هایی را که از سوی آن‌ها می‌رسید پاسخ می‌داد. آخرین نامه او به تاریخ 20 دی 1345 خطاب به کمیته مرکزی جامعه سوسیالیست‌های ایران چنین بود: مرقومه مورخ اول ژانویه 1967 آن کمیته محترم عز وصولی ارزانی بخشید. از اظهار لطفی که در حقم فرموده‌اید نهایت امتنان حاصل گردید. حال اینجانب هنوز خوب نشده و گرفتار معالجه با برق هستم که وضعیتم را بیش از پیش بدتر کرده است و جز اطاعت امر از آقایان دکترها علاجی ندارم تا خداوند چه مقرر فرموده باشد. در خاتمه تشکرات خود ا از الطاف مبذوله تقدیم می‌کنم و توفیق آقایان هموطنان عزیزم را در خدمت به وطن عزیز ا خدا مسئلت دارم.»

اما با مرگِ مصدق داستان زندگی او تمام نمی‌شود. اسلامیه زندگینامه این بزرگ‌مرد را با رخداد انقلاب 57 پیوند می‌زند، که در زمان مرگش غریبانه به خاک سپرده شد: «مراسم تشییع و خاکسپاری در احمدآباد، با شرکت حدود پنجاه نفر از خویشان و یاران و همرزمان او، که در میان آن‌ها آیت‌الله سیدرضا زنجانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی و مهندس حسیبی نیز حضور داشتند، به عمل آمد. ابتدا دکتر سحابی در نهر آبی که از میان باغ می‌گذشت آقا را شست و غسل داد و سپس آیت‌الله زنجانی و مهندس بازرگان او را کفن کردند و در یک تابوت فلزی، در اتاق ناهارخوری به امانت گذاشتند تا بعدها در کنار مزار شهدای سی‌ام تیر دفن کنند. درگذشت دکتر مصدق را فقط روزنامه کیهان، در شماره 14 اسفند 1345 طی گزارشی کوتاه چنین به اطلاع مردم رساند: با کمال تأسف اطلاع یافتیم که آقای دکتر محمد مصدق، سحرگاه امروز در سن 87 سالگی، زندگی را بدرود گفت. ما مصیبت وارده را به آقایان دکتر غلامحسین مصدق، مهندس احمد مصدق، خانواده متین‌دفتری، خانواده بیات و سایر بازماندگان آن مرحوم تسلیت می‌گوییم

گرچه در سوگِ مصدق به تعبیر محمدرضا شفیعی کدکنی «ما را حتی امانِ گریه ندادند»، مردم همواره منتظر فرصتی برای اَدای احترام به مصدق بزرگ بودند. «محمدرضا شاه تا پایان دوران سلطنت خود کوشید که یاد و خاطره دکتر مصدق را از ذهن مردم پاک کند و اجازه ندهد در هیچ‌یک از روزنامه‌ها و نشریه‌ها و کتاب‌ها، نامی از دکتر برده شود. در 26 دی 1357، محمدرضا شاه 25 سال پس از کودتایی که او را به سلطنت بازگردانده بود، بار دیگر از ایران رفت، این‌ بار نه پنهانی که آشکار و با چشم‌هایی اشک‌آلود. و طنز وارونه‌نمایانه تاریخ بی‌خطا آن‌که چنان شاه بی‌خردی که بهنگام، قدر خردمندترین حامی پادشاهی‌اش را نشناخته بود، پیش از ترک ادبی ایران ناگزیر شد کسی را به نخست‌وزیری برگزیند که بیشترین اعتبارش به هواداری از مصدق و وفاداری به آرمان‌های او بود.»

در صحنه آخر زندگینامه مصدق به روایتِ مصطفی اسلامیه دیگر از مصدق خبری نیست. جسم او چند سالی است که زیر خروارها خاک خفته است اما راه و یاد او همچنان بیدار و زنده در خاطره مردم مانده است. از این‌روست که اسلامیه زندگینامه مصدق را تا انقلاب 57 ادامه می‌دهد و با مرگش به پایان نمی‌بَرد. در نخستین روزهای بعد از انقلاب، روزنامه‌ها از مردم دعوت می‌کنند تا روز دوشنبه 14 اسفند 1357 بر سر مزار مصدق گرد هم آیند تا خاطره مصدق را زنده نگه دارند و به او ادای احترام کنند، «شاید با این آرزو در دل که کاش می‌توانستند مسیر تاریخ خود را از همان جایی پی بگیرند که 25 سال پیش به دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری افتاده بود که گلش به قول نیما یوشیج از خون و ز زخم بود.»

فولادقلب، زندگینامه دکتر محمد مصدق، مصطفی اسلامیه، نشر نیلوفر

 

دکتر محمد مصدق مصطفی اسلامیه فولادقلب

دیگر مطالب نقد کتاب

چهره‌ای تازه از حیدرخان عمواوغلی

حیدرخان عمواوغلی یکی از چهره‌های درخشان انقلاب مشروطه بود که به خصوص مورد توجه جناج رادیکال نهضت مشروطه قرار داشت. زندگی او به عنوان یک مبارز انقلابی با دیدگاه‌های چپ، مثل زندگی هر انقلابی دیگری، مسیری سنگلاخ و پرپیچ‌وخم بود. از آغاز که در شهریور 1281 خورشیدی برای نصب یک کارخانه برق در شهر مشهد به ایران آمد تا بهار سال 1290 که به اجبار تبعید از ایران رفت، زندگی او فراز و نشیب‌ها زیادی را سپری کرد. درباره زندگی و فعالیت‌های حیدرخان چندین کتاب تاکنون منتشر شده و به تازگی نیز روایتی تازه از زندگی این انقلابی سوسیالیست ایرانی منتشر شده که سوال‌هایی تازه درباره سوسیال دموکراسی در ایران طرح کرده است.


زندگی کوتاه تقی ارانی

تشکیل دادگاه برای زندانیان سیاسی پدیده‌ای تازه بود که اولین بار در مورد گروه 53 نفر برگزار شد. شاخص‌ترین چهره این گروه، تقی ارانی بود که 18 اردیبهشت 1316 در منزلش در تهران به دست پلیس رضاشاه دستگیر شد. زندگینامه تقی ارانی، مهم‌ترین چهره متفکران چپ مستقل با عنوانِ «تقی ارانی: یک زندگی کوتاه» نوشته یونس جلالی اخیرا در نشر مرکز منتشر شده است. این زندگینامه به قولِ مولفش نوعی سفرنامه است، روایت دورانی که یک قرن با ما فاصله دارد اما منظرها و مشغله‌های آن تفاوت چندانی با چالش‌های زمان حال ندارند. این از یک‌سو کُندی تغییرات بنیادی جوامع را نشان می‌دهد و از سویی این واقعیت را بیان می‌کند که تحولات تاریخی تنها پس از سپری شدن دوره‌های طولانی به وقوع می‌پیوندند. جلالی کشفیات نظریِ ارانی را موضوع محوری کتابش می‌خواند، یافته‌هایی که به قیمت جانِ قهرمان کتاب تمام شد و زندگی او را کوتاه کرد.


بعد از حمید اشرف

بازخوانیِ تاریخ معاصر خاصه روند تحولاتِ سیاسی کشور بدون پرداختن به جریانات و احزاب سیاسی موثر در ادوار مختلف ممکن نخواهد بود. یکی از این جریان‌های سیاسی «سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران» است که در تاریخ معاصر ما نقش بسزایی داشته و از این‌رو در چند دهه گذشته تفسیرها و تحلیل‌های مختلفی پیرامون عملکرد این سازمان مطرح شده است. کتاب «در وادی انقلاب» که به تازگی به گردآوری انوش صالحی در انتشارات نگاه منتشر شده است، مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران را در دورانِ سرنوشت‌ساز منتهی به انقلاب 57 یعنی سال‌های 1355 تا 1357 بررسی می‌کند که سازمان به مرحله تازه‌ای از مبارزه عملی وارد می‌شود که آن را «توده‌ای شدن مبارزه» می‌خواند. بررسی مواضع و دیدگاه‌های سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران به‌عنوان شاخص‌ترین جریان چپ آن دوره در آستانه انقلاب برای درک چرایی تحولات سیاسی آن دوره ضرورت دارد. «در وادی انقلاب» این امکان را فراهم می‌کند تا خواننده مشتاق تاریخ معاصر ایران با بازخوانی اسناد و مدارک سازمانی به شناختِ بی‌واسطه‌ای از مواضع یکی از مهم‌ترین جریان‌های سیاسی آن ایام دست پیدا کند. در واقع این کتاب بیش از آنکه به تحلیلِ سازوکار و افکار و عقاید این جریان سیاسی بپردازد، به گردآوری اعلامیه‌ها و سایر اسناد و مدارک مربوط به سازمان چریک‌‌های فدایی خلق ایران در حد فاصل تیرماه 1355 تا اسفند 1357 پرداخته است.


جوانان همچون طبقه

آیا همان‌گونه که قائل به سیاستِ جنسیتی، سیاست طبقاتی، سیاست طبقه کارگر یا سیاست تهی‌دستان هستیم می‌توانیم از مقوله‌ «سیاست جوانان» نیز سخن گفت؟ این پرسشی است که آصف بیات در مقاله «سیاست جوانی یا شیوه سیاست‌ورزی جوانان» مطرح می‌کند و سپس به صورت‌بندیِ شکل‌های بروزِ این سیاست‌ورزی می‌پردازد. او سعی می‌کند با تحلیلِ جوانان به‌عنوانِ مقوله‌ای با سیاست‌های مشخص به خود، لوازم مورد نیاز برای درک این گروه جامعه را تدارک ببیند. در این مسیر، شناختِ مطالبات جوانان از ضروریاتی است که به سیاست جوانان شکل می‌دهد. اگرچه به‌گفته آصف بیات، برخی در نگاه به جوانان به‌عنوان یک مقوله هدفمند تردید دارند یا آن را تنها یک ابداع تصور می‌کنند، سیاست‌ورزی جوانان خاصه در این دوران مقوله‌ای اساسی است که با تحلیل آن می‌توان به سازوکار برخی از جنبش‌های اجتماعی نیز پی برد.     


16 آذر هر سال

سازمان دانشجويان دانشگاه تهران به‌عنوانِ تجربه‌اي آغازين در زمينه فعاليت‌هاي دانشجويي ايران، موضوع كتابي با همين عنوان است كه پيشينه مبارزات دانشجويي در ايران بين سال‌هاي 1320 تا 1332 را بررسي كرده است. ابوالحسن ضياء ظريفي مولفِ «سازمان دانشجويان دانشگاه تهران»، در اين كتاب نشان مي‌دهد كه اين سازمان به‌عنوان تجربه‌اي ابتدايي در عرصه فعاليت‌هاي دانشجويي در سال‌هاي مياني دهه بيست، دست‌كم به لحاظ انسجام صنفي و تأثير سياسي ديري نمي‌پايد كه به نهادي نيرومند و موثر در عرصه سياست بدل مي‌شود كه از حيثِ صنفي و سياسي در تاريخ معاصر ما بديلي نداشته است. اين كتاب در چهار بخش عمده به‌طور مفصل پيشينه تاريخي مبارزات دانشجويي، اعتراضات دانشجويي و سازماندهي مبارزات و شكل‌گيري سازمان دانشجويان دانشگاه تهران و جنبش‌هاي موثر دانشجويي در داخل و خارج از كشور را مورد واکاوی قرار مي‌دهد و از اين منظر، مي‌توان گفت از جامع‌ترين آثاري است كه به زواياي مختلفِ جنبش‌هاي دانشجويي ايران پرداخته و در اين مسير از تحليل و شرح كوچك‌ترين جزئيات و تحركات دانشجويي چشم‌پوشي نكرده است. از اين‌روست كه كاوه بيات، تاريخ‌نگار معروف معاصر كه بر دوره مشروطه و پهلوي تسلط كافي دارد، در مقامِ دبير اين مجموعه، اين كتاب را گام موثري در بازشناسي وجهي از فعاليت‌هاي دانشجويي مي‌خواند كه چندان به‌درستي شناخته نشده است.


تماما مخصوصِ معروفی

عباس معروفی، نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر روز پنجشنبه دهم شهریور 1401 در غربت از دنیا رفت. معروفی که اواخر دهه شصت با رمان «سمفونی مردگان» شناخته شد، سال‌ها ناگزیر دور از وطنش و در آلمان زندگی کرد تا عاقبت به دلیل ابتلا به بیماری سرطان یا به قولِ خودش «غمباد»، در سن 65 سالگی در برلین درگذشت. عباس معروفی، متولد 27 اردیبهشت سال 1336 در تهران، از دهه شصت فعالیتِ جدی در زمینه ادبیات را زیر نظر هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرد. سال 1369 مجله‌ ادبی «گردون» را راه‌اندازی کرد که چند بار او را پای محاکمه کشاند و دست آخر هم به دلیل توقیف مجله‌اش و تنگ شدن فضای فرهنگی و قتل‌های زنجیره‌ای و مدتی بازجویی در تنگنا قرار گرفت و از ایران رفت. از میان آثاری که او در تبعید نوشت، «تماما مخصوص» او اهمیتی خاص دارد چراکه خود نویسنده و تجربیاتش در این رمان حضوری چشمگیرتر دارد و از این‌رو شاید بتوان آن را نوعی زندگینامه نویسنده دانست گرچه این کتاب درواقع، رمانی است که بر اساس تجربیات زیسته نویسنده نوشته شده و مایه داستانی آن بر این وجه غلبه دارد. 


نامه‌های پر تب‌وتاب بورخس

نامه‌ها شخصی‌ترین مکتوباتِ افراد است که مکنونات درونی و احساسات و افکار پنهان و پیدای آنان را نشان می‌دهد. از این‌رو شاید از خلالِ نامه‌های افراد بیشتر می‌توان به شخصیت، تجربیات زیسته‌شان و روزگاری که سپری کردند پی برد. نامه‌ها به‌طور معمول آخرین بخش از مجموعه آثار چاپ‌شده نویسندگان هستند که گویا بیشتر به درد حرفه‌ای‌ها و منتقدان ادبی می‌آیند اما نامه‌ها خاصیت دیگری نیز دارند و آن اهمیتی است که در زندگینامه‌نویسی افراد پیدا می‌کنند. روایتِ خود افراد از آنچه بر آنان گذشته، بی‌تردید معتبرین روایت از زندگی آن‌هاست. اما اینکه نامه‌ها رد میان دیگر نوشته‌های نویسندگان و هنرمندان کمتر به‌حساب می‌آیند، شاید به این دلیل هم باشد که «نامه» رفته‌رفته ارزش اجتماعی خود را از دست داده و بیشتر خصوصی و حاشیه‌ای به شمار می‌رود. گرچه این اواخر، نامه به‌عنوان یک نوع ادبی شناخته شده و در میان ادبیات جدی و سرگرم‌کننده، جایگاهی برای خود دست‌وپا کرده‌ است. بورخس که نامه‌های او یک دهه بعد از مرگش کشف شد، نامه را تا حدی پوچ و ماحصل ایده‌های ناپخته می‌داند و البته معتقد است گاه نامه متنِ پرمایه‌ای خواهد بود.  نامه‌های او به دو تن از دوستانش که این اواخر در کتابی با عنوان «نامه‌های پر تب‌وتاب» ترجمه و منتشر شد، از ایده‌هایی خبر می‌دهد که بعدها در داستان‌ها و جهانِ نویسنده ظاهر شدند. در سالروز تولد بورخس (24 اوت 1899- 14 ژوئن 1986) مروری می‌کنیم بر نامه‌های یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن بیستم که به مناسبت صد سالگی او منتشر شد.