اگر نگوییم باورنکردنی است دستکم بسیار بعید به نظر میرسد که مهمترین زبانشناسِ معاصر ایرانی، دکتر محمدرضا باطنی، روزگاری نتوانسته تحصیلاتش را در دوران ابتدایی تمام کند و به دبیرستان برود، اما بعدها با سختکوشی و شیفتگیاش به علم، بالاترین درجات علمی را به دست آورده است. محمدرضا باطنی در سال 1313 در اصفهان متولد شد، تحصیلات ابتدایی را در 1326 تمام کرد ولی هرگز به دبیرستان نرفت، چراکه از سن 13 سالگی به دلیل بیماری طولانی پدرش و وضع مالی درهمریخته خانواده، ناگزیر شد به قولِ خودش دستکم نان خودش را دربیاورد و از اینرو سَر از بازار اصفهان درآورد و به پادویی مشغول شد. پس از سه سال کار در بازار، در چهارباغ اصفهان در مغازهای خرازیفروشی شروع به کار کرد. آنجا بود که توانست با رضایت صاحبکارش شبانه درس بخوانَد و بهروایتِ باطنی تحولی در زندگیاش رخ داد. با مدرکِ سیکل اول متوسطه به استخدام وزارت آموزشوپرورش درآمد و پنج سال در دهات برخوار اصفهان معلمی کرد. تا اینکه در خرداد 1336 دیپلمِ ششم ادبی را گرفت و اینجا دوران زندگی او در اصفهان به پایان رسید. باطنی از اینجا به بعد در تهران و بعد در انگلستان مدارج علمی را طی نمود و به سرشناسترین زبانشناسِ معاصر ایرانی بدل شد. محمدرضا باطنی که جز مرتبه علمی، از خصایل نیک بسیار برخوردار بود، چند روز پیش، (۲۱ اردیبهشت) پس از مدتی تحمل بیماری در ۸۷ سالگی از دنیا رفت.
محمدرضا باطنی سالیان سال دور از محافلِ پرهیاهو، به تحقیق در زمینه زبانشناسی و فرهنگنویسی و ترجمه پرداخت، گرچه آثارش و نوع حضورش در عرصه فرهنگ و دانشگاه برخلافِ روحیه او همواره جنجالی بود. رویکردِ انتقادی دکتر باطنی و اینکه در هر حال آماده بود تا از زبانشناسی بهعنوان یک علم دفاع کند، از او شخصیتی ساخته بود که هر آنچه مینوشت با مواضع مختلفی همراه میشد. ازجمله این مقالات، نقدی است بر کتابِ «غلط ننویسیم» ابوالحسن نجفی، تحت عنوان «اجازه بدهید غلط بنویسیم» که مدتی کوتاه بعد از انتشار کتاب نجفی، در مجله «آدینه» چاپ شد و چنان جدلی راه انداخت که این مقاله را بهعنوان یکی از مشهورترین مکتوبات او مطرح ساخت. بحثِ باطنی، دوگانهای را ایجاد کرد که دو نوع برخورد متفاوت و حتی متضاد با زبان داشتند: یکی زبان را پدیدهای پویا و در حال تحول میدانست و دیگری، از دَر محافظهکاری درآمده و برای زبان قالبهایی تجویز میکرد. باطنی رویکردِ کتاب «غلط ننویسیم» را برخوردی غیرعلمی میدانست و به همین دلیل وارد گود شد تا از علم زبانشناسی دفاع کند. این تنها مشت نمونه خروار است از کارِ ادبی و نحوه حضور باطنی در عرصه فرهنگ ما. جالب اینجاست که باطنی با تمامِ نوشتههای جنجالی و انتقادیاش، بسیار درونگرا و گوشهنشین بود و همین امر است که زندگینامه او را بیش از دیگران خواندنی میکند. از باطنی کتابی با عنوانِ «با مهر» درآمده که جشننامهای است درباره او و درواقع تنها منبع موثقی که میتوان زندگی پرفرازونشیب و پربار باطنی را بهواسطه آن شناخت و در این یادداشت، تمام نقل قولها از این کتاب برگرفته شده است. در کتاب «با مهر» بهرسم جشننامهها و یادنامهها، مقالاتی درباره شخصیت و کارنامه کاری باطنی آمده است به قلمِ همکاران و دوستان و نزدیکان او، و نیز چند گفتگو که در آنها، باطنی بیپرده و بهصراحت از زندگیاش میگوید. یکی از برهههایی که در زندگی او بسیار تأثیرگذار است و در تاریخ فرهنگ ما نیز اهمیت بسزایی دارد، دوری اجباری او از دانشگاه است. جایی که باطنی بهسختی به آن رسیده و تا بالاترین درجات آن گام برداشته بود و اینک، به دلیلِ دیگری جز فقر، و البته بنا بر بیعدالتی از آن دور مانده بود. در مقدمه یکی از مصاحبههای کتاب درباره باطنی آمده است:
«دکتر باطنی با روزنامهها و روزنامهنویسها ارتباطش محکم نیست. ترجیح میدهد مصاحبه نکند. اهل نمایش دادن نیست. از سنت استادانی پیروی میکند که در گوشهای مینشینند و بیسروصدا به کارِ فرهنگی خود مشغول میشوند. به ایران و زبان فارسی عشق میورزد. زندگی در خارج از کشور را دوست ندارد. عمد دارد تا رمق دارد همینجا در خدمت فرهنگ و جامعه باشد و هر روز صبح که برمیخیزد به زبان فارسی به او سلام کنند. دکتر محمدرضا باطنی، زبانشناس، بیستوهفت سال پیش به سال 1360 در چهلوهفت سالگی، سنی که تازه یک استاد دانشگاه به بار مینشیند، تن به بازنشستگی اجباری داد. اگر بازنشسته نمیشد در همان دورانی که هرچند روز یک بار لیست بلندبالایی از استادان اخراجی در روزنامهها منتشر میشد، اخراجش میکردند. میگوید بعدها که برحسب تصادف فهرست اخراجیها را دیدم چون الفبایی بود نام خودم را اول لیست دیدم.»
باطنی، در سرتاسر زندگیاش عضو هیچ گروه سیاسی نبوده، اما تاب تحمل ناروایی را نیز هرگز نداشته است و از اینرو خطاب به اعضای ستاد انقلاب فرهنگی رک و راست گفته بود فرهنگ انقلاب برنمیدارد، به فرض هم که بردارد به ستاد احتیاج ندارد، به ستاد هم احتیاج داشته باشد آیا شما بهترین پنجنفری بودید که میبایست گزیده میشدید؟ محمدرضا باطنی خود این جلسه را چنین روایت میکند: «بهار سال 59 بود... دانشگاهها تعطیل شد، ولی ما به دانشکده سر میزدیم. یک روز خبر دادند که ستاد انقلاب فرهنگی از استادان دانشکده ادبیات خواسته است در دانشکده حقوق جمع شوند تا مطالبشان را برای آنها بگویند... پس از افتتاح جلسه، آقای سروش مفصل صحبت کرد. بعد هم یک نفر دیگر حرف زد... اینها به این نیت آمده بودند که وانمود کنند با استادان مشورت شده است و بعدها نگویند پشت درهای بسته تصمیم گرفتهاند. این بود که بلند شدم و گفتم فرهنگْ انقلاب برنمیدارد...».
این بازنشستگیِ اجباری برای باطنی خیلی گران تمام میشود. آنطور که باطنی در گفتگوی خود میگوید بازنشستگی ضربه روحی شدیدی به او وارد میکند و تا حدی که چند ماهی پس از بازنشستگی «گیج گیج» میخورد و نمیداند باید چهکار کند. از زبانشناسی و دانشگاه و هرچه به آن مربوط میشد سخت دلزده میشود و در این مدت به هر کاری دست میزنَد، راضی نمیشود، خودش میگوید: «مدتی رفتم و مدیرعامل یک کارخانه شدم، ولی بهرغم موفقیتی که داشتم متوجه شدم این کار، کار من نیست. در اینجا باز راهحل تازهای پیدا کردم. شروع کردم به ترجمه کتابهای علمی غیرزبانشناس. اول با کتاب مقدمهای بر فلسفه نوشته بوخنسکی آغاز کردم.» در جای دیگری از گفتگو باطنی آن روزها را اینطور به خاطر میآورد: «یک شب با خودم فکر کردم که کار اصلی من در زندگی، کار علمی است. حالا اگر از زبانشناسی زده شدهام و نمیخواهم حتی فکرش را هم بکنم، پس بروم دنبال یک کار دیگر. آمدم نشستم به ترجمه کردن.»
از اینجا کارِ ترجمۀ باطنی آغاز میشود و چندی بعد در سال 1364، موسسه فرهنگ معاصر، از او دعوت میکند فرهنگ دوزبانه انگلیسی-فارسی تدوین کند و این کار هفت سال طول میکشد و حاصلش کتابِ «فرهنگ معاصر انگلیسی-فارسی» است که کار تألیف آن در بهمن 1371 به پایان میرسد و در اردیبهشت 1372 به بازار میآید. فرهنگنویسی، از اینجا به بعد بخشی از زندگیِ کاری دکتر باطنی است، چنانکه همکاری او با موسسه فرهنگ معاصر تا آخرین روزهای عمرش ادامه یافت. اینگونه بود که دکتر باطنی دورانِ افسردگی و کلافگیِ پس از بازنشستگی اجباری را سپری کرد. اما این دوران سختترین دوره زندگیِ باطنی به شمار میرود، چراکه در جایجای گفتگوهای کتابِ «با مهر» هر جا سخن از این بازنشستگی اجباری میشود، باطنی از سختی آن دوران میگوید و اینکه مدتها زندگی او را دستخوش تلخی و سردرگمی میکند، آنهم استادی که بهشدتِ شیفتگی به دانشگاه و دانشجویانش زبانزد بود تا حدی که در گیرودار انقلاب فرهنگی، آخرین کلاسهایی که تعطیل شد، کلاسِ درس دکتر باطنی بود. «در آن روزها چنان حالم بد شده بود که دنبال کارهای بازنشستگیام هم نمیرفتم. آنقدر از دانشگاه زده شده بودم که حتی دلم نمیخواست بروم کتابهایم را از اتاقم در کتابخانه مرکزی بردارم. از دکتر حقشناس که اتاقش درست کنار اتاق من بود خواهش کردم این کار را بکند. دکتر حقشناس با کتابهایم از راه رسید. گریه نکردم اما با بغض تمام این شعر را خواندم: یک روز صرف بستن دل شد به این و آن/ روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت... بعد از آن بود که دچار افسردگی شدید شدم.»
اما این تلخیها منحصر به دوران بعد از انقلاب نبود. باطنی در تمام عمر با موانعی بر سر راه تحصیل علم مواجه بود، بار نخست که به دلیل اوضاع مالی نابسامان خانواده از خیر درس گذشته بود و بار دیگر که تا نوشتن رساله دکترا در انگلستان نزد مایکل هلیدی، از سرشناسترین زبانشناسان وقت، رفته بود اما از آن نیز بازمانده بود:
«برای گذراندن دوره دکتری خود به لندن پیش او (مایکل هلیدی) رفتم و تصمیم گرفتم رسالهام را درباره نحو زبان فارسی بر اساس نظریه زبانی او بنویسم. دو سال گذشت و کار رساله به پایان نرسید ولی بورس تحصیلی من که چهار ساله بود به پایان رسید. چون دولت وقت از تمدید بورس تحصیلی من خودداری کرد، ناچار تصمیم گرفتم به ایران بازگردم و کار رساله را در ایران تمام کنم و برای دفاع دوباره به انگلستان برگردم. بعدها ساواک به من گفت فکر برگشتن به انگلستان و گرفتن پاسپورت و این حرفها را از سر به در کنم. در این وقت راه تازهای باز شد.»
تنها هشت ماه از کارِ رساله باطنی مانده بود که سفارت با درخواست تمدید بورس او مخالفت کرد، باطنی در آن چهار سال اقامت در انگلستان مقالاتی نوشته بود و سخنرانیهایی کرده بود و مراوداتی -نهچندان تنگاتنگ- با اعضای کنفدراسیون دانشجویان داشت. با این اوصاف، دولتِ وقت بورس او را تمدید نکرد و باطنی ناگزیر شد به وطن بازگردد و بهمحض ورودش در همان فرودگاه مهرآباد بازداشت شد و تحت بازجویی قرار گرفت. در همین سال، دکتر محمد مقدم، گروه زبانشناسی را در دانشگاه تهران بنیاد گذاشته بود، باطنی مشکلش را با او در میان میگذارد و دکتر مقدم نیز بهرغم تمام مشکلاتی که ساواک برای باطنی ایجاد کرده بود، او را به دانشگاه میبرد و به قولِ دکتر باطنی «از او یک استاد دانشگاه ساخت». قرار بر این میشود که باطنی در دوره دکتری در دانشگاه تهران ثبتنام کند و رسالهاش را به زبان فارسی برگرداند. «همین کار را هم کردم و در خرداد 1346 موفق به دریافت درجه دکتری زبانشناسی همگانی و زبانهای باستانی از دانشگاه تهران شدم و در مهر ماه همان سال نیز با عنوان استادیار زبانشناسی در گروه زبانشناسی به کار مشغول شدم و این کار ادامه یافت تا اینکه در دیماه 1360 از دانشگاه تهران با رتبه دانشیاری بازنشسته شدم. بازنشستگی من ضربه روحی شدیدی به من وارد کرد. وقتی من بازنشسته شدم 47 سال داشتم و برای یک استاد دانشگاه این سنی است که تازه بهاصطلاح به بار مینشیند.»
زمانِ ریاست دکتر عالیخانی بر دانشگاه تهران، باطنی یک سال بهعنوان مأمور به خدمت، ریاست اداره آموزش دانشسرای عالی را بر عهده گرفت و به وضعیت آنجا سر و صورتی داد. در مدت آن یک سال بهقدری موفقیت کسب کرد که دکتر عالیخانی از او خواست تا ریاست اداره آموزش دانشگاه تهران را بپذیرد. دکتر باطنی قبول این پیشنهاد را مشروط به اجرای بیچونوچرای برنامه خود و مقررات و آییننامه آموزشی کرد: «دکتر عالیخانی حکم را که به من داد، گفتم من اهل مدارا نیستم. آییننامه آموزشی باید موبهمو اجرا شود. ممکن است اینجا شلوغ شود، دانشجوها اعتصاب کنند، توی خیابان ازدحام کنند، ساواک بیاید... شما اهلش هستید؟ گفت آره، من هستم و بود. خیلی آدم قرص و محکمی بود. بعد مشکلات شروع شد.» اجرای موبهموی مقررات در دانشگاه با تنشهایی همراه شد و تنشها چنان بالا گرفت که به کنفرانس انقلاب آموزشی که هر سال با حضور شاه در رامسر برگزار میشد هم رسید. پس از آن کنفرانس، دکتر عالیخانی را از ریاست دانشگاه تهران برداشتند و همهچیز به جای اولش بازگشت و از تمامِ آن کوششها برای نظم و ترتیب بر اساس مقررات اثری نماند. «باطنی به تدریس برگشت اما ساواک دیگر چنین استادانی را در محیط دانشگاه تحمل نمیکرد. حسین کاظمزاده، وزیر وقت علوم، او را صدا کرد و از او خواست به وزارت علوم منتقل شود. به وی گفت ساواک نسبت به حساس شده و بهتر است چندی در دانشگاه نباشد تا آبها از آسیاب بیفتد. با وساطتِ کاظمزاده یک حکم مأموریت مطالعاتی یکساله برای فرانسه گرفت. برای سال بعد هم یک بورس تحقیقاتی فولبرایت داشت. راهی فرانسه و سپس دانشگاه برکلی در امریکا شد.»
سال 1352، باطنی با این فرصت مطالعاتی به فرانسه میرود و در کلاس درس مارتینه، از زبانشناسان مطرح جهان، شرکت میکند. یک سال هم در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی میماند و بعد به چامسکی نامه مینویسد و او میگوید بیایید پیش ما در ام. آی. تی، اما ما پولی نداریم که به شما بورس بدهید. «بهتدریج کفگیر من داشت به ته دیگ میخورد، هم ذخیره پولی که داشتم تمام شده بود و هم فوقالعادههای مرا قطع کرده بودند و من دیگر دیدم نمیتوانم ادامه دهم.» باطنی گرچه بورسی به دست نیاورد، اما یک سال بهعنوان استاد مهمان در ام. آی. تی ماند و اوضاع که کمی عادی شد در سال 1354 به ایران بازمیگشت و به دانشگاه رفت، تا سال 60 که از کار در دانشگاه برای همیشه بازمیمانَد و دیگر به دانشگاه پا نگذاشت مگر برای سَر زدن به دوستان و همکاران قدیم.
«با مهر: جشننامۀ دکتر محمدرضا باطنی»، انتشارات فرهنگ معاصر، چاپ اول: 1394.