نامِ علیاكبر دهخدا شايد بيش از همه با لغتنامه مشهورش پيوند خورده باشد چراكه شنيدن نام دهخدا ما را بيش از همه به ياد اين دستاورد فرهنگی او مياندازد. اما اگر از سترگی كار دهخدا كه يكتَنه بهاندازه يك فرهنگستان كار كرد و بابتش ديناری هم نگرفت بگذريم، بايد يادآوری كنيم كه دهخدا زماني كه در اواخر عمرش ناگزير خانهنشين شده بود تأليف لغتنامهاش را به انجام رساند. شايد به دليل اهميت و سترگی اين كار دهخدا، بر اهميتِ آثار ديگر او ازجمله «چرند و پرند» كه ابتدا در روزنامه «صوراسرافیل» در دوران مشروطه منتشر شد، كمتر تأكيد شده است. از آن مهمتر، شخصيتِ سياسی و خلقوخوی دهخداست كه در سايه مانده و انتشار «نامههای سياسی دهخدا» از اين منظر دارای اهميت بسيار است كه بخشی از زندگی و زمانه او را بازتاب ميدهد. اين كتاب آن مقدار از نامههاي دهخدا را در برمیگیرد كه جنبه سياسی و اجتماعی دارند و ازجمله آنها، نامههايی است كه دهخدا در مورد وقايع شهريور 1320 نوشته است كه در ادامه به بازخوانی اين دو نامه خواهيم پرداخت و در ضمن مروری خواهيم داشت بر كتابِ «نامههای سياسی دهخدا» كه به كوشش ايرج افشار در نشر روزبهان منتشر شده است.
شجره دهخدا در چند خط
«حالا نزديك شصتوسه سال از عمر من میگذرد. پدر من خانبابا پسرِ خان آقاخان، پسرِ مهرعلي خان، پسرِ رستم خان، پسر سيفالله خان است. مهرعلی خان، سپاهی بوده است و سِمت سرداری داشته و از او شمشيرها و چند عدد نيزه و سه خنجر با دسته عاجِ سنگنشانده و پيراهني كه دو بار تمام قرآن در پشت و روي او نوشته بود، بر جای بود كه من در دوران طفوليت آنها را ديده بودم. پدرِ من كه در اول بار با زنعموی خود ازدواج كرده بود، از او فرزندی نداشت و در سن كهولت مادرِ مرا به زني گرفت و از او خدا بدو دختري عطا كرد كه در دو سالگي بمرد و پس از آن، من و بعد از من، خواهری و بعد از آن، برادرم يحيي خان و سپس برادرِ ديگرم ابراهيم خان به وجود آمديم.» دهخدا زندگينامه خود را با اين شجره آغاز میكند و بعد میرسد به تحصيلاتش كه نزد مرحوم شيخ غلامحسين بروجردی، دروس قديمه را فراگرفت از صرف تا اصول فقه و كلام و حكمت، بعدها كه مدرسه سياسی در تهران افتتاح شد در آن مدرسه مشغول تحصيل شد. محمدحسن فروغی معلم ادبيات فارسي آن مدرسه بود و گاه تدريس ادبيات كلاس را به عهده دهخدا میگذاشت. در همين دوران بود كه دهخدا به آموختن زبان فرانسه را پرداخت. چندی بعد كه معاونالدوله غفاری به سفارت ايران در بالكان منصوب شد، دهخدا را با خود به اروپا برد و دهخدا دو سال در اروپا و بيشتر در وين، پايتخت اتريش اقامت داشت و در آنجا زبان فرانسه و معلومات جديد را تكميل كرد. زمانی كه به ايران بازگشت انقلاب مشروطه در گرفته بود و در همان دوران سال 1325، دهخدا با ميرزا جهانگیرخان شيرازی و قاسم خان روزنامه «صوراسرافیل» را منتشر كرد كه از نشرياتِ مهم دوران مشروطه بود و دهخدا در آن «چرند و پرند» را با امضای «دخو» مینوشت. «قلم دهخدا هيچكس را بینصيب نمیگذارد. طنزهای او نشان میدهد كه در جريان كاملِ نوسانات اجتماعی-سياسی روز است و كمتر واقعه مهمی از چشمان تيزبينش مخفی است.»
سنگ بنای معارف مملكت
خلقوخوی دهخدا، رويكرد سياسی او و قلمِ صريح و طنز و عتابش را از بهطور خاص میتوان از دو نامهاش مربوط به بعد از شهريور1320 دريافت. يكی از اين نامهها در بيستوسوم دی 1324 نوشته شده برای انتشار در روزنامه اطلاعات و ماجرای آن با وضعيت معيشت دهخدا ارتباط دارد كه بحثِ آن به مجلس كشيده است. «هفته پيش در جرايد خواندم كه آقاي مصدقالسلطنه از اوضاع معاشی اينجانب در مجلس شورا تذكري دادهاند و دولت فعلی هم وعده مساعدت كرده است. اينجانب هیچوقت تمنای اين تذكر را نكرده بودم. معهذا چون ناشی از حسن نيتی است متشكرم. ليكن زايد نمیبينم يادآور شوم كه نگاهداشتن يك تن، ناراضیتر كردن سايرين كه -كه اكثريت هستند- خواهد بود.» تذكرِ مصدق در مورد زندگيِ دهخدا و اوضاع معاش او بهانهای است برای دهخدا تا از وضعيت سياسی و فرهنگی كشور انتقاد كند: «زمامداران هرچه زودتر بايد سعی كنند اوضاع عمومی به حال عادی پيش از جنگ نزديك شود و عامه مردم مرفه باشند و هم يادآور میشوم كه كمك به امثال اينجانب اين است كه محصول زحمات علمی يك عمرشان در دسترس عامه گذاشته شود.» بعد از اوضاع فرهنگی كه در آن نه از حقالتأليف خبری هست و نه از امكان انتشار آثار فرهنگی برای دسترس عموم مردم. «اين بنده گذشته از چندين ترجمه و تأليف كوچك و بزرگ، در مدت بيش از سی سال مشغول تأليف يك فرهنگ زبان فعلی اعم از فارسی و عربی و اعلام رجال و جغرافيايی و لغات فنون و علوم بودهام و از بيستوچند سال به اين طرف يك دينار به اسم حق تأليف يا انواع آن نه من تقاضا كردهام و نه دولت به من داده است. فقط از دو سال قبل دولت درصدد برآمد كتاب لغت مرا كه در حدود چهل هزار صفحه پنجاه سطری سهستونی است به چاپ برساند و در تمام اين مدت بهقدری مشكلات پيش آوردند كه بيش از پانصد صفحه به چاپ نرسيده و از دیماه سال گذشته هم به عللی كه بر بنده مجهول است به مطبعه قدغن شد كه اين كتاب چاپ نشود.» جالب اينجاست كه لغتنامه دهخدا بدون هیچگونه عايدی برای دهخدا در اختيار وزارت فرهنگِ دولت وقت بوده است و بعد از چندين بار چاپ مستقيم از سوی دولت بدون هيچ پرداخت يا اطلاعی براي هر بار چاپ به مؤلف، سرانجام مورد سانسور واقع میشود و چاپ آن بدون هيچ دليلی متوقف میماند. «ناگفته نماند كه برای اين كتاب هم نه قراردادی مابين من و دولت بود و نه ديناری به من داده میشد. خود وزارت فرهنگ مستقيما با مطبعه قراردادی بسته بود و كاغذ لازم را هم خود دولت خريداری میكرد و به مطبعه میفرستاد و حتی قرار نبود يك جلد هم از اين كتاب به مؤلف داده شود. الان هم كه اين سطور را به روزنامه اطلاعات ميفرستم هنوز كار طبع اين كتاب -كه شايد سنگ اساسی بنای معارف اين مملكت است و در دنيا هر جا كه شروع به كار كردهاند از كتاب لغت شروع شده است- متوقف است. اگر اجازه فرماييد در همين نزديكیها من در چند سطری شرح اين كتاب را به روزنامه بفرستم و امر به درج آن فرماييد تا شايد پس از من مُسَوَّدههای اين كتاب برای پيچيدن گلگاوزبان و بنفشه به عطاريهای سر گذر فروخته نشود.»
مشروطه را به ياد آر
دهخدا در سال 1332 در روزنامه «باختر امروز» مطلبی به چاپ ميرساند درباره حكومت دكتر مصدق كه در چندين روزنامه نقل میشود. او در اين متن تذكاری مینويسد خطاب به مردم كه مشروطه و هدف آن را به ياد بياورند و از دخالت بيگانه بهراسند. «در اين موقع كه وطن عزيز ما لحظات بحرانی عظيمی را طي میكند، وظيفه هر فرد است كه آنچه را به خير و صلاح مملكت میداند بيان كند و هموطنان خود را به جريانات روز و سياستهای مخربِ اجانب متوجه سازد. به همين علت نگارنده اين سطور -كه عمری از نزديك ناظر جريانهای وقت بوده و هميشه هدفی در دوره زندگانی طولانی خود جز استقلال و آزادی مملكت و ترقی و تعالی ملت نداشته- چنين احساس كرد كه در اين موقع خطير بايد از اظهارنظر خودداری نكند، مبادا در آينده پيش وجدان خود شرمسار شود. هموطنان عزيز بايد به خاطر بياورند كه نهضت مشروطهخواهی ايران اساسا نهضت ضداستعمار بود و هدفی جز استقلال مملكت نداشت. شاهد اين دعوی مقالات سيد جمالالدين مرحوم در عروهالوثقی و روزنامه قانون و ثريا و پرورش و حبلالمتين كلكته و كتاب ابراهيمبيك و امثال آن است.»
تفكرات ناسيوناليستی از انواع آن در دوران متصل به مشروطه و بعد از آن در ايران رواج يافته بود و نمونههای متفاوت آن را در دولتمردان و اهل سياست و فرهنگ میتوان ديد. ازجمله در آثاری از دهخدا و هدايت و نامداران مشروطه كه اينان مدافع نوعی از وطنپرستی بودند كه گاه با رگههايی از رمانتيسم درمیآمیخت و در هر حال دل در گروِ وطن و استقلال آن داشت. در همين نوشته دهخدا ميتوان نوع وطنپرستی و نگاه او را به وطن ديد كه وامدار مشروطه و آرمانهای اين جنبش است. «مردم وطنپرست مملكت چون میديدند كه اجانب دارند بر تمام شئون مُلك مسلط میشوند و با تحصيل امتيازات دائم خردهخرده استقلال اقتصادی و سياسی ما را از ميان میبرند و برای وصول به مقاصد سوء خود با كمال سهولت بر يك تن از مردم ايران كه شاه ناميده میشد به علت ضعف نفس او يا بهوسیله تهديد و تطميع او مسلط میشدهاند، درصدد برآمدند تا وضع را تغيير دهند و در مقابل اجانب مردم را بيدار و مجهز كنند و به عبارت ديگر رژيم مشروطه را در ايران مستقر نمايند. در رژيم مشروطه چون حكومت به دست ملت میافتاد و اختيارات شاه محدود میشد اجانب ديگر نمیتوانستند بهوسیله تهديد يا تطميع يا ضعف نفس بر وی مسلط شوند و بهوسیله او امتيازاتی بگيرند و هر روز لطمهای نو به استقلال دينی و اقتصادی و سياسی ما بزنند. بنابراین چنانکه ملاحظه میشود اساس نهضت مشروطیت ایران اولا همان نهضت استقلالطلبی و ضداستعماری و برای جلوگیری از دادن امتیازات متوالی به روسیه تزاری و انگلستان بوده و موضوعات دیگر هر اندازه هم مهم باشد در درجه دوم از اهمیت قرار گرفته و از لوازم مشروطیت بوده است.»
دهخدا این یادآوری را ابتدای مطلبش میآورد تا از شباهتِ نهضت مشروطه با نهضت ملی بگوید: «نهضت ملی امروز ایران در اساس با نهضت مشروطیت یکسان است و امروز هم ملت ایران هیچ امری را ولو بسیار مهم باشد با استقلال اقتصادی و سیاسی مملکت و قطع ایادی بیگانگان برابر نمیکند و همهچیز را در صورت لزوم فدای این هدف عالی خواهد کرد و غیر از این هم نباید باشد؛ زیرا تا سلطه اجانب از مملکت قطع نشود و ملت ایران روی پای خودش نایستد هیچیک از مفاهیم آزادی و دموکراسی و ترقی و تعالی مملکت و حتی دیانت و اخلاق و سایر آرزوهای ملی تحققپذیر نیست و ملتی که در چنگ اجانب اسیر باشد و زندگانی به مراد آنها کند به هیچیک از این مظاهر عالیه ملیت دست نخواهد یافت.» دهخدا زمانی این مطلب را نوشت که بهزعم او جمعی مغرض به بهانه دروغین حفظ قانون اساسی و امثال آن درصدد لطمه به نهضت ملی ایران برآمده و موانعی سر راه به ثمر رسیدن مبارزات ملت در راه استقلال و درهمشکستن استعمار میتراشیدند. «به اشخاصی که بهواسطه کمک به دکتر مصدق و نهضت ملی ایران آبرویی پیدا کرده بودند امر مشتبه شده است. آنها تصور کردهاند واقعا ملت ایران شیفته کمالات و شخصیت آنهاست؛ غافل از اینکه این مردم خودپسند در سایه نهضت ملی ایران عنوان پیدا کردهاند، والا غالب آنها شایستگی ضَباطی یک اداره را هم نداشتند.»
بعد، دهخدا حکایتی از لافونتن، افسانهسرای فرانسوی نقل میکند به نام «ارابه و مگس» که داستانش به این قرار است: ارابه را شش اسب نیرومند از گردنهای بالا میبرند. مگس گاهی بر یال و دم اسبها و گاهی روی بینی ارابه نشسته و حماسهسرایی میکند. وقتی ارابه به بالای گردنه میرسد مگس میگوید: الحمدالله مساعی من به نتیجه رسید؛ اینک باید اجر مرا بدهند. دهخدا معتقد است که حکایت جمعی از اشخاص خودپسند کممایه دور و بر مصدق که میخواهند مزد هم بگیرند بیشباهت به مگسِ لافونتن نیست. «نهضت را کسی به وجود نیاورده، نهضت خود به وجود آمده است و سیر خود را خواهد کرد.» دهخدا در آخر خطاب به مردم ایران میگوید که باید کنار دکتر مصدق و نهضت ملی بایستند و از هیچ نوع مساعدت کوتاهی نکنند. «امروز تکلیف مردم ایران از وضیع و شریف، کوچک و بزرگ این است که با جان و دل به دولت ملی کمک کنند و از بذل جان و مال در راه توفیق نهضت خودداری ننمایند.»
علیاکبر دهخدا پس از آنکه محمدعلی شاه خلع و فراری شد به نمایندگی مجلس شورای ملی رسید و با شروع جنگ جهانی اول تهران را ترک کرد و به نقطهای پرت پناه برد و در انزوا به گردآوری لغات و فیش کردنِ آنها پرداخت تا لغتنامهای تدوین کند. دهخدا در دوران پهلوی اول سالیانی ریاست مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی تهران را بر عهده داشت تا اینکه با اوج نهضت مشروطه و روی کار آمدنِ دکتر محمد مصدق جانی تازه گرفت و تمامقد به عرصه سیاست بازگشت و در دفاع از آزادی و ستیز با استبداد استعمار هرچه در توان داشت به کار انداخت و از دولت ملی دفاع کرد و «او را با قلم و قدم یاری کرد تا عواملی را که ممکن بود در راه حکومت ملی سدی و بندی ایجاد کنند از میان بردارد.»
دهخدا پس از برافتادن دولت دکتر مصدق تحمل این گردش مخالف زمانه را تاب نیاورد چراکه معتقد بود: «ما از شاه و گدا مهمانهای چندروزه یا چندساله این مملکتیم. تنها خداوند متعال جاویدان است. این مملکت مال اخلافِ ماست؛ همانطور که اجداد ما به ما سپردهاند، باید به اخلاف خود بسپاریم. برای چندروزه کامرانی خود نباید راضی شویم که مورد نفرتِ معاصرین و نفرت و لعنِ فرزندان خود شویم.» دهخدا سرانجام در هفتم اسفند 1334، تنها دو سال بعد از سال سخت 1332 درگذشت.