مهدی خانباباتهرانی، یکی از مشهورترین کنشگران جنبش مارکسیستی در ایران، در کتاب خاطراتش ما را به سفری دور و دراز به دل تاریخ میبرد. همسفر او در این بازگشت به گذشته، حمید شوکت است. کسی که با تسلط کمنظیر به تاریخ چپ در ایران، در جایجای کارنامه سیاسی تهرانی، با طرح سوالات انتقادی درباره جنبش مارکسیستی ایران، تلاش میکند عنوان کتاب را-نگاهی از درون به جنبش چپ ایران- با معنا سازد و الحق که در این کار موفق است. با تهرانی از روزهای پرالتهاب پس از کودتای ۲۸ مرداد آغاز میکنیم و همراهش صفحاتی چون انشعاب از حزب توده، تاسیس کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا، سفر تشکیلاتی به چین و دیدار با مائو، نظارهگری در دوران انقلاب فرهنگی چین، ایام انقلاب ۱۳۵۷ و پس از آن را مرور میکنیم. حافظه مثالزدنی تهرانی، طنز تلخ و کلام شیرین او در کنار صراحتش در نقد گذشته، این کتاب را تبدیل به یکی از نمونههای موفق تاریخ شفاهی در ایران کرده است.
در سال ۱۳۱۳ در تهران متولد شد. پدرش در چهارراه پهلوی (ولیعصر کنونی) روبروی تئاتر شهر چلوکبابی داشت. رستورانش در سالهای دههی ۱۳۲۰ پاتوق دانشجویان و روشنفکران نزدیک به حزب توده بود. عموی مهدی نیز در کارخانه قند کرج، کارگر و سمپات حزب توده بود. مهدی نوجوان با چنین زمینهای، در ۱۷سالگی در سال ۱۳۳۰ عضو سازمان جوانان حزب توده ایران شد. در هنگام کودتا به قول خودش شاهد کارنامه «اگرنه خائنانه، دستکم ننگین» رهبری حزب توده بود. یک ماه بعد از کودتا وقتی داشت روی دیوار مرگ بر شاه مینوشت گرفتار شهربانی شد و به زندان کودتا افتاد. زندانش طولی نکشید و سال ۱۳۳۵ برای ادامه تحصیل به اروپا و آلمانغربی رفت. آنجا هم خیلی زود سر از فعالیتهای کمونیستی درآورد. در سالهای اوج جنگ سرد، نشست و برخاستش با کمونیستهای آلمانی برایش دردسرساز شد و اینبار در مونیخ به زندان افتاد. مدتی بعد، تهرانی که از عملکرد رهبری حزب توده ایران ناراضی بود و ایدههای آنان را دیگر برای مبارزه کافی نمیدانست، به مبارزه مسلحانه گروید. او سال ۱۳۴۳ همراه با دانشجویان کمونیست ایرانی که شیفته انقلاب چین، کوبا و الجزایر بودند و از محافظهکاری رهبران حزب توده متکی به شوروی عاصی، از این حزب انشعاب کرد و سازمان انقلابی حزب توده را برای مبارزه مسلحانه با حکومت شاه شکل داد. به قول خودش، «حرفمان این بود که مردم ایران میخواهند ببینند روی کوه دماوند آتش برپا شده و جوانان در کوره انقلاب میدمند.» سازمان انقلابیای که تهرانی از رهبرانش بود، با ایدهی جذابی که داشت، تلاش کرد از میان دانشجویان ایرانی محصل در اروپا عضوگیری کند. اعضای سازمان انقلابی، قرار بود برای فراگیری ایدئولوژی و تکنیکهای انقلاب و مبارزه مسلحانه به کشورهای انقلابی همچون کوبا و چین سفر کنند و پس از فراگیری دانش و فنون لازم، برای راه انداختن مبارزه چریکی به ایران بازگردند. همان طور که حزب توده ایران ایدئولوژی شوروی را قبول داشت و از آن کشور کمک میگرفت، سازمان انقلابیِ انشعابی از حزب توده، هوادار چین کمونیست بود. به همین دلیل بود که تهرانی در سالهای اوج زعامت صدر مائو بر چین، به پکن رفت و سه سال در بخش فارسی رادیو پکن گویندگی کرد و موفق به دیدار با مائو نیز شد. خاطرات تهرانی از ایام اقامتش در چین، همراه با انتقاد از خود، انتقاد از رفقایش و البته انتقاد از انقلاب فرهنگی چین و کیش شخصیت مائو است. مثلا درباره رواج کیش شخصیت مائو میگوید: «زمانی که به چین رفتم نشانهای از کیش شخصیت مانو به چشم نمیخورد. هیچ ساختمان، خیابان یا محلی به نام مائو یا سایر رهبران چین نامگذاری نشده و همان اسامی قدیمی حفظ شده بودند. این در ضمن یکی از مصوبات دفتر سیاسی حزب بود. مبنی بر اینکه در زمان حیات رهبران حزب هیچ خیابان، کارخانه یا گردشگاهی به نام آنها نامگذاری نشود. عکسی هم از مائو در کار نبود. خود من عکسی از مائو داشتم که یک نقاش آلمانی پس از آزادیام از زندان مونیخ به من هدیه کرده بود و من آن را با خود به چین برده و در اتاقم نصب کرده بودم. این کار یک رسم عمومی نبود و بیشتر جنبه خصوصی داشت. با رشد انقلاب فرهنگی ماجرا تغییر کرد و کیش شخصیت مائو تا حد پرستش خدایگونه او رواج گرفت و در و دیوار از عکسهای او پر شد. یا مدالهایی تبلیغاتی با چهره مائو که همه جا به قیمت ارزانی به فروش میرفت و افراد روی سینه شان میزدند. با عباراتی از نوع «خورشید تابان شرق» و مطالب غلوآمیز مشابهی درباره مائو و شخصیت وی.» (ص۱۹۴)
تهرانی روایتهای عجیبی از شیفتگی مومنانه جوانان دانشجوی ایرانی به مائو و انقلاب فرهنگی چین به دست میدهد و تاکید میکند، آموزههای مائو نه برای دانشجویان روشنفکر ایرانی بلکه مناسب برای «دهقانان نفهم» چینی بود اما اعضای سازمان انقلابی که برای آموزش ایدئولوژی به چین میآمدند، شعارهای چینیها درباره مائو و آموزههای کتابچه سرخ را با شور و شوق آئینی از بر میکردند. کارهایی که به قول تهرانی فرقی با روضهخوانی نداشت: «خسرو نراقی و پ. ن. هم سرتاسر سینهشان را به مدالهای تبلیغاتی مائو آذین کرده بودند. برخی از رفقایی که از اروپا آمده بودند تحتتأثیر قرار گرفته و دنبال مدال زدن رفته بودند و من بر سر این موضوع با آنها درگیر شدم. آن روزها رسم بود که افراد آثار مائو را از بر میکردند و این همان رگههای فرهنگی جامعه فئودالی چین بود که انسان میبایستی چون جوامع مشابه آسیایی اشعار زیادی را از بر داشته باشد. در آن روزها از بر کردن سه اثر مائو یعنی «به خلق خدمت کنیم» ، «یوگون پیرمردی که کوه را از جا کند، و «دکتر بسيون» حسابی رایج شده بود. در اداره رادیو، مجاور اتاق من کارمندان رادیو جمع میشدند و سه اثر مائو را که نام بردم میخواندند. ترجیعبند آغاز جلسه هم این بود که صدر مائو به ما می آموزد، و شروع میکردند. درست مثل تکیه که روضهخوانی راه انداخته باشند. یک بار عصبانی شده و یکی از آنها را صدا کرده و گفتم: «اکنون چهار ماه است که از صبح تا شب این سه اثر را از بر میکنید، بس کنید، چقدر میخواهید این کار را تکرار کنید. در پاسخ گفت: اشتباه میکنی. این مسئله بسیار مهمی است و گرفتن جوهر اندیشه کار سختی است. خلاصه منظور اینکه با غلبه کیش شخصیت پرستی دوران چاپلوسی آغاز میشود. متأسفانه پ. ن. هم این سه اثر را از بر کرده و هر روز در اداره رادیو جلوی عكس مائو میایستاد و دیگران هم پشت سر او این متون را از بر میخواندند. یک بار جایی از کوره در رفتم و گفتم: «مرتیکه نره خر. این کارها چیه؟ تو سر پیری و عمری گوشت خوک خوردن در اروپا، چرا کار این دهقانان چینی رو میکنی؟» (ص۱۹۵)
در کنار این اختلافنظرها، تهرانی که خیلی در قید و بند تشکیلات نبود، آبش با سایر رهبران سازمان انقلابی در یک جوی نرفت و همراه با عدهای دیگر انشعاب کرد. در سالهای دههی ۱۳۵۰، یکی از چهرههای اصلی مبارزات دانشجویان ایرانی محصل در غرب علیه شاه بود. کمپینهای وسیع تبلیغاتی علیه حکومت شاه را سازمان داد و در برنامهریزی برای اشغال کنسولگریهای شاهنشاهی در شهرهای اروپایی نقش داشت. کار دیگر تهرانی، شرکت در جلسات پارلمانهای اروپایی و ادای شهادت علیه حکومت شاه بود. مبارزات انقلابی و کارنامه ماجراجویانه تهرانی تا آنجا پیش رفت که حتی برای ترور شاه در سوئیس برنامهریزی کرد. در کتاب خاطرات تهرانی درباره ماجرای طرح ترور شاه آمده:
«برای این کار(ترور شاه) چه برنامهای در نظر گرفته شده بود؟
شاه هر سال برای اسکی و معاینه سالیانه پزشکی نزد دو تن از پزشکان سوئیسی به زوریخ میآمد. یکی دکتر ولینگر و دیگری دندانپزشک معروفی بود در زوریخ. چنانکه اطلاع پیدا کرده بودیم شاه در یک اقامت ۲۴ الی ۴۸ ساعته در زوریخ، پس از معاینههای پزشکی لازم و مراجعه به پزشک، به یک فروشگاه لوازم ورزشی میرفت، سپس با فرح عازم سنموریتس میشد. برنامه این بود که ترتیبی داده شود تا در سنموریتس «خون در برف» جاری شود. سالها پیش فیلمی هم با همین عنوان دیده بودم و خلاصه قرار بود سناریوی این فیلم در سن موریتس اجرا شود.
به کمک رفقای آلمان و ایتالیا؟
بله، منتهی این فکر به میان آمد که ترور شاه وقتی در ایران تأثیر و بازتاب مثبت خواهد داشت که نمایش مظلومکشی، مثل کشته شدن ولیعهد اطریش در جنگ اول نشود که بگویند خارجيها او را کشتند. از این رو میبایست نیروهای انقلابی ایران در برنامه حضور مستقیم داشته باشند. مهم بود که ایرانیها در جوخه مرگ عضویت داشتهباشند. از اینرو از طریق ک.ر با چریکهای فدایی تماس گرفته شد تا در صورت موافقت و آمادگی آنها چنین نقشهای به مرحله اجرا درآید یعنی در واقع تشکیل یک بریگاد بینالمللی با ترکیبی از آلمانیها، ایتالیاییها و ایرانیها.» (ص۲۸۹)
سالها مبارزهي تهرانی بالاخره نتیجه داد و حکومت شاه سرنگون شد. تهرانی پس از سالها تبعید به ایران بازگشت تا در ایران آزاد کنشگری سیاسی کند. خاطرات او از سالهای پس از انقلاب نیز درسآموز است. اینکه دوران بهار سیاست چقدر کوتاه بود. او در تشکیل جبهه دمکراتیک ملی نقش ایفا کرد. تشکیلاتی که با حضور جمعی از نیروهای ملی و چپ شکل گرفته بود. اما دوران زندگی در ایران کوتاه بود. پس از وقایع خرداد ۱۳۶۰ تهرانی از ایران گریخت و راهی اروپا شد و آنجا در تشکیلاتی که بنیصدر و مسعود رجوی برای مبارزه سیاسی راه انداخته بودند عضو شد. عضویت تهرانی در شورای ملی مقاومت البته کوتاه بود اما مشاهدات و روایتهای او از مسعود رجوی و سازمان مجاهدین خلق که در خاطراتش نقل شده با اهمیت است. گفتوگوی حمید شوکت با مهدی خانباباتهرانی تحت عنوان نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، سی سال قبل منتشر شد. زمانی که همچنان تابوهایی همچون مکتوم نگاه داشتن ایرادات و اشتباهات به بهانه اصالت مبارزه سکه رایج روزگار بود اما تهرانی و شوکت با انتشار چنین اثری راهی نو در تاریخنگاری جنبشهای مبارز معاصر گشودند.
- نگاهی از درون به جنبش چپ ایران؛ گفتوگو با مهدی خانباباتهرانی، حمید شوکت، نشر اختران