در بين آثاري كه درباره پايان سلطنت قاجار و به قدرت رسيدن رضاشاه منتشر شدهاند، كتاب سيروس غنی با عنوان «ايران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسیها» كه با ترجمه حسن كامشاد به فارسی منتشر شده، اثري قابل توجه است كه پس از انتشارش با واكنشهای زيادی روبرو شد. چاپ اصلی اين کتاب در اکتبر 1998 یا مهر 1377 در لندن منتشر شد و زمستان همان سال نیز با ترجمه حسن کامشاد به فارسی منتشر شد. به مناسبتِ سالگرد واگذاری سلطنت ایران به رضا شاه پهلوی و پايان رسمی سلطنت قاجار مروری میکنیم بر کتابِ سيروس غنی که به نقش رضاشاه و همدستانش در براندازی حکومت قاجار میپردازد و سعی دارد تصویری واقعی از زمامداران قرن بیستم ایران به دست دهد.
ایده نوشتن کتابِ «ايران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگليسيها»، آنطور که غنی نوشته در 1371 شکل گرفته و دو سال اول كار به پژوهش و نسخهبرداری پیامهای تلگرافی در اداره اسناد عمومی لندن و آرشیو ایالات متحد در واشینگتن و مریلند گذشته است. بازه زمانی مورد بررسی کتاب سالهای 1298 تا 1305، یعنی اندکی پس از تاجگذاری رضاشاه را در بر گرفته اگرچه در پایان و در بخش «سخن آخر»، به رویدادهای مهم دوران رضاشاه تا کنارهگیری او در 1320 نیز اشارهای کوتاه شده است. غنی در این کتاب به طور مفصل به کودتا، همدستان رضاشاه در براندازی حکومت قاجار و نقش بعدی آنان در تنظیم و اجرای برنامه تازه کشور پرداخته است. غنی اشاره میکند که مطالعات درباره این دوره اندک و غیرمنظم بوده است. او درباره نقص مطالعاتی درباره اين دوران نوشته:
«نوشتههای مفصلتر و متنوعتری به فارسی هست، و آثار درخور توجهی هم در میان آنها دیده میشود، ولی نقص همگی این است که به مأخذهای اصلی دسترسی نداشتهاند، و همین موجب شده است تا نویسندگان به تکرار روایتهایی بپردازند که گاه یکسره با مدارک و اسناد موجود در آرشیوهای داخل و خارج کشور مغایرت دارد.»
غنی انکار نقش رضاشاه در «پیدایش ایران نو» را ناروا میداند و اغلب روایتهایی را که از او در سالهای پس از انقلاب منتشر شده نادرست میداند. او خود میگوید در این کتاب کوشیده تا «تصویری متعادل» از یکی از «زمامداران برجسته قرن بیستم ایران» به دست دهد. او همچنين ميگويد بر دشواری کار مورخ آگاه است و مينويسد:
«تاریخنویس دادههای تاریخی را ناگزیر برحسب گرایش خویش تفسیر میکند. عینیت صد درصد معمولا پنداری واهی است، ولی باید کوشید با پژوهش دقیق دستکم پارهای از حقایق کوچک را عیان ساخت و میان واقعیت و خیال تمایز نهاد. مسئولیت تاریخنگار خطیر است.»
غنی در این کتاب این روایت مرسوم که رضاشاه را انگلیسیها سرکار آوردند نمیپذیرد و تلاش میکند با بررسی اسناد دولت انگلستان نشان دهد که آنها درباره به قدرت رسیدن رضاشاه چه گفتهاند. کتاب غنی از زمان انتشارش بحثهای زیادی را به وجود آورد، گاه بسیار ستایش شد و گاه مورد نقد جدی قرار گرفت. عباس میلانی در مقالهای، آن را کاری دانست کارستان که به قول خودش از معضلی که تاریخ معاصر ایران همواره به آن دچار بوده، یعنی آمیختگی به شبهات و شایعات، به دور بوده و توانسته به شیوهای فارغ از حب و بغض، و به «روشی مستهظر به استقصا و انصاف علمی» پیش رود و از این حیث کاری است ستودنی:
«موضوع اصلی کتاب یکی از مهمترین و پیچیدهترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران است. زبان کتاب روان، و ذهنیت حاکم بر روایت آن فارغ از پیشداوری و به دور از افراط و تفریط است. نقطه عزیمتش اثبات این یا آن دعوی سیاسی نیست... آقای غنی نهتنها پیچیدگیهای سیاسی و انسانی شخصیت رضاشاه را برمیشمرد، بلکه شمایی سخت خواندنی و گاه تکاندهنده از گوشههایی از تاریخ ایران، به خصوص از سال 1919 تا 1925، ارائه میکند. در عین حال، نقش تاریخی بسیاری از شخصیتهای سیاسی دیگر آن دوران -از فرمانفرما و فرزندش نصرتالدوله تا احمدشاه و وثوقالدوله- را در آیینه اسناد محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس بازمینماید.» (نگاهی تازه به مسئله روی كار آمدن رضاشاه، عباس ميلانی).
کتاب غنی شامل بخشهای مختلفی است و اگرچه در صد صفحه اول کتاب، تنها سیزده بار از رضاخان نام برده میشود اما به قول میلانی انگار «سایه محو او بر همه رخدادهای کتاب محسوس است». محور کانونی کتاب روی کار آمدن رضاخان و فراز و فرود و کیفیت روابطش با دولت و سفارت انگلیس است. کتاب پیشگفتاری هم دارد که در آن کلیاتی درباره تاریخ معاصر قاجار آمده است.
کتاب غنی جدا از رویکردی که در تاریخنگاری دارد، اشتباهاتی هم دارد که در نقدهای مختلف به آنها اشاره شده است. از جمله اینکه غنی ميگويد رضاخان و سیدضیاء هیچیک خاطراتی درباره کودتا از خود به جا نگذاشتهاند، که قول غلطی است چراکه سیدضیاء در گفتگویی طولانی با صدرالدین الهی، خاطراتش را بازگفته است.
اما میلانی در نقدی که بر کتاب نوشته، مهمترین فضیلت کتاب را «قالبشکنی و قالبگریزی» میداند؛ اینکه تصویری که غنی در این کتاب از رضاشاه و شرایط برآمدن او به دست داده «پیچیده و پر سايه روشن» است. رضاخانی که غنی روایت کرده، «سربازی شجاع و فرماندهی قابل» است. جاهطلب است و اشتهای سیریناپذیری برای ثروت و مکنت دارد. بر اساس غریزه سیاسیاش میداند که جامعه ایران امنیت میخواهد و هر نوع تغییری بدون ایجاد ثبات و امنیت شدنی نیست. غنی همچنين میگويد که رضاخان با دموکراسی هم میانهای نداشت اما این قید را هم اضافه میکند که در آن دوران در هیچ کشور آسیایی دیگری هم دموکراسی وجود نداشت. غنی نوشته است: «فراموش نکنیم که دیکتاتوری رضاشاه در دوره پس از جنگ جهانی اول چیز غیرعادی نبود. و در تمام آسیا یک دموکراسی برای نمونه پیدا نمیشد و در شرق رود راین تنها چکسلواکی بود که چیزی مشابه دموکراسی داشت». گویی وجود نداشتن دموکراسی در کشور دیگر آسیایی، توجیهای است برای استبداد رضاشاه.
رویکرد تاریخنگاری غنی، بیش از هر جای دیگری در «سخن آخر» کتاب دیده میشود. غنی در ابتدا میگوید با نگاهی به گذشته میتوانیم ببینیم که انقراض سلسله قاجار و پادشاهی رضاشاه قابل پیشبینی بوده است، اما با این حال در اسفند 1299 و پس از انجام کودتا حتی تیزهوشترین ناظران نیز نمیتوانستند پیشگویی کنند که رضاخان به زودی به قدرت میرسد. غنی سپس شرحی از اقدامات رضاخان به دست داده از جمله اینکه:
«استعداد رضاخان آن بود که دریافت مردم به شدت آرزومند حکومت مقتدر مرکزیاند تا به بینظمی خاتمه دهد، ملوکالطوایفی عشایر و وابستگی آنها را به خارجیان از بین ببرد و به جنگهای داخلی و جنبشهای جداییطلب پایان بخشد. رضاخان در همان سال اول وزارت جنگ خود، سه شورش عمده را در شمال فرونشاند و به ایلات مرکزی یورش برد و مملکت را از مثله شدن نجات داد. موضوع مهم دیگری که بدان توجه داشت هدف دوم انقلاب مشروطه، یعنی نوین و امروزی کردن دولت بود... رضاخان فرزند انقلاب مشروطه ایران بود، همانطور که ناپلئون فرزند انقلاب کبیر فرانسه بود».
غنی به فهرستی از کارهای رضاخان در دوره نوسازی اشاره میکند اما هیچ اشارهای به تبعات نوسازی آمرانه آن دوران نمیکند. او همچنین دوران قاجار را یککاسه میکند و حکمی کلی صادر میکند که «قاجارها قاطبه خلق را به فلاکت انداخته بودند بدون آنکه پس از 130 سال سلطنت چیزی در مقابل ارائه کنند».
غنی از جمله اشاره میکند که در دوران رضاخان «حفظ میراث فرهنگی ایران و تشویق و ترویج هنر نیز مورد توجه قرار گرفت». او به این موضوع اشاره میکند که در آن دوران هنرسرای موسیقی بنا شد تا به گردآوری و تنظیم موسیقی محلی و ترانههای سنتی ایرانی بپردازد. فرهنگستان پایهگذاری شد تا لغتهای ترکی و عربی وارد در زبان فارسی را بزداید. جشن هزاره فردوسی، تصویب قانونی برای کشف و حفظ اشیاء و آثار منقول و غیرمنقول باستانی، احداث موزه ایران باستان و عمران شهری و... از ديگر اقداماتی است كه غنی از آنها با عنوان نتايج مثبت دوران رضاشاه نام میبرد.
کتاب غنی اگرچه بسیار مورد اعتنا قرار گرفته و اغلب به عنوان منبعی مهم برای دوره پایان قاجار و برآمدن دوره رضاشاه شناخته میشود، اما نکات بسیاری دارد که مهمترینش به همان چیزی برمیگردد که خود غنی گفته است: اینکه هر تاريخ رسمی تلاش میکند روایت خودش را ارائه دهد و درباره گذشته به سیاهنمایی بپردازد.
غنی ميگويد در دوران رضاشاه توجه به هنرها افزايش يافت و اين در حالي است كه با قدرت رسیدن رضاشاه و در اثر سانسوری که توسط شهربانی به خصوص از 1311 تا 1320 اعمال میشود، دستههای دائمی تئاتر از بین میروند و هنر نمایش به طور کلی دچار فترت میشود. در این دوره درواقع آرمانهای مشروطیت رنگ میبازد. جراید عصر رضاشاه به خصوص در دهه دوم آن کاملا خشک و بیروحاند و اغلب ذکر و ستایش اقدامات شاه در آنها دیده میشود. مسئله این نیست که رضاشاه با دموکراسی میانهای نداشت، مسئله این است که قلدری رضاشاه رؤیای مدرن شدن ایران را به کابوسی از سرکوب بدل کرد و شور و شوق فرهنگی را از میان برد. در همین وضعیت است که داور خودکشی میکند و تقیزاده به سفارت خارج فرستاده میشود و دهخدا سکوت میکند. در عرصه ادبیات هم انتشار آثار انتقادی سخت دشوار میشود. جمالزاده که اولین اثرش را در سال 1300 منتشر کرده بود، تا 1320 هیچ اثر دیگری منتشر نمیکند. بزرگ علوی در 1316 به عنوان عضوی از 53 نفر به زندان میافتد. ماجرای صادق هدایت و ممنوعیت او هم حدیثی هزار بار گفته شده است. سرگذشت هدایت با سرگذشت تجدد آمرانه آن دوران پیوند دارد و شاید تعبیر شاهرخ مسکوب بهترین تعبیر در این باره باشد: «زندگی هنری متجددترین نویسنده ما آزمون شکستی تاریخی و خودکشی او ندای مرگ تجددی است که بدون آزادی، آفتزده و رنجور، و ای بسا دستخوش ناکامی است».