نام سروانتس، از قرن هفدهم به بعد بهعنوان خالق «دن کیشوت» مطرح بوده و در جایگاه نخستین نویسنده «رمان» بهحساب میآید. جالب آنکه سروانتس نویسندهای تککتابی نبوده و داستانهای کوتاه و بلند و شعر و نمایشنامههای بسیاری از خود بهجا گذاشته است. بهقولِ هَری لهوین، سروانتس سرمشقی به دست داد تا رماننویسان دیگر از پیروی کنند، از اینرو پرداختنِ به زندگی سروانتس (سپتامبر ۱۵۴۷- آوریل ۱۶۱۶) با تحلیلِ «دن کیشوت» همراه است و برعکس. یعنی هرگونه خوانشی از «دن کیشوت» ما را به تجربیات نویسندهاش رهنمون میشود و در عین حال ردپای حکایاتِ شاهکار سروانتس را میتوان در زندگی او پیدا کرد. خدمت سربازی و حضور در جنگ و سلحشوریهایش برای او مقام و منصبی همراه نداشت، اما توانست تمام آن تجربیات را در شاهکارش روایت کند و نخستین رمانِ مدرن را بیافریند. از اینرو پیتر ادوارد راسل، معتقد است دلایل محکمی وجود دارد که برای هرگونه تفسیر «دن کیشوت» شرح احوال سروانتس را وارد کنیم. یکی از این دلایل، اکراه خود سروانتس است از اینکه در مقام مؤلف بینام بماند، به همین دلیل در «دن کیشوت» به هر طریقی خود را به رخ مخاطب میکشد. «سروانتس» اثر پیتر ادوارد راسل از مهمترین آثار درباره این نویسنده است که به زندگی، آثار و شاهکار او «دن کیشوت» پرداخته. این کتاب، زمستان 72 با ترجمه درخور علیمحمد حقشناس در نشر طرح نو منتشر شد. در سالمرگِ سروانتس مروری میکنیم بر بخشهایی از این کتاب که به زندگی سروانتس و نسبتش با شاهکار او پرداخته است.
از سربازی تا سلحشوری
شغل محبوبِ سروانتس سربازی بود و از همینرو دوران سربازیاش که به پایان رسید میخواست کارمند دولت در امریکا شود اما پادشاه اسپانیا، فیلیپ دوم، درخواست او را رد کرد و برای سروانتس چارهای نَماند جز آنکه مأمور مالیات پادشاه در جنوب اسپانیا شود. او کتاب نخستش را تا سال 1585 منتشر نکرد و این زمانی است که سروانتس در آستانه چهلسالگی قرار دارد. بیست سال بعد در سال 1605 کتابِ دوم او (بخش نخست «دن کیشوت») منتشر شد، کتابی که سرنوشتِ سروانتس را تغییر داد و او را در جایگاه بیبدیلی از تاریخ ادبیات نشاند. فاصله بیستساله میان این دو کتاب را سروانتس دورانی توصیف میکند که او «در خاموشی آنان که فراموش شدهاند» خوابیده بوده است. و از این دوره زندگیِ سروانتس، ما همین قدر میدانیم که او به تألیف نمایشنامههای بسیاری سرگرم بوده است که بیشتر آنها از صفحه روزگار محو شدهاند. و نیز سرسختانه به سرودن شعر ادامه داده و این در شرایطی بود که هنوز نتوانسته بود به کسی ازجمله به خودش بباوراند که از قریحه شاعری اندک بهرهای دارد. در همین دو دهه همچنین او داستانهای کوتاهی نوشت که بنا داشت در مجموعهای به نام «رمانهای نمونه» در سال 1613 منتشر کند.
سرانجام تلاشهای سروانتس زمانی به بار نشست که توفیق چشمگیری نصیب بخش نخستِ «دن کیشوت» شد و از همان هنگام بود که توانست تمام وقت خود را صرف نوشتن کند و در سال 1615بخش دوم این رمان را تمام کرد و همزمان شعر و داستان و نمایشنامههای دیگری هم نوشت. «گرچه سروانتس از توفیق دیرآمدهای که با اقبال خوانندگان به دن کیشوت نصیب او شده بود سرخوش و مغرور بود، با اینهمه تا دم مرگ نیز به بازآوردن خاطرات زندگانیش بهعنوان سربازی عادی در خدمت تاج و تخت اسپانیا ادامه داد و همواره هم به آن دلخوش بود. مطلوبترین چهرهها در میان شخصیتهای کهین آثار او مردان جوانی هستند که در جادهها بهسوی جبهههای جنگ در حرکتند. با آنکه درباره جنبههای ناخوشایندتر جنگ نیز به هیچ روی خاموش نماند، همواره به ایامی که در لباس سربازی در خدمت امپراتوری اسپانیا گذرانده بود با غرور و افتخار نگاه میکرد و آن را شکوهمندترین روزهای زندگی خود میدانست.»
از سلحشوری تا بردگی
سروانتس در سال 1569 یعنی سالها پیش از آنکه «دن کیشوت» را خلق کند، بهیکباره اسپانیا را بهقصد ایتالیا ترک میکند و این سفر ناگهانی یازده سال طول میکشد. پیش از سال 1570 در یکی از هنگهای پیادهنظام از نیروهای ضربتی اسپانیا نامنویسی کرد. این هنگ در ناپل مستقر بود که در آن زمان مرکز فرمانروایی اسپانیا در ایتالیا به شمار میرفت. پنج سال بعد، به خدمت فعال نظامی در بخشهای مختلف مدیترانه گذشت. سروانتس در پیروزی مشهور نیروی دریایی اسپانیا بر عثمانی شرکت داشت و در همین عملیات بود که آسیب دید و دست چپش از کار افتاد. شواهد نشان از شجاعت بسیار او در جنگ دارد. سروانتس تا پایان زندگی خود همواره از نقشی که در این جنگ یا به قول خودش «نمایش عظیم تسلیحاتی» داشت، یاد میکرد و هرگز از این کار خسته نشد.
او در این دوره هنوز شیفتۀ قصههای منثوری بود که نویسندگان اسپانیایی درباره رسم سلحشوری نوشته بودند و در انبوه این قصهها نشان داده بودند که در سر هم کردن و پرداختن چنین داستانهایی دستی توانا دارند. «سی سال بعد وقتی سروانتس در کتاب دن کیشوت دست به نگارش هزل مشهورش درباره همان قصههای سلحشوری اسپانیایی زد که روزگاری خود خوانده بود و بدانها عشق ورزیده بود، نهتنها نشان داد فن روایت آریوستو1 را هنوز به یاد دارد، بلکه حس احترام و ستایشی که نسبت به اشعار آریوستو در دل داشت مانع از آن شده که صرفا به نگارش نوعی هزل و تقلید ناهمدلانه درباره قصه سلحشوری دست زند و این درست چیزی بود که ظاهرا فکر نوشتن آن را در آغاز نگارش داستانی در سر داشت که برای او آنهمه نام و آوازه به ارمغان آورد.»
سال 1575 دوره خدمت میگل د سروانتس در ایتالیا به سر میرسد و او از راه دریا رهسپار اسپانیا میشود. با اینکه او نامههایی از چهرههای مهمِ نیروهای نظامی با خود داشت، به دلیل نقص عضو دیگر صلاحیت گماشته شدن به سربازی را نداشت و با آن نامههایی که توصیه مخصوص به پادشاه اسپانیا را در خود داشت، تنها میتوانست امیدوار باشد که شغل و منصب نانوآبداری به دست آورد. اما کار به آنجا نرسید، چراکه کشتی که با آن سفر میکرد مورد حمله گروهی از عثمانی قرار گرفت که در الجزیره مستقر بودند؛ کشتی به دست آنان افتاد و میگل زندانی شد. «میگل در الجزیره به بردگی فروخته شد و به انبوه بیشمار اسپانیاییان دیگری پیوست که در حالتی همانند در آنجا گرفتار آمده بودند. امید رهایی برای اینان تنها در صورتی به وجود میآمد که خانوادههایشان پول فدیهای را که خداوندگاران اینان طلب میکردند فراهم میساختند و بدانان پرداخت میکردند.» نامههایی که قرار بود مایه غرور و افتخار سرباز سلحشور شود و مقام و منصبی برایش به ارمغان بیاورد در این اوضاع به ضرر او هم تمام شد، چراکه آن نامهها و سفارشات موجب شد ربایندههایش خیال کنند او مهمتر از آن است که واقعا بوده و بهاصطلاح در نظام کارهای است و از اینرو مبلغی که در ازای آزادیاش طلب کردند بسیار بالا بود و به این ترتیب، میگل مدتِ پنج سال در الجزیره به اسارت گذراند. «خاطرات این تجربه در آثار او فراوان است. در پردازشهای ادبی او از اسارتش ابهام فراوان به چشم میخورد. از یک طرف، مدعاهایی را که در تبلیغات اسپانیاییان معاصرش علیه ترکان اقامه میشد، میپذیرد، اما از طرف دیگر، در اشاراتی که در آثارش به اسارت خود میکند ناهمدستیهایی نیز هست که تبیینپذیر نیستند. شواهد مستند نشان میدهد که او سازماندهنده پر و پا قرص فعالیتهایی بود که برای فرار صورت میگرفت و جزای اینهمه جز مرگ نبود. اما خداوندگار او که میگل را به جرم بیدادگری محکوم میکند، در پی همه این فعالیتها با او به نرمی رفتار میکند... حاصل آنکه سروانتس از اسارت خود در الجزیره، بهره بسیار گرفت و میتوان گفت دوران اسارت او به طرز معماگونه، یکی از پربارترین ادوار زندگانی او بوده است.»
سرانجام در سال 1580 خانواده سروانتس پول فدیه او را که بالغ بر 500 اسکودوس (escudos؛ پول قدیمی اسپانیا) میشد، پرداختند و او آزاد شد. «اگر سروانتس انتظار داشت که در اسپانیا با استقبالی دیرآمده اما درخور قهرمانان پذیرفته شود، خیلی زود متوجه اشتباه خود شد. اسارت پردهای بود که موجب شده بود دلاوریهای او در مقام یک کهنهسرباز از یادها پوشیده بماند. پس دیری نمیگذرد که میبینیم سروانتس در جستجوی شغلی در امریکا است، و این خود در آن زمان نشانه محتوم اوج ناچاری و درماندگی بود. در آن میان تصمیم گرفته بود که سعی کند راهی نیز به درون عالم ادبیات بیابد و در این رهگذر کوشیده بود دست و قلم خود را در نگارش اثری در آن شکل از قصه و داستان بیازماید که بیش از هر شکل ادبی دیگر باب روز بود. و آن همانا قصه عاشقانه بود؛ و این همان شکل ادبی بود که اسپانیاییان به اروپای اواخر قرن شانزدهم معرفی کرده بودند؛ و حاصل این جهد و جستجو قصه لاگالاتیا بود که در سال 1585 به رشته تحریر کشیده شد.»
پیشینه سربازی برای سروانتس پاداش مادی به ارمغان نیاورد که هیچ، موجبِ نقص اندام او نیز شد و همین امر نیز میگل را به حاشیهنشینی و کنارهگیری از جامعه واداشت. «اما به نظر نمیرسد که این سالهای نومیدی و تحقیر که بلافاصله پیش روی او قرار گرفت به هیچ روی توانسته باشد در غرور سرکش او نسبت به دوران سربازیش درگذشته خللی ایجاد کند؛ یا در عزم استوارش برای دفاع از ارزشهای وطنپرستی و نظامیگری کهن تزلزلی پدید آورد. اینکه شوق سرکش سروانتس برای طنز و تمسخر سرانجام سبب شد از دن کیشوت هم حامی و مدافعی برای همین ارزشها بسازد، به هیچ روی نمیتواند مؤید نتیجهگیریهایی در این مایه باشد که شخص سروانتس در سال 1605 از آنگونه ارزشها دل برکنده یا سرخورده شده بوده است.»
پینوشت:
1.شاعران ایتالیایی در اوایل دوران نوزایی درباره مضامین سلحشوری سنتی شعرها سروده بودند که از آن جمله میتوان به شاعرانی چون «لودوویکو آریوستو» اشاره کرد که در هزلگویی از ظرافت بیشتری نسبت به دیگران برخوردار بود. آریوستو در کتاب معروفش، «جنون رولاند» (The Madness of Roland) روحیه سلحشوری را به هزل گرفته و به طنز و کنایه از آن نوشته است. در عین حال نسبت به اعمال قهرمانانه با نوعی همدردی آمیخته به احترام برخورد شده است. سروانتس را در خلقِ شاهکارش، «دن کیشوت» تحت تأثیر آثار و نگاهِ آریوستو دانستهاند.
«سروانتس»، پیتر ادوارد راسل، ترجمه علیمحمد حقشناس، نشر طرح نو