«یادها و دیدارها» نوشته ایرج پارسینژاد دفتر خاطراتِ او است؛ نوعی اتوبیوگرافی یا زندگینامۀ خودنوشت که در آن از زندگی خود و دیگران روایت میکند. پارسینژاد از دورانِ تولد و دوران مدرسه آغاز میکند و به مقاطع دیگری از زندگیاش میرسد. کتابِ «یادها و دیدارها» جز خاطراتِ یکی از اهالی فرهنگ و زندگینامهای از او، بهواسطۀ روایتها یا به تعبیرِ خود مؤلف یادهایی از دیگران، به گوشهکنارِ فرهنگ و هنر ما نیز سرک میکشد و سندی موثق از خلقیات و رفتار و کردار و آنچه بر اهالی ادبیات و فرهنگ و هنر در نیمقرن اخیر رفته است، به دست میدهد. این کتاب اخیراً در نشر فرهنگ نو با همکاری نشر آسیم منتشر شده و مورد استقبال قرار گرفته است.
«یادها و دیدارها» به روالِ بیشتر زندگینامهها از کودکی نویسنده آغاز میشود و به خانواده و دانشکده و مقاطع دیگر زندگی او میرسد، اما پارسینژاد در بخش عمده کتاب میکوشد تا تجربه فردی خود را به تجربهای جمعی پیوند بزند و این یکی از ویژگیهای مهم کتاب او محسوب میشود. دانشکده ادبیات تهران، اساتید او و همکلاسان در دانشکده دستمایه روایت او از دانشکدهای پرخاطره در دورانی درخشان است. کار در موسسه فرانکلین که یکی از مهمترین مؤسسات نشر در ایران است که بخش عمدهای از ترجمهها و تألیفاتِ مهم ادبیات ما در آنجا تدارک و چاپ شده است. به همراهِ یادهایی از چهرههای مهم ادبیات و فرهنگ ما، از جمله اسماعیل سعادت، فروغ فرخزاد، شهریار، یدالله رؤیایی، سیدحسن تقیزاده، مهدی اخوانثالث، محمدعلی جمالزاده، ابراهیم گلستان، احسان طبری، مجتبی مینوی، عباس زریابخویی، فریدون آدمیت، عبدالحسین زرینکوب، قمر آریان، شاهرخ مسکوب، ایرج افشار، فریدون مشیری، نادر نادرپور، سیروس پرهام، بهرام بیضایی، عباس کیارستمی، محمدرضا شجریان، سیروس طاهباز، پرویز دوایی، صفدر تقیزاده و داریوش شایگان و دیگران. چنانکه از مرور این نامها پیداست فهرستِ یادها وخاطراتِ پارسینژاد گستره وسیعی دارد و دورههای مختلف و مقاطع تاریخی مهمی را در بر میگیرد و از اینرو علاوهبر حکایت و بازگویی خاطرات پارسینژاد از دوستان و آشنایانش، نوعی تاریخ فرهنگ ایران به شمار میرود.
کتابِ «یادها و دیدارها» اینطور آغاز میشود: «من در چهارم اسفند 1317/ فوریه 1939 در شهر آبادان متولد شدم. پدرم میرزا عبدالرحیم مردی بود اهل کسب و تجارت که در جوانی در پی عمویش از زادگاهش شیراز راهی سرزمین هند میشود و در شهر بمبئی اقامت میکند، شهری که عموی او و ایرانیهای مهاجر دیگر در آنجا کار و زندگی میکردهاند. در این شهر کارهای انجمن فرهنگی پارسیان و زردشتیان هند نظرش را جلب میکند و در تأثیر آنها قرار میگیرد و با آنها میآمیزد. اینان فرزندان همان ایرانیانی بودند که نیاکانشان از قبول اسلام سر باز زدند و به اختیار خود راهی هند شدند. این گروه از دانش و فرهنگ بیشتری برخوردار بودند و هماکنون نیز از طبقه نخبگان و ثروتمندان هند به شمار میآیند. حاصل سالها اقامت و کار و زندگی پدر و آمیزش او با جماعت پارسیان هند و مطالعه نشریات فارسیزبان آنجا مانند ایران باستان، حبلالمتین موجب دلبستگی بیشتر او به ایران و فرهنگ ایران میشود، تا آنجا که پس از بازگشت به ایران و اقامت در آبادان، در پی تصویب قانون سجل احوال در زمان رضاشاه، نام خانوادگی پارسینژاد را برای شناسنامه خود برمیگزیند.»
پارسینژاد از دوران دانشکده ادبیات تهران نیز مفصل مینویسد. از اساتید مطرحی همچون بدیعالزمان فروزانفر و جلالالدین همایی و ابراهیم پورداوود و محمدتقی مدرس رضوی که نمایندگان میراث قدیم ادبیات و فرهنگ ایرانی بودند و از سوی دیگر شاگردان ایشان از نسل جدید و متجدد، کسانی مانند پرویز ناتل خانلری و محمد معین و ذبیحالله صفا و حسین خطیبی و لطفعلی صورتگر که به تعبیرِ پارسینژاد «حضور در درس هر یک از ایشان، با وجود اختلاف در دانش و بینششان، سودمند و دلپذیر بود.» استاد دیگری که او نام میبرد صادق کیا، مدرس زبان و ادبیات پهلوی است که چند متن بهجامانده از زبان پهلوی (زبان فارسی میانه) از قبیل «کارنامه اردشیر بابکان»، «یادگار زریران و درخت آسوریک» را درس میداد. «حضور در درسهای دانشکده ادبیات برایم سخت مغتنم و خوشایند بود.» و این سالهای مغتنمِ دانشکده از 1338 تا 1342 است که ایرج پارسینژاد دوره لیسانس (کارشناسی) زبان و ادبیات فارسی را میخواند و اساتید مطرحی در دانشکده تدریس میکنند.
یکی از خاطراتِ خواندنی کتاب، مربوط به مجلس بزرگداشت نیما است. دی ماه 1339 که یک سالی از مرگ نیما یوشیج میگذشت و عجیب اینکه به گفته پارسینژاد هنوز پیش ادبا و فضلا نام نیما را نمیشد آورد. «من میخواستم مجلسی به یاد او، در سالگرد مرگش، در تالار فردوسی دانشکده ادبیات برپا کنم. دکتر علیاکبر سیاسی، رئیس دانشکده، چندان موافق با این کار نبود. اعتراضات دانشجویی شروع شده بود و فضای دانشگاه ناآرام و ملتهب بود. نیما و دوستدارانش به هواداری از گرایشهای سیاسی چپ شهرت داشتند. اما من دستبردار نبودم. در این میانه دکتر صورتگر مرا خواست و پس از کمی شوخی و خنده گفت: امیرارسلان! داستان این مجلس نیما چیه؟ چرا رفیق ما خانلری را به جونِ رئیس انداختی؟ من نیما را خوب میشناختم. کاکو، این مرد دیوونه بود. یه روز با شنل و چکمه از یوش اومده بود پیش علی دشتی تو روزنومه شفق سرخ میگفت من میخوام با همین خنجر دشمنای شعرمو بکشم! واقعاً یه قمهای هم به کمرش بسته بود! ظاهراً صورتگر عزیز میخواست با شرح دیوانگی نیما مرا از برنامهای که در سر داشتم منصرف کند»، که از قرار معلوم پارسینژاد دست از ماجرا نمیدارد و به پیگیری خود ادامه میدهد.
از چپ به راست: ایرج پارسی نژاد، محمدعلی سپانلو، اسماعيل نوری علا، سيروس طاهباز، غفار حسينی، مهرداد صمدی، منوچهر نیستانی، فریدون معزی مقدم - شهريور ۱۳۴۶
ایرج پارسینژاد در همان دوران دانشکده کار در موسسه انتشارات فرانکلین را هم شروع میکند و خودش درباره این تجربه را چنین مینویسد: «درس دانشکده همه وقت مرا نمیگرفت. با آنکه سرِ درس همه استادان حاضر میشدم، ساعات فراغتی داشتم که میتوانستم کاری برای خودم دستوپا کنم. ترجیح میدادم این کار در حوزه نشر کتاب باشد. اگرچه از خانوادهای اهل کسب برخاسته بودم و برادرانم همه به کار پدری رو آورده بودند و از پنجاه سال پیش که تجارت با چین و ژاپن معمول نبود با این کشورها در کار داد و ستد بودند، اما من، با علم به همه فواید مادی مترتب بر آن، هرگز میلی به کارِ کسب نداشتم. شوق و شور من به فرهنگ و کتاب بود.» دورانی که ایرج پارسینژاد پیشنهاد کار در موسسه فرانکلین را میپذیرد، نجف دریابندری در سمت سردبیری این انتشارات مشغول لبه کار بود و پارسینژاد از دعوتِ او استقبال میکند و به فرانکلین میپیوندد و به این ترتیب، در یکی از رخدادهای مهم ادبیات ما سهیم میشود. خاصه آنکه سابقه آشنایی و انس و الفتِ ایرج پارسینژاد با نجف دریابندری به روزگار نوجوانی و جوانی او در آبادان و به سالهای پیش از 1330 برمیگشت که رفتوآمدی مدام داشتند. از دوران پرکار ایرج پارسینژاد در تلویزیون ملی ایران هم در کتاب خاطراتی خواندنی آمده است: «در زمستان 1347، روزی فرخ غفاری، معاون فرهنگی و مدیر دفتر طرح و اجرای تلویزیون ملی، برای دیدار و مشورت با دکتر خانلری به بنیاد فرهنگ ایران آمده بود. تلویزیون تازه کارش را شروع کرده بود. فرخ غفاری که فیلمساز بافرهنگی بود در نشر داشت بر اساس سمک عیار سریالی برای تلویزیون تهیه کند. دکتر خانلری مرا به دفترش خواست و ضمن معرفی من به غفاری گفت که در کار تصحیح متن سمک عیار همکارش بودهام و یادداشتهایی درباره آیین جنگ و پهلوانی و آداب مجالس بزم و مهمانی از سمک عیار در اختیار دارم که میتواند برای او کارساز باشد. غفاری خواست که برای گفتگوی بیشتر سری به او در تلویزیون بزنم. در دیدار بعد غفاری گفت که تلویزیون نوبنیاد برای برنامههای فرهنگی و ادبی خود به تهیهکنندهای مانند من نیاز دارد. او یادآور شد که دکتر خانلری هم سفارش مرا کرده است...».
کتابِ «یادها و دیدارها» خاطرات و گوشههای تاریک و در سایه ماندهای از شخصیتهای فرهنگی، جریانهای ادبی و فضای فرهنگی موجود را روایت میکند، آنهم از دید و نظر یکی از شاهدان و فعالانِ عرصه فرهنگ که از نزدیک با موضوعات مورد بحث آشنا بوده است و از این منظر روایت مستندی از پنجاه سال فرهنگ ما به دست میدهد.
یادها و دیدارها، ایرج پارسینژاد، فرهنگ نشر نو