«مرگ کسب و کار من است» اثرِ خواندنی روبر مرل که چندی پیش در نشر نگاه بازنشر شد، از جذابترین و خواندنیترین زندگینامههایی است که تاکنون خواندهاید. جذابیتِ این اثر سوای تبحر روبر مرل در داستاننویسی به این دلیل هم است که احمد شاملو، شاعر مطرح کشورمان این کتاب را انتخاب و ترجمه کرده است و از معدود ترجمههای این شاعر است که جز شعر دستی هم در روزنامهنگاری و داستاننویسی و نمایشنامهنویسی و ترجمه نیز داشته است و از میانِ ترجمههای او «مرگ کسب و کار من است» روبر مرل با مقدمهای از شاملو همراه شده است، رمانی که شاملو آن را «زندگینامه یک جلادِ مدرن» میخواند.
رمان «مرگ کسب و کار من است» در نیمه اول قرن حاضر در اروپا میگذرد و آنچه شرح آن در این رمان رفته از وقایعِ تاریخى مسلمى است که در این قرن بر اروپا گذشته است. شاملو در مقدمهاش بر کتاب بر واقعی بودن واقایع این رمان صحه میگذرد و مینویسد:
«سواى آنچه بهصورت وقایع خانوادهگى و برخوردهاى شخصى قهرمان داستان عنوان شده هیچچیز آن ساخته و پرداخته خیالبافى نیست، هرچند این وقایعِ فرضى نیز آنچنان واقعى مىنماید که محتمل است نویسنده، اساس آن را بر تحقیقاتى در زندگى خصوصى پارهای از جنایتکاران نازى بنا نهاده باشد.»
شاملو مقدمه این کتاب را فرصتی برای نوشتن در باب توتالیتاریسم و فاشیسم میداند، اما پیش از پرداختن به مقدمه کتاب، شِمایی از داستان رمان به دست میدهیم تا ارتباط آن با مقدمه شاملو یا به تعبیر او «این فرصت طلایی براى بررسى نکاتِ فراوانى در باب توتالیتاریسم و فاشیسم» آشکار شود.
شخصیتِ اصلی رمان روبر مرل، موجود مخوفی است به نام رودلف لانگ که نامش در واقعیت تاریخی رودلف فرانتس هوس بوده است؛ یک بازرسِ اردوگاههای کار اجباری. آنطور که در کتابِ ویلیام شایرر آمده است از خدمات رودلف یکی این بوده که برای ایجاد یک اردوگاه قرنطینه جدید در حوالى آشویتس محل بسیار مناسبى پیدا میکند! رمان «مرگ کسب و کار من است» از دورانِ کودکی رودلف لانگ آغاز میشود. او صاحب پدری سختگیر و منضبط و به شدت مذهبی است تا حدی که پسرش را نذر کلیسا کرده است. برای همین رودلف بسیار مطیع و فرمانبر بار آمده است. رودلف البته همیشه عمویش را که یک افسر بود ستایش میکرد و آرزو داشت مانند عمویش نظامی شود اما آن را ناممکن میدانست تا وقتی که یک اتفاق نامنتظره مسیر زندگیاش یکسره تغییر داد. رودلف در سنِ 16 سالگی در بحبوبه جنگ جهانی اول به قصد ملحق شدن به ارتش از خانه فرار کرد و به ارتش پیوست و بخش عمده زندگی خود را در جنگ جهانی اول سپری کرد. بعد از پایان جنگ، او به عنوان یک کارگر ساده مشغول به کار شد. اما چندی بعد به عضویت حزب نازی درآمد و به مدد روحیه مطیع و انضباط بسیارش خیلی سریع مدارج ترقی پیمود و چنان در حزب پیشرفت کرد که به ریاست اردوگاه معروف آشویتس منصوب شد. البته این سمت برای رودلف که به خاطر حزب نازی همه جور جانفشانی و فداکاری کرده بود چندان پیشکش چشمگیری هم نبود. چراکه او به دستور حزب دست به قتل زده بود و ناگزیر چندین سال را در زندان گذراند اما بلافاصله بعد از آزادی از بند، دوباره به خدمات خود در حزب ادامه داد. مدتی نیز برای کار در مزرعه گماشته شد و علیرغم کار سخت توانست در مدتی کوتاه توان تشکیلاتی خود را افزایش دهد. سرانجام بعد از این همه ازخودگذشتگی و سرسپردگی به حزب به ریاست اردوگاه آشویتس رسید.
و اما مقدمه احمد شاملو بر ترجمهاش از رمان «مرگ کسب و کار من است» که گرچه چندان مفصل نیست، نشان از تعلق او به جریان ادبی دارد که هیچ اثری را مگر بهواسطه ضرورتی نمینوشت و هیچ کتابی را مگر برای شناساندن تفکر یا ایدهای ترجمه نمیکرد. نسلی از مترجمان و نویسندگان ایرانی که به پیوند ادبیات با سیاست و وضعیت اجتماعی باور داشتند و شاملو نیز بیشک در زمره این نسل بود. او در همان جمله نخست مقدمه تکلیف خود را با رمان روبر مرل روشن میکند و آن را فرصتی برای نوشتن از فاشیسم و توتالیتاریسم میشمارد: «افسوس که تنگى وقت و مجال کم، بهرهجویى از چنین فرصت مغتنمى را مانع شد.» بعد شاملو ایضاحِ یکى دو نکته درباره خود کتاب روبر مرل را سخت لازم میداند، هرچند که به اجمال. و مینویسد در حقیقت این کتاب زندگینامه یک جلاد مدرن است.
«سالها پس از انتشارِ کتاب، نویسنده در مصاحبهای با خبرنگار مجله ادبى Litterature Magasine تأسف مىخورد که چرا بر این اثرِ خویش مقدمهای ننوشته و نکاتى از حقایق آن را متذکر نشده است. در واقع قهرمان کتاب که رودلف لانگ نامیده شده دقیقا کسى جز رودلف فرانتس هوس نیست. در باب این شخص در کتاب ویلیام شایرر که دقیقترین تاریخ رایش سوم را ارائه کرده است، مىخوانیم که بازرس اردوگاههاى کار اجبارى به هیملر گزارش داد: براى ایجاد یک اردوى قرنطینه جدید، در حوالى آشویتس محل بسیار مناسبى یافته است. و در همین احوال، مدیران تراستِ عظیم آلمانى اى. گ. فاربن نیز که براى تأسیسات جدید خود به قصد تهیه لاستیکِ مصنوعى و استخراج نفت از زغال سنگ در جستوجوى محلِ مناسبى بود طى گزارشى همین نقطه را محلى اعلام کرد که براى منظور ما جان مىدهد!»
شاملو مینویسد که این گزارش مفهوم دیگری هم داشت و آن مفهوم این بود که با ایجاد اردوگاه اسیران در کنار این تأسیسات مىتوان براى صنایع مورد نیاز ارتش آلمان، از یهودیان و اسیران جنگى همچون بردگان قرون وسطا کار کشید. «و لاجرم، بىدرنگ دستهای از برگزیده اوباشانِ اس.اس. براى ایجاد اردوگاه جدید کار اجبارى به آشویتس اعزام شد که یوزف کرامر و رودلف فرانتس هوس نیز در آن میان بودند.»
شایرر در همان کتاب معروفش، درباره این دو موسس اردوگاه آشویتس، چنین نقل میکند که انگلیسىها کرامر را «جانور بلزن» میخواندند و رودلف فرانتس هوس را به عنوان قاتل محکوم به اعدامی میشناختند که تنها پنج سال در زندان بوده است و از آن مخوفتر اینکه او در تمام عمرش با زندان سر و کار داشته: یا زندان بوده یا زندانبان. البته شاملو برای ما از سرنوشت فاشیسم و فاشیست هم میگوید و ما را از آخرالامر سرنوشت هوس بیخبر نمیگذارد و باز با ارجاع به کتابِ شایرر مینویسد:
«رودلف فرانتس هوس به سال 1946 در دادگاه نورنبرگ به جرم نظارت بر سر به نیست کردن دو میلیون و نیم انسان به دار آویخته شد. او در سراسر مدت محاکمه خویش لافزنان از اعمالى که کرده بود بر خود مىبالید.» و البته این آمار هولناکتر هم هست وقتی شایرر تاکید میکند که «این دو میلیون و نیم قربانى به جز آن نیم میلیون نفرى بود که در آشویتس رها شدند تا به خودى خود از گرسنهگى تلف شوند!»
احمد شاملو بهجای نوشتن مقدمهای در باب توتالیتاریسم و فاشیسم بهطور فشرده از پیوند ادبیات با واقعیت پرده برمیدارد، اینکه شخصیتهای داستانی مانند رودلف لانگِ روبر مرل هرچند مخوف باشند، مابازایی بیرونی دارند. تأکید شاملو در نوشتن از واقعیت تاریخی داستان به جای هرگونه نقد و بررسیِ زیباییشناسانه از رمان بهعنوان یک اثر ادبی و خودداری او از نوشتن شرح حالی از نویسنده کتاب، روبر مرل نشان میدهد، آنچه او را به سمتِ ترجمه رمان «مرگ کسب و کار من است» کشانده است چیزی نیست جز مواجهه با مفاهیمِ توتالیتاریسم و فاشیسم که از نظر او دو روی یک سکهاند و هر جا تسلط یابند چیزی جز فاجعه از جنس آشویتس و مشابه آن به بار نخواهد آورد.