از فروغ فرخزاد تصویری یکدست در دست نیست که همه بتوانند به آن استناد کنند و زندگینامهای از او را بخوانند که همه واقعیتِ او باشد. جایگاه فروغ در شعر معاصر ایران و نیز شخصیت منحصربهفردش همواره مورد بحثهای بسیاری بوده است. طرفداران فروغ در ساختن اسطوره او از هیچ کوششی دریغ نکرده و بسیاری حسرتِ فروغ بودن در سر پروراندهاند. البته فروغ مخالفان سرسختی هم دارد که از همان ابتدا به انتقاد از او و شعرش برخاستند و به خاطر برخی اظهارنظرها و نوع زندگی شخصیاش نکوهش کردهاند. از میان روایتهایی که از زندگیِ فروغ فرخزاد وجود دارد یکی روایتِ ناصر صفاریان است در فیلمِ مستند «سهگانۀ فروغ فرخزاد» که متنِ گفتوگوهایش را در کتابی به نام «آیههای آه» در نشر نو منتشر کرده و مقدمهای بر آن نوشته است درباره چندوچون ساخت آن مستند و شکلگیری زندگینامهای مستند از فروغ. صفاریان در مقدمه کتاب مینویسد سعی داشته است تا به قول خودش فروغ را آدمیزادهای تصویر کند مثل همه آدمیان، با خوبیها و بدیهای انسانی. نه مثل بت و شکل اسطورهای دور از ذهن و نه معصومی دوردست که انسانی با همه وجوه انسانیاش. در اینجا با مروری بر مباحثِ کتاب به بخش ناگفتهای از کودکی و روحیات فروغ میپردازیم که در این کتاب در گفتوگو با بتول وزیریتبار (مادر فروغ) به آن اشاره شده است. و البته کتاب گفتوگوهای خواندنی دیگری نیز دارد که تمامِ زوایا و زندگیِ فروغ را در معرضِ دید میآورد: از زندگی و شخصیت و احوالاتِ فروغ تا کارنامه کاری و شعری این شاعر نوگرا.
مستند «سهگانه فروغ فرخزاد» و کتابِ «آیههای آه» بر ناگفتهها و حلقههای مفقوده زندگی او تأکید دارد و اطلاعات جدیدی درباره فعالیت سیاسی فروغ و آشناییاش با ابراهیم گلستان و مخالفت افراد متعصب و... در سه بخش شامل زندگی و شخصیت، شعر، سینما و تئاتر به دست میدهد. اسامی افرادی که از فروغ گفتهاند فهرستِ بلندبالایی است و ازجمله آنها میتوان به احمدرضا احمدی، سیمین بهبهانی، منوچهر آتشی، پوران صلحکل (طاهباز)، فریدون مشیری اشاره کرد که مبنای گفتن از فروغ را شعرِ او قرار دادهاند. مطالبِ خواندنی دیگری هم هست از داریوش مهرجویی، بهرام بیضایی و محمدعلی سپانلو که به فروغ روی صحنه تئاتر و بر پرده سینما توجه داشتهاند. و مطلبِ خواندنی هوشنگ گلشیری با عنوان «آغازگر زبان گفتار» و نوشته کاوه گلستان «مرگ فروغ: مرگ گلستان» و نوشتهای از امیرمسعود فرخزاد درباره جمهوریخواهی و تفکر چپِ فروغ. منتها بهرغمِ اهمیت فروغ و جایگاهش در شعر معاصر، نام او سالها ممنوعهای بود که به خاطر برخی جسارتها و رد شدن از کلیشههای سنت در شعرها و در زندگیِ شخصیاش امکانِ شناخت واقعیت او را از مخاطبان گرفته بود. همین ماجرا بهنوعی در ساخت مستند فروغ هم مؤثر بوده است و برای همین صفاریان پیش از آنکه «آیههای آه» آغاز شود و به گفتوگویش نخستش با بتول وزیریتبار برسد، از ساختِ مستند فروغ میگوید که خود حکایتِ غریبی است:
«بخشی از گفتوگوها در مرحله ابتدایی تحقیق انجام شده، و ضبط کامل آنها در زمان تصویربرداری. بعد از حدود شش سال تحقیق، مشکلات ساخت فیلم همهچیز را در سایه قرار داد. هیچکس حاضر به سرمایهگذاری نبود. بعضیها تا اسم فروغ میآمد کنار میکشیدند. برخی هم پیشنهاد میدادند فقط بخشهایی از زندگی و آثار او انتخاب شود. ازجمله بزرگواری که میگفت با سه کتاب اولش اصلا کاری نداشته باشیم. به این ترتیب، فیلم بارها تا مرحله تصویربرداری پیش رفت و متوقف ماند؛ و هر توقف تغییر جدیدی را رقم زد. یکبار قرار بود احمد شاملو بخشی از روایت دوره دوم شاعری فروغ را بر عهده داشته باشد. یکبار قرار بود نصرت رحمانی به وجوه مسئلهساز شعرهای دوره اول فروغ بپردازد، یکبار قرار بود... و به هر حال -به شیوه اغلب امور این دیار- نشد که بشود. و چارهای نبود جز اینکه با قرض از این و آن، کار را شروع کنیم.»
اما این بار هم ماجرای دیگری اتفاق میافتد که کار را متوقف میکند. عدهای به گروه حمله میکنند و همهچیز از بین میرود تا حدی که ناگزیر به تصویربرداری دوباره میشوند. «یکبار نیروی انتظامی فیلمها را توقیف کرد، یکبار حراست یکی از شهرکها فیلمها را گرفت، یکبار... و گوشهای از ذهن، درگیر گفتوگو و تصویربرداری بود و گوشهای دیگر مشغول سر و کله زدن و چک و چانه برای پس گرفتن فیلمها و پیدا کردن مهاجمان...».
و اما نخستین گفتوگو با مادر فروغ که به روحیات و کودکیِ او میپردازد. وزیریتبار فروغ را خیلی مهربان و ساده میخواند و میگوید: «همیشه به بقیه کمک میکرد. بیخودی حرف نمیزد.» فروغ به روایت مادرش بچه شیطانی بود و خیلی شیطنت میکرد. «مثلا میرفت توی گنجه، در را میبست و قایم میشد؛ ما همه جا را میگشتیم تا ببینیم کجا رفته. یا مثلا وقتی برای عید، شیرینیها را در سالن چیده بودم، لباس گشاد میپوشید و همین که میرفتم بیرون، شیرینیها را میریخت توی آستینش و آستین لباسش را پر میکرد از شیرینی. بمیرم الهی! من میدیدم ظرفها خالی شده و خبری از شیرینیها نیست. فروغ و فریدون خیلی شیطان بودند و تا میپرسیدم شیرینیها چه شده، هر دو فرار میکردند.» وزیریتبار از رابطه فروغ با پدرش هم میگوید که رابطه خوبی بود اما وقتی پدرش میفهمد که فروغ شعر میگوید حسابی ناراحت میشود. «البته این اواخر وقتی دید همه عاشق کتابهای فروغ هستند، رفتارش با او خوب شد.» فروغ فرخزاد در خاطراتش مینویسد که پدرش چون نظامی بوده میخواسته بچههایش با انضباط تربیت شوند و برای همین خیلی به آنها سخت میگرفت. «میدانی اخلاقش چهطوری بود؟ اصلا نشان نمیداد چه کسی و چه چیزی را دوست دارد. تا بیرون از خانه بود غشغش میخندید، اما همین که پایش به در خانه میرسید اخم میکرد و خودش را برای من و بچهها میگرفت. اخلاقش اینطوری بود... اما خُب پدرشان بود دیگر. هم دوستش داشتند، هم از او میترسیدند.» وزیریتبار از خصوصیات فروغ هم میگوید که از همان بچگی چندان حوصله مردم را نداشت و خیلی دختر سنگینی بود، سرش بیشتر به کتاب و دفتر گرم بود. «پوران و فروغ همیشه مشغول خواندن بودند. آنقدر کتاب میخواندند که نگو. پدرشان هم همینطور بود. پسرهای من هم همینطور بودند. در خانه ما، کار همه کتاب و روزنامه خواندن بود؛ کار دیگری نداشتند.» اما شاعریِ فروغ به گفته مادرش برمیگردد به همان دوران کودکیاش: «تقریبا از شش هفت سالگی شعر میگفت، ولی شعرهایش را ریزریز میکرد و از بین میبرد. خُب از پدرش میترسید. پدرش دوست نداشت شعر بگوید. من پشتیبانش بودم. حتی از خوشحالی میرقصیدم. چه کسی بدش میآید؟»
هر کس فروغ فرخزاد را از نزدیک میشناخت میدانست با اینکه او در خانوادهای مرفه بزرگ شد بود که چندین خدمتکار و سرباز در خانه داشتند، هرگز در بند مال و ظواهر نبود و ساده میزیست. مادرش هم در این گفتوگو میگوید که فروغ هیچوقت هیچ چیزی نمیخواست. «خُب ما هرچه لازم بود برایش میخریدیم، اما هیچوقت خودش نمیگفت اینو میخوام، اونو میخوام... فروغ چیزی نمیخواست. خیلی دختر سنگینی بود.» مهربانیِ فروغ و کمک کردن به دیگران نیز از خصوصیاتی است که همه نزدیکانش از او نقل میکنند و خاطرهها میگویند. وزیریتبار هم درباره این خصوصیتِ فروغ میگوید: «اصلا به مال دنیا علاقه نداشت. صبح که میخواست برود سر کار اگر سر راهش محتاجی میدید، همه پولش را میداد به او. فریدون هم مثل فروغ بود؛ همه هست و نیستش را میداد. مثلا چند بار کتش را از تنش درآورده بود و داده بود به یک فقیر. فروغ هم وقتی پول نداشت تا کمک کند، اثاث خانهاش را میبخشید.»
چندان دور از ذهن نیست که فروغ با آن حد شیفتگی به کتاب و خواندن، بچه درسخوانی هم بوده باشد. مادرش از رابطه او با درس و مشق میگوید: «خیلی خوب. واقعا بچه درسخوانی بود و تنبلی نمیکرد. معلم هم وقتی شاگردش خوب باشد دوستش دارد دیگر. همه دوستش داشتند. مدیر راضی بود، معلم راضی بود، همه راضی بودند.» وزیریتبار در این گفتوگوی صریح و بیپرده خیلی خودمانی از فروغ و اتفاقات زندگی او میگوید، از عاشق شدن و مخالفتِ خانواده با ازدواج فروغ در پانزده سالگی تا طلاقش و حتی از خودکشیِ فروغ به خاطر این ماجرا. گرچه او درباره خودکشیِ فروغ میگوید: «من نفهمیدم. نمیگذاشت اینطور چیزها را بفهمم، به جان شما از این مسائل خبر ندارم؛ ولی یادم هست در بیمارستان بستری شد. وقتی میخواست طلاق بگیرد حالش آنقدر بد بود که اصلا دیوانه شد. من هر روز میرفتم بیمارستان به او سر میزدم. بیمارستان... بیمارستانِ... چه میدانم... روحی... بیمارستان روانی.»
به اعتقاد ناصر صفاریان قضاوت غالب مخالفان و منتقدانِ فروغ بیشتر به این دلیل است که تنها یک چیزی از فروغ شنیدهاند و حتی یک کلمه هم از او نخواندهاند. «اصلا نمیدانند که بوده و چه کرده.» بدتر آنکه وضعیتِ «آنطرفیها» یعنی طرفداران فروغ هم همینطورست: همینطوری عاشق. و «اگر اهل همینطوری هم نباشی، سر و کارت با کتابهای بازار است و بازار، پر از کتابسازی و تکرار اشتباه. پس چارهای نبود جز جستوجو.» حاصل جستوجوهای صفاریان و تحقیقات او درباره فروغ «آیههای آه» است و مستندش که جز ارائه سالشمار دقیق زندگی فروغ فرخزاد بدون تکرار اشتباهاتِ مرسوم در این باره، به وجوهِ مختلف زندگی این شاعر میپردازد و سعی دارد تا حد امکان فروغ فرخزاد را از تصویر کلیشهای اسطوره یا مطرود فراتر ببرد و واقعیتِ زندگی این شاعر، فیلمساز و بازیگر را، این بار از میان ناگفتهها و صداها و فیلمهای منتشرنشدهاش بازسازی کند که تا حد بسیاری از پس آن برآمده است.