نام سیدحسن تقیزاده (1257-۱۳۴۸) را در صفحات مهمی از تاریخ معاصرمان میخوانیم. همایون کاتوزیان مورخ نامدار درباره او گفته که تقیزاده سه زندگی را در یک عمر تجربه کرده است. عمر سیاسی او با انقلاب مشروطه آغاز شد. بعد از پیروزی انقلاب به عنوان نماینده مردم تبریز راهی تهران شد. ۲۹ سال بیشتر نداشت اما مسلط به زبانهای فرانسه و انگلیسی و شیفتۀ افکار عصر روشنگری بود. در مجلس دربارۀ تفکیک قوا نطقهای آتشین میکرد و با شخصیتهای انقلاب فرانسه قیاساش میکردند. به واسطۀ نشست و برخاستهای قدیمیاش با فرقۀ اجتماعیون عامیون و بعد با فرقۀ دموکرات همداستان شد. جریانی که در ماجرای قتل اتابک، بمباندازی به کالسکه محمدعلیشاه و قتل سیدعبدالله بهبهانی دست داشت. تقیزاده در جریان به توپ بستن مجلس و سرکوب انقلاب مشروطه به سفارت انگلستان پناه برد و بعد راهی اروپا شد. آنجا تلاش کرد صدایی برای ملیگرایان و آزادیخواهان ایرانی باشد و از انقلاب مشروطه دفاع کند.
وقتی تهران فتح شد و استبداد صغیر شکست خورد، تقیزاده آنقدر نفوذ داشت که جزو هیئت سهنفره برای اداره کشور باشد. اما خیلی زود با جناح محافظهکار مجلس دوم به مشکل برخورد. با روحانیون درگیر شد و علمای نجف حکم به فسق سیاسیاش دادند. به همین دلیل مجبور شد از ایران برود. در سالهایی که ایران گرفتار هرجومرج و جنگ جهانی اول بود، تقیزاده، لباس انقلابیگری از تن درآورد و لباس محافظهکاری به تن کرد. تا آخر عمر هم محافظهکار ماند. او که روزهای پرشور انقلاب مشروطه را تجربه کرده و شکست آن آرمانهای بلند را به چشم دیده بود. از ابتدای سده ۱۳۰۰، به این نتیجه رسیده بود که سخن گفتن از ارزشهای عصر روشنگری در غیاب یک کارگزار اجرایی نیرومند بیفایده است. در روزنامۀ کاوه نوشت: «کافی نیست چند نفر کسبۀ خوشنیت و بیاطلاع از بروجرد و قمشه و اردبیل و نرماشیر جمعآوری کنیم و از آنها بخواهیم کنستیتوسیون اختراعی فرانسه و انگلیس و تصورات مونتسکیو و روسو را در پیشکوه لرستان و ممسنی فارس اجرا کنند.» راه علاج پیشنهادی او تأسیس دولت مرکزی مقتدر، پایان ملوکالطوایفی و پیگیری پروژۀ ملتسازی بود و برای تحقق این آخری، تأکید بر ایران باستان و بازسازی عظمت ایران پیش از اسلام را پیشنهاد کرد. در عصر رضاشاه دورهای وزیر مالیه بود اما خیلی زود مغضوب واقع شد و به مشاغل دیپلماتیک در خارج از ایران فرستاده شد. در دوران پهلوی دوم نیز بیشتر به دنبال تقویت فرهنگ ملی و زبان فارسی بود. اما نقشی که تقیزاده در برهههای حساس تاریخ معاصر بازی کرده بود، خواهناخواه پرسشهایی را درباره کارنامه تاریخیسیاسیاش برمیانگیخت. پس در اواخر عمر خاطراتش را ضبط و از روی نوار پیاده کرد. آنرا نزد همسرش به امانت گذاشت و توصیه کرد که ده سال پس از مرگش منتشر شود. سال ۱۳۵۸، ده سال پس از مرگ تقیزاده، خاطرات او با عنوان زندگی طوفانی توسط ایرج افشار پژوهشگر نامدار، منتشر شد. البته تقیزاده در خاطراتش درباره نقش خودش در حوادث مهم انقلاب مشروطه مانند ترور اتابک، ترور نافرجام شاه و قتل سیدعبدالله بهبهانی، سخنان صریحی به میان نیاورد و واقعیت ماجرا را برای همیشه مسکوت گذاشت اما بهرغم این پردهپوشیها، خاطرات تقیزاده منبع قابل توجهیست برای بازخوانی روزهای پرتلاطم تاریخ معاصر و زندگی طوفانی او.
ولتر ایران؟
تقیزاده در ایام انقلاب مشروطه، یک انقلابی پرشور و تمامعیار بود. نطقهایش در مجلس گل انداخت. روزنامهها او را ولتر ایران و میرابوی زمان توصیف میکردند. خودش در اینباره گفته: «یواشیواش که نطق کردم شهرت پیدا کردم. نفوذ من در خارج مجلس زیاد شد. به تدریج پرزور شدیم. من معروفتر شدم. گرچه مردم مرا صورت نمیشناختند ولی در روزنامهها میخواندند و میگفتند تقی زاده چنین و چنان گفت. منزل من در خیابان وزیرنظام دروازه گمرک و دور بود. بعضی اوقات پیاده میآمدم. دو سه ساعت از شب گذشته به منزل میرسیدم. گاهی واگن اسبی سوار میشدم که دو قسمت داشت. یکی برای زنها، دیگری برای مردها معین شده بود. بارها اتفاق افتاد که سوار واگن بودم دیدم مردم همانجا حرف می زدند که امروز تقیزاده در مجلس معرکه کرد و نمیدانستند که من کنار آنها نشستهام.» (زندگی طوفانی، ص۶۴)
تقیزاده در رویارویی با دولت و دربار نیز سر نترسی داشت. دربار مظفرالدینشاه، زیر بار قبول مشروطه نمیرفت و میخواست آن را به تشریفات تبدیل کند اما تقیزاده از جمله نمایندگانی بود که کوتاه نمیآمد. در خاطرات، شرح مکالمهاش با صدراعظم را چنین روایت کرده: «من گفتم آقا تبریزیها میگویند اگر مشروطیت داریم مقتضایش این است.... صدراعظم سربلند کرد گفت کدام مشروطیت؟ اعليحضرت مجلس التفات فرمودهاند نه مشروطیت! من گفتم پس ما بیخود اینجا نشستهایم! بلند شدم بیرون بروم. حاج میرزا ابراهیم آقا هم بلند شد. مشیرالدوله و اطرافیانش مضطرب شدند. ما را به زحمت نشاندند.» (زندگی طوفانی، ص۶۶)
پرتاب نارنجک تمدنخواهی
تقیزاده چنانکه گفتیم، در ابتدای سده ۱۳۰۰، از آن انقلابی رادیکال مشروطهخواهی که بود، فاصله گرفت. حالا از اقتدار دولت حرف میزد و ضرورت «اخذ تمدن فرنگی» را پیش کشید. بعدها از آن با عنوان «نارنجک تجددخواهی» البته با «افراط» یاد کرد. میگفت برای متجدد شدن، «ايراني بايد ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگيمآب شود و بس». عبارتی که تا پایان عمرش و حتی تا همین امروز به نام تقیزاده سنجاق شده و انواع تفسیرهای مختلف از سخن تقیزاده مطرح شده است. خودش اما در کتاب خاطراتش درباره این جمله مشهور چنین توضیح داده است: «من مردم را به اخذ “تمدن فرنگي” از ظاهر و باطن و جسماني و روحاني تشويق کردهام اما هيچ وقت قصدِ تقليد مجنونانه و سفيهانۀ تجملي نبوده. بلکه قصد از تمدن ظاهريِ فرنگ پاکیزگی لباس و مسکن و امور صحّي و تميزي معابر و آب توي لوله، و آداب پسنديدۀ ظاهري و ترکِ فحشِ قبيح در معابر... و تقليد به آمدنِ سروقت و اجتناب از پرحرفيِ بيمعني و بيقيمتيِ وقت... بوده. و مراد از تمدن روحاني ميل به علوم و مطالعه و بناي دارالعلومها و طبع کتاب و اصلاح حال زنان و احتراز از تعدد زوجات و طلاق بيجهت... و پاکي زبان و قلم و احترام و درستکاري و دفع فساد و رشوه و مداخل و باز هزاران امور معنوي و حقوقي و اخلاقي و آدابي ديگر بوده.» (زندگی طوفانی، صص۶۷۲-۶۷۳)
خطوط اولیهای که حکومت پهلوی بر اساس آن شکل گرفت و جایگزین قاجارها شد، بر پایۀ اصولی بنا شده بود که امثال تقیزاده مبلّغش بود؛ تحقق ظاهری و جسمی ایدۀ فرنگیمآب شدن؛ کت و شلوار و کلاهفرنگی، مدرسه و دانشگاه، راهآهن، ساختمانهای بلندمرتبه و... البته در غیاب روح تمدن غربی و ارزشهای عصر روشنگری. ایران، نهادهای سیاسی غربی مانند مجلس و حزب و مطبوعات داشت اما تهی از معنا. استقرار دولت متمرکز، پایان ملوکالطوایفی و ریلگذاری توسعه انجام شده بود اما استبداد هم بازسازی شده بود. حالا تقیزاده این شهامت را داشت که ایدۀ فرنگیمآب شدناش را توضیح دهد و جاهایی را نیز تصحیح کند. گفت که باید به باطن و روح تمدن غربی نیز توجه شود. از آنچه پیاده شده بود گلایهمند و ناراضی بود. در نامهای نوشت که «بدبختانه ما نه تمدن ظاهري فرنگستان را گرفتيم نه تمدن معنوي آن را. از تمدن ظاهري جز فحشا و قمار و لباسِ ميمونصفت و خودآرايي با وسایل وارده از خارجه، و از تمدن باطني آنها نيز هيچ چيز نياموختيم جز آنکه اِنکارِ اديان را بدون ايمان به يک اصل و يک عقيدۀ معنويِ ديگر، فرنگيمآبانِ ما آموختند.»
منبع:
زندگی طوفانی، خاطرات او با عنوان توسط ایرج افشار پژوهشگر نامدار