سالیانِ درازی است از مرگِ ویرجینیا وولف، نویسنده مطرح انگلیسی میگذرد اما همچنان نام او در ادبیات جهان پرآوازه است و رد پایش از بین نرفته است. آدلین ویرجینیا وولف در 25 ژانویه در خانه شماره 22 هاید پارک گیت لندن به دنیا آمد. در تاریخِ ادبیات او را نویسنده دهه 1920-1930 میدانند اما بازخوانیِ نظرات، نوشتهها و رمانهایش نشان میدهد آنچه او خلق کرده است با برداشت جهان امروز از رمان مدرن همخوانی بسیار دارد. ویرجینیا وولف شخصیتی چندسویه دارد، جدا از کار ادبیاش که او را در کنار پروست، ژید و فاکنر مینشاند، ویرجینیا به خاطر مقالات و گفتارهای جسورانه و بیپروایش در باب آزادی زنان و نقشِ کلیدیاش در جنبشهای فمینیستی دورانش نیز شناخته شده و شهرت دارد. و این دو جنبه در شخصیتها و آثار وولف درهم تنیده شده است.
ویرجینیا وولف با وجودِ تمام تنگنظریها در دورانی که مینوشت در مرکز ادبیات داستانی و کانون توجه محافل ادبی قرار داشت. گرچه از آن دوران فاصله گرفتهایم، همچنان آثار او از رمان و مقالات فمینیستی و نقد و تحلیلهایش تا مقالات و نامهها و یادداشتهایی که بسیاری از آنها پس از مرگ او به چاپ رسیدند، بهعنوان نمادی از روشنفکری دورانش بررسی میشود. «شک و پرسش درباره رئالیسم، تجربهگرایی نو و فهم چگونگی ظهور فمینیسم در افکار او، همگی درکی تازه و اندیشمندانه را از آثار و ماهیت مفاهیم وولف در زمان کنونی میطلبند. در عین حال، درک او از جامعه، تاریخ و شرایط انسانی در چارچوب انتخابی خود او جای میگیرد. نمیتوان گفت که او از درکی تاریخی و اجتماعی بیبهره بود بلکه با نقش مرکزی نیروهای تاریخی و اجتماعی، به عنوان پرچمدار خلق نگارش مدرن سر ستیز داشت. و شاید باز هم بتوان صدای ادبیات امروز را در میان این باور و انتقاد شنید، دستکم بخشی از آن را.» اغلبِ منتقدان و زندگینامهنویسان بر این باورند که وولف همچنان در ادبیات مدرن جهان سهم بسزایی دارد و به لحاظ افکار و زیباییشناسی ادبی میتواند مورد توجه باشد و برای اثبات این ادعا، از گفته و نوشتهها خودِ او بهره میگیرند. «زندگی کنونی پیچیدهتر یا دشوارتر از گذشته نشده است، بلکه هر نسل در پی دلبستگی خود است و فرمهای کهنه به چیزهای اشتباه دل میسپارند و پندای ما را در جستجوی آن جزء جدی و غرقشدهای که فرم برای ما میآفریند، تکهپارهها را شتابزده و درهم گرد میآوریم و همان چیزی را که به نهایت میکوشیم تا از درون برزخ و آشفتگی نجات دهیم به تمسخر میگیریم.» این تنها یکی از نمونههای نظرات وولف است که تاریخ ندارد و میتواند به زمانهای بعد از خود نیز تسری داده شود.
اعتقاداتِ ویرجینیا وولف در زمینه رویکردهای فمینیستی نیز منحصربهفرد است: او هرگز در پی کتمان تفاوت دو جنس مرد و زن نبود و باور داشت که نگرش زن و مرد به جهان با یکدیگر متفاوت است. وولف در «اُراندو» مینویسد: «مرد تمامرخ و از روبهرو به جهان مینگرد، گویی آن را برای استفاده او و به دلخواه او ساختهاند. زن از نیمرخ به جهان مینگرد، با نگاهی موشکاف و حتی شکاک... در همه انسانها آمیزهای از هر دو جنس وجود دارد و اغلب فقط لباس، ظاهر مرد یا زن را به کسی میدهد، حال آنکه جنسیت کاملا متضاد آن است. هر کس از آشفتگیها و پیچیدگیهای روح دیگری تجربهای دارد.» از اینروست که وولف به برابریِ مرسوم و کلیشهای فمینیستی بین زن و مرد اعتقادی نداشت. «او به هیچ روی اعتقاد نداشت که زنان باید عین مردان شوند تا به آزادی و حقوق برابر دست یابند. اتفاقا در تمام آثار خود مدام تأکید میکند که زنان باید خود باشند، اتاقی از آن خود، صدایی از آن خود و جملات و عباراتی از آن خود داشته باشند.» ویرجینیا وولف در اکتبر 1928 دو سخنرانی مهم درباره زنان و ادبیات در دانشگاه کمبریج ترتیب داد که از دلِ آنها «اتاقی از آن خود» شکل گرفت و در قالب کتابی مجزا منتشر شد. از بحثهای محوری وولف در این سخنرانیها موقعیت پایینتر زنان در تمدن اروپایی بود که همواره مورد جدل بود و گرچه ویرجینیا معتقد بود در دورانی که او زیست، جهان شاهد افول تدریجی نابرابری علیه زنان بوده است اما بر این نکته پافشاری میکرد که هنوز راهی طولانی در پیش است، چراکه اعتقاد به جایگاه پایینتر زنان هنوز عمیقا در ذهن مردان ریشه دارد. به این ترتیب، «اتاقی از آن خود» مانیفستِ فمینیستی ویرجینیا وولف به شمار میآید که وولف در آن تمام باورها و امیدهایش به آینده زنان را مکتوب کرده است. او در شش فصل ما را به گشت و گذارهایی میبرد تا از خلالِ این نشستها و گفتگوها با عقایدش و وضعیت موجود آشنا کند. فصل اولِ کتاب در کمبریج میگذرد که البته وولف در کتابش آن را «آکسبریج» مینامد. او در این فصل تفاوت بنیادی زندگی ساده را با زندگی پر زرق و برق ترسیم میکند: در کالج مردان او را به ناهارهای خوشمزهای دعوت میکنند، اما وقتی به کالج زنان میرود شامِ مختصری برایش تدارک دیدهاند. این تکه از کتاب از این جهت نیز خواندنی است که زنان در آن زمان بدون معرفینامه مخصوص اجازه ورود به کتابخانه مشهور آنجا را نداشتند و اینک، ویرجینیا فرصتِ آن را یافته بود تا به آنجا پا بگذارد و بهتعبیر خودش از نیمرخ آن فضا را برای ما تصویر کند. در فصل بعدی او به موزه بریتانیا میرود. در آنجا تعداد بیشماری کتاب هست که مردان درباره زنان نوشتهاند، «بهخصوص یکی از آنها که توسط پروفسور فون ایکس (که بهعنوان سردمدار تحقیرکنندگان جنس زن قلمداد میشود) در خصوص مرتبه پایینتر جنس زن از نظر ذهنی، اخلاقی و جسمی نوشته است.» ویرجینیا خشم او را به ریشخند میگیرد و احساس میکند که این پروفسور بهعنوان عضوی از جنسِ برتر با عدم اعتماد به نفس به آنها خیانت میکند و با نگاهی به روزنامههای آن عصر ثابت میشود که انگلستان تحت سلطه نظام پدرسالاری است. راویِ کتاب باخبر میشود که سالانه 500 پوند به او ارث رسیده است و این پول شرایطِ نابرابر او را یکسره تغییر میدهد. در بخش سوم ویرجینیا تصور میکند برای خواهر شکسپیر چه اتفاقی میافتاد اگر همان استعدادهای برادرش را داشت و چطور مجبور میشد استعدادهای خود را انکار کند و در تمام طول زندگی ساکت و مطیع بماند. فصل چهارم کتاب، ویرجینیا ظهور نویسندگان زن را پیش میکشد و به مشکلات و مصائب آنان در قرنهای گذشته میپردازد، «تا آنکه سرانجام با ظهور آپرا بن در اواخر قرن هفدهم روزنهای باز میشود. او با نوشتن کسب درآمد میکند و ویرجینیا این حقیقت را بهعنوان شروع آزادی زنانه میداند، با وجود این او میبیند در قرن نوزدهم وقتی رماننویسان بزرگ زن پدید آمدند، همگی بهاستثنای جین آستین مجبور بودند خود را زیر نام مردان پنهان کنند. فصل بعدی از مهمترین نوشتههای وولف است که تفاوتِ دیدگاه او را نسبت به فمینیستهای دیگر آشکار میکند. ویرجینیا به صراحت اعلام میکند که نمیخواهد زنان مثل مردان باشند، او اصلا مفهوم مدرن آمیختگی جنسیتها را توصیه نمیکند: «در حقیقت او فکر میکند که زنان باید تفاوت بین خود و مردان را تقویت کنند. زیرا فقط به این ترتیب میتوانند به جایگاه خود برسند.» او در نوشتن هم باور خاص خود را دارد: «ذهن خلاق شاعر یا رماننویس باید هر دو جنس را در خود داشته باشد که اگر جنس دو جنس دارد، ذهن هم دارای دو جنس است، اما غالبا در یک جسم جای میگیرند.» وولف معتقد است نوشتن در بهترین حالتش وقتی ممکن میشود که هر دو جنس در ذهن با هم همکاری کنند. سرانجام ویرجینیا در صفحات پایانی کتاب سازشناپذیرترین بیانیه خود را درباره رسالت هنرمند ابراز میکند، بیانیهای که بر سراسر زندگی او پرتو میافکند:
«هیچچیز اهمیتی ندارد مادامی که شما آنچه را میخواهید مینویسید؛ و هیچکس نمیتواند بگوید که نوشته شما تا سالهای متمادی دوام میآورد یا فقط چند ساعت. اما قربانی کردن سر مو از تخلیتان، یا سایهای از رنگ آن به احترام فلان مدیر مدرسه که گلدانی نقرهای در دست دارد یا به خاطر استادی با خطکش اندازهگیری، خفتبارترین خیانتهاست و ایثار ثروت و عفت که زمانی میگفتند بزرگترین مصیبتهای بشری است، در قیاس با آن نیشِ پشهای بیش نیست.»
* نقل قولها از کتابِ «ویرجینیا وولف» ترجمه و گردآوری فرزانه قوجلو، نشر نیک برگرفته شده است.