دويست سال از زادروز فردريش انگلس میگذرد؛ يكی از مطرحترين نظريهپردازان ماركسيست كه او را نخستين ماركسيستِ تاريخ نيز خواندهاند. كسی كه هم در اشاعه جهانبينی و ايدههای ماركسيستی در جامعه نقش بسزايی داشت و همچنين سهمِ بزرگی در برطرف ساختنِ موانع پيش روي ماركس تا او بتواند با فراغ بال بيشتری اثر عظيم خود، «سرمايه» را بنويسد. اما از انگلس نيز مانند غالب شخصيتهای مهم تاريخی تصويری يكدست در دست نيست. برخی او را جزمگرا خواندهاند و گروهی معتقدند او پس از ماركس از انديشههای انقلابی فاصله گرفت و بيشتر به رِفُرم تمايل نشان میداد. برخی نيز خاستگاه طبقاتی او را دليل اين تناقضات دانستهاند. انگلس اما، خود را يك ماركسيست تمامعيار میدانست كه بخشی از عمر خود را وقفِ به ثمر رساندن بخشی از «سرمايه» كرد كه در زمان حياتِ ماركس ناتمام مانده بود. و همانطور كه در ادامه ميآيد، او به دليل آنكه از نزديك با مصائب و فلاكتِ كارگران در دوران اوج صنعتی شدن سرمايهداری برخورد داشت، بيش از همه به پيشبرد عينی ايدههای ضد سرمايهداری كمك كرد، چراكه بهوضوح ميديد چطور كارگران در چرخههای سرمايهداری نوينِ آن دوران به كار طاقتفرسا گمارده شدهاند. از اينرو بود كه در عرصه عملگرايی و تدوین برنامه برای كنشهای مبارزاتی نقش عمدهای بر عهده گرفت. با اين همه، بسياری معتقدند حقِ مطلب درباره او ادا نشده است و اينك در دویستسالگیاش وقتِ آن رسيده تا به دركِ بيشتر انديشه و كار او پرداخت.
بيراه نيست اگر بگوييم تاريخِ فلسفه و اقتصاد سياسی، انتشارِ «سرمايه» را جز كارل ماركس كه مؤلف اثر است، وامدار فردريش انگلس است، چراكه او با حكايت مالی از ماركس و خانواده او، امكانِ پديد آمدن «سرمايه» را فراهم ساخت. از اين فراتر، انگلس نقش بسزايی در انتشار متنِ كامل «سرمايه» داشته است و حتی میتوان گفت اگر انگلس و كار همهجانبه او بر متنِ «سرمايه» نبود همچنان اين كتاب متنی ناتمام میماند. هنگامی كه ماركس از دنيا رفت، تنها يك جلدِ «سرمايه» منتشر شده بود و از اينرو انگلس، عمری را به تدوين و تنظيم انبوه يادداشتها و دستنويسهای آشفته و درهمبرهم ماركس پرداخت كه ماحصل آن شكلگيری دو جلد ديگر «سرمايه» شد. به اين لحاظ، انگلس در چاپ و انتشار جلد دوم و سومِ «سرمايه» نقش قاطعی داشته است. شايد ماركس همین روحیه را در انگلس میدید که پیش از مرگش در نامهای به او نوشت: «من هميشه دير میرسم و بیشك راه تو را دنبال میكنم». همین جمله، نشانگر آن است که انگلس نزدِ مارکس جایگاه ویژهای داشته و او را پيشگام میدانسته، و اينكه تا چه حد برای او احترام قائل بوده است. با اين اوصاف، آنطور كه خواکین اِستفانیا، اقتصاددان و از سردبيران روزنامه مطرحِ «الپاييسِ» اسپانيا مینويسد، بهرغمِ اهميت انگلس شاهديم كه بيش از همه از ماركس سخن به ميان میآيد، بهخصوص در سالهای اخير كه به دليل پيدايش بحرانهای اقتصادی و افتِ اعتبار سرمايهداری، توجه به ماركس و ايدههاي او افزايش يافته است و چندين و چند زندگينامه از ماركس منتشر شده است. اما انگلس درنهايت در سايۀ ماركس خوانده میشود و درنهایت در حدِ يكی از نويسندگان مانيفست كمونيست از او ياد میشود. اما اينك که دويست سال از زادروز انگلس میگذرد میتوان از طريق بازخوانی ايدههای او به اين نتيجه رسيد كه انگلس در عين حال كه به انديشه ماركس پايبند بوده، ايدههای مترقی و امروزی در مورد محیطزیست، شهر، حقوق سیاسی و اجتماعی زنان و فناوری و از اين دست داشته است.
اگر از ايدهها و تفكراتِ انگلس كه در آثارش مشهود است بگذريم، در بازخوانی زندگی او موضوع جالبتوجهی كه بيش از همه به چشم میآيد زندگیِ متناقضش يا به بيان درستتر، تناقضی است كه انگلس در زندگی خود با آن مواجه بوده و منتقدان و مفسران او با ديدگاههای مختلف و از زاویه ديدهای متفاوتی به آن اشاره كردهاند: اينكه انگلس، تاجری ثروتمند و صاحب كارخانه نساجی بود و همزمان، يك انقلابی حامی حقوق کارگران. اختلاف طبقاتی او با ايدههايش، موجب شد تا بسياری او را سرمايهداری بخوانند كه به طبقه خود خيانت كرد، و يا برعکس، در مدحِ او بگويند كه او امكاناتِ طبقه خود را به نفعِ كارگران و ايدههای انقلابی به كار گرفت و حتي به دليل نزديكي و دركِ بيشتر طبقه سرمايهدار به نوعی خودآگاهی در مورد وضعيت جامعه طبقاتی رسيده بود كه نتيجهاش طرفداری از ايدههای رهايیبخش ماركس شد. او كه ديگر از پس ساليان دراز يكی از مهمترين اجزای پيكره ماركسيسم به شمار میرود، خود چندان اعتقادی به اين تناقض در زندگیاش نداشت و بهزعمِ برخی از مورخان همچون تريتسرام هانت «نجيبزادهای كمونيست» بود، يك نجيبزاده واقعی با آرمانهای عدالتخواهی و ضد سرمايهداری.
فردريش انگلس، پسر بزرگِ خانوادهای متمول و پروتستانِ متعصب بود كه در شهر بارمِن، یکی از مناطق صنعتی آلمان رشد يافت. پدر او از كارخانهداران بزرگِ منطقه بود كه بهنوعي مالكِ تمامعيار صنعت نساجی در آن منطقه به شمار ميرفت و علاوه بر آن در انگلستان نیز در یک کارخانه نساجی شراكتي داشت. خاندانِ انگلس همه از صاحبان اين صنعت بودند كه نسل به نسل به آنها رسيده بود و اعتباري برايشان دستوپا كرده بود و از اينرو همگان بر اين باور بودند كه فردريش هم همين راه را در زندگياش ادامه ميدهد و بهزودي به رتقوفتق امور مربوط به كارخانه و تجارتِ آبا و اجدادياش روي ميآورد. غافل از آنكه او بيش از همه به فلسفه و شعر علاقه داشت: او از همان جواني به خواندنِ هگل ميپرداخت، شعر ميسرود و مقالات انتقادي مينوشت و در روزنامههاي محلي با نام مستعار به چاپ ميرساند. شورش انگلس عليهِ طبقه خود، بار نخست در برابر خانوادهاش رخ نمود. او نهتنها به مسائل تجاري علاقه نشان نميداد، بلكه مقابل جزميت و تعصبِ مذهبی خانواده خود نيز موضع ميگرفت.
چنانكه از زندگينامههای انگلس برمیآيد، او در اجتماع، جوانی رعنا و شيكپوش و متمكن بود كه به مقولات ادبی و فلسفی شيفتگی غريبی داشت. انگلس 21 سال داشت كه به نظاموظیفه رفت و برای آنكه از نصايح و مناسبات خانوادهاش فرار كند، داوطلب حضور در بخش توپخانه برلين شد. در همان برلين بود كه او بيش از پيش فلسفۀ هگل را دنبال كرد و به كلاسهای درس فلسفه رفت و با قرائتهای مختلف از هگل آشنا شد: از قرائتِ راست و افراطی با آميزهای از تمايل به مذهب و دولت، تا هگلیهای جوان يا چپ كه از هگل قرائتی راديكال داشتند و بهتبع انگلس نیز خيلی زود به دسته دوم پيوست و در زمره هگلیهای جوان به بحث میپرداخت. سرخوردگی خانواده انگلس از راهی كه او در پيش گرفته بود موجب شد تا او را به منچستر بفرستند به اين اميد كه او افكارش را رها كند و بهزعم آنان به مسير درست برگردد، اما دست بر قضا ماجرا وارونه شد؛ چراكه انگلس در انگلستان بيش از قبل افكاری راديكال پيدا كرد كه سرنوشتِ او را تمام عمر تحت تأثير قرار داد. منچستر كه از قطبهای صنعتی آن زمان بود بيش از هر جای ديگری مصائب كارگران را بازتاب ميداد و همين امر انگلس را بيشتر به فكر وامیداشت. درست در همان زمان، جنبشها و اعتصاباتِ كارگری هم اوج میگرفت و مطالبات آنان مطرح میشد و بهترين امكان برای رفتن و پرسه زدنِ هدفمند در محلات کارگری را فراهم میآورد؛ اين امكان را كه انگلس از نزديك با وضعیت طبقه کارگر در دورانِ آغاز سرمایهداری صنعتی مواجه شود. از اينرو كار در كارخانۀ اجدادی علاوه بر آنكه افكار راديكال انگلس را به كارِ تجاري مشغول نكرد، بلكه موجب شد تا او در ايدههای برابریطلبانهاش سماجتِ بيشتری به خرج دهد.
از همان روزها بود كه انگلس بر اساسِ آموختههای فلسفی و مشاهداتش، نوشتن درباره اوضاع سرمايهداری و صنعتی شدن و جامعه كارگری را آغاز كرد. همين مقدمات كافی بود تا انگلس و ماركس با هم ملاقات كنند و اتفاقی رقم بخورد كه سالها بعد به مشاركتِ فكری آن دو انجاميد. ماركس چندين مقالۀ انگلس را در روزنامهاش منتشر كرد، البته انگلس در آن دوران با نام مستعار مینوشت. پيش از اين هم انگلس در دفتر روزنامهای در آلمان با ماركس ملاقات كوتاهی داشت كه به دلِ هيچكدام ننشسته بود و يكی از دلايل آن، انتسابِ انگلس به هگلیهای جوان بود كه آن زمان ماركس از آنان فاصله گرفته بود و از اينرو خاطرهای خوش از اين ديدار در ذهن هيچكدام نماند. اما سالها بعد كه ماركس در 1843 به پاريس رفت و نشريهای راه انداخت، ديدار ديگري دست داد كه با دفعه قبل بسیار متفاوت بود. اين بار ماركس، مقالاتِ انگلس را خوانده بود و بهويژه مقاله «طرح نقد اقتصاد سیاسی» را بسيار پسنديده بود، پس تا حدی او را میشناخت. اين ديدار چنان اساسی بود كه ماركس به اين باور رسيد كه آن دو از مسيرهای مختلف به يك نتيجه رسيدند و همين ايده بود كه يكی از پربارترين دوستیهای تاريخی را رقم زد.
در دويستمين زادروز انگلس، بسياری از مورخان و مفسرانِ تاريخ معتقدند نقشِ او در شكلگيری ايدههای ضد سرمايهداری -طبقهای كه خود به آن تعلق داشت و بُريدن از آن برايش مكافاتی سخت را رقم زد- چندانکه بايد موردتوجه قرار نگرفته است؛ چهرهای كه همپای ماركس ايدههايش را پيش برد و همواره كنار ماركس ايستاد، همانطور كه مجسمهاش در آلمان همواره كنار ماركس خواهد ايستاد.
منابع:
-
«ویولن دوم مارکسیسم»، خواکین اِستفانیا، روزنامه الپاییس
-
«فریدریش انگلس و میراث ماندگار او»، سعید رهنما، سایتِ نقد اقتصاد سیاسی
-
«منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت»، فریدریش انگلس، ترجمه خسرو پارسا
-
«سرمایه» جلد سوم، کارل مارکس، ترجمه حسن مرتضوی، نشر لاهیتا
-
«سرمایهداری که به طبقه خود خیانت کرد»، بهرام محیی، دویچهوله