تاماس کراس، استاد تاریخ روسی در دانشگاه بوداپست و نویسنده زندگینامه روشنفکرانه لنین است. او در گفتوگو با الکس آنفونس با عنوان «بازسازی لنین ورای دروغها و تحریفها» تصویری از انقلاب اکتبر و آغاز تجربه اتحاد جماهیر شوروی ترسیم میکند، و با دقت تمام نشان میدهد که تحلیلهای لنین با دوره معاصر ما ارتباط دارد و علاوه بر این محدودیتهای این تحلیلها را بررسی میکند بدون اینکه به سادهسازیها و تئوریهای سطحی تن بدهد که مانعِ درک آن رخداد اساسی (انقلاب روسیه) میشوند. به مناسبتِ فروپاشی شوروری در ۲۵ دسامبر 1991، روایتِ کراس از لنین و انقلاب روسیه ترجمه شده است که در ادامه میخوانید.
کتاب شما، «بازسازی لنین» از این ایده دفاع میکند که میراث نظری و سیاسی لنین همچنان مورد علاقه شدید نیروهای سیاسی چپ است، و همینطور از این موضوع که تنها بعد از نابود شدن اتحاد جماهیر شوروی ما میتوانیم افکار و اعمال لنین را که دچار تحریفهای زیادی شده بهتر درک کنیم. تفسیر شما چطور این ایده را تأیید میکند؟
لنین بین 1895 تا 1916 مشخصههای اساسی سرمایهداری روسیه و جهان را در سطح تاریخی و تئوری تحلیل کرد. تا جایی که به جوهره تحلیل تاریخی او مربوط میشود، لنین به روشی که تا امروز نیز معتبر است، مشخصههای اصلی توسعه تاریخی روسیه را - با استفاده از اصطلاح جیووانی آریگی- بهعنوان کشورهای پیرامونی تئوری سیستم جهانی درک کرد و روسیه در آن دوران تمام تناقضهای اخیر را در خود داشت. ساده و خلاصه آن اینکه؛ مظهر سرمایهداری فئودال روسیه این است که بورژوازی روسی نقش سیاسی مستقلی بازی نمیکند، بلکه خودش تحت سلطه استبداد تزاری قرار دارد. لنین به این نتیجه رسید که چشماندازهای انقلابی که در دورههای گذشته به کار بورژوازی غرب میآمد، اینک به کار جنبش کارگران آمده است. این امور انقلابی فقط توسط جنبش کارگری (پرولتاریا) و طبقه دهقانان بیزمین صورت میگیرد. هرچند میشود امور بورژوایی و سوسیالیستی را انجام داد، البته نه با همکاری بورژوازی، بلکه با مقاومت در برابرش. در ضمن، این همان چیزی است که لنین را با پلخانف و منشویکهایی (جناح اقلیت حزب کارگران سوسیال دمکرات) که همچنان به انقلاب دموکراتیک بورژوا عقیده داشتند، متمایز میکند. امروز میبینیم که لنین چقدر حق داشته است: 30 سال پس از فروپاشی شوروی تا به حال هیچ نظام بورژوازی دموکراتیکی نتوانسته در روسیه روی کار بیاید. اما لنین متوجه این نیز شد که اگر روسیه تنها مانده است، به همان راحتی که شوروی قدرت گرفت دچار مشکل میشود و این میتواند منشأ مشکلات بیپایان شود، چون 80 درصد مردم خواندن و نوشتن بلد نبودند. تحلیلهای لنین برای کشورهای پیرامونی دوران ما نیز آموزنده است: گزینهای جز نوعِ دوم سوسیالیسم وجود ندارد، همان که مبتنی سوسیال دموکراسی است. اتفاقی نیست که بسیاری از مردم از عملکرد تئوریک و سیاسی لنین متنفرند و آن را تحریف میکنند. با استفاده از روش تحلیلی لنین، ما امروز به این نتیجه میرسیم که وعده سرمایهداری دموکراتیکِ لیبرال که در تقابل با نظام سرمایهداری الیگارشی مرسومِ امروز است، چیزی جز یک بینش صرفا سیاسی نیست. جز سوسیالیسم گزینه دیگری برای ساختار سیاسی وجود ندارد و امروزه این پیام در سطح جهانی معتبر است.
بعد از انقلاب فوریه 1917، واقعیتهای موجود پیشرفت انقلاب را به صورت «مرحله به مرحله» رد کردند. از این منظر است که شما ادعا میکنید لنین اهمیت ذاتی و عملی سازمانهای انقلابی را که بهتدریج شکل میگیرند، درک کرد؟
لنین حتی قبل از جنگ پی برد که دموکراسی بورژوایی در روسیه طرفدار ندارد: تلاش برای حقوق دموکراتیک مسئولیت جنبش کارگری بود. بعد از فوریه 1917، لنین با تحلیل تجمعات واقعی و تغییرات سریع آنها، خیلی زود فهمید نیروهایی که انقلاب را هدایت میکنند، شوراهای کارگری، سربازان و دهقانان را تشکیل دادهاند و کارخانهها و زمینها را مصادره و اشغال میکنند و خط مقدم را ترک میکنند. در میانه فروپاشی جنگ بود که نیروهای انقلابی ابزار «رفاه طبقاتی» را بهعنوان یک سیستم کشف کردند.
لنین آرزوی تشکیل مجلس مؤسسان را به «توهمات مؤسسان» تعبیر کرد. چه دولتی مدنظرش بود؟
لنین و حزب بلشویک بهجای مشروطه کردن بورژوازی و اعلام برابری سیاسی، به سمت ایجاد برابری اجتماعی رفتند و هنگامی که تمام نیروهای مرتبط را خطاب قرار دادند، پیشتاز این جنبش شدند. لنین با دیدن موقعیت انقلابی، با احزاب سیاسی که طرفدار سلطه مالکیت خصوصی سرمایهداری بودند، همکاری نکرد و در عوض، او تلاش کرد تا قبل و بعد از دومین کنگره پانروسی شوراها (دومین کنگره شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان)، سازمانهای واقعا سوسیالیستی را به دولت شوروی بیاورد. این واقعیت که فقط سوسیالیستهای انقلابی (SR) چپ به بلشویکها پیوستند، نشان میدهد که برای تودههایی که شورا تشکیل دادند، زمین، ملی شدن آن، و سازماندهی تولید و مصرف، از مهمترین مسائل بود. حساسیت قانونی نیروهای اجتماعی انقلاب بی نظیر روسیه (بر طبق فرمول گورگی لوکاس) نتوانست به طور کامل در قرنهای گذشته شکل بگیرد. چرا احزاب سرمایهدار میخواستند از انقلاب سوسیالیستی حمایت کنند، اما نتوانستند یا نکردند؟ سرانجام، انقلاب بر آنها غلبه کرد. کاری که میخواستند در گذشته به انجام برسانند اما نتوانستند.
طرد حزب بلشویک و شورش ژنرال کورنیلف منجر به این نتیجه شد که جنگ داخلی شروع شود. بنابراین برای هفتهها لنین سعی کرد حزبش را متقاعد کند که لحظه سرنوشتساز تصاحب قدرت فرا رسیده و این نباید شامل ریسکهای زیادی باشد. هرچند، نتیجه تراژیک کمون در فرانسه و درسهایی که مارکس از آن آموخت، لنین را به فکر واداشت. انگیزه این باور چه بود؟
لنین از سال 1905 میدانست که از نظر تودههای دهقان مشروعیت قدرت مستبد تضعیف شده است. در 1917، دولت موقت دیگر مشروعیت نداشت چون نشان داده بود که ناتوان از خروج از جنگ یا حل یک مسئله مهم است. حتی نمیتوانستند لنین را دستگیر کنند... در مقابل ژنرال کورنیکف تزاری، تسلط «دموکراسی خردهبورژوای» و اردوگاه انقلابی کارگران- دهقانان مشهود بود.
در سپتامبر 1917، لنین پنهانی به تجربه کمون پاریس و نظریه سوسیالیسم فکر کرد و «دولت و انقلاب» را نوشت. واقعیت سوسیالیسم از این حقیقت ریشه گرفته که سرمایهداری در نتیجه جنگ جهانی فروپاشیده و به نظر میرسد که قادر به مقاومت در برابر ابتکارات انقلابی یا دستکم اروپا یا جهان نیست. برای او، مسئله اساسی این بود که «انقلاب جهانی» چگونه منتشر میشود. او گره کور را از طریق انقلاب روسیه باز کرد. تحلیل لنین از روسیه بهعنوان «ضعیفترین حلقه رابط امپریالیسم» درست بود: در پاییز 1917 روابط قدرت طبقاتی، به نفع طبقات ستمدیده، بهشدت تغییر میکند ، چون قدرت سنتی کاملا از کار افتاده بود. بعد از تمام شدن فوری جنگ، درخواست تقسیم زمین، ملی شدن، «زمین، نان و آزادی» فقط به شیوهای انقلابی میتوانست حل شود. و سرانجام: سلاح در دستان تودههای انقلابی و سازمانهایشان بود. زمان «حالا یا هیچوقت» فرارسیده بود...
در کتابهای درسی تاریخ، توصیف «لنین جنایتکار» رایج است. او را مدافع خشونتی نشان دادهاند که بهعنوان روشی انقلابی تلقی شده و در مفهومِ «دیکتاتوری پرولتاریا» خلاصه میشود. هرچند، از منظر تاریخنگاری شما مثالهایی را که در این راستا بودهاند، زیر سوال بردهاید، به طور خاص بر تلاش لنین علیه کشتار و باسواد کردن مردم تأکید کردهاید. ممکن است در این مورد بیشتر بگویید؟
کتابهای درسی رسمی چندین دهه دروغ گفتهاند. لنین نظریه خاصی درباره ترور و خشونت نداشت. یکی از چیزهایی که لنین بعد از 1907 -که اولین انقلاب روسیه غرق خون شد- همیشه بر آن اصرار داشت، این بود: اگر انقلاب نتواند از خودش دفاع کند محکوم به مرگ است. این فرض که سازماندهی ارتش سرخ و قدرت اتحاد جماهیر شوروی در میانه تجدیدحیات ضدانقلاب و حملات مداخله خارجی میتوانست صلحآمیز انجام شود، ایده پوچ و مضحکی است. قبل از اکتبر، لنین مردم را به امکان «مسیر صلحآمیز» فراخواند، اما تاریخ این پیشنهاد را از دستور کار خود حذف کرد. چه میشد اگر انقلابیون قدرت را به ضدانقلابیها واگذار میکردند؟ تجربه قرن بیستم به قدر کافی نشان داد که نیروهای سرمایهداری، از هیتلر تا پینوشه، از استعمار نو تا بمباران عراق و یوگسلاوی و دو جنگ جهانی، صدها بار بیشتر خشونت را بر مردم جهان تحمیل کرد تا انقلاب روسیه در طول زندگی لنین.
مشکل اصلی «دوره انتقال» بعد از انقلاب را هم نمیتوان به خشونت خلاصه کرد، اگرچه مشخص است که هر سازمان دولتی در خاک روسیه استفاده گسترده از زور را مسلم فرض میکند. در آغاز انقلاب مشکل اصلی، به معنای خاص، سازماندهی مجدد تولید و توزیع نبود، بلکه ریشهکن کردن بیسوادی و ارتقای فرهنگی صدها نفر از مردم و ملیتها بود. این مشکلات منبع اصلی خشونت در مراحل اولیه تشکیل اتحاد شوروی بود. وقتی سلسلهمراتب بوروکراتیک ساخته شد، سهمخواهیهای تازه میان سازمانها، مقامات و دستگاه محلی و مرکزی شدت گرفت، و معلوم شد که ترس لنین به جا بوده: اگر انقلاب روسیه تنها بماند، از شانس موفقیت سوسیالیسم کاسته میشود.
یکی از پیشفرضهایی که شما در کتابتان آن را تخریب میکنید، این است که تصمیمات لنین اساس این را گذاشت تا حزب کمونیست بتواند زندگی دموکراتیک را محدود کند، همین امر موجب شد که برخی بین لنین و ایده «توتالیتاریسم» پیوند برقرار سازند. استدلال شما چیست؟
اول اینکه، «تئوری توتالیتاریسم» خط فکری ابتدایی مبلغان سادهلوح سیستم سرمایهداری است. اگر ما به زور لنین و تشکیل شوروی را تبدیل به «الگوی مستبدانه» این تئوری کنیم، روایتی از تمامیتخواهی به دست میآید که موجب میشود حتی برای حقایق تاریخی مربوطه احترام قائل نشویم. این ایده که «همه دیکتاتوریها برابر هستند»، به لحاظ عقلی و سیاسی ناممکن است. علاوه بر این، در دوره لنین، دیکتاتوری حزب کمونیست همراه با «کثرتگرایی» سازمانی گسترده بود؛ برای مثال، هر جریان ادبی هم سازمان مستقل داشت. حتی در حزب کمونیست، گرایشهای مختلفی وجود داشت که با هم سر جنگ داشتند.
یکی دانستن دورههای لنین و استالین اشتباه بزرگی است، انگار که کسی دیکتاتوری ژاکوبین (جمهوریخواه رادیکال انقلاب فرانسه) را با امپراطوری ناپلئون یکی بداند، یا رژیم استالین را با رژیم خودکامه برژنف یکی بگیرد. لنین که انگار دستکاری متعاقب بورژوازی را حدس میزد، خودش تأکید کرد که هیچ سیستمی را نمیشود با مفاهیم صرفا سیاسی توصیف کرد. در کتاب «دولت و انقلاب»، او مستقیما دورههایی را پیشبینی میکند که برای آن فقط فرضیههای اومانیستی بیان میشود. این فکر که انقلابها باید قابل دفاع باشند، با توجه به رژیمهای تروریستی دیکتاتوریهای افسران گارد سفید، بسیار روشنگرانه است. لیبرالیسم روسیه از 1918 تا 1921 به این سیستمهای نظامی تروریستی پیوست. دوست جوان سابق لنین (P. Struve) که از یک مارکسیست قانونی به یک لیبرال تبدیل شد و مشاور سیاسی «دنیکین» بود، سِمتی مهم در سیستم تروریستی داشت.
بعد از روبرو شدن با چالشهای عظیم مانند قحطی، جنگ داخلی و حمله ائتلاف بینالمللی کشورها، برخی مسال به برنامه بقای انقلاب تحمیل شد. از یک طرف، لنین اساس «سیاست اقتصادی جدید» را میسازد و از طرف دیگر بینش ضرورتِ «انقلاب فرهنگی» را تدارک میبیند. لنین چه اقدامات احتیاطی را مدنظر داشت؟
«سیاست اقتصادی جدید» مارس 1921، که لنین آن را تدوین کرد، «ترمیم نسبی سرمایهداری» بود، چون اکثریت جمعیت دهقانان و خردهبورژواها بدون خریدوفروش موجودیتی نداشتند؛ جامعه روسیه آماده سوسیالیسم، خود مدیریت اجتماعی نبود. جمعیت، میلیونها کارگر، باید بسیاری از عناصر فرهنگ مدنی را یاد میگرفتند تا بتوانند فرهنگ جدید بسازند. در غیاب سنتها و آدابورسوم اجتماعی دموکراتیک، مسئله اساسی این بود که چطور میشود هژمونی اهداف و برنامهها فرهنگ جمعی سوسیالیستی را در جامعه شوروی حفظ کرد.
بر مبنای تجربه لنین، گرامشی در مورد این مسئله بسیار نوشت. نقطه آغاز لنین این بود که بعد از پیروزی نظامی، «هژمونی فرهنگی» فقط در صورتی میتواند حفظ شود که تودههای اجتماعی که علاقهای به احیای سرمایهداری نداشتند، مدیریت امور را به دست بگیرند. این تناقض اساسی سیستم انقلابی بود، چراکه اقسام مختلف خشونت در خاک روسیه معاصر ریشه داشت. روسیه یک رژیم سوسیال دموکراسی مستقیم بود که میتوانست اهمیت خشونت را به حداقل برساند، همانطور که در «دولت و انقلاب» میخوانیم. تلاشهای بسیاری در این راستا در روسیه شوروی انجام گرفت: کمونها، تعاونیها، آرتلها (اتحادیهها، مخصوصا اتحادیه تولیدکنندگان مثل دهقانها در شوروی سابق)، شبکه تئاترهای کارگران و حلقههای خودآموخته بهاضافه نیروهای انقلابی معروف دیگر که ظهور کردند. لنین نظام شوروی، اتحاد جماهیر شوروی را با هدف برابری حقوقی و اجتماعی همه مردم بر اساس اصول سیاسی ضد نژادپرست و ضد ملیگرای مشروطه کرد. او رفتار ریاکارانه نظامهای بورژوا را به تمسخر گرفت که در آن رسما محرومیت نژادی و حقوقی را منع میکنند -که هرگز آن را حذف نکردند- اما هر روز دوباره محرومیت اجتماعی قائل میشوند. توسعه تاریخی شوروی اواخر دهه 1920 به دلایل مختلف تاریخی از این مسیر منحرف شد، که این را هم نمیتوان با نظریههای سطحی (کاذب) شرح داد.
در نظام شوروی، نباید از فقدان دموکراسی مدنی (مردمسالاری) شکایت کرد؛ این بیمعنا است چراکه نه رهبران و نه طرفداران قصد تبعیت از آن را نداشتند. در آن سیستم، اشکال سوسیالیستی و دموکراتیک خودمختار به شکلی جدی معیوب بود و با این ادعا میتوان هر تخلفی را نقد کرد: عصر دموکراسی اقتصادی و اجتماعی هنوز پیش رو است، نه پشت سر.
LEFTEAST