دق‌مرگیِ ساعدی

واهمه‌های غلامحسین ساعدی به روایت عباس میلانی

1401/11/08

«غم غربت را برنتابید. شاید هم، خود غم را. در ایران هم دایم در سفر بود. از روستاهاي آذربايجان تا کپرنشين‌هاي خليج‌فارس را از نزديک مي‌شناخت. گاه با کسانی چون صمد بهرنگی و رضا براهنی، گاه با آل‌احمد و مهرجویی. در میان بومی‌های هرجا هم دوستانی فراوان داشت. با این‌همه، آنجا هم گویی غریب بود. غم هم داشت.» عباس میلانی در کتابی با عنوانِ «سی چهره» از خاطرات و تجربیات خود از سی تن از دوستان و آشنایانی نوشته که نه‌تنها در زندگیِ او، بلکه در تحولات نیم قرن اخیر کشورشان سهم داشتند. یکی از این سی چهره، غلامحسین ساعدی است که به‌رغمِ حشرونشر بسیار با اهل فرهنگ و روشنفکران زمانه‌اش و نیز سفرها و معاشرت‌های بسیاری که به‌اعتبار خوش‌محضری او تعدادشان بسیار بوده است، روایت سرراستی از زندگینامه‌اش در دست نیست. درست مانند آثارش، منش و زندگیِ ساعدی را باید در میانِ واهمه‌های بی‌نام و نشانِ دورانی که در آن زیست جست‌وجو کرد. او در شرح‌حال‌گونه‌ای که در تبعید نوشت، زندگی خود را در پیوند با جامعه و وقایع سیاسی و اجتماعی آن دوران بازمی‌شناسد و روایت می‌کند. روایتِ میلانی از ساعدی نیز با این شرح‌حال نسبت نزدیک دارد. و جالب‌آنکه با غم غربت آغاز می‌شود، درست همان غمی که بر سراسر متن «ساعدی به روایت ساعدی» سایه انداخته است.

ساعدی از ترک وطن و مهاجرت ناگزیرش به «ریشه‌کن شدن» تعبیر می‌کند و می‌نویسد: «احساس می‌کنم که از ریشه کنده شده‌ام. هیچ‌ چیز را واقعی نمی‌بینم. تمام ساختمان‌های پاریس را عین دکور تئاتر می‌بینم. خیال می‌کنم که داخل کارت‌پستال زندگی می‌کنم. از دو چیز می‌ترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی می‌کنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. و در فاصله چند ساعت خواب، مدام کابوس‌های رنگی می‌بینم. مدام به فکر وطنم هستم. مواقع تنهایی، نام کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرهای ایران را با صدای بلند تکرار می‌کنم که فراموش نکرده باشم. تمام‌وقت خواب وطنم را می‌بینم. چند بار تصمیم گرفته بودم از هر راهی شده برگردم به داخل وطن. دوستانم مانعم شدند. همه چیز را نفی می‌کنم. از روی لج حاضر نشدم زبان فرانسه یاد بگیرم. و این حالت را یک نوع مکانیسم دفاعی می‌دانم. حالت آدمی که بی‌قرار است و هر لحظه ممکن است به خانه‌اش برگردد.»

ساعدی اما در نظر میلانی در وطن خویش هم غریب بود و به‌ویژه در سال‌های آخر زندگی‌اش، هم در ایران و کشورش احساس غربت می‌کرد و هم در فرانسه که غربت جغرافیایی و فرهنگی و زبانی هم بر آن افزوده شد و به استیصال و اندوهی عظیم بدل شد. «انگار با خود و جهان قهر کرده بود. در پاریس که بود به تأکید و افتخار زبان فارسی را وطن و مأمن واقعی‌اش می‌دانست. مثل بسیاری از روشنفکران به امید بازگشت به ایران زنده بود و شاید می‌ترسید که اگر فرانسه یا انگلیسی یاد بگیرد، بازگشتش به ایران به تأخیر بیفتد یا سودا و میل به بازگشتش را محل شک بدانند. البته در ایران و در غربت راه دیگر مقابله‌اش با غم، کار خلاق بود.»

میلانی، غلامحسین ساعدی را در زمره نویسندگانی از جمله چخوف و بولگاکف، خالد حسینی و نوال سعداوی، می‌خواند که علم پزشکی را در سودای نوشتن واگذاشتند و حرفه نویسندگی پیشه کردند. اما ساعدی، به‌تعبیر میلانی کارِ پزشکی را به خدمتِ هنر درآورده بود و از این‌رو مطبِ ساعدی به پاتوقِ روشنفکران زمانه‌اش تبدیل شد، تا حدی که بسیاری از تصمیمات مهم ادبی و سیاسی در همان‌جا گرفته شد و در برخی قول‌ها آمده است که در بزنگاه‌های سیاسی، همین مطب، مخفی‌گاه و مأمنِ مبارزان سیاسی چپ هم بوده است. میلانی مطبِ ساعدی را چنین روایت می‌کند: «ساعدی حتی وقتی پزشکی هم می‌کرد، بیشتر در خدمت هنرش بود. کارش نویسندگی و کار کناری‌اش پزشکی بود. مطبی در جنوب شهر، در نزدیکی شهر نوی سابق، دایر کرده بود. خودش و برادرش که او هم پزشک بود، هم به مراجعان بیمار می‌رسیدند که اغلب هم فقیر بودند و به رایگان درمان می شدند، هم مطب را به یکی از پاتوق‌های روشنفکری آن زمان تبدیل کرده بودند. از چند روایت شنیده و خوانده‌ام که برخی از مهم‌ترین تصمیمات جامعه نویسندگان آن زمان، از جمله تأسیس کانون نویسندگان ایران، در همان مطب گرفته شد. همین مطب، به گفته پرویز ثابتی، پاشنه آشیل ساعدی شد. گویا ساواک در مطب دستگاه استراق سمع کار گذاشته بود و همه بده‌بستان‌های پزشکی، ادبی و گاه عشقی‌ای را که در آنجا می‌گذشت ضبط و رصد می‌کرد.» برای میلانی، روایتِ ثابتی از مطب و احاطه ساواک بر آن، علامه بر آنکه نمودار فضای حاکم بر آن زمانه است، از نوعی «ساده‌انگاریِ روشنفکران» در سیاست خبر می‌دهد. «اگر روایتی که ثابتي مي‌گويد درست باشد، کل اين ماجرا پنجره‌اي است به فضاي سياسي مسموم آن زمان و در عين حال ساده‌انگاري کساني چون ساعدی. از سويي انگار ساواک خلوت مطب دکتر، آن‌هم روانپزشک را، به رسميت نمي‌شناخت. براي خبرگيري و مهم‌تر از آن براي يافتن برگه يا سندي صوتي که از آن بتوانند عليه روشنفکران استفاده کنند، مرز و حدی نمي‌شناخت.»

میلانی در اینجا از خاطره تلخی سخن به میان آورد که در خاطرات شفاهی و افواه درباره ساعدی و تاوانی که به خاطر این تفتیش‌های ساواک پس داد، بر زبان‌هاست. ماجرایی که «به ادعای ثابتی کمکش مقاومت ساعدی را پس از بازداشتش شکستند و او را به ضبط مصاحبه‌ای بر سبیل توبه وادار کردند» و به قولِ میلانی «لکه ننگی» بود که بهایش را ساعدی پرداخت، اما از نظر او تمام روشنفکرانی که در مطب ساعدی گرد هم می‌آمدند به‌نوعی در این ننگ سهیم بودند و مسئولیت داشتند. میلانی از خاطره شبی می‌گوید که ساعدی دو سالی بعد از آن ماجرا، بی‌خبر و مست و خراب به خامه او رفته بود آن‌هم ساعت یازده شب. «آن شب ساعدی با داریوش (مهرجویی) جایی مهمان بود و از او خواسته بود که به منزل ما برساندش. حضور غیرمترقبه‌اش، طبعاً برای من مغتنم بود... بیشتر او صحبت کرد. به ساواک بد گفت: می‌خواهند ما را داغان کنند، نباید بگذاریم، بایدکراته‌شان کنیم! تا سال‌ها، کراته کردن ورد زبانش بود. بايد به کوری چشمشان بمانيم و کار کنيم. هرگز نفهمیدم صحبت‌هايش براي تسکين‌خاطر خودش بود یا برای همدلی و همدردی و قوت قلب به من آمده بود. من مصاحبه تلويزيوني نکرده بودم ولي دادگاه ما علني بود و و رفقا از دادگاه علنی انتظار رفتاري چون گلسرخي داشتند.»

میلانی در بُرشی به گذشته، از سال‌های اوجِ ساعدی می‌نویسد. چند سال پیش از انقلاب که انتشارات امیرکبیر مجله «الفبا» را راه انداخت و همان شش شماره‌ای که منتشر شد، آن را به‌عنوانِ یکی از پربارترین مجلات ادبی و اجتماعی ثبت کرد. در ایران بود. «از بهرام بیضایی و احمد محمود تا هوشنگ گلشیری و مصطفی رحیمی و سیمین دانشور و شهرنوش پارسی‌پور در آن مطلب نوشتند. بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی از همکارانش در اداره مجله بودند. در همان ماه‌ها من هم که تازه از زندان در آمده بودم کتاب بنیادهای مسیحیت، نوشته کائوتسکی را  هم او که رفقا به‌تأسی از لنین به‌عنوان کائوتسکی مرتد می‌شناختند به فارسی برگرداندم و امیرکبیر ناشرش بود. برای تصحیح نمونه‌های چاپی به دفتر امیرکبیر می‌رفتم و گاهی ساعدی را هم در آنجا می‌دیدم که بی‌شک یکی از پرکارترین نویسندگان زمان بود.»

ساعدی بعدها در غربت تلاش‌هایی برای کار خلاقه می‌کند که انتشار مجله «الفبا» از جمله این کارهاست، اگرچه به‌گفته میلانی هیچ‌یک از این تلاش‌ها چنان‌که باید برای ساعدی کارساز نبود. «در تبعید هم الفبا را به راه انداخت. هفت شماره‌اش را هم درآورد. نمایش هم نوشت، اما هیچ‌کدام دردش را دوا نکرد. مرگش شاید بیشتر از هرچیز نوعی دق‌مرگی و حتی خودکشی بود. شاید ساده‌انگاری و برخورد ابزاری رفقا که یکی از بزرگ‌ترین نمایش‌نامه‌نویسان ایران را به شب‌نامه‌نویس بدل کردند و ممانعت ساواک که به هزار و یک حیله او را تلویزیونی کرد و شاید افسردگی درونی‌اش همه در رقم زدن این فرجام غم‌بار مؤثر بودند.»

 

* سی چهره، عباس میلانی، نشر پرشین سیرکل (تورنتو، کانادا)، تابستان 1401


عباس میلانی غلامحسین ساعدی

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.


از زندان به گورستان

سازمان فداییان خلق ایران در آغاز چهار نظریه‌پرداز داشت که هریک در متونی جداگانه به استدلال درباره مبارزه مسلحانه پرداخته‌اند. یکی از این‌ها، حسن ضیاءظریفی است که به همراه بیژن جزنی به نسل اول روشنفکران انقلابی مارکسیستی تعلق دارد که رویکرد مبارزه مسلحانه را در مبارزه با استبداد شاه برگزیدند. پژوهش‌های تازه می‌گویند نویسنده جزوه‌ای که با عنوان «تز گروه جزنی» در سال 1351 منتشر شد ضیاءظریفی بوده است. او و دیگر روشنفکران انقلابی هم‌عصرش، به نسلی تعلق دارند که در بستر اجتماعی و سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 32 به عرصه رسیدند و شاهد و درگیر شکست‌ها و بن‌بست‌های مبارزه مدنی و سیاسی از طریق حزب توده و جبهه ملی بودند. حسن ضیاءظریفی ده سال از عمر کوتاه سی و شش ساله‌اش را در زندان‌های شاه گذراند و در نهایت در روز 29 فروردین 1354 در یکی از هولناک‌ترین جنایات حکومت شاه چشم و دست بسته به همراه تعداد دیگری از زندانیان بی‌دفاع در تپه‌های اوین تیرباران شد.


من یک معلمم

اردیبهشت را می‌توان ماه معلمان نامید چرا که این ماه با نام سه چهره درخشان آموزش نوین در ایران و همچنین مبارزات معلمان در ایران معاصر پیوند خورده است. یازدهم اردیبهشت سالروز درگذشت محمد بهمن‌بیگی، بنیان‌گذار آموزش عشایری و برنده جایزه یونسکو برای فعالیت‌هایش در این زمینه است، دوازدهم اردیبهشت سالروز کشته شدن ابوالحسن خانعلی در تجمع اعتراضی معلمان مقابل مجلس در سال 1340 است و نوزدهم اردیبهشت نیز زادروز جبار باغچه‌بان است که اگرچه بیشتر با آموزش ناشنوایان به یاد آورده می‌شود اما او همچنین معلمی پیشرو در جهت حمایت از حقوق معلمان هم بود. آموزش ناشنوایان در ایران در سال 1305 شمسی توسط جبار باغچه‌بان پایه‌گذاری شد. جبار باغچه‌بان با نام اصلی جبار عسگرزاده در نوزدهم اردیبهشت سال 1264 شمسی در ایروان متولد شد و در آذر 1345 از دنیا رفت. او در طول عمرش کارهای مهم و مختلفی انجام داد اما در وهله اول معلم بود، معلمی که همواره برای عقایدش مبارزه کرد و چهره‌ای جاودان در تاریخ معاصر ایران شد.


مخالفت با وضع موجود

«اگر حدود صد سال پیش که نجف دریابندری هنوز به ‌دنیا نیامده بود، پدر بوشهری‌اش در بصره پیشنهاد انگلیسی‌ها برای گرفتن تابعیت عراق را می‌پذیرفت و همان‌جا می‌ماند و به کار راهنمایی کشتی‌هایی خارجی و به آبادان نمی‌رفت، شاید هرگز خبر درگذشت پسرِ آن پدر که بعدها در آبادان به‌دنیا آمد، هیچ اهمیتی نمی‌داشت. اما ناخدا خلف بوشهری پس از چندین سال کار در بصره به آبادان می‌رود و پسرش چشم می‌گشاید و سی ‌چهل سال بعد می‌شود نجف دریابندریِ مترجم که ‌هنگام مرگ در نود سالگی آوازه ادبی و فراملی داشت.» نجف دی یا بهمن ۱۳۰۹ در آبادان متولد شد. پدرش شناسنامه‌اش را یک سال جلوتر گرفت تا او را زودتر به مدرسه بفرستد. در آن زمان کشتی‌های نفتکش اروپایی بین آبادان و کلکته در رفت‌وآمد بودند. آبادان بندر شده بود و چند نفر پایلوت کشتی‌ها بودند. پدر نجف یکی از آن پایلوت‌ها بود که در اصل از اهالی بوشهر بود. نجف دریابندری بی‌شک از مطرح‌ترین مترجمان ایرانی و از نسل مترجمان جریان‌سازی است ک طی حدود شش دهه در عرضه ترجمه و نقد حضوری چشمگیر و تأثیرگذار داشته است. او ۱۵ اردیبهشت 1399 در اوج روزهای همه‌گیری کرونا بر اثر بیماری و کهولت از دنیا رفت.


اما نباید ناامید بود

دکتر غلامحسین صدیقی را پدر علم جامعه‌شناسی در ایران نامیده‌اند و از این نظر نام او در حوزه علوم اجتماعی در ایران جاودانه شده است. به جز فعالیت‌های علمی، صدیقی در سیاست هم حضوری پررنگ داشت و به عنوان وزیر پست، تلگراف و تلفن در دولت اول و وزیر کشور در دولت دوم محمد مصدق حضور داشت. پس از کودتای 28 مرداد 1332 او نیز دستگیر و محاکمه شد و به زندان افتاد. او بعدها وقایع روز 28 مرداد را شرح داد که روایتی خواندنی و از نزدیک از روز کودتا است. صدیقی از بنیانگذاران کنگره هزاره ابوعلی سینا بود اما زمانی که کنگره در اردیبهشت ۱۳۳۳ در همدان تشکیل شد خود او در زندان لشکر ۲ زرهی تهران به سر می‌برد. صدیقی در آذر 1284 متولد شد و در نهم اردیبهشت ماه 1370 از دنیا رفت.


دق‌مرگی

در زمانه‌ای بحرانی و پرتلاطم عجیب‌ترین و مهم‌ترین خبرها هم تنها چند ساعت یا نهایتا یکی دو روز مورد توجه قرار می‌گیرند و در سیر بی‌پایان اخبار زود به حاشیه رفته و فراموش می‌شوند. این خبر که کیومرث پوراحمد دیگر فیلمی نخواهد ساخت یکی از خبرهای نه چندان مهم چند ماه پیش بود که توجه زیادی هم به خود جلب نکرد. پوراحمد اگرچه در نشست پرسش و پاسخ آخرین فیلم‌اش، «پرونده باز است»، غایب بود اما در همین نشست اعلام شد که او به عوامل این آخرین فیلمش گفته که دیگر چیزی نخواهد ساخت. در آن برهه شرکت نکردن پوراحمد در جشنواره فیلم فجر بیشتر از خداحافظی‌اش از سینما مورد توجه قرار گرفت. شاید تصور این بود که کارگردان 73 ساله در شرایطی خاص حرفی زده و پس از مدتی حرفش را پس می‌گیرد و باز به سینما بازمی‌گردد. زمان زیادی لازم نبود تا مشخص شود وضعیت برای پوراحمد به حدی وخیم بوده که او نه فقط نمی‌خواهد فیلم دیگری بسازد بلکه اساسا دیگر نمی‌خواهد به زندگی ادامه دهد.


شاعر حماسه‌های شکست

مهدی اخوان ثالث، شاعر قطعه مشهور «زمستان» از مهم‌ترین شاعرانِ مدرن ایران است که او را شاعر حماسه‌های شکست هم خوانده‌اند. اخوان دهم اسفند 1307 در توسِ خراسان به دنیا آمد و در همان‌جا هم برای همیشه آرام گرفت. به‌رغم اینکه شعرهایش رنگ‌وبوی سیاسی داشت و مهم‌ترین شعرهایش پیرامون وقایع سیاسی بود، خودش را سیاسی یا دقیق‌تر «سیاسی‌نویس» نمی‌دانست اما او شاعرِ «زمستان» و «آخر شاهنامه» و «قصه شهر سنگستان» است که مایه سیاسی دارد و البته اخوان ثالث تعریف دیگری از سیاست دارد.