پیام و پیمان

نگاهی به ارتباط «سایه» با حزب توده در نخستین سالمرگ شاعر

1402/05/21

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 

هوشنگ ابتهاج در سال‌های 1330 با چهره‌های مهمی از ادبیات و فرهنگ ما، از جمله مرتضی کیوان، نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، سیاوش کسرایی و دیگران آشنا شد. در این میان شاعران و نویسندگان و روشنفکرانِ آن دوره اغلب یا عضو حزب توده بودند و یا با حزب قرابت فکری داشتند. مرتضی کیوان، شاعر، منتقد و فعال سیاسیِ عضو حزب توده که پس از کودتای  مرداد به عنوان اولین دسته از افسران این حزب در زندان قصر تیرباران شدند، از دوستان سایه بود. جز کیوان، سایه با چهره‌های همفکر دیگری همچون سیاوش کسرایی و احسان طبری ارتباط داشت. سایه حکایت آشنایی خود با کیوان را چنین تعریف می‌کند که یک روز پس از انتشار کتاب «سراب» در سال ۱۳۳۰ در کافه فردوسی نشسته بود که مرتضی کیوان سر میزش می‌آید و نکاتی را می‌گوید که نشان می‌داد در همان روز نخست، کتاب را با دقت خوانده بود. به این ترتیب دوستی میان آنها آغاز می‌شود. چندی بعد سایه با کیوان و چند شاعر دیگر به دیدار نیما یوشیج می‌روند و دوستی بین آنها شکل می‌گیرد. سایه در توصیف نیما یوشیج می‌گوید: «آدم عجیب‌وغریبی بود. به هیچ شاعر دیگری شباهت نداشت و کارهایش برای ما کاملاً تازگی داشت.» 

سایه شعرهای «سیاه‌مشق» را فروردین ۱۳۳۲ سرود و تنها چند ماه، در مرداد 1332 «شبگیر» را سرود که مورد توجهِ چهره‌های فرهنگی-سیاسی بود. مرتضی کیوان با انتقاد از شعرهای «سیاه‌مشق» درباره تفاوت این دو دفتر شعر گفت: «شاعر سیاه مشق در شعرهای گذشته خود مفهوم و ادراک سزاواری از زمانه خویش ندارد. اما همان‌گونه که این کتاب نمونه قدرت ادبی اوست شعرهای مجموعه شبگیر که پس از این انتشار می‌یابد بازگوی آواز مردم و تلاش‌های سعادت جوی آن‌هاست.» سایه نیز در مقدمه مجموعه شعرِ «سراب» سروده سال 1330 خطاب به مرتضی کیوان نوشت: 

«به پیشگاه مردم: پیام و پیمان 

از نگاهی که در آن خشم و درد موج می‌زند ملامت تو را می‌شنوم و بی‌هیچ‌گونه بهانه و سخنی سر فرومی‌افکنم. در رزمی که تو هستیِ خود را بر سر آن گذاشته‌ای من خاموش مانده‌ام و هرگاه که لب به سخن گشوده‌ام آوازم، گناه خاموشیِ مرا گران‌تر و نابخشودنی‌تر نموده است. به‌هنگامی که خروش خشم و فریاد درد در پرده دل تو می‌آویزد من برای دلم، برای عشق بیمارم آواز خوانده‌ام. به‌هنگامی که نگاه آزادمردان کشور من از پشت میله‌های زندان شعله می‌کشد، من برای نگاهی شعر ساخته‌ام که در آن عشق و هوس ترانه می‌زند و می‌رقصد. به‌هنگامی که چهر‌ه‌های زرد و شکسته هم‌میهنانم به اشک و خون آغشته می‌شود، من برای گل‌های یاس، برای شب‌های مهتابی، برای خواب‌ها و رویاهای خودم سروده‌ام. به‌هنگامی که گرگان خوناشام گروه‌گروه مردان و زنان و کودکان را به کشتارگاه‌های جنگ و ستیز می‌کشانند من بر فراز عشق‌های خویش گریسته‌ام. و به‌هنگامی که انسان‌های سرفراز همگام و هماهنگ صلای صلح و آزادی می‌زنند و این آواز و آرزو هر روز بلندتر و گسترده‌تر می‌شود من در تنهایی اندوه‌بار خویش ناله سرداده‌ام. شعر من همچون ناله مرغ شب آواز اندوه و پریشانی و شکست شده است و من دیگر نمی‌خواهم که چُنین باشم. من که سایه‌های تیره اوهام گذشته را که پناهگاه روحی شاعران قرون پیش بوده است، از گوشه‌های مغز خویش رانده‌ام، دریچه قلبم را به‌روی آفتابی تازه و روشن می‌گشایم که هرگز غروب نکرده. من دلی را که در انگشتان عشق‌های ناسپاس فشرده و خونین شده، به عشق مردم، به عشق وفادار مردم می‌سپارم و در این عشق بزرگ زنده می‌مانم. من آواز خویش را در دل این شب تنگ سرخواهم داد و این آواز را که سرگذشت رنج و رزم پرشکوه انسان‌هاست از میان حصارهای ویران این شب خون‌آلود به گوش دورترین ستاره بیدار آسمان خواهم رساند. سال‌هاست که دل من هماهنگ تپش‌های قلب تو زده است و اندیشه‌های دورپرواز من با آرزوهای تابناک تو همراه گشته است. سال‌هاست که من در دل خاموشی‌ام نالیده‌ام و روحم از خشم و درد آتش گرفته است. دیگر بس است! من این خاموشیِ ننگ‌آلود را خواهم شکست و مرغ آوازم را از دل پیچیده و سیاه این جنگل سکوت پرواز خواهم داد. با این پیمان دستت را می‌فشارم.» 

ابتهاج پس از تیرباران مرتضی کیوان در 27 مهر سال ۱۳۳۳، شعری با عنوان «کیوان ستاره بود» در وصف او سرود که در ادبیات سیاسی ما شهرت بسیار دارد: «ما از نژاد آتش بودیم/ همزادِ آفتابِ بلند امّا/ با سرنوشتِ تیرۀ خاکست/ عمری میان کورۀ بیداد سوختیم/ او چون شراره رفت/ من با شکیبِ خاکستر ماندم/ کیوان ستاره شد/ تا بر فرازِ این شبِ غمناک/ امید روشنی را/ با ما نگاه دارد/ کیوان ستاره شد/ تا شب‌گرفتگان/ راهِ سپیده را بشناسند...». 

شواهد حاکی از آن است که هوشنگ ابتهاج در سال 1331 به حزب توده گروید اما او سال‌ها بعد خود را از همفکران توده می‌خواند و می‌گوید هرگز به عضویت حزب توده درنیامده است. او در گفت‌وگویی در سال 1392 می‌گوید: «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به توده‌ای‌ها احترام می‌گذاشتم و رفیق آن‌ها بودم و با آن‌ها هم‌عقیده بودم.» او البته تأکید می‌کند که همواره خود را سوسیالیست می‌داند: «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم، هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست.» 

بسیاری از هنرمندانی که در فاصله دهه‌های بیست تا پنجاه در عرصه فرهنگ ایران فعالیت داشتند، به‌واسطه سیطره  حزب توده بر جامعه روشنفکری ایران، به افکار چپ‌گرایانه گرایش پیدا کردند و از این میان هوشنگ ابتهاج نیز که از جمله شاعرانی بود و با بسیاری از هم‌نسلان خود به فعالیت در حزب توده پرداخت و به‌نوعی در مراوده مدام با حزب توده بود. سایه معتقد است «کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به‌اندازه کارش بخواهد و بهره‌مند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.» 

او با اشاره به فروپاشی شوروی می‌گوید: «مارکس گفته بود سوسیالیسم فقط با انقلاب جهانی رخ می‌دهد. لنین گفت ما در روسیه انقلاب کردیم و سوسیالیسم برپا شد! خوب، نمی‌دانم این اشتباه بود یا درست بود ولی شاید از همین‌جا بود که با محاصره شوروی این کشور پاشید. اگر انقلاب جهانی شده بود شاید شوروی هم محاصره نمی‌شد.» سایه به تحمیل سقوط به شوروی باور دارد: «نظام سرمایه‌داری با تحمیل دو چیز اتحاد شوروی را از هم فرو ریخت: اول، مسابقه تسلیحاتی و دوم، محاصره اقتصادی. مسابقه تسلیحاتی تمام انرژی جامعه را مکید و محاصره شوروی آن را ورشکسته کرد. اما به یاد داشته باشید که کمونیست‌ها یک کشور دهقانی را تحویل گرفتند و یک کشور صنعتی ساختند که در بسیاری موارد از آمریکا جلوتر یا حداقل برابر بود.» 

سایه خود را «هم‌عقیده توده‌ای‌ها» می‌داند و درباره چهره شاخصِ حزب توده، کیانوری می‌گوید: «من به کیانوری گفته بودم اگر شما قدرت بگیرید اولین کسی که مشکل پیدا می‌کند من هستم.» 

سایه کیانوری را آدم باسوادی می‌خواند به حدی که حتی طبری که خیلی باسواد بود همیشه به کیانوری احترام می‌گذاشت. «کیانوری دانش عمیقی داشت. طبری یک‌بار سال ۵۸ به من گفت من سه چهره و علاقه دارم: اولین علاقه‌ام هنر و ادبیات است که زندگی من است. دومین علاقه‌ام فلسفه است که تا جایی که زورم رسیده آن را خوانده‌ام. و سومین چهره‌ام سیاست است که من به هر دو معنای خوب و بدش از آن بیزارم اما متاسفانه از ۱۶ سالگی حرفه من شده است... توده‌ای‌ها چنین افرادی هم داشتند.» 

حسین منزوی، شاعری که او را احیاکننده غزل معاصر می‌خوانند، سایه را متفاوت از دیگر نویسندگان متمایل به حزب توده می‌دانست و معتقد بود: «سایه هرگز یک شاعر حزبی نشده. او همیشه به‌عنوان «سایه»ی شاعر، چند گامی جلوتر از هوشنگ ابتهاج توده‌ای حرکت کرده است.» 

زمانی که سایه ابیاتی از «بانگ نی» را در سال 58 در نشریه «سوگند» منتشر کرد، احسان طبری  در شماره بعدی «سوگند» درباره‌ «بانگ نی» مقاله‌ای نوشت با عنوانِ «بانگ نی و رنگ خون» و در آن از این شعر انتقاد کرد که به اندازه کافی صراحت ندارد: «هنوز توقعاتی می‌تواند باقی گذارد. مثلا می‌شد هم در ساخت فکری و هم در ساخت تمثیلی مثنوی غنای بیشتری وارد کرد. شاید می‌شد از همان آغاز معاصر بودن آن را به‌شکل برجسته‌تری روشن ساخت؛ زیرا اندیشه‌های اولیه‌ مثنوی با تمام دل‌انگیزی در ژرفای خود هنوز کمابیش تجریدی، مه‌آلود و تفسیرشدنی است.» با این‌همه، سایه تا اواخر عمر خود را سوسیالیست می‌دانست و باور داشت هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. 

منابع: 

1.      «پیر پرنیان‌اندیش» (خاطرات سایه در گفت‌وگو با میلاد عظیمی و عاطفه طیه)، انتشارات سخن، ۱۳۹۱. 

2.  «بانگ نی»، هوشنگ ابتهاج، انتشارات کارنامه، ۱۳۹۵. 

3.      گفتگو با هوشنگ ابتهاج، نشریه مهرنامه، شماره ۳۱، مهر ۱۳۹۲. 

  


هوشنگ ابتهاج امیرهوشنگ ابتهاج ه. ا. سایه

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.


از زندان به گورستان

سازمان فداییان خلق ایران در آغاز چهار نظریه‌پرداز داشت که هریک در متونی جداگانه به استدلال درباره مبارزه مسلحانه پرداخته‌اند. یکی از این‌ها، حسن ضیاءظریفی است که به همراه بیژن جزنی به نسل اول روشنفکران انقلابی مارکسیستی تعلق دارد که رویکرد مبارزه مسلحانه را در مبارزه با استبداد شاه برگزیدند. پژوهش‌های تازه می‌گویند نویسنده جزوه‌ای که با عنوان «تز گروه جزنی» در سال 1351 منتشر شد ضیاءظریفی بوده است. او و دیگر روشنفکران انقلابی هم‌عصرش، به نسلی تعلق دارند که در بستر اجتماعی و سیاسی پس از کودتای 28 مرداد 32 به عرصه رسیدند و شاهد و درگیر شکست‌ها و بن‌بست‌های مبارزه مدنی و سیاسی از طریق حزب توده و جبهه ملی بودند. حسن ضیاءظریفی ده سال از عمر کوتاه سی و شش ساله‌اش را در زندان‌های شاه گذراند و در نهایت در روز 29 فروردین 1354 در یکی از هولناک‌ترین جنایات حکومت شاه چشم و دست بسته به همراه تعداد دیگری از زندانیان بی‌دفاع در تپه‌های اوین تیرباران شد.