مهره سرخ

سیاوش کسرایی و سیاهچال توده

1399/12/05

سیاوش کسرایی، شاعر حزبی که به‌تقریب تا اواخر عمرش دست از فعالیت سیاسی نکشید، در پنجم اسفندماه 1305 در اصفهان زاده شد. او در جوانی به تهران آمد و بعد از تحصیل در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، در وزارت بهداری مشغول به کار شد، اما چندی بیشتر دوام نیاورد و بعد از آن به وزارت مسکن رفت. کسرایی از همان روزها شعر می‌سرود و به فعالیت ادبی و نیز سیاسی می‌پرداخت. به عضویت حزب توده درآمده و در سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد 1332 ممنوع‌القلم شد، از این‌رو شعرهای خود را با نام مستعار کولی و رشید خالقی و فرهاد ره‌آور به چاپ می‌رساند. کسرایی شعر گفتن را پاسخ به نیاز درونی می‌داند که بیش و پیش از همه خودش را آرام می‌کند و پس از گفتن نیز ابتدا خودش را دگرگون می‌سازد. شعر نزد او، کوتاه‌ترین فاصله با مردم است، اما شاعری راه درازی است که سال‌هاست در آن گام می‌زند تا به دیدار خلق بشتابد. پیداست که از منظر کسرایی شعر و شاعری راهی برای مبارزه در راه عدالت و پیوستن به خلق بوده است. پس چندان عجیب نیست که کسرایی تمام عمر را ضمن سرودن شعر و فعالیت ادبی، به کار سیاسی پرداخته و فراتر از آن، شعر برایش وسیله‌ای برای مبارزه بوده است و البته که به گفته بسیاری از اهالی فن، کسرایی یکی از مستعدترین شاگردان نیما بوده است که بین شعر کلاسیک و شعر نیمایی پلی بزرگ بنا کرد.

 

نخستين جرقه‌های تفكر و جهانِ شعری سياوش كسرايی كه به سرودن اشعار آرمان‌گرایانه و شوريده‌وار ختم شد، با گرايش به حزب توده و رئاليسم سوسياليستی مسلط در ادبيات آن دوره مرتبط است. اين روحيه بيش از همه خود را در شعر معروفِ كسرايی «آرش كمانگير» در سال 1338 بروز داد و بعد، در شعر ديگرانی همچون گلسرخی و كوش‌آبادی و خويي و مشفقی و سعيد سلطانپور به اوج رسيد و تا فروپاشی اتحاد جماهير شوروی در فضای پرالتهاب ادبيات ايران دوام آورد. از اين حيث، نمي‌توان نقش حزب توده را در اشاعه اين نوع از شعر و برآمدن چنين شاعرانی نديد گرفت. «حزب توده در سال 1330 در حوزه شعر و داستان، با چاپ نشريه كبوتر صلح در برانگيختن انديشه‌های رئاليسم سوسياليستی نقش بلامنازعي داشت. اشعاری كه در نشريه كبوتر صلح به چاپ می‌رسيد و شعرهايی كه به‌موازات آن از فقدان نگاه و ميدان ديد تازه نيمايی رنج می‌بردند... اين نمونه اشعار كه شاهرودی، رحمانی، زهری، سياوش كسرايی (كولی)، ابتهاج و شاملو پيشگامان آن بودند به‌تدریج از سمبوليسم اجتماعی كه نيما واضع آن بود فاصله گرفت و با شعرهای اجتماعی سطحی و تهی از ابهام و تند و پیش‌پاافتاده سياسی همپوش و همراه شد.» برخی منتقدانِ شعر بر اين باورند كه نزديكی كسرايی و همفكرانش به حزب توده و سياستِ سوسياليستی مسلط دوران، برخي از شعرهای اينان را از شعار و سطحی‌نگری آكنده و موجب دور شدن از شعر نيمايی شده است. با اين حال، شعر كسرايی را با تمامِ افت‌وخیزهایش نمی‌توان جدا از تمايلش به حزب توده و تفكرات اين حزب درك كرد. «كسرايی يكی از فعالان سياسی حزب توده بود كه تعهداتِ ادبی و سياسی خود را به‌موازات همديگر پيش می‌برد. اشعار او بازنمونِ مبارزه در راه كسب عدالت سياسی و اقتصادی بود. اين انديشه آرمان‌گرايانه شورانگيزوار در پی آن بود كه سرمايه‌داری صنعتی را به حاشيه براند و در صورت امكان از صحنه روزگار حذف كند. شاعر در اين اشعار در رؤیای يك جامعه عادلانه بال‌بال می‌زند و آرزوی او آن است كه اين اومانيسم رمانتيك‌گونه را به آرمان طبقه كارگر پيوند بزند و بدين ترتيب تلاش می‌كند شكافی كه ميان نگره شاعرانه و عمل سياسی وجود دارد تا حدود بسياری تنگ‌تر و فشرده‌تر كند. شاعر، با روحيه‌ای شفاف و پاك و رؤیازده در پی آن است كه اشك را از چشم رنج پاك كند و گلوگاه درد را بفشارد.»

سياوش كسرايی را ازجمله شاعرانی مي‌دانند كه از تبار شعر نو حماسی-غنايی دوره مشروطه برآمده‌اند و اين نوع شعر را گسترده‌تر كرده‌اند. شعر نو حماسی در مقابله با شعر نو تغزلی فردگرايانه پديد آمد تا «به‌مثابه سلاحی در برابر نظام‌هاي سلطه‌گر» عمل كند. در اين نمونه از اشعار «ادبيات به يك ايدئولوژی آلترناتيوگونه‌ تمام‌عيار تبديل مي‌شود و خودِ تخيل به يك نيروی سياسی مبدل می‌گردد.» گويی وظيفه ادبيات از نظر شاعری همچون كسرايی دگرگونی اجتماعی زير سايه نيروهای سياسی بود كه در هنر تجسم پيدا كرده بود.

 ابوالفضل محققی، خاطره‌ای از کسرایی روایت می‌کند که از شور و احساس وظیفه او در قبال حزب خبر می‌دهد: «روزی در حیاط رادیو زحمتکشان نشسته بودیم؛ بعدازظهر بود، آفتاب زیبای کابل... از رادیو صدای شهرام ناظری به گوش می‌رسید که اشعاری از مولانا می‌خواند. با سرانگشت شروع کرد به گرفتن ریتم روی زانوانش و... گفت: مولانا را نباید با ریتم غم‌انگیز خواند. مولانا شور است، حرکت است. باید ضرب گرفت و رقصید. هیچ‌گاه او را چنین ندیده بودم. تمام وجودش احساس شده بود. گفتم: رفیق کسرایی با این‌همه شور، چطور می‌توانید در این بازی‌های دل به‌هم‌زن حزبی دوام بیاورید؟ گفت: نگو نگو! داستان آن شاعر بزرگ یمنی را برایش گفتم که بسیار نزد هم‌وطنانش محبوب بود؛ اما پس از سرودن شعر حزبی دیگر هیچ‌کس اشعارش را نخواند و روزی اعتراف کرد که حزب مرا کُشت. بلند شد ایستاد و در چشمانم نگاه کرد و گفت: می‌دانم؛ اما قبل از هر چیز من حزبی‌ام.»

سياوش کسرایی در سال 1327 به‌طور رسمی به عضويت حزب توده درآمد و بيش از سه دهه به همراهی با اين حزب و تفكرات حاكم بر آن ادامه داد و ازجمله وابستگان حزب توده بود كه در اين راه تبعات سنگينی را متحمل شد و سختی‌ها كشيد. حبس، دوری از وطن، آوارگي در كابل و مسكو، اخراج از جمعی كه خود يكی از موثرترين بنيانگذاران او بود يعنی كانون نويسندگان ايران، ناتمام ماندنِ تحصيلاتش و طرد شدن از سوي روشنفكران بعد از اعلام وفاداری به اين حزب حتی در سال‌های افولِ حزب توده، تنها بخشي از هزينه‌های گزافی است كه او در راه ثابت‌قدمی خود و وفادار ماندن به حزب توده پرداخت. او پس از کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ مدت کوتاهی را در زندان گذراند و در سال ۱۳۶۲، هم‌زمان با محكوميت سران حزب توده به اعدام و زندان و تبعید، وطن را ترک کرد. کسرایی به مدتِ دو سال از 1365 تا 1367 عضو هیئت سیاسی حزب بود و سرانجام در 1369 از کمیته مرکزی حزب کناره گرفت. کسرایی که عمری را در راه دفاع از آرمان‌های حزب توده صرف کرده بود، از زمان کناره‌گیری‌اش از این حزب به یکی از منتقدانِ جدی و سرسخت تشیکلات حزب توده و سیاست‌هایش تبدیل شد، تا آنجا که آخرین مجموعه شعر او با عنوان «مهره سرخ» اعتراضی علنی به سیاست‌های حزب توده و پیامدهای آن است که در سال 1374 منتشر شد. تلخیِ شکستِ حزبی که او تا سر حد جان و اعتبار خود در راه پیروزی‌ آرمان‌هایش گذاشته بود، چنان برایش سخت بود که چندی بعد به بیماری ریوی و تنگی نفس حاد و عارضه قلبی مبتلا شد. پیش از آن نیز، کسرایی بهای حزبی بودنش را با جدایی ناگزیر از جمعی پرداخت که خود یکی از ارکانش بود. هیئت دبیرانِ کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۵۸ تصمیم گرفتند گروهی از اعضا شاملِ سیاوش کسرایی، به‌آذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند و کل اعضای توده‌ای کانون را اخراج کنند. پیش‌تر نیز زمانی که کسرایی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی (1326-1329) درس می‌خواند، به او اجازه دفاع از رساله‌اش را ندادند، چراکه موضوع آن درباره جنبش‌ کارگری بود.

با این همه، دیدگاه‌های ضد استعماری و ضد استبدادی و سوسیالیستی شاعر فراتر از یک حزب می‌رود. کسرایی در اسفندماه 1357، در نخستین روزهای پس از انقلاب، همپای توده مردم به احمدآباد، تبعیدگاه و مزار محمد مصدق می‌رود و این روز را چنین توصیف می‌کند: «محشری برپاست/ اینک آن دهکده را غوغاست/ همه یارانش اینجا/ همگانش اینجا/ ملی و دینی/ توده در اینجاست/ هم به آیین تو می‌کوبیم/ غول استعماری/ غول استبدادی». گرچه تاریخ نشان می‌دهد که حزب توده از نیروهایی بود که در سرنگونی مصدق دست داشت، اشعار کسرایی سرشارند از روحیه آمریکاستیزی که مظهر سرمایه‌داری قلمداد می‌شد و او، از رویای شکست این غول سرمایه‌داری می‌نوشت: «نگاه کن/ ستارگانت/ یکایک از پرچم می‌گریزند/ و در دستت تنها/ پارچه‌ای می‌ماند/ آری نگاه کن/ که ستارگان می‌گریزند/ چه، آفتاب برمی‌آید». اما به تعبیر یدالله رویایی «اگر رقیب اندیشگانی شاعر خوره زده است و دارد از خوره جان می‌دهد، شاعر حق ندارد بیرق پیروزی برافرازد، او هم باید مواظب کلاه خود باشد. اگر کمونیسم شکست خورده است و اتحاد جماهیر شوروی از هم پاشیده است، کاپیتالیسم هم ره به جایی نبرده است و نمی‌برد. سرمایه‌داری محکوم است خود را به عدالت اقتصادی و اجتماعی نزدیک کند...». رویایی نیز با وجودِ اختلاف فکری با کسرایی و نوع برخور‌دشان با شعر، بر حقیقتِ ایده سوسیالیسم و آرمان کسرایی تأکید می‌گذارد.  

                      از راست: هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو، مرتضی کیوان 

 

سیاوش کسرایی، این شاعر توده‌ای که برای حزب تاوان‌ها داد، سال 1362 وطن را ترک کرد و ابتدا به کابل و بعد به مسکو رفت. او همان سال ۱۳۶۹ که از کمیته مرکزی حزب توده کناره‌گیری کرد، برای ابتهاج پیامی می‌فرستد که بسیار تلخ است: «محمدرضا شجریان به دیدار دوست قدیمش‌اش در مسکو می‌رود. سیاوش را همچون گذشته شاد و سرشار از حرف‌های انرژی‌بخش نمی‌بیند. وقتی در خلوت دردش را جویا می‌شود، کسرایی پیامی می‌دهد که برای سایه‌جانش ببرد: برو بگو این فلان‌فلان‌شده‌ها به همه ما دروغ گفتند. همه ما رو فریب دادند... آه در بساط ندارند... من اینجا گیر افتادم. شما دنبال ما نیایید...».

سیاوش کسرایی در مسکو روزگار سختی را گذراند. او خود در نامه‌ای خطاب به شاهرخ مسکوب (در سال 1374) از وضعیت نابسامان و مشکلات مالی که در مسکو داشت، چنین نوشت: «می‌گویند بروید همان‌جا که تابه‌حال بوده‌اید. در این‌جا نیز به سبب تیرگی مناسبات و درگیری‌های من با رفقای حزبی ایرانی، وجهی که صلیب سرخ شوروی می‌پرداخت قطع کردند (کاری که در هیچ کجای دیگر نمی‌تواند اتفاق بیفتد) و بعد که گندِ کارشان درآمد پی‌ام فرستادند که مرا راضی کنند نرفتم... مهری به اتریش رفت... پناهندگی گرفت، بی‌بی دخترم به آمریکا رفت و خوشبختانه موفق شد کار مناسبی دست و پا کند و فعلا من و مانلی پسرم و دختر دیگرم اشرف (دختری که در خانه ما بزرگ شده است)... در مسکو به سر می‌بریم. هر از چندی مهری و گاهگاهی افرادی از خانواده و یا دوستان که از ایران می‌آیند ارز مختصری با خود می‌آورند... پیش از این تاجیک‌ها، دعوت‌هایی از من به عمل می‌آوردند و من در دوشنبه با ایراد سخنرانی‌های ادبی سرگرمی مناسبی داشتم که ضمنا وجوهی دریافت می‌کردم... آرزومندم شرایط مناسبی برای بازگشت به ایران فراهم آید که هرچه زودتر از این پراکندگی و ننگ این غربت وهن‌آور نجات پیدا کنیم. هیچ کلامی قادر نیست که آنچه را ما از پستی و فرومایگی (به‌ویژه از کسانی که چهره‌ای دیگر از آنان در خاطرمان ترسیم کرده بودیم) دیدیم و کشیدیم بیان کند...».

از این‌روست که کسرایی درآمدی بر «مهره سرخ» می‌نویسد که بی‌شباهت به وصیت‌نامه سیاسی او نیست: «در این هنگامه پرآشوب، که میهن بلاخیز ما نیز در کشاکش بود و نبود نام و تاریخ و فرهنگ خویشتن است، من مهره سرخ را به دست شما آگاهان می‌سپارم، همچنان که یک‌بار در سی‌وهفت سال پیش آرش را به شما واگذاردم و شما او را در دست و دامان و گهواره دل‌هایتان به برومندی رساندید! در مهره سرخ سخن از خطاهای خطیر نیک‌خواهانی است که شیفتگی را به‌جای شناخت در کار می‌گیرند و شتابزده و با دانشی اندک تا مرزهای تباهی می‌رانند و اینک تاوان‌های سنگینی که می‌بایدشان پرداخت. از که بنالیم!؟ پراکندگی، میوه تلخ دانه‌هایی است که خود در این زمین افشانده‌ایم و اکنون بارور شده است. هر که را آرمانی در سر و آرزویی در دل بوده است، در سیاهچال جدایی با خویش می‌تابد. و اما کلید گمشده این سیاهچال بزرگ...!؟» با این‌همه شاعر که در سراسر زندگی‌اش از برآمدنِ آفتاب نوشته است «مهره سرخ» را چنین آغاز می‌کند: «بسیار قصه‌ها که به پایان رسید و باز/ غمگین کلاغ پیر ره آشیان نجست،/ اما هنوز در تک این شام می‌پرد/ پرسان و پی‌کننده‌‌ی هر قصه از نخست...».

 

منابع:

«سیاوش کسرایی»، شعر زمان ما (جلد 7)، فیض شریفی، نشر نگاه، 1391.

«شبان بزرگ امید»، زندگی و شعر سیاوش کسرایی، کامیار عابدی، نشر ثالث، 1395.

مجله زنده‌رود، شماره 22، بهار 1381، صفحات 231-234.

مجموعه اشعار سیاوش کسرایی، نشر نگاه، 1387.


سیاوش کسرایی حزب توده مهره سرخ آرش

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.