چوبه‌دار را به یادگار نگاه دارید

در سالروز اعدام میرزا رضا کرمانی

1401/05/19

نام ميرزا رضا كرماني با ترور ناصرالدين شاه قاجار در تاريخ ايران ثبت شده است. قتل او را طلیعه رویدادهایی دانسته‌اند که با انقلاب مشروطیت به اوج رسید. ميرزا رضا پس از ترور شاه قاجار اعدام شد اما مراسم اعدام او نيز خالي از ترس حكومت نبود. اعدام میرزا رضا، اندکی پس از هلاکت یارانش در تبریز روی داد. او را در ربیع‌الاول 1314 در تهران در ملاء‌عام به دار آویختند.

هما ناطق می‌گوید اگر گفته مورخین را بپذیریم که او به هنگام مرگ پنجاه ساله بود، باید تولد او را در حدود 1263 هجری قمری یا 1847 میلادی بدانیم. میرزا محمدرضا کرمانی پسر ملاحسین از اهالی عقدای یزد بود. خانواده مادرش از خنامان و سادات فریدن بودند. معاش خانواده او از قبال ملکی بود که در کرمان داشتند و از دست‌شان گرفتند. میرزا رضا به ناچار از کرمان به یزد آمد و به طلبگی پرداخت. از تحصلات اولیه او اطلاعی در دست نیست. اما ناطق می‌گوید برخلاف گفته مورخین که او را عوام خوانده‌اند، امروز می‌دانیم که میرزا رضا خط و ربط خوبی داشت، نامه‌های خود را به اشعار سعدی و حافظ می‌آراست و نوشته‌های او از طنز اجتماعی بی‌بهره نبود.

میرزا رضا کرمانی در دوره‌ای ناصرالدين شاه را ترور می‌کند که میزان مخالفت‌ها با شاه زیاد شده بود و روشنفکران و نویسندگان معترضی که در تبعید بودند با الهام از انقلاب‌ها و متفکران انقلابی جهان مردم را به قیام علیه نظام حاکم دعوت می‌کردند. میرزا رضا نيز به همراه تعدادي ديگر از مخالفان در استانبول بود تا این که در 26 رجب 13113 قمری (13 ژانویه 1896)، در حالی که نام خود را به عنوان نوکر در تذکره شیخ ابوالقاسم برادر کوچک شیخ روحی ثبت کرده بود، همراه او راهی ایران شد. او سپس به طور مخفی وارد تهران می‌شود و در روز دوم شوال 1313 قمری (17 مارس 1896) وارد حضرت عبدالعظیم می‌شود. می‌گوید بستی هستم و آمده‌ام عریضه بنویسم بدهم و بروم عتبات. در نتیجه کسی به حضور میرزا رضا شک نمی‌کند و او آزادانه در آنجا ساكن می‌شود.

در آن زمان دربار آماده جشن‌های پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه می‌شد. روز 17 ذیقعده شاه به شکرانه این سلطنتِ طولانی قصد زیارت حضرت عبدالعظیم می‌کند و نزدیک ظهر به حرم می‌رسد. ظاهرا این اولین‌باری بوده که صحن حرم در حین زیارت شاه قرق نشده بود و مردم در داخل صحن حضور داشتند. هنگامی که نماز و زیارت شاه تمام شد و می‌خواست حرم را ترک کند، میرزا رضا، به روال همه عرض حال دهندگان، به شاه و اطرافیانش نزدیک شد. در حالی که دست به سوی شاه دراز کرده بود تا عریضه‌اش را تقدیم کند، ناگهان تپانچه را بیرون آورد و بلافاصله چند تیر شلیک کرد که یکی به قلب شاه خورد.

در جريان محاکمه، میرزا رضا چگونگی قتل را این‌گونه شرح می‌دهد: «روز پنج‌شنبه که شنیدم شاه به حضرت عبدالعظیم می‌آید، یک‌مرتبه به این خیال افتادم. رفتم منزل، طپانچه را برداشتم، آمدم بر درب امامزاده حمزه، رفتم توی حرم قبل از آمدن شاه تا اینکه شاه وارد شد، آمد حرم، زیارتنامه مختصری خواند، به طرف امامزاده حمزه خواست بیاید، دم در یک قدم مانده بود که داخل حرم امامزاده بشود، طپانچه را آتش دادم.»

گزارش‌های پزشکان فرنگی می‌گوید مرگ آنی بوده و گلوله از میان دنده پنجم و ششم گذشته و به قلب رسیده است. قتل ناصرالدین‌شاه تقریبا از یک قرن قبل از آن، یعنی از زمان کشته شدن آقامحمدخان در سال 1211 هجری قمری، اولین مورد شاه‌کشی در ایران بود.

عباس امانت درباره ترور ناصرالدين شاه مي‌گويد: «میرزا رضا، برعکس اکثر سوء‌قصدکنندگان به پادشاهان دودمان پیشین ایران (ولی مانند مهاجمان ناموفق بابیه که پیش از چهل سال پیش قصد جان ناصرالدین کردند) در زمره طبقه رعیت بود. به سخن دیگر نه خواهان انتقام‌جویی از ایل رقیب بود، نه مدعی تخت و تاج شاهی و نه از خدمه درباری.»

هما ناطق می‌گوید مراسم اعدام میرزا رضا کرمانی باری دیگر جلوه‌ای از «پایداری او و هراس حکومت از واکنش توده‌ها» بود. در نهم صفر یا 20 ژوئیه 1896، حکمی به کاساکوفسکی، رئیس بریگاد قزاق، با این مضمون رسید: «روز چهارشنبه دوم ربیع‌الاول (12 اوت)، طبق قرار و دستور معین، میرزا محمدرضای کرمانی بایستی در میدان مشق اعدام نظامی شود و عموم صاحب‌منصبان قشون لازم است در میدان حضور یابند. نظر به اینکه جناب شما و صاحب‌منصبان قزاقخانه و از قزاق‌ها به تعدادی که مقدور باشد، باید در میدان حضور داشته باشند، بنابراین به موجب فرمان ملوکانه، به اطلاع شما می‌رساند که خود شما و هر قدر ممکن باشد افسران و قزاقان مسلح برای یک ساعت از آفتاب گذشته در میدان حاضر شوید، تا انشاءالله طبق دستور صادره مشارالیه اعدام گردد.»

میرزا رضا اعدام نظامی نشد. ناطق می‌گوید حکم را چنین نوشتند تا بریگاد قزاق و قشون را به میدان بکشند و حضور آنان را توجیه کنند. قشون می‌رفت تا از بروز اغتشاشات احتمالی جلوگیری کند. قرار بر این بوده اعدام در ملاعام صورت گیرد و رسم بر این بوده که از روز قبل جار می‌زدند و مردم را از ساعت مراسم آگاه می‌کردند. این‌بار هم جاز زدند اما ساعت را اعلام نکردند. وقت اجرای حکم را هم به بعد از نیمه‌شب انداختند تا مردم نتوانند حضور یابند.

از نکات قابل توجه اعدام میرزا رضا این که برای برپا کردن چوبه دار با مشکل روبرو شدند. ناطق می‌گوید با اینکه مردم با این‌گونه مراسم آشنا بودند و در اعدام قاتلین و تبهکاران چوب می‌دادند، اما این‌بار هیچ‌کس حاضر نبود چوبه دار تحویل دهد تا اینکه «بالاخره یکی پیدا شد و در مقابل 25 تومان تیر لازم را تحویل داد.» ناطق نوشته است: «چوبه دار را نخست ساعت 6 بعدازظهر آراستند و آماده کردند. جماعت گرد آمد. حکومت ترسید و برچید. ناگزیر شدند دوباره لوازم اعدام را به سربازخانه مجاور انتقال دهند. اما نیمه‌شب از نو به نصب دار پرداختند.»

قبل از آنکه میرزا رضا را به قتل‌گاه ببرند صدراعظم به دیدارش آمد و برای آخرین بار با نیرنگ تلاش کرد او را به اعتراف وادارد: «گفتند نام یارانت را بگو تا شاه تو را ببخشد. پاسخ داد: در این صورت شما هم مرا خواهید کشت و هم عموم همدستان بیچاره مرا. بهتر آنکه من به تنهایی هلاک شوم. باز گفتند: شاه می‌خواهد تو را ببیند. به طنز جواب گفت: حق دارد. آخر از دولت سر من به سلطنت رسیده است.»

میرزا رضا را دست‌بسته در کالسکه نشاندند و ابتدا او را به اطاق سربازان نگهبان میدان مشق بردند. نقل شده که در میانه راه می‌گوید: «می‌دانم مرا به کجا می‌برید. زودتر ببرید.»

هنگام اجرای حکم او را با زیرشلواری سفید و بدون پیراهن پای دار آوردند. افضل‌الملک، منشی مخصوص دربار که شاهد ماجرا بوده می‌گوید: «آمدند و گفتند در میدان مشغول کشتن میرزا رضا کرمانی هستند، برخیز و برو تماشا! با عجله سوار شدم و به میدان رفتم. تا آن روز من هیبت این مرد را ندیده بودم... از آنکه او اهل فضل و کمال و یا صاحب ثروت و جلال نبود که قابل اعتنا و آمد و شد باشد... به سرعت حرکت می‌کرد، چون یقین داشت که باید کشته شود، اظهار ضعف و انکسار نمی‌کرد. او را به میدان آوردند، داری در نهایت تمیزی و آراستگی با طناب‌های رنگارنگ نصب کرده بودند. او اظهار تشنگی کرد. میرغضب خربزه‌ای خرید و به او خورانید.»

میرغضب به خنده می‌گوید: «بخور این آخرین خربوزه‌ای است که می‌خوری» اما میرزا رضا در پاسخ می‌گوید: «این چوبه‌دار را به یادگار نگاه دارید من آخرین نفر نیستم.»

ناطق درباره واکنش مردم می‌گوید که در آن ساعت صبح‌گاهی و با آن مقدماتی که چیده بودند جمعیت زیاد نبود. اما درباریان می‌گفتند: «عموما خبر نداشتند که در این روز این ملعون را به سزا می‌رسانند، والا دویست هزار نفر جمعیت که از قتل این خبیث مشعوف بودند، سحرگاهان حاضر می‌شدند تا کشتن او را نظاره کنند.»

اما در مراسم اعدام همفکران و طرفداران میرزا رضا حاضر بودند. سفیر فرانسه گزارش داده که «بسیاری از توده مردم آن روز برای میرزا دلسوزی کردند.»

نقل کرده‌اند که جسد میرزا رضا دو روز بالای دار ماند تا عبرت مردم باشد. پس از دو روز او را پایین کشیدند و در گورستان حسن‌آباد تهران به خاک سپردند. مردم برای میرزا رضا مراسم چهلم برگزار گرفتند. ناطق نوشته است: «در خانه مظلومان و غارت‌شدگان و در دهات و قراء و هرکجا که آتش ظلم دیوانیان آنها را محترق و معدوم کرده بود، برای او دعا نمودند، از حلقوم مقتولین ستم و از قبور مظلومین و ستمدیدگان نیز دست‌مریزاد به میرزا رضا گفتند.»

 

منابع:

- قبله عالم: ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، عباس امانت، ترجمه حسن کامشاد، نشر کارنامه.

- کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی، هما ناطق، نشر افرا، 1363.


میرزا رضا کرمانی ناصرالدين شاه قاجار

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.