بی‌نظمی نوین جهانی

دو دهه پس از حملات یازدهم سپتامبر: دشمن چه کسی بود؟

1400/06/22

حملات انتحاری 11 سپتامبر سال 2001 نقطه اوجی در گرایش به تروریسم بود. فضایی که پس از این حملات شکل گرفت در نهایت به ارعاب ذهنی منجر شد که بی‌شباهت به دوره‌های تاریک و تیره جنگ سرد نبود. 11 سپتامبر در روایت غالب امریکا و متحدان غربی‌اش، حمله به دموکراسی و جهان متمدن توسط بنیادگرایان و افراطیون مذهبی بود اما در روایتی کم‌تر شنیده شده و حتی سانسور شده، حملات انتحاری 11 سپتامبر دقیقاً نتیجه وضعیت جهان موجود دانسته شده است. یازدهم سپتامبر امسال، از سویی بیستمین سالگرد حملات انتحاری است و از سویی دیگر همزمان شده است با خروج نیروهای امریکایی و غربی از افغانستان. مسئله‌ای که باعث شده باری دیگر این پرسش مطرح شود که جنگی که پس از حملات 11 سپتامبر شکل گرفت، جنگ با چه کسانی بود و چه اهدافی را مدنظر داشت و پس از دو دهه چه دستاوردی به همراه داشته است.

 

روز سه‌شنبه یازدهم سپتامبر 2001، چند هواپیمای مسافربری دزدیده شد و سپس به دو برج مهم در نیویورک کوبیده شد و در پی آن چند هزار نفر کشته شدند. این حادثه یکی از هولناک‌ترین اتفاقات قرن نامیده شد؛ نه فقط برای قربانیان حادثه و جامعه امریکا، بلکه برای مردم دیگر کشورها به خصوص افغانستان. هولناکی ابعاد بعدی حادثه برای مردم افغانستان در این روزها بیش از هر زمان دیگری قابل مشاهده است.

در روز حادثه، چهار هواپیما توسط تیم‌های کوچک هواپیماربا در آسمان شرقی امریکا ربوده شدند و سپس به سمت ساختمان‌های مهمی در نیویورک و واشنگتن حرکت کردند. دو هواپیما به برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک برخورد کردند و در اینجا فاجعه آفریده شد.

اولین هواپیما در سال 8:46 دقیقه صبح به وقت محلی به برج شمالی کوبیده شد و دیگری در ساعت 9:03 دقیقه برج جنوبی را در هم کوبید. این همه حادثه نبود. ساختمان‌ها پیش چشمانِ بهت‌زدهِ مردمِ از همه‌جا بی‌خبری که در آنجا حاضر بودند، آتش گرفتند و آنان که در طبقات بالایی آسمان‌خراش بودند در میان شعله‌های آتش گرفتار شدند. اما این هم نقطه پایانی ماجرا نبود. در کمتر از دو ساعت، هر دو ساختمان غول‌پیکر 110 طبقه‌ای، فرورفته در هاله‌ای از دود و غبار، فروریختند. جز آوار چیزی بر جای نماند. همه‌چیز آن‌قدر عجیب و آن‌قدر سریع به وقوع پیوست که نه انگار تا همین چند ساعت پیش دو آسمانخراش صد و چند طبقه‌ای در آنجا بوده‌اند.

هواپیمای سوم و چهارم چه؟ ساعت 9:37 دقیقه هواپیمای سوم به نمای غربی پنتاگون برخورد کرد و باعث تخریبش شد. طبق آنچه روایت شده، هواپیمای چهارم که با مقاومت مسافران روبرو شده بود در ساعت 10:03 دقیقه در مزرعه‌ای در ایالت پنسیلوانیا سقوط کرد. گفته می‌شود این یکی قرار بوده به سمت ساختمان کنگره حرکت کند.

تمام حادثه، از لحظه آغاز تا بروز فاجعه، بعدها دقیقه به دقیقه روایت شد:

در ساعت 5:45 دقیقه بامداد هواپیماربایان از بازرسی فرودگاه عبور می‌کنند. 7:59 دقیقه هواپیمای پرواز شماره 11 شرکت هواپیمایی آمریکن با چهارده دقیقه تأخیر از فرودگاه نیویورک به سمت لس‌آنجلس حرکت می‌کند. هواپیمایی با 76 نفر مسافر، 11 خدمه و پنج هواپیماربا و با بیش از 34000 کیلوگرم سوخت. در ساعت 8 صبح، کنفرانس فن‌آوری در محل برج‌های دوقلو آغاز می‌شود. جز این، در همان روز برنامه‌های دیگری نیز در آنجا تدارک دیده شده بود که البته هیچ‌یک امکان برگزاری پیدا نکردند. 14 دقیقه بعد، هواپیماربایان پرواز شماره 11 کارشان را آغاز می‌کنند و پروازی را که به سمت غرب می‌رفت از مسیر منحرف کرده و به طرف منهتن می‌روند. در همین زمان، پرواز شماره 175 شرکت هواپیمایی یونایتد از فرودگاه لوگان با 14 دقیقه تأخیر به سوی مقصدش پرواز می‌کند.

«نمی‌دانم اما به نظر می‌رسد که هواپیمای ما را دارند سرقت می‌کنند». این جمله‌ای است که چند دقیقه پس از شروع هواپیماربایی، مهمانداران قدیمی‌تر پرواز شماره 11 به برج کنترل گفته بودند. بتی آنگ و مادلین سوینی، دو مهمانداری بودند که در تمام زمان پرواز با مأمورین در تماس بودند و جزئیات را به آنها منتقل می‌کردند.

در ساعت 8:20 دقیقه پرواز شماره 77 شرکت هواپیمایی آمریکن از فرودگاه بین‌المللی دالس واقع در واشنگتن به سمت لس‌آنجلس پرواز می‌کند. چهار دقیقه بعد، یکی از هواپیماربایان پرواز شماره 11، به قصد تماس با خلبانان هواپیما به اشتباه با برج کنترل تماس می‌گیرد و می‌گوید: «ما چند تا هواپیما در اختیار داریم. فقط ساکت باشد، سالم خواهیم بود». با شنیدن این صدا، مقامات پدافند هوایی شمال شرقی امریکا در جریان قرار می‌گیرند و قرار بر این می‌شود که جت‌های گارد هوایی ملی پرواز شماره 11 را پیدا کنند و تحت تعقیب قرار دهند. اما همه‌چیز سریع‌تر از آنچه امکان پیشگیری وجود داشته باشد رخ می‌دهد. همان‌طور که اشاره شد، در ساعت 8:46 دقیقه صبح پرواز شماره 11 به برج شمالی برج‌های دوقلو بین طبقات 93 و 99 کوبیده شد و همه آم‌های حاضر در هواپیما به اضافه بسیاری دیگر که در داخل ساختمان بودند کشته شدند. از این‌جا به بعدِ ماجرا، توسط دوربین‌ها ضبط شده است: صدای آژیر آتش‌نشانی و اورژانس و نیروهای پلیس که پس از حادثه به محل اعزام شده‌اند شنیده می‌شود اما عمق فاجعه به حدی است که این‌بار کاری از کسی ساخته نیست و ساختمان در نهایت فرو می‌ریزد.

هنوز 10 دقیقه به 9 صبح مانده است. جرج بوش، طبق برنامه قبلی در حال بازدید از مدرسه‌ای در فلوریدا است. حادثه را به او خبر می‌دهند: هواپیمایی به مرکز تجارت جهانی کوبیده شده است.

8:59 دقیقه پرواز شماره 175 به سازمان تجارت جهانی نزدیک می‌شود. چند نفری از خدمه هواپیما و نیز چند تن از مسافرها می‌توانند قبل از وقوع فاجعه با فردی از خانواده یا دوست و آشنایی تماس بگیرند. ظاهراً مسافری با نام برایان سوینی به همسرش گفته بود: «سلام، جولی، منم برایان، گوش کن، هواپیمایی که من توش هستم ربوده شده». سه دقیقه از 9 صبح گذشته است که این هواپیما به طبقات 77 تا 85 برج جنوبی سازمان تجارت جهانی برخورد می‌کند. 9:37 دقیقه نیز پرواز شماره 77 به ضلع غربی ساختمان پنتاگون کوبیده می‌شود. چند دقیقه بعد تمام پروازها در آسمان تمام ایالات متحده ممنوع می‌شود. ساختمان‌های مهم دیگری نظیر کاخ سفید و ساختمان کنگره از بیم حملاتی دیگر تخلیه می‌شوند.

گفته می‌شود که در مجموع و البته بدون حساب کردن هواپیماربایان، 2977 نفر کشته شدند. در بین آنها، تمامی مسافران و خدمه حاضر در چهار هواپیما نیز وجود دارند. کم‌سن‌ترین قربانیان کودکی دو ساله بود و مسن‌ترینشان هم فردی 82 ساله بود که می‌خواست به جشن عروسی برود. در میان کشته‌شدگان و مجروحان حادثه، شهروندان 77 کشور دنیا وجود داشتند. حمله‌ها نیز توسط گروه القاعده در افغانستان سازماندهی شده بود. هواپیماربایان در مجموعه 19 نفر بودند که در پروازها تقسیم شده بودند. در هر تیم آنها یک نفر آموزش خلبانی دیده بود.

واکنش امریکا به حملات 11 سپتامبر، حمله به افغانستان بود. کمتر از یک ماه بعد از حادثه، جورج بوش دستور حمله را صادر کرد و ائتلافی جهانی در این حمله مشارکت داشتند. به تازگی امریکا بعد از دو دهه حضور در افغانستان این کشور را ترک کرد در حالی که تمام دستاوردهایی که برای این جنگ در طول این سال‌ها مدام تبلیغ می‌شد در ظرف چند روز دود شد و به هوا رفت.

ژیلبر آشکار، نویسنده لبنانی‌تبار و استاد علوم سیاسی و روابط بین‌المللی در دانشگاه پاریس هشتم، در کتاب «جدال دو توحش» با عنوان فرعی «11 سپتامبر و ایجاد بی‌نظمی جهانی»، به این نکته اشاره می‌کند که چگونه هر نوع انتقاد از سیاست‌های امریکا با سانسور یا تحریف یا حمله مواجه می‌شود. او نوشته است: «... دومین معجونی که سانسورچی‌ها برای ارعاب منتقدان دولت امریکا به کار بسته‌اند رد کردن توضیحاتی درباره رویداد 11 سپتامبر است که به وجود بی‌عدالتی در جهان اشاره می‌کند و آن را معادل با توجیه قتل عام جمعی مردم می‌دانند- گویی غیرقابل تصور است که یک نوع توحش، موجب توحش دیگری به همان اندازه شنیع شود».

جورج بوش، رئیس جمهور وقت امریکا در زمان حملات 11 سپتامبر، هرگونه ارتباط میان سیاست‌های مداخله‌جویانه امریکا و حملات تروریستی در این کشور را رد کرد و به ساده‌سازی مسئله پرداخت. او در سخنرانی‌اش در 20 سپتامبر 2001، انگیزه‌های تروریست‌ها که ناشی از نفرت آنها از دموکراسی و آزادی غربی بود تنها دلیل این حملات ذکر کرد: «امریکایی‌ها می‌پرسند چرا آنان از ما نفرت دارند؟ آنان از چیزهایی نفرت دارند که مایی که در این جلسه حضور داریم بر حق می‌دانیم: دولت منتخب دموکراتیک. رهبران آن‌ها خودگمارده هستند. آنان از آزادی ما متنفرند – آزادی مذهب ما، آزادی بیان ما، آزادی ما در رأی‌گیری و اجتماعات و عدم توافق با یکدیگر».

امریکا و متحدان غربی‌اش، حملات 11 سپتامبر را تنها نتیجه دشمنی غیرمنطقی با شریف‌ترین ارزش‌های امریکا و غرب دانستند و در پی این صورت‌بندی وارد جنگی شدند که دو دهه طول کشید و امروز حاصل آن در افغانستان به روشنی قابل مشاهده است.

طارق علی در مقاله اخیرش درباره خروج نیروهای امریکا از افغانستان، به گزارش داخلی دوهزار صفحه‌ای، «اوراق افغانستان»، اشاره کرده که نکاتی بسیار قابل توجه دارد. در سال 2019، واشنگتن‌پست این گزارش را به سفارش دولت فدرال امریکا منتشر کرد تا طولانی‌ترین جنگ امریکا را شرح دهد. این گزارش بر اساس مصاحبه‌هایی با ژنرال‌های امریکایی، مشاوران سیاسی، دیپلمات‌ها، امدادگران و... شکل گرفته است. طارق علی می‌گوید ارزیابی گزارش در مجموع منفی است؛ برای مثال ژنرال داگلاس لوت گفته است که: «ما از افغانستان درک جامعی نداشتیم - نمی‌دانستیم چه کار می‌کنیم... بدون این که مردم آمریکا حجم این خراب‌کاری را بدانند.»

امریکا و متحدانش در تمام این دو دهه با نیرویی می‌جنگیدند که در واقع دقیقاً مشخص نبود چه کسانی هستند. طارق علی نوشته: «دشمن چه کسی بود؟ طالبان، پاکستان، همه افغان‌ها؟ یک سرباز پرسابقه امریکایی اطمینان داشت که حداقل یک‌سوم پلیس افغانستان معتاد به مواد مخدر و بسیاری دیگر هم طرفدار طالبان بودند. همچنان که یکی از فرماندهان سربازان امریکایی در 2017 شهادت داد، این مشکل بزرگی برای سربازان آمریکایی بود: آنان تصور کردند قرار است من نقشه‌ای به‌شان بدهم که نشان دهد آدم‌خوب‌ها و آدم‌بدها کجا زندگی می‌کنند… چند بار با آن‌ها گفت‌وگو کردم تا بفهمند من چنین اطلاعاتی ندارم. در ابتدا، فقط مدام می‌پرسیدند: آدم‌بدها چه کسانی‌اند و کجا هستند؟».

این مسئله‌ای است که دونالد رامسفلد نیز در سال 2003 به آن اشاره کرده بود: «نمی‌دانم در افغانستان یا عراق چه کسانی دشمن هستند».

 

منابع:

- جدال دو توحش، ژیلبر آشکار، ترجمه حسن مرتضوی، نشر اختران.

- شکست در افغانستان، طارق علی، سایت نقد اقتصاد سیاسی.


یازدهم سپتامبر نظم نوین جهانی

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.