حزب من لیبرال است

هیتلر در مصاحبه با لیبرتی

1400/02/28

چهار سال پس از امضای پیمان ورسای، هیتلر کهنه‌سربازِ جنگ جهانی اول به‌واسطه سخنرانی‌های آتشین خود در آبجوفروشی‌های مونیخ و دیگر شهرها و دهکده‌های باواریا به چهره شناخته‌شده، جنجالی و تا حد زیادی محبوب بدل شده است. تِم اصلی سخنرانی‌های او در جلسات با حضور طرفدارانش موسوم به «پیراهن قهوه‌ای‌ها» و مردم عادی، سوگواری برای آلمان له و تحقیرشده به دست فرانسه، انگلستان و ایالات‌متحده و همچنین دعوتی مهیب به برخاستن دوباره روح ملی آلمان است.

 

 آفونتس هِک یکی از اعضای جوانان هیتلرگرا درباره علاقه خود به هیتلر در دهه 1920 میلادی گفته بود: «غرور ناسیونالیستی دیوانه‌واری که چون هیستری بود در ما فوران کرد. در دقایق پایانی، ما از درون ریه‌هایمان، در حالی که اشک بر روی گونه‌هایمان جاری بود فریاد می‌کشیدیم: زیگ هایل (سلام بر نازی)، زیگ هایل، زیگ هایل! از آن لحظه به بعد، من با روح و تَن خود به آدولف هیتلر تعلق داشتم.» 

هشتم نوامبر ۱۹۲۳، هیتلر و افرادش به یک میتینگ عمومی با حضور سه‌هزار نفر که توسط گوستاو ریتر فن کار (قاضی و سیاستمدار از حزب مردم باواریا) در یک آبجوفروشی در مونیخ برنامه‌ریزی شده بود، حمله کردند. هیتلر سخنرانی کار را مختل، و اعلام کرد که یک انقلاب ملی شروع شده‌است؛ او از تشکیل یک دولت ملی جدید توسط اریش لودندورف خبر داد. نیروهای هیتلر در ابتدا موفق شدند رایشسور محلی و مقرهای پلیس را اشغال کنند. روز بعد، هیتلر و افرادش به وزارت جنگ باواریا هجوم بردند تا دولت باواریا را برکنار کنند، اما پلیس آن‌ها را متفرق کرد. ۱۶ نازی و ۴ افسر پلیس کشته شدند و کودتا شکست خورد. در چنین فضای پرتنشی در سال 1923، جورج سیلوستر وایرک (1962- 1884)، شاعر و روزنامه‌نگار مشهور آلمانی پس از مصاحبه‌ای با فروید در وین به مونیخ سفر کرد تا با رهبر مشهور فاشیست‌های آلمان مصاحبه کند. تاریخ دقیق مصاحبه مشخص نیست، اما با توجه به اینکه پرسشی درباره کودتای نافرجام هیتلر و یارانش مطرح نمی‌شود به نظر می‌آید این مصاحبه پیش از کودتا انجام شده است. این مصاحبه ژوئیه 1932 در مجله «لیبرتی» منتشر شد و روزنامه «گاردین» سال 2007 این مصاحبه را بازنشر کرد. 

 

«وقتی قدرت را در آلمان در دست بگیرم به باج دادن به خارجی‌ها و بلشویسم در داخل خاک آلمان پایان خواهم داد.»

آدولف هیتلر فنجان خود را خالی می‌کند، انگار که در آن چای نیست، بلکه زیست بلشویسم است که روی زمین می‌ریزد.

فرماندۀ پیراهن قهوه‌ای‌ها، فاشیست‌های آلمان، با نگاهی شریرانه به من خیره شده و ادامه می‌دهد:

«بلشویسم بزرگ‌ترین خطر پیش روی ما است. بلشویسم را در آلمان بکشید و هفتاد میلیون نفر را به قدرت بازگردانید. فرانسه قدرت خود را نه مدیون ارتش فرانسه، بلکه مدیون نیروهای بلشویسم داخل آلمان و اختلافات ما است.»

«معاهده ورسای و پیمان سن‌ژرمن به دست بلشویسمِ آلمان زنده نگه داشته شده است. این معاهده صلح در کنار بلشویسم، دو سر یک هیولا است. باید هر دو سر را از تنش جدا کنیم.»

من آدولف هیتلر را نه در ستاد مرکزی‌اش، خانه قهوه‌ای در مونیخ، بلکه در یک منزل شخصی -منزل یک دریادار سابق نیروی دریایی آلمان- ملاقات کردم. هنگام صرف چای درباره سرنوشت آلمان صحبت کردیم.

از هیتلر پرسیدم: چرا خودتان را سوسیالیست ملی‌گرا می‌خوانید، حال آنکه برنامه حزب شما دقیقا آنتی‌تز سوسیالیسم رسمی و رایج است؟ فنجان چایش را پایین گذاشت و با عجله و شور گفت:

«سوسیالیسم دانش مواجهه با ثروت عمومی است. کمونیسم همان سوسیالیسم نیست. مارکسیسم که سوسیالیسم نیست. مارکسیست‌ها این اصطلاح را دزدیده‌اند و معنایش را تغییر داده‌اند. من سوسیالیسم را از سوسیالیست‌ها جدا می‌دانم.»

«سوسیالیسم یک نهاد کهن آریایی-ژرمن است. اجداد آلمانی ما زمین‌های مشخصی را با هم به اشتراک می‌گذاشتند. آن‌ها ایده ثروت مشترک را رواج دادند. مارکسیسم هیچ حقی ندارد خود را به سوسیالیسم مبدل کند. سوسیالیسم، برعکس مارکسیسم، مالکیت حقوقی را نادیده نمی‌گیرد. برخلاف مارکسیسم منکر شخصیتِ (آدمیزاد) نیست و برخلاف مارکسیسم میهن‌پرست است.»

«می‌توانستیم اسم خود را حزب لیبرال بگذاریم. تصمیم گرفتیم عنوان خود را سوسیالیست‌های ملی‌گرا بگذاریم. ما فراملی‌گرا (انترناسیونالیست) نیستیم. سوسیالیسمِ ما ملی است. ما خواستار تحقق ادعاهای به‌حقِ طبقات مولد از طریق دولت و بر اساس همبستگی نژادی هستیم. در نظر ما دولت و نژاد یک چیز است.»

خود هیتلر از نژاد اصیل ژرمن نیست. رنگ تیرۀ موهایش در تضاد با برخی از اجداد اهل آلپ قرار دارد. برای سال‌ها از قرار گرفتن جلوی دوربین عکاس‌ها سر باز زده است. این بخشی از استراتژی او بوده -فقط دوستان نزدیکش او را می‌شناختند، به‌وقتِ بحران بدون شناسایی اینجا و آنجا ظاهر می‌شود. امروز دیگر نمی‌تواند از دورافتاده‌ترین دهکده‌ها هم عبور کند و ناشناس بماند. حضور او در تضاد غریبی با ایده‌های خصمانه‌اش دارد. هیچ اصلاح‌طلب سیاسیِ میانه‌رویی هرگز چنین برای غرق کردنِ کشتی دولت و بریدن گلوی سیاست نکوشیده است.

من به کنجکاوی خود ادامه می‌دهم: قطعات بنیادین سکوی فکری شما چیست؟

«ما به ذهن سالم در بدن سالم اعتقاد داریم. اگر می‌خواهیم روح رجل سیاسی سالم باشد، باید بدن او سالم باشد. سلامت جسمی و اخلاقی یکی هستند.»

حرفش را قطع می‌کنم: موسولینی هم حرف شما را می‌زند.

هیتلر نور بیشتری به بحث می‌تاباند:

«زاغه‌نشین‌ها مسئول نود درصد تباهی‌ها و شرارت‌ها هستند، هیچ مرد سالمی مارکسیست نیست. انسان سالم ارزش عزت نفس را پاس می‌دارد. ما در حال مبارزه علیه نیروی فاجعه و فساد هستیم. ایالت باواریا (بایرن) از این جهت نسبتا سلامت است که تماما صنعتی نشده است. هرچند که کل آلمان، ازجمله باواریا، به دلیل مساحت کوچک محکوم به صنعتی ‌شدن شدید است. اگر می‌خواهیم آلمان را نجات دهیم باید مطمئن شویم که کشاورزان ما به زمین‌هایشان وفادار بمانند. باید جایی برای نفس کشیدن داشته باشند و جایی برای کار کردن.»

می‌پرسم: کجا می‌توانید فضایی برای کار پیدا کنید؟

«باید مستعمرات خود را حفظ کنیم و به‌ سمت شرق کشورگشایی کنیم. زمانی بود که می‌توانستیم سلطه جهانی را با انگلستان به اشتراک بگذاریم. اکنون می‌توانیم دست‌وپای افلیج خود را به‌سوی شرق دراز کنیم. بالتیک ضرورتا یک دریاچه آلمانی است.»

می‌پرسم: ممکن نیست که آلمان بتواند بدون گسترش قلمروی خود اقتصاد جهانی را دوباره فتح کند؟ با جدیت سرش را تکان می‌دهد.

«امپریالیسم اقتصادی همچون امپریالیسم نظامی، به قدرت بستگی دارد. بدون برخورداری از قدرت جهانی امکان تجارت جهانی در مقیاس بالا وجود ندارد. مردم ما یاد نگرفته‌اند که از منظر قدرت جهانی و قدرت تجاری تفکر کنند. با این حال آلمان نمی‌تواند از نظر تجاری و حوزه قلمرو گسترش پیدا می‌کند، مگر اینکه آنچه از دست داده را بازیابد و خودش را پیدا کند.»

«ما در موقعیت آن مردی هستیم که خانه‌اش سوخته و ویران شده است. پیش از آنکه برنامه‌های بلندپروازانه در ذهن پرورش دهد، باید سقفی بالای سر داشته باشد. ما در ایجاد سرپناهی عاجل که ما را از باد و باران محفوظ بدارد کامیاب شده بودیم. برای مواجه با تگرگ مهیا نبودیم. با وجود این، بلایا بر سرمان نازل شد. به‌راستی آلمان در کولاکی حقیقی از مصیبت‌های ملی، اخلاقی و اقتصادی زندگی می‌کند.»

«نظام حزبیِ تضعیف‌شده ما نشانۀ فاجعه است. اکثریت پارلمانی ما به مویی بند است و مدام در نوسان است. حکومت پارلمانی دروازه را به روی بلشویسم باز می‌کند.»

از او می‌پرسم: برخلاف برخی از نظامیان آلمانی شما علاقه‌ای به اتحاد با شوروی ندارید؟

هیتلر از پاسخ مستقیم به این سؤال طفره رفت. اخیرا هم که نشریه «لیبرتی» از او خواست درباره موضع تروتسکی اظهارنظر کند، باز هم طفره رفته بود. تروتسکی گفته بود، تحلیل او از قدرت در آلمان، نبرد مرگ و زندگی در اروپا به رهبری آلمان و شوروی است. تروتسکی گفته بود، حمله هیتلر به بلشویسم در روسیه مناسب هیتلر نیست. اگر در خطر باختن بازی باشد، شاید حتی کارت آخر او اتحاد با بلشویسم باشد. اما عزم او جزم است تا از ریشه دواندن بلشویسم در آلمان جلوگیری کند.

هیتلر به من می‌گوید:

«ترکیب‌های سیاسی که یک جبهه متحد به آن وابسته باشند، به‌شدت بی‌ثبات هستند. تبیین یک سیاست روشن را ناممکن می‌کنند. من همه‌جا مسیر زیگزاگِ سازش و امتیازدهی را می‌بینم. نیروهای سازنده ما با استبداد اعداد (رأی) بررسی می‌شوند. اشتباه است که حساب‌کتاب و مکانیک را وارد دنیای اقتصادی موجود می‌کنیم. به‌طور فزاینده به‌واسطه اعداد و ایده‌آل‌های فروکاهنده مورد تهدید قرار گرفته‌ایم. اعداد ساده اهمیتی ندارند.»

می‌پرسم: فرض کنید فرانسه مجددا برای انتقام‌گیری خاک شما را اشغال کند. قبلا یک‌بار به منطقه رور حمله کرده است. شاید دوباره حمله کند.

هیتلر به‌شدت برانگیخته شده و پاسخ می‌دهد:

«اگر روح ملی ما برانگیخته شود، اهمیتی ندارد که چند مترمربع از خاک ما اشغال شود. ده میلیون آلمانیِ آزاد که آماده هستند جان بدهند تا کشورشان زنده بماند، از پنجاه میلیون آلمانی که قدرت اراده‌شان و آگاهی نژادی‌شان توسط بیگانگان فلج و آلوده شده است، قدرتمندترند.»

هیتلر ادامه می‌دهد:

«ما آلمانی بزرگ‌تر می‌خواهیم که تمام قبایل ژرمن را با هم متحد کند. اما نجات ما می‌تواند از کم‌مساحت‌ترین منطقه آغاز شود. حتی اگر فقط دَه جریب زمین داشته باشیم و مصمم باشیم که با جانمان از آن‌ها محافظت کنیم، آن ده جریب کانونِ تجدید حیات ما خواهد شد. کارگران ما دو روح دارند: یک روح ژرمن و یک روح مارکسیست. باید روح آلمانی را برانگیزانیم. باید مارکسیسم را ریشه‌کن کنیم. مارکسیسم و ژرمنیسم آنتی‌تز یکدیگرند.»

هیتلر می‌گوید:

«در طرح من برای دولتِ آلمان، هیچ جایی برای بیگانگان وجود ندارد. جایی برای آدم‌های ولخرج و سفته‌باز، یا هر کس که قادر به کار مولد نباشد وجود ندارد.»

همچنان که تهدید می‌کند در پیشانی‌اش چین می‌افتد. صدایش فضای اتاق را پر کرده است. در می‌زنند. پیروانش هستند که همیشه همچون یک محافظ به‌گوش هستند، به رهبرشان می‌گویند جلسۀ سخنرانی دارد. هیتلر فنجان چایی را روی زمین می‌ریزد و از جا برمی‌خیزد.

 

آدولف هیتلر لیبرالیسم مجله لیبرتی روزنامه گاردین

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.