اعطای لقب برای تسلیت

زندگی خصوصیِ مصدق‌السطنه

1400/02/29

مرگِ پدر یک‌شبه محمد مصدق را به مصدق‌السلطنه بدل کرد. لقبی که سالیان سال بعد عواملِ محمدرضا شاه در دادگاه نظامیِ مصدق به‌طعنه آن را ادا می‌کردند تا به گمانِ خود او را تخفیف داده و از مردم جدا کنند و هرگز چنین نشد، چون مصدق همواره طرفِ مردم بود. محمد هنوز ده سال نداشت که در سال 1271 پدرش وبا گرفت و از دنیا رفت و پس از درگذشتِ او، ناصرالدین شاه برای اظهار تسلیت، لقبِ «مصدق‌السلطنه» را به او داد و لقبِ «موثق‌السلطنه» هم نصیبِ میرزا علی، پسر دیگر میرزا هدایت‌الله شد. محمد مصدق در 28 اردیبهشت سال 1261 در تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا هدایت‌الله خان وزیر دفتر بود و مادرش تاج خانم نجم‌السلطنه، دختر فیروز میرزا نصرت‌الدوله پس عباس میرزا و خواهر عبدالحسین میرزا فرمانفرما بود. او کودکی و تحصیلات اولیه‌اش را در تهران گذراند و در همان کودکی در زبان و شعر و ادب فارسی استعدادی از خود نشان داد که مورد توجه عام و خاص قرار گرفت، چنان که در محضر امیرنظام گروسی از ادیبان سرشناس آن روزگار، شعر و غزلیات حافظ را از بر می‌خواند و تحسین او را برمی‌انگیخت. اما مدت زمان اقامت محمد در تهران دیری نپایید، چراکه بعد از ازدواج مادرش با فضل‌الله خان وکیل‌الملک که منشی‌باشیِ مظفرالدین میرزا، پسر و ولیعهد ناصرالدین شاه بود، به تبریز رفت و بازگشت او به تهران تا قتلِ ناصرالدین شاه طول کشید.

 

وکیل‌الملک، ناپدریِ محمد مصدق، در اردیبهشت سال 1275، زمانی که خبر قتل ناصرالدین شاه را شنید، همراه مظفرالدین شاه، و عهد و عیال خود به تهران برگشت و چندی بعد، ناپسریِ خود، محمد مصدق‌السلطنه را مستوفی خراسان کرد. «مستوفی‌ها که به نام محل کارشان، مستوفی آذربایجان یا کاشان یا خراسان نامیده می‌شدند، بالاترین مقام ملی ولایات، و وظیفه رسیدگی به حساب‌های قلمرو حکمرانی والی‌ها را به عهده داشتند و چون اقلام و ارقام را به‌صورت عمودی زیر اسم افراد می‌نوشتند به درازنویس نیز معروف بودند. واگذاری مستوفی‌گری مثل بسیاری از مشاغل، جنبه تشریفاتی داشت و گاهی قدردانی از افراد به فرزندان آنان داده می‌شد که در این صورت شخص دیگری به کمک سررشته‌داران، عزب دفتران و برات‌نویسان کار را انجام می‌داد تا مستوفی به مهارت لازم برسد و کار را خود اداره کند.»[1] محمد مصدق هنگامی که به این شغلِ تشریفاتی رسید، تنها چهارده سال داشت و شیفته ادامه تحصیل و آموختن بود. از آنجا که علیه مستوفی‌ها حرف و سخن‌هایی در گرفته بود و مردم «درازنویس» را با «دزد» مترادف می‌گرفتند، مصدق نیز از مستوفی‌گری دلسرد شد، با اینکه در زمانی کوتاه رموز این شغل را فراگرفته و به کار مسلط شده بود. او می‌خواست در مدرسه تازه‌تأسیسِ علوم سیاسی درس بخواند اما این کار برای کسی که در مقام‌ بالای دولتی خدمت کرده دشوار می‌نمود، چراکه حضور در جمع محصلان عادی مدرسه عملا ناممکن بود. اما شیفتگی مصدق به درس سیاست چندان بود که سرانجام در سال 1279 توانست با دعوت از استادانی چون شیخ محمدعلی کاشانی، میرزا غلامحسین خان رهنما، میرزا جواد خان قریب و دیگران به‌طور خصوصی درس‌های آن مدرسه را بخواند و به خواست خود برسد.

مصدق از مستوفی‌گری استعفا داد و در متنِ استعفای خود به دو دلیل اشاره کرد: اینکه به‌رغمِ احساس رضایت از مسئولیت در سال‌های نخست، به کسب دانسته‌ها بیش از آنچه در مکتب‌خانه‌های فراگیر درس داده می‌شد، گرایش داشت. اما دلیل دیگرش این بود که مصدق می‌دانست چشمِ دیدن او را در همین منصبِ تشریفاتی هم ندارند و دیر یا زود برکنار خواهد شد. ماجرا از این قرار بود که ارباب رجوعی گله‌مند به شکایت نزد او آمده بود و همین بهانه‌ای دست امین‌السلطان اتابک اعظم، صدراعظم دوران ناصری و مظفری داده بود تا به برکناری مصدق فکر کند و واقعیت این بود که او می‌پنداشت مصدق با مخالفان صدراعظم حشر و نشری دارد و به موجبِ همین گمانه تصمیم به برکناری او گرفته بود که به استعفای مصدق ختم شد. مصدق می‌گفت: «دلیل دیگر یکی این بود که از مسئولیت کاری که داشتم خود را رها کنم تا بهتر بتوانم تحصیل کنم و دیگر اینکه چون تبلیغات علیه مستوفیان روز به روز بیشتر می‌شد. من خود را از جرگه آنان خارج نمایم و علت فراوانی تبلیغات این بود که بعد از مشروطه این اندیشه در جامعه قوت گرفت که تجدید رژیم مستلزم تشکیلات نو است؛ کارمندان پیشین باید از کار خارج شوند و جای خود را به چهره‌های جدید بسپارند.» به روایتِ مصدق، در دوره مشروطه «کلمه مستوفی و دزد مترادف شده بود» و از این‌رو اوضاع برای مستوفی‌گری مساعد نبود و این شغل اعتبارش را از دست داده بود.[2] به این ترتیب، محمد مصدق به خواندن علم سیاست روی آورد و یک سال بعد، زندگی خصوصی او نیز دستخوش تحول شد: در سال 1280، نجم‌السلطنه، مادر مصدق از زهرا ضیاءالسلطنه، نوه دختری ناصرالدین شاه برای محمد خواستگاری کرد و این وصلت صورت گرفت. «زهرا زنی بود ساده و سنتی، بردبار و خانه‌دار، اهل دعا و نماز و بیگانه با سیات و عوالم شوهر. محمد که بنا به رسم زمان تا پیش از زناشویی همسر آینده‌اش را ندیده بود، شصت‌وچهار سال با او زندگی کرد و از او صاحبِ سه دختر به نام‌های ضیاء اشرف، منصوره، خدیجه و دو پسر به‌نام‌های احمد و غلامحسین شد. مصدق و ضیاءالسلطنه بیشتر زندگی مشتر‌ک‌شان را به دور از هم گذراندند، زیرا مصدق مرد سیاست دوران آشوب بود و بیشترین سال‌های عمرش یا در تبعید گذشت یا در زندان. زهرا در آن سال‌ها زمستان‌ها را در خیابان حشمت‌الدوله تهران می‌گذراند و تابستان‌ها را در باغ فردوس تجریش.»[3] 

چنان‌‌که شیرین سمیعی، عروس دکتر مصدق نقل می‌کند رابطه دوستانه و پرمهری بین دکتر مصدق و همسرش در جریان بوده است: «دو بار، هنگامی که در احمدآباد بودم زن و شوهر را در کنار هم دیدم، آن‌گاه بود که دانستم چه‌قدر مصدق همسرش را دوست می‌دارد... از دیدار زنش به‌راستی شادمان می‌شد، چشمانش می‌درخشید و از ته دل می‌خندید. تا زمانی که حضور داشت تنها او را می‌دید، با او حرف می‌زد و شوخی می‌کرد و کاری به سایرین نداشت...»[4]. آن‌طور که او روایت می‌کند همسر مصدق مدام در حال راز و نیاز بود. ضیاءالسلطنه عبادت می‌کرد، مرتب نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و مصدق سر به سر او می‌گذاشت و می‌گفت: «خانم می‌خواهم بدانم از این خدا چه می‌خواهید که این‌طور روز و شب مزاحمش می‌شوید و معذبش می‌کنید، به من هم بگویید بدانم.»[5]

با اینکه ضیاءالسلطنه به‌سختی مصدق و دنیای سیاست را درک می‌کرد، و به بیان دقیق‌تر کاری به کار سیاست نداشت، هنگامی که یک سال پیش از مرگِ مصدق درگذشت، محمد مصدق از او به‌عنوانِ «همسر عزیزی که با همه‌چیز ساخت و بعد از مرگ مادرم تنها امید زندگی‌ام بود»، یاد کرد و در نامه‌ای به آیت‌الله زنجانی که تاریخ دوم مرداد 1344 را دارد نوشت: «از این مصیبت وارده بسیار رنج می‌کشم. دردهایم زیاد بود، این درد هم مزید بر بدبختی‌های بنده گردید. همیشه از خدا می‌خواستم من قبل از او از این دنیا بروم ولی چه می‌توان کرد که تقدیر غیر از این بود. او رفت و مرا به جای خود گذاشت.»[6]  

 

1.«فولادقلب: زندگینامه دکتر محمد مصدق»، مصطفی اسلامیه، نشر نیلوفر، چاپ دوم: تابستان 1389.

2.«خاطرات و تألمات»، محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، چاپ هشتم: 1375.

3.«فولادقلب: زندگینامه دکتر محمد مصدق»، مصطفی اسلامیه، نشر نیلوفر، چاپ دوم: تابستان 1389.

 4.«در خلوت مصدق»، شیرین سمیعی، نشر ثالث، چاپ اول: 1386.

5.«در خلوت مصدق»، شیرین سمیعی، نشر ثالث، چاپ اول: 1386.

6.«زندگینامه، اسناد و نامه‌های آیت‌الله حاج سیدرضا زنجانی»، به کوشش بهروز طیرانی، نشر صمدیه، چاپ اول: تابستان 1388.

 

مصدق مصدق‌السطنه زندگی خصوصی

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.