با مصدق تا جهنم

نهضت ملی، دکتر مصدق و خلیل ملکی

1399/12/20

خلیل ملکی که با تمام قوا از دکتر مصدق حمایت می‌کرد و بعد از انشعاب از حزب توده با بقایی حزبی راه انداخته بود که به خاطر حمایت سرسختانه از مصدق از آن‌هم رانده شده بود، تا زمان طرد از این حزب و برپایی نیروی سوم، با مصدق آشنایی چندانی نداشت. تنها بعد از ماجرای جدایی از بقایی و ماجرای نهم اسفند بود که دکتر مصدق او و سی تن از یارانش را برای صرف چای به خانه‌اش دعوت کرد. ملکی با انحلال مجلس مخالف بود و از پروبال دادن دولت به توده‌ای‌ها عصبانی بود و وقتی همراه فروهر و کریم سنجابی به دیدن مصدق رفت، سعی کرد او را از فکر رفراندوم منصرف کند اما دکتر مصدق تصمیم خود را گرفته بود و در آخر همین دیدار بود که ملکی با دیدن عزم راسخ مصدق با صراحت لهجه خاص خود به او گفت: «دکتر مصدق، این راهی که شما می‌روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم به دنبال شما خواهیم آمد.» ملکی پای عهد خود ایستاد و تا آخرین روزهای تاریک و تلخ بعد از کودتا هم به رغم تمام انتقاداتش از رهبری نهضت ملی از مصدق حمایت کرد.

 

 

خلیل ملکی مقارن روی کار آمدن دکتر محمد مصدق به دکتر بقایی پیوست و همراه او «حزب زحمتکشان ملت ایران» را تأسیس کرد. گویا جلال آل‌احمد که در اوج جوانی دل‌بسته اندیشه‌های سیاسی و شخصیت خلیل ملکی بود، واسطه آشنایی ملکی با دکتر بقایی شده بود. این همکاری و همراهی تا مهرماه 1331 ادامه پیدا می‌کند و بقایی در دوره‌ای ملکی را جانشین خود در حزب می‌خواند، اما در اسناد برجای‌مانده از دکتر بقایی، نامه‌ای هست به تاریخ 22 اردیبهشت 1331 و با امضای عیسی سپهبدی که در آن از مردی حرف به میان آمده که «که در تاریکی خشم و عناد است... و ما را غرق خواهد کرد.» نویسنده نامه به کنایه از خلیل ملکی، نزدیک‌ترین فرد به دکتر بقایی به‌عنوان خائن یاد می‌کند و  می‌نویسد: «اگر چشم راست تو تو را خیانت کند بَر کن و از خود دور انداز. تو را آن بهتر است که در زندگانی به یک چشم روی از آن‌که به دو چشم در دوزخ.» ظاهرا این اشارات به خلیل ملکی مربوط است و بر این اساس، اختلافِ خلیل ملکی و بقایی حتی در اوایل سال 1331 هم به‌جای باریک کشیده و به دشمنی بدل شده است. «عیسی سپهبدی که یار غار و دوست ایام تحصیل بقایی بود در جریان وقایع اواخر تیر 1331 که قوام‌السلطنه به نخست‌وزیری منصوب شد محرمانه به دیدار او رفت اما این دیدار که ارسنجانی نیز در یادداشت‌های خود از آن یاد کرده است در پرده نماند و ملکی رسما به آن اعتراض کرد و بگونگوها در آن باره چندان بالا گرفت که رشته گسسته شد و دار و دسته بقایی ملکی و یاران او را به ضرب چوب و چماق از دفتر حزب بیرون ریختند.»

آل‌احمد از طرفداران سرسختِ ملکی این کودتای حزبی را چنین روایت کرده است: «جماعتی از چاقوکشان می‌ریزند توی حزب و حضرات را با پس‌گردنی از در حزب بیرون می‌کنند.» سرانجام در 30 تیر اختلاف بقایی و ملکی چنان بالا گرفت که با عداوت و دشمنی از هم جدا شدند. اختلاف سر این بود که بقایی می‌خواست حزب زحمتکشان مصدق را بکوبد و ملکی می‌گفت ما حاضریم از دولت انتقاد مثبت و سازنده کنیم، اما کوبیدن آن برای نهضت ملی سم مهلک است. اکثریت بزرگ حزب هوادار خط ملکی بود و به این دلیل بقایی از حزب استعفا کرد. منتها ماجرا به همین‌جا ختم نشد و دو سه روز بعد دویست تن از چاقوکشان شمس قنات‌آبادی به دفتر حزب حمله کردند و همه را زدند و بیرون کردند و کلید را به بقایی سپردند. همایون کاتوزیان روایت می‌کند که «فردا شب فعالین حزب در حیاط خانه ملکی و امتداد آن در کوچه جمع آمدند و خواستار تعیین تکلیف شدند. خیلی از سران حزب که از انشعابی‌های سابق حزب توده بودند اظهار یأس می‌کردند و ذوق حرکت دوباره نداشتند. ملکی طبق عادت خود می‌گفت هرچه جوان‌ها بخواهند. در این میان آل‌احمد از جا برخاست و گفت ناامیدی معنا و محل ندارد. بقایی ما را ... کرده بود که به هرچه نه‌بدترش بزند. همه تأیید کردند و از همان فردا روزنامه نیروی سوم (که تا آن زمان هفته‌نامه ارگان حزب بود) منتشر شد. نام حزب را هم حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) گذاشتند که دیری نگذشت که در افواه عمومی به حزب نیروی سوم شهرت یافت.» این حزب تا اواخر دوران مصدق در کنار جبهه ملی به فعالیت سیاسی خود ادامه داد.

خلیل ملکی و برخی از اعضای نیروی سوم در دیدار با دکتر محمد مصدق

رویدادهای آخرین روزهای تیرماه 1331که کناره‌گیری مصدق از مقام نخست‌وزیری و بازگشت قوام به صحنه سیاست و زمامداری چندروزه او را به دنبال داشت، فصل تازه‌ای در زندگی سیاسی ملکی گشود که آخرین برگ آن در رویارویی با بقایی و جدایی از حزب زحمتکشان ملت ایران ورق خورد. به تعبیرِ حمید شوکت «نخستین دفتر این فصل که با شگفتی از استعفای مصدق آغاز می‌شد، ثبت رویدادی بود که نگرانی مدافعان و خشنودی مخالفان را برمی‌انگیخت. کناره‌گیری مصدق با اختلافی که ظاهرا بر سر حق قانونی نخست‌وزیر در گزینش وزیر جنگ میان او و شاه پیش آمده بود، بازتاب ناتوانی رئیس دولت در چیرگی بر دشواری‌های جاری و رویارویی با رکود اقتصادی فزاینده‌ای بود که بر نارضایتی عمومی مردم دامن می‌زد. ایران از فروش نفت بازمانده و راه و چاره‌ای برای گذار از بحران نمی‌یافت. کشتی‌بان را سیاستی دیگر آمد.» ملکی معتقد بود خشنودی بریتانیا از این‌روست که «به‌جای مصدق لجوج یکی از پیرغلامان درگاه خویش» را در جایگاه صدارت می‌بیند. اما او برخلاف دیگر طرفداران مصدق و راه او بیمناک و ناامید نیست: «ما اصلا از سرانجام نهضت ملی خود نگران نیستیم. دیگر امکان ندارد از لوله‌های نفت آبادان طلای سیاه به‌جانب لندن سرازیر گردد و یا کارشناسان انگلیسی رنگ آبادان را ببینند... مردمی که شرکت نفت، آن پایگاه بزرگ استعمار را از ایران رانده‌اند خواهی‌نخواهی می‌بایست روزی به ‌حساب بندگان دستگاه ژرژ هم رسیدگی کنند. آری تلاش مذبوحانه آنان برای جلوگیری از همین تصفیه‌حساب‌ از این خشم عمومی است که می‌رود هستی آن‌ها را آتش بزند. ولی امکان مقاومت در برابر این خواست عمومی که با 150 سال استعمار ملت ایران همگام پیش آمده است اصلا وجود ندارد. این مقاومت ناجوانمردانه تنها ملت ما را سخت‌تر از پیش و آگاه‌تر از گذشته به حمله وامی‌دارد. موجی را فراهم می‌سازد که یک‌باره بن استعمار داخلی را نیز از بیخ برکند. این تاریخ است که پیش می‌رود. تاریخ است که مصدق را قهرمان ضد استعمار کرده و رزم‌آرا را لای چرخ‌دنده‌های شکننده خود خرد می‌کند...». نوشته سرشار از امیدِ خلیل ملکی در آخر رنگِ مانیفستی هم به خود می‌گیرد: «حکومت سرنیزه و سرمایه دیگر ضرورتی ندارد. جهان ما، جهان کار، جهان داد است. جهان تابان که می‌سازند و آباد می‌کنند، ارزانی است. طفیلی‌ها و ذخیره‌های عهد عتیق دیگر حق حیات ندارند. یعنی مردم زحمتکش به آن‌ها حق حیات نمی‌دهند... در حالی که جهان با سرعت سرسام‌آوری به‌سوی ترقی و تعالی پیش می‌رود چند روز توقف در زمان خود بی‌تأثیر نیست. ولی تاریخ ملل پر است از این فرازونشیب‌ها و در تاریخ مبارزه ملل این چند روزها اصلا به حساب نیامده‌اند. ما همه باید بدون محاسبه آن پیش برویم. پیش می‌رویم، تاریکی‌ها را روشن می‌کنیم و خود نیز در آتش آن می‌سوزیم.»

خلیل ملکی و برخی از اعضای حزب زحمتکشان ملت ایران

در مورد بحثِ سپردن اختیارات ویژه قانون‌گذاری به مصدق نیز ملکی برخلاف بقایی از مدافعان پرشوری بود که اعتقاد داشت دکتر مصدق باید بتواند با اطمینان‌ خاطر و دست باز دست به اقداماتی در زمینه‌های مالی و اقتصادی بزند. او در پاسخ به مخالفانی که این اختیارات را به دیکتاتوری تعبیر می‌کردند می‌گفت آنچه مانع دیکتاتوری سیاه و بالاخره دیکتاتوری سرخ می‌شود همین اختیارات ویژه قانون‌گذاری است که اگر درست به کار گرفته شود به هرج‌ومرج کنونی پایان خواهد داد. خلیل ملکی گرچه در مقاطع مختلف حامیِ دکتر مصدق و اندیشه‌های او ماند اما به برخی از مواضع مصدق انتقاد داشت و این انتقادات و اعتراضات عمدتا متوجه رواداری‌ها و تحملِ سیاسی و میدان دادن به جریانات مختلف سیاسی از سوی مصدق بود که از نظر ملکی نهضت ملی را به بیراهه می‌کشاند. از نظر ملکی بزرگ‌ترین اشتباه دکتر مصدق این بود که آزادی عمل بیش از حدی برای توده‌ای‌ها قائل بود و اجازه داد از منابع مادی ادارات برای ایجاد اختلال در اقتصاد کشور سوءاستفاده کنند. البته ملکی تا حدی این موضع را سیاستی برای ایجاد موازنه می‌دانست و معتقد بود دکتر مصدق به حزب توده میدان می‌داد چراکه می‌خواست از آن مهره در بازی امریکا استفاده کند. بنابراین دست حزب توده را باز گذاشت تا علیه امریکا جوسازی کند و عناصر ملی ما در موقعیتی که کشور در محاصره بیگانگان و در معرض خرابکاری‌ها بود مرعوب آن جو شدند و در دنباله‌روی از توده‌ای‌ها مسابقه‌ای در فحاشی به سیاست‌ امریکا راه انداختند و این وضع دولت انگلستان را قادر ساخت که با نشان دادن شواهد زنده به امریکا ثابت کند که نهضت ملی ایران تحت‌الشعاع توده‌ای‌ها قرار گرفته است. «دولت نهضت ملی اگر اجازه نمی‌داد که تمام دیوارها از آمریکایی به خانه‌ات برگرد و امثال آن پر شود، اگر اجازه نمی‌داد که در دانشگاه، کارشناسان آمریکایی و سازمان ملل متحد را مورد ضرب و شتم قرار دهند... اگر نهضت ملی ایران به آمریکایی‌ها نشان می‌داد که با روش‌های حزب توده خوب آشناست و مانند بعضی از سیاستمداران پس از جنگ اخیر در آینده نیز طعمه آن‌ها نمی‌شود... در این صورت سیاست امریکا به ایران متوجه می‌شد.»  ملکی همچنین انحلال مجلس توسط مصدق را اشتباه می‌دانست و معتقد بود روش مسالمت‌آمیز و پارلمانی همواره برای نهضت ملی پیروزی به بار آورده بود. انتقادات دیگری هم به نهضت ملی وارد می‌داند ازجمله اینکه بیش از آنکه واقع‌بین باشد تابع احساسات بود، و از پایین بودن سطح اطلاعات و ضعف بینش سیاسی رهبری نهضت ملی شکوه می‌کند. خلیل ملکی که زندگی سیاسی‌اش همواره حول محور آرمان‌های ملی و رؤیاهای ملتی تعریف می‌شود در یکی از مقالات انتقادی خود می‌نویسد: «به دور انداختنِ شعار یا همه‌چیز یا هیچ‌چیز، پوچ اعلام کردن آرزوهای تمام و کمال و مطلق، آن‌هم بدون داشتن آمادگی، ضروری است. ما به مطلق عقیده نداریم. دنیا ما دنیای نسبی است. باید در مراحل چند به هدف نزدیک شویم... به امید ایده‌آلِ مطلق یا همه‌چیز یا هیچ‌چیز، هر چیز را از دست دادن، اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش اجتماعی و سیاسی ندارد.» این خلاصه کلام خلیل ملکی است درباره نهضت ملی و رویکردهای مصدق و هم‌فکرانش که به‌زعم او می‌توانست چنان شکستی را به بار نیاورد.  

منابع:

- «خواب آشفته نفت: دکتر مصدق و نهضت ملی ایران»، محمدعلی موحد، نشر کارنامه

- «برگ‌هایی از خاطرات من»، همایون کاتوزیان، نشر مرکز

- «زندگینامه دکتر مظفر بقایی»، حسین آبادیان، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی

- «میعاد در دوزخ: زندگی سیاسی خلیل ملکی»، حمید شوکت، نشر اختران

- «مجموعه مقالات خلیل ملکی»، به کوشش رضا آذری شهرضایی، جلد سوم، نشر اختران


محمد مصدق خلیل ملکی

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.