مثل هوا در مشت

در سالمرگ مهین اسکویی

1399/10/14

صادق هدایت، محمد مصدق، عبدالحسین نوشین، استانیسلاوسکی. این چند تَن از مهم‌ترین چهره‌هایی هستند که زندگیِ مهین طالقانی (اسکویی) را دگرگون کردند. مهین اسکویی تنها 16 سال داشت که به توصیه و تشویقِ صادق هدایت برای آموختن تئاتر به اروپا سفر کرد و از نخستین افرادی بود که از بورس هنر دولت مصدق برای اعزام دانشجویان به خارج از کشور استفاده کرد و به سوئیس و فرانسه رفت و بعد از آن در روسیه راهِ تئاتری خود را پیدا کرد، راهی که به دگرگونی تئاتر ایران نیز انجامید. مهین طاقانی (اسکویی) بازیگر و کارگردان مطرح تئاتر، در اسفند 1309 در تهران به دنیا آمد. او در 1324 با بزرگان تئاتر، مصطفی اسکویی و عبدالحسین نوشین آشنا شد و روی صحنه تئاتر رفت و همان سال، با ازدواج او و مصطفی اسکویی که «اسکویی‌ها»ی تئاتر پدیدار می‌شوند تا روحِ دیگری به تئاتر ایران ببخشند.

 

اینکه مهین اسکویی پس از سفر به اروپا، چطور سر از روسیه درآورد و به مکتبِ استانیسلاوسکی پیوست و همراه با مصطفی اسکویی تئاتر ایران را متحول کرد، حکایتی است که خودِ او این‌گونه روایتش می‌کند:

«من از اولین کسانی بودم که از بورس هنری که دولت مصدق برای اعزام دانشجویان به خارج از کشور در نظر گرفت استفاده کردم. اما چون در فرانسه آن زمان هنوز رشته کارگردانی وجود نداشت به مسکو رفتم و کارگردانی و بازیگری را زیر نظر یوری الکساندرویچ زاوانسکی از شاگردان استانیسلاوسکی در یک دوره هشت‌ساله آموختم.»

آغاز فعالیت حرفه‌ایِ مهین اسکویی البته به قبل از تحصیلات آکادمیک او در روسیه برمی‌گردد. زمانی که در نمایشی به کارگردانی عبدالحسین نوشین، یکی از چهره‌های مطرحِ تئاتر ایران روی صحنه رفت. حوالی سال ۱۳۲۴ مهین اسکویی بازیگری را همراه با مصطفى اسكويى و عبدالحسين نوشين در «تئاتر فرهنگ» آغاز کرد.

«پیش از رفتن به فرانسه برای اولین‌بار در نمایشنامه‌ای از عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی روی صحنه رفتم و فعالیت تئاتری من از همان زمان آغاز شد.»

از نقاط عطف کار تئاتریِ مهین اسکویی، بازی درخشانِ او در نقش اول تئاتر «روسپی بزرگوار» اثر ژان پل سارتر بود که با کارگردانی نوشین روی صحنه رفت و استقبال چشمگیر تماشاگران و اهالی تئاتر از این اجرا و بازی اسکویی، نه‌تنها نامِ او را به‌عنوان بازیگری توانمند در تئاتر مطرح کرد، موجب شد چهره متفاوتی از بازیگر زن در تئاتر به جامعه هنری معرفی شود. خبر این اجرا چنان در هر شهر پیچید که تنی چند از سرمایه‌دارانی که طرفدار تئاتر نیز بودند ازجمله آقایان عمویی و وثیقی پا پیش گذاشتند تا به توصیه نوشین تئاتر فردوسی را بنا کنند. آنان که متمایل به حزب توده بودند در سال 1326 همراه با عبدالحسین نوشین تئاتر فردوسی را بنیان گذاشتند. مهین اسکویی از خاطره آن روزها چنین یاد می‌کند:

«بااینکه هنوز ساختمان تئاتر آماده بهره‌برداری نبود، استاد نوشين تمرین‌ها را آغاز كرده بود. یادم می‌آید كه ما در یک طرف سالن مشغول تمرين پيس مستنطق اثر پريستلى و ترجمه بزرگ علوى بوديم و در طرف دیگر، كارگران مشغول بنايى بودند. همه‌جا پر از خاک‌وخل و سروصدا بود. در چنين شرايط دشوارى بود که تمرین‌ها را شروع كرديم.»

این آغاز راهی بود که مهین اسکویی آن را با بازی در نمایش‌های «ولپن» اثر بن جانسون، «رزمارى» و «توپاز» و «پرنده آبى» ادامه داد، تا اینکه وقایع 15 بهمن 1327 پیش آمد: در پی تیراندازی به شاه  مقابل ساختمان دانشكده حقوق دانشگاه تهران، عبدالحسین نوشین همراه چند تن دیگر از سران حزب توده بازداشت شدند و به زندان افتاد و تئاتر فردوسی تعطیل شد. این‌گونه بود که تمام رؤیاها برای تحول و پا گرفتنِ تئاتر نوین ایران بر باد رفت. پس از آن بود که مهین اسکویی و همسرش مصطفی اسکویی به فکر ادامه تحصیل در خارج از کشور افتادند. اسكويی‌ها که با بسته شدن دوباره فضای فرهنگی و انسداد روزنه‌ای که با تئاتر فردوسی و نوشین و همفکرانش ایجاد شده بود، تنها راه را آموختن آن‌‌هم در فضایی مناسب دانستند. مهین اسکویی درباره تجربه آن روزها می‌گوید:

«زمانی که من وارد تئاتر شدم هنوز نمی‌دانستم چه می‌کنم. اما وقتی سال‌ها بازی ‌کردم فهمیدم که به تئاتر بسیار علاقه دارم. البته زمانی که من فعالیت خود را در تئاتر آغاز کردم تهران در وضعیت سیاسی نابسامانی به سر می‌برد. آن زمان اشغالگران در تهران بودند و به هر بهانه‌ای تئاترها را می‌بستند. اما علاقه من به تئاتر به‌گونه‌ای بود که از این فرصت استفاده کرده و برای آموختن آکادمیک این رشته به خارج رفتم.»

سال ۱۳۲۹ مهین اسکویی به مسکو می‌رود و در رشته كارگردانى دانشکده هنرهای تئاتری مسکو (لونا چارسکی) به تحصیل می‌پردازد و در رشته کارگردانی با درجه ممتاز فارغ‌التحصیل می‌شود. تمایل او به مکتب استانیسلاوسکی از همین دانشکده شکل می‌گیرد، آموخته‌هایی که اسکویی همیشه آن‌ها را در تئاتر، بازی و اجرا و حتی در ترجمه‌هایش به کار می‌گیرد. اسکویی‌ها برای ورود به جهانِ مکتب استانیسلاوسکی، ابتدا باید نزدِ زاوادسکی آزمونِ بازیگری می‌دادند تا بتوانند در دانشکده بورسیه شوند.

«بااینکه زبان روسى بلد نبوديم اما زاوادسكى از بازیگری‌ ما اظهار رضايت كرد. البته متذكر شد كه معمولاً خارجی‌ها نمی‌توانند در گروه‌هاى بازيگرى بازى كنند، بنابراين بهتر است در اينجا به گذراندن دوره كارگردانى بپردازيد. وقتى در اينجا با سيستم استانيسلاوسكى آشنا شوى و آن را آموزش ببينى، می‌توانی پس از اتمام دوره و بازگشت به كشور، پیس‌های گوناگون را با اين شيوه به اجرا بگذارى و به‌عنوان كارگردان عده زيادى بازيگر تربيت و رهبرى كنى. ضمن اينكه آن‌ها را با يك سيستم و متد جديد و مطرح در دنيا آشنا کرده‌ای.»

اسکویی‌ها توصیه زاوادسکی را به‌خوبی به کار بستند و پس از بازگشت به ایران آن را به‌عنوان یک مکتب هنری به تئاتر ایران معرفی کردند و علاوه بر ترجمه کتاب‌ها و آموزشِ تئوری این مکتب، آموزه‌هایش را به طور عملی روی صحنه‌ها آوردند.  پس او درباره اهمیتِ استانیسلاوسکی و مکتب تئاتری او می‌گوید:

«استانیسلاوسکی به زندگی در تئاتر توجه داشت. زندگی‌ای که در آن نظم و شکوه عناصر مهم هستند. تئاتر و هنر او متکی بر تفکر بود و به همین دلیل هنوز در آکادمی‌های بازیگری دنیا از نظرات او استفاده می‌کنند. اهمیت تئاتر استانیسلاوسکی تا جایی بود که چخوف و گورکی را به جامعه روسیه شناساند.»

با تمامِ برکاتی که سفر اسکویی‌ها به روسیه برای تئاتر ما داشت، زندگیِ اسکویی‌ها در مسکو به‌سختی می‌گذشت. گرچه ابتدا با امکاناتی که برایشان در نظر می‌گیرند امکانِ درس خواندن برای آن‌ها فراهم می‌شود، اما اوضاع بر قرار نمی‌ماند و به ناگزیر آنان از هم جدا می‌افتند. اسکویی‌ها با دو فرزند کوچک که تنها یک سال اختلاف سن داشتند باید در کشوری غریب بدون آشنایی با زبان روسی درس می‌خواند و از این‌رو روزگاری سخت بر آنان گذشت که مهین اسکویی آن را چنین روایت می‌کند:

«در مسكو خانه‌ای در اختيارمان قرار داده بودند و براى اينكه بتوانيم هر دو به‌راحتى درس بخوانيم، براى بچه‌ها پرستارى معين كرده بودند و اين كمك بزرگى بود. اما با گذشت حدود شش ماه، زبان روسى را خيلى خوب می‌فهمیدم و بيشتر به اين فكر بودم كه تا جايى كه می‌توانم از موقعيت خود استفاده كنم و بيشتر بياموزم. دروسى كه در عرض پنج سال خوانديم شامل تاريخ تئاتر اروپا، يونان و روسيه، تاريخ تئاتر كشورهاى بلوك شرق، از جمله لهستان، آلمان شرقى و ادبيات نمايشى جهان، ادبيات روسيه بود و درس‌هاى عملى، شامل نرمش‌هاى مختلف، رقص، شمشيربازى، پاتيناژ و البته بالا بردن توانایی‌های صدا.»

پس از گذراندن سال آخر دانشکده، افراد خانواده بايد از هم جدا می‌شدند. چراکه هر يك از اسکویی‌ها باید به‌‌عنوان مهمان در شهری تز خود را به انجام می‌رساندند. در طول اين مدت، بچه‌ها (كارمن و سودابه) هم به «ايوانوا» (اقامتگاه بچه‌هاى مهاجران) سپرده شدند تا آن‌ها در این يك سال بتوانند با آسودگی روى تزشان متمرکز شوند. مهين اسكويى به شهری معروف به «شهر ماكسيم گوركى» منتقل شد و مصطفى اسكويى نيز به باكو رفت. اما يك روز هنگام تمرين «پرنس پابرهنه‌ها» مهين را صدا زدند كه با شما كار واجب دارد. آن سوى خط خواهر بزرگ علوى بود كه از خانه اسکویی‌ها در مسكو تماس مى‌گرفت و با شتاب مهین را فرامی‌خواند که خودش را به مسکو برساند و گفته بود: «گروهى از تئاترى‌ها از‌جمله مهندس فروغى، مهين ديهيم، ژاله علو و آقاى محتشم، آمده‌اند اينجا و اگر تو نباشى، فكر می‌کنند تو را به سيبرى تبعيد كرده‌اند.» آن روزها کودتای 28 مرداد 1332 اتفاق افتاده بود و در پی آن بسیاری از توده‌ای‌ها از ایران گریخته بودند و خود را به روسیه رسانده بودند، بنابراین سیاست بر تمام وجوه زندگی‌شان سایه انداخته بود و این گمان‌ها چندان بیراه هم نبود. مهین اسکویی در سرمای سخت ناچار شد با هواپیمای جنگی حامل یک افسر بیمار و یک خلبان به مسکو برگردد.

«هوا تاريك بود كه هواپيما فرود آمد و خلبان گفت رسيديم. مهين اسكويى پياده كه شد، اطرافش هيچ اثرى از فرودگاه نبود. آن‌ها در يك بيابان فرود آمده بودند و با خاموش شدن چراغ‌های هواپيما، تنهايى هم بر تاريكى اضافه شد. تنها از دور، نورى كورسو می‌زد و مهين اسكويى فكر می‌کرد، اين نور بايد متعلق به خط راه‌آهن باشد. به‌طرف نور به راه افتاد. اما سطح زمين، چنان به گل‌آلوده بود كه مدام چكمه‌هايش در گل می‌ماند. تا اينكه به خط آهن می‌رسد، به كمك يك لوكوموتيوران پير، خودش را به مسكو می‌رساند و خانه، كه مرحوم لرتا - همسر نوشين- در را به رويش باز مى‌كند. فرداى آن روز مصطفى اسكويى به ادعاى اينكه ما شرقى هستيم و بايد زن و شوهر در يك‌جا تحصيل كنيم، خانم اسكويى را به وزارت فرهنگ و هنر شوروى می‌فرستد و به ‌این ‌ترتیب موفق می‌شوند در ادامه راه با هم در كلاس‌هاى مشترك و در شهر خاركوف بمانند و مهين اسكويى با درجه ممتاز، موفق به گذراندن دوره كامل كارگردانى می‌شود.»

سرانجام، اسکویی‌ها با كسب اجازه از مقامات ايرانى در اواخر سال 1336 به ایران بازمی‌گردند.

«وقتى به ايران آمديم، احساس می‌کردم طى اين سال‌ها از پختگى بسيارى برخوردار شدم و واقعاً تجارب زيادى كسب كرده بودم. سرشار از انرژى بودم و توانايى و منتظر ايجاد فرصت براى بهره‌ورى از همه آموخته‌هایم بودم تا بتوانم در اختيار ديگران قرار دهم. با اينكه اختلاف‌ سلیقه‌های من و مصطفى کم‌کم رنگ و نشان جدى به خود می‌گرفت، اما به هر ترتيب ادامه داديم.»

تدريس در مدرسه دارالفنون، نخستین اقدامِ اسکویی‌ها بعد از حدود ۵ سال دورى از وطن بود. در تابستان ۱۳۳۷ با پيشنهاد مصطفى اسكويى مبنی بر تأسیس آموزشگاه بازيگرى موافقت شد که «هنركده آناهيتا» نام گرفت. این هنرکده آغاز مسیری شد که دست‌کم یک نسل تئاتری را پرورش داد و نقطه عطفی در بازیگری ایران شد. مهین اسکویی در این میان نقشِ کلیدی داشت چراکه حضور زنان روی صحنه خود حکایتِ دیگری داشت و همواره با مانعِ سیاسی و اجتماعی همراه بود. اسکویی می‌گوید به خاطر همین محدودیت‌ها تصمیم می‌گیرد که به‌جای بازیگری، رشته کارگردانی بخواند:

«ابتدا تصمیم داشتم بازیگری بخوانم اما بسیاری از دوستان معتقد بودند رشته کارگردانی بهتر است، چون در ایران امکان بازی کردن برای خانم‌ها نبود یا کمتر بود و من تنها می‌توانستم تجربیات خود را در زمینه بازیگری و کارگردانی به هنرجویان بیاموزم و به همین دلیل پس از بازگشت به ایران کلاس‌های آزاد بازیگری دارالفنون را تأسیس کردم و در کنار آن کلاس‌های آموزشی آناهیتا را نیز با کمک دوستان راه انداختیم.»

مهین اسکویی پس از انقلاب که حضور زنان در تئاتر با موانعی همراه شد به ناگزیر از صحنه تئاتر کناره گرفت و بعد هم که فضا تغییر کرد و امکانِ کار و اجرا برایشان فراهم شد دیگر از یادها رفته بود. روایت اسکویی از آن روزها این‌گونه است:

«اول انقلاب خانم‌ها اجازه بازی در تئاتر و روی صحنه رفتن را نداشتند. پس از مدتی هم که امکان فعالیت برایشان فراهم شد کسی برای حضور در تئاتر یا جشنواره از من دعوتی نکرد. من نیز به کار آموزش تئاتر و ترجمه روی آوردم، بااینکه برای تدریس از سوی دانشگاه‌های خارجی دعوت شده بودم اما ترجیح دادم در وطنم بمانم و هر آنچه از تجربه و دانش در زمینه تئاتر دارم به هنرجویان و علاقه‌مندان عرضه کنم.»

او برای آموزش مکتب استانیسلاوسکی چندین کتاب از این نابغه تئاتر ترجمه کرد که ازجمله آن‌ها می‌توان از «کار هنرپیشه روی خود در جریان»، «کار هنرپیشه روی نقش»، «کار هنرپیشه روی خود در جریان تجسم» نام برد. اسکویی همچنین ترجمه چندین نمایشنامه مهم را در کارنامه خود دارد: «تانیا» نوشته آرلوزف، «شب‌های سفید» نوشته داستایوسکی، «گرگ‌ها و بره‌ها و صاعقه» نوشته آستروسفکی، «سه خواهر» و «خرس و خواستگاری» از چخوف، «در اعماق»، «ییلاق‌نشینان» و «فرزندان خورشید» اثر ماکسیم گورکی. و اغراق نکرده‌ایم اگر بگوییم مهین اسکویی از اولین یا دست‌کم مهم‌ترین کسانی بود که چهره‌های مهمی ازجمله استانیسلاوسکی، چخوف، ماکسیم گورگی، گلدونی و آستروفسکی  را به زبان فارسی درآورد و به مخاطبان ایرانی شناساند.

 عباس جوانمرد، کارگردان پرآوازه تئاتر از این‌روست که مهین اسکویی را «درنای زیبا و بی‌تای تئاتر ما» می‌خواند. کسی که به تعبیر او هیچ دری به روی او بسته نمی‌ماند:

«هیچ در بسته‌ای نتوانست خیال و اندیشه سركش مهین را حبس كند. بال پرواز بازیگری و كارگردانی‌اش اگر شكسته شد، عشق و همتش هرگز نشكست، كلاس‌های خانگی و ترجمه‌های ماندنی و پایه‌ای كه هر یك گنجینه عظیمی از تئوری و عمر تئاتری است پدید آمدند. به این ترتیب بود كه بال شكسته‌اش التیام یافت و این درنا[1]ی زیبا و بی‌تای تئاتر ما بار دیگر به پرواز درآمد. خوشا عزت نفس و غرور، خوشا وفای به عهد و پایداری در پیمانی كه با خویشتن خویش بسته‌ای. رفتار و سكنات مهین در گذران زندگی حكایت از این می‌كند كه این را دانسته و با خویشتن خویش پیمان بسته است. در تنگ‌ترین تنگناهای هستی تا آن زمان كه بارقه‌ای از شور و شیدایی در دل هست، هیچ دری بسته نیست. در عالم زیبای اندیشه و رویا، در راه شیری خیال اساساً دری نیست كه برای همیشه بسته بماند. بر روی هر چیز و هر كس می‌شود دری را بست، اما بر روی خیال نه! خام خیال و بیگانه‌اند آن‌ها كه می‌خواهند بی خیال و خالی از رویا زندگی كنند. حبس خیال و رویا محال است، مثل حبس هوا در مشت.»[2]

پس از سالیان طولانی دوری مهین اسکویی از صحنه تئاتر و فراموشیِ اهل تئاتر شاید، سال 1383 قرار بر این می‌شود تا در بیست‌و‌سومین جشنواره تئاتر فجر در بزرگداشتی از این چهره مطرح و پیشگام تئاتر ایران تجلیل کنند. مهین اسکویی به‌شدت بیمار است و بااینکه حافظه‌اش یاری می‌کند تا از خاطرات نیم قرن پیش بگوید، اما دیگر توان حضور در جمع اهالی تئاتر را ندارد. او برای قدردانی از این تصمیم، متنی در ستایش تئاتر برای جشنواره می‌نویسد،

«تئاتر هنر دگرگون‌کننده‌ای است. هنری متکی بر تفکر که نویسنده در خلوت خود با استفاده از به تصویر کشیدن شخصیت‌ها و ادبیات نمایشی آن را متولد می‌کند و کارگردان که مهندس روح بشر است، آن را با نگرش شخصی و مابازای عینی در ازدحام تماشاگران مشتاق دوباره خلق می‌کند و هویت و زندگی می‌بخشد.»

مهین اسکویی بعد از سالیان دراز زندگی بخشیدن به شخصیت‌ها روی صحنه و پیش چشم مشتاق تماشاگران تئاتر، در دوازدهم دی سال 1384، نزدیک به یک سال بعد از نوشتن این متن و دو ماه پس از درگذشت مصطفی اسکویی، در تهران از دنیا رفت.

 

 

1.  تمثیلی از «درنای شب»، نمایشنامه‌ای از یونجی كینوشیتا که ناصر حسینی‌مهر آن را ترجمه کرده است. در این نمایشنامه زنی برای تجسم مهر و ماندگاری عشقش نیمه‌شب تا صبح در خلوت خانه به هیئت درنا درمی‌آید و از لطیف‌ترین پرهای وجودش دستمالی گران‌بها و یگانه برای شویش می‌بافد، اما همسرش «یوهی یو» زمانی به ارزش آن عشق یگانه پی می‌برد كه او با پرهای باقی‌مانده‌اش پرواز كرده و در آبی آسمان به نقطه‌ای تبدیل شده است.

2.  روزنامه شرق، 14 آذر 1384.

منابع:

- «مهرگان: جشن‌نامه مشاهیر معاصر ایران»، به اهتمامِ محسن شهرنازدار، نشر روزنامه ایران 

- «و از آن سال‌ها روزها گذشت: پژوهشی در زندگی حرفه‌ای و هنری مهین اسکویی»، آناهیتا غنی‌زاده، نشر قطره

 

 

مهین اسکویی مصطفی اسکویی تئاتر آناهیتا استانیسلاوسکی

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.