صادق هدایت، محمد مصدق، عبدالحسین نوشین، استانیسلاوسکی. این چند تَن از مهمترین چهرههایی هستند که زندگیِ مهین طالقانی (اسکویی) را دگرگون کردند. مهین اسکویی تنها 16 سال داشت که به توصیه و تشویقِ صادق هدایت برای آموختن تئاتر به اروپا سفر کرد و از نخستین افرادی بود که از بورس هنر دولت مصدق برای اعزام دانشجویان به خارج از کشور استفاده کرد و به سوئیس و فرانسه رفت و بعد از آن در روسیه راهِ تئاتری خود را پیدا کرد، راهی که به دگرگونی تئاتر ایران نیز انجامید. مهین طاقانی (اسکویی) بازیگر و کارگردان مطرح تئاتر، در اسفند 1309 در تهران به دنیا آمد. او در 1324 با بزرگان تئاتر، مصطفی اسکویی و عبدالحسین نوشین آشنا شد و روی صحنه تئاتر رفت و همان سال، با ازدواج او و مصطفی اسکویی که «اسکوییها»ی تئاتر پدیدار میشوند تا روحِ دیگری به تئاتر ایران ببخشند.
اینکه مهین اسکویی پس از سفر به اروپا، چطور سر از روسیه درآورد و به مکتبِ استانیسلاوسکی پیوست و همراه با مصطفی اسکویی تئاتر ایران را متحول کرد، حکایتی است که خودِ او اینگونه روایتش میکند:
«من از اولین کسانی بودم که از بورس هنری که دولت مصدق برای اعزام دانشجویان به خارج از کشور در نظر گرفت استفاده کردم. اما چون در فرانسه آن زمان هنوز رشته کارگردانی وجود نداشت به مسکو رفتم و کارگردانی و بازیگری را زیر نظر یوری الکساندرویچ زاوانسکی از شاگردان استانیسلاوسکی در یک دوره هشتساله آموختم.»
آغاز فعالیت حرفهایِ مهین اسکویی البته به قبل از تحصیلات آکادمیک او در روسیه برمیگردد. زمانی که در نمایشی به کارگردانی عبدالحسین نوشین، یکی از چهرههای مطرحِ تئاتر ایران روی صحنه رفت. حوالی سال ۱۳۲۴ مهین اسکویی بازیگری را همراه با مصطفى اسكويى و عبدالحسين نوشين در «تئاتر فرهنگ» آغاز کرد.
«پیش از رفتن به فرانسه برای اولینبار در نمایشنامهای از عبدالحسین نوشین در تئاتر فردوسی روی صحنه رفتم و فعالیت تئاتری من از همان زمان آغاز شد.»
از نقاط عطف کار تئاتریِ مهین اسکویی، بازی درخشانِ او در نقش اول تئاتر «روسپی بزرگوار» اثر ژان پل سارتر بود که با کارگردانی نوشین روی صحنه رفت و استقبال چشمگیر تماشاگران و اهالی تئاتر از این اجرا و بازی اسکویی، نهتنها نامِ او را بهعنوان بازیگری توانمند در تئاتر مطرح کرد، موجب شد چهره متفاوتی از بازیگر زن در تئاتر به جامعه هنری معرفی شود. خبر این اجرا چنان در هر شهر پیچید که تنی چند از سرمایهدارانی که طرفدار تئاتر نیز بودند ازجمله آقایان عمویی و وثیقی پا پیش گذاشتند تا به توصیه نوشین تئاتر فردوسی را بنا کنند. آنان که متمایل به حزب توده بودند در سال 1326 همراه با عبدالحسین نوشین تئاتر فردوسی را بنیان گذاشتند. مهین اسکویی از خاطره آن روزها چنین یاد میکند:
«بااینکه هنوز ساختمان تئاتر آماده بهرهبرداری نبود، استاد نوشين تمرینها را آغاز كرده بود. یادم میآید كه ما در یک طرف سالن مشغول تمرين پيس مستنطق اثر پريستلى و ترجمه بزرگ علوى بوديم و در طرف دیگر، كارگران مشغول بنايى بودند. همهجا پر از خاکوخل و سروصدا بود. در چنين شرايط دشوارى بود که تمرینها را شروع كرديم.»
این آغاز راهی بود که مهین اسکویی آن را با بازی در نمایشهای «ولپن» اثر بن جانسون، «رزمارى» و «توپاز» و «پرنده آبى» ادامه داد، تا اینکه وقایع 15 بهمن 1327 پیش آمد: در پی تیراندازی به شاه مقابل ساختمان دانشكده حقوق دانشگاه تهران، عبدالحسین نوشین همراه چند تن دیگر از سران حزب توده بازداشت شدند و به زندان افتاد و تئاتر فردوسی تعطیل شد. اینگونه بود که تمام رؤیاها برای تحول و پا گرفتنِ تئاتر نوین ایران بر باد رفت. پس از آن بود که مهین اسکویی و همسرش مصطفی اسکویی به فکر ادامه تحصیل در خارج از کشور افتادند. اسكويیها که با بسته شدن دوباره فضای فرهنگی و انسداد روزنهای که با تئاتر فردوسی و نوشین و همفکرانش ایجاد شده بود، تنها راه را آموختن آنهم در فضایی مناسب دانستند. مهین اسکویی درباره تجربه آن روزها میگوید:
«زمانی که من وارد تئاتر شدم هنوز نمیدانستم چه میکنم. اما وقتی سالها بازی کردم فهمیدم که به تئاتر بسیار علاقه دارم. البته زمانی که من فعالیت خود را در تئاتر آغاز کردم تهران در وضعیت سیاسی نابسامانی به سر میبرد. آن زمان اشغالگران در تهران بودند و به هر بهانهای تئاترها را میبستند. اما علاقه من به تئاتر بهگونهای بود که از این فرصت استفاده کرده و برای آموختن آکادمیک این رشته به خارج رفتم.»
سال ۱۳۲۹ مهین اسکویی به مسکو میرود و در رشته كارگردانى دانشکده هنرهای تئاتری مسکو (لونا چارسکی) به تحصیل میپردازد و در رشته کارگردانی با درجه ممتاز فارغالتحصیل میشود. تمایل او به مکتب استانیسلاوسکی از همین دانشکده شکل میگیرد، آموختههایی که اسکویی همیشه آنها را در تئاتر، بازی و اجرا و حتی در ترجمههایش به کار میگیرد. اسکوییها برای ورود به جهانِ مکتب استانیسلاوسکی، ابتدا باید نزدِ زاوادسکی آزمونِ بازیگری میدادند تا بتوانند در دانشکده بورسیه شوند.
«بااینکه زبان روسى بلد نبوديم اما زاوادسكى از بازیگری ما اظهار رضايت كرد. البته متذكر شد كه معمولاً خارجیها نمیتوانند در گروههاى بازيگرى بازى كنند، بنابراين بهتر است در اينجا به گذراندن دوره كارگردانى بپردازيد. وقتى در اينجا با سيستم استانيسلاوسكى آشنا شوى و آن را آموزش ببينى، میتوانی پس از اتمام دوره و بازگشت به كشور، پیسهای گوناگون را با اين شيوه به اجرا بگذارى و بهعنوان كارگردان عده زيادى بازيگر تربيت و رهبرى كنى. ضمن اينكه آنها را با يك سيستم و متد جديد و مطرح در دنيا آشنا کردهای.»
اسکوییها توصیه زاوادسکی را بهخوبی به کار بستند و پس از بازگشت به ایران آن را بهعنوان یک مکتب هنری به تئاتر ایران معرفی کردند و علاوه بر ترجمه کتابها و آموزشِ تئوری این مکتب، آموزههایش را به طور عملی روی صحنهها آوردند. پس او درباره اهمیتِ استانیسلاوسکی و مکتب تئاتری او میگوید:
«استانیسلاوسکی به زندگی در تئاتر توجه داشت. زندگیای که در آن نظم و شکوه عناصر مهم هستند. تئاتر و هنر او متکی بر تفکر بود و به همین دلیل هنوز در آکادمیهای بازیگری دنیا از نظرات او استفاده میکنند. اهمیت تئاتر استانیسلاوسکی تا جایی بود که چخوف و گورکی را به جامعه روسیه شناساند.»
با تمامِ برکاتی که سفر اسکوییها به روسیه برای تئاتر ما داشت، زندگیِ اسکوییها در مسکو بهسختی میگذشت. گرچه ابتدا با امکاناتی که برایشان در نظر میگیرند امکانِ درس خواندن برای آنها فراهم میشود، اما اوضاع بر قرار نمیماند و به ناگزیر آنان از هم جدا میافتند. اسکوییها با دو فرزند کوچک که تنها یک سال اختلاف سن داشتند باید در کشوری غریب بدون آشنایی با زبان روسی درس میخواند و از اینرو روزگاری سخت بر آنان گذشت که مهین اسکویی آن را چنین روایت میکند:
«در مسكو خانهای در اختيارمان قرار داده بودند و براى اينكه بتوانيم هر دو بهراحتى درس بخوانيم، براى بچهها پرستارى معين كرده بودند و اين كمك بزرگى بود. اما با گذشت حدود شش ماه، زبان روسى را خيلى خوب میفهمیدم و بيشتر به اين فكر بودم كه تا جايى كه میتوانم از موقعيت خود استفاده كنم و بيشتر بياموزم. دروسى كه در عرض پنج سال خوانديم شامل تاريخ تئاتر اروپا، يونان و روسيه، تاريخ تئاتر كشورهاى بلوك شرق، از جمله لهستان، آلمان شرقى و ادبيات نمايشى جهان، ادبيات روسيه بود و درسهاى عملى، شامل نرمشهاى مختلف، رقص، شمشيربازى، پاتيناژ و البته بالا بردن تواناییهای صدا.»
پس از گذراندن سال آخر دانشکده، افراد خانواده بايد از هم جدا میشدند. چراکه هر يك از اسکوییها باید بهعنوان مهمان در شهری تز خود را به انجام میرساندند. در طول اين مدت، بچهها (كارمن و سودابه) هم به «ايوانوا» (اقامتگاه بچههاى مهاجران) سپرده شدند تا آنها در این يك سال بتوانند با آسودگی روى تزشان متمرکز شوند. مهين اسكويى به شهری معروف به «شهر ماكسيم گوركى» منتقل شد و مصطفى اسكويى نيز به باكو رفت. اما يك روز هنگام تمرين «پرنس پابرهنهها» مهين را صدا زدند كه با شما كار واجب دارد. آن سوى خط خواهر بزرگ علوى بود كه از خانه اسکوییها در مسكو تماس مىگرفت و با شتاب مهین را فرامیخواند که خودش را به مسکو برساند و گفته بود: «گروهى از تئاترىها ازجمله مهندس فروغى، مهين ديهيم، ژاله علو و آقاى محتشم، آمدهاند اينجا و اگر تو نباشى، فكر میکنند تو را به سيبرى تبعيد كردهاند.» آن روزها کودتای 28 مرداد 1332 اتفاق افتاده بود و در پی آن بسیاری از تودهایها از ایران گریخته بودند و خود را به روسیه رسانده بودند، بنابراین سیاست بر تمام وجوه زندگیشان سایه انداخته بود و این گمانها چندان بیراه هم نبود. مهین اسکویی در سرمای سخت ناچار شد با هواپیمای جنگی حامل یک افسر بیمار و یک خلبان به مسکو برگردد.
«هوا تاريك بود كه هواپيما فرود آمد و خلبان گفت رسيديم. مهين اسكويى پياده كه شد، اطرافش هيچ اثرى از فرودگاه نبود. آنها در يك بيابان فرود آمده بودند و با خاموش شدن چراغهای هواپيما، تنهايى هم بر تاريكى اضافه شد. تنها از دور، نورى كورسو میزد و مهين اسكويى فكر میکرد، اين نور بايد متعلق به خط راهآهن باشد. بهطرف نور به راه افتاد. اما سطح زمين، چنان به گلآلوده بود كه مدام چكمههايش در گل میماند. تا اينكه به خط آهن میرسد، به كمك يك لوكوموتيوران پير، خودش را به مسكو میرساند و خانه، كه مرحوم لرتا - همسر نوشين- در را به رويش باز مىكند. فرداى آن روز مصطفى اسكويى به ادعاى اينكه ما شرقى هستيم و بايد زن و شوهر در يكجا تحصيل كنيم، خانم اسكويى را به وزارت فرهنگ و هنر شوروى میفرستد و به این ترتیب موفق میشوند در ادامه راه با هم در كلاسهاى مشترك و در شهر خاركوف بمانند و مهين اسكويى با درجه ممتاز، موفق به گذراندن دوره كامل كارگردانى میشود.»
سرانجام، اسکوییها با كسب اجازه از مقامات ايرانى در اواخر سال 1336 به ایران بازمیگردند.
«وقتى به ايران آمديم، احساس میکردم طى اين سالها از پختگى بسيارى برخوردار شدم و واقعاً تجارب زيادى كسب كرده بودم. سرشار از انرژى بودم و توانايى و منتظر ايجاد فرصت براى بهرهورى از همه آموختههایم بودم تا بتوانم در اختيار ديگران قرار دهم. با اينكه اختلاف سلیقههای من و مصطفى کمکم رنگ و نشان جدى به خود میگرفت، اما به هر ترتيب ادامه داديم.»
تدريس در مدرسه دارالفنون، نخستین اقدامِ اسکوییها بعد از حدود ۵ سال دورى از وطن بود. در تابستان ۱۳۳۷ با پيشنهاد مصطفى اسكويى مبنی بر تأسیس آموزشگاه بازيگرى موافقت شد که «هنركده آناهيتا» نام گرفت. این هنرکده آغاز مسیری شد که دستکم یک نسل تئاتری را پرورش داد و نقطه عطفی در بازیگری ایران شد. مهین اسکویی در این میان نقشِ کلیدی داشت چراکه حضور زنان روی صحنه خود حکایتِ دیگری داشت و همواره با مانعِ سیاسی و اجتماعی همراه بود. اسکویی میگوید به خاطر همین محدودیتها تصمیم میگیرد که بهجای بازیگری، رشته کارگردانی بخواند:
«ابتدا تصمیم داشتم بازیگری بخوانم اما بسیاری از دوستان معتقد بودند رشته کارگردانی بهتر است، چون در ایران امکان بازی کردن برای خانمها نبود یا کمتر بود و من تنها میتوانستم تجربیات خود را در زمینه بازیگری و کارگردانی به هنرجویان بیاموزم و به همین دلیل پس از بازگشت به ایران کلاسهای آزاد بازیگری دارالفنون را تأسیس کردم و در کنار آن کلاسهای آموزشی آناهیتا را نیز با کمک دوستان راه انداختیم.»
مهین اسکویی پس از انقلاب که حضور زنان در تئاتر با موانعی همراه شد به ناگزیر از صحنه تئاتر کناره گرفت و بعد هم که فضا تغییر کرد و امکانِ کار و اجرا برایشان فراهم شد دیگر از یادها رفته بود. روایت اسکویی از آن روزها اینگونه است:
«اول انقلاب خانمها اجازه بازی در تئاتر و روی صحنه رفتن را نداشتند. پس از مدتی هم که امکان فعالیت برایشان فراهم شد کسی برای حضور در تئاتر یا جشنواره از من دعوتی نکرد. من نیز به کار آموزش تئاتر و ترجمه روی آوردم، بااینکه برای تدریس از سوی دانشگاههای خارجی دعوت شده بودم اما ترجیح دادم در وطنم بمانم و هر آنچه از تجربه و دانش در زمینه تئاتر دارم به هنرجویان و علاقهمندان عرضه کنم.»
او برای آموزش مکتب استانیسلاوسکی چندین کتاب از این نابغه تئاتر ترجمه کرد که ازجمله آنها میتوان از «کار هنرپیشه روی خود در جریان»، «کار هنرپیشه روی نقش»، «کار هنرپیشه روی خود در جریان تجسم» نام برد. اسکویی همچنین ترجمه چندین نمایشنامه مهم را در کارنامه خود دارد: «تانیا» نوشته آرلوزف، «شبهای سفید» نوشته داستایوسکی، «گرگها و برهها و صاعقه» نوشته آستروسفکی، «سه خواهر» و «خرس و خواستگاری» از چخوف، «در اعماق»، «ییلاقنشینان» و «فرزندان خورشید» اثر ماکسیم گورکی. و اغراق نکردهایم اگر بگوییم مهین اسکویی از اولین یا دستکم مهمترین کسانی بود که چهرههای مهمی ازجمله استانیسلاوسکی، چخوف، ماکسیم گورگی، گلدونی و آستروفسکی را به زبان فارسی درآورد و به مخاطبان ایرانی شناساند.
عباس جوانمرد، کارگردان پرآوازه تئاتر از اینروست که مهین اسکویی را «درنای زیبا و بیتای تئاتر ما» میخواند. کسی که به تعبیر او هیچ دری به روی او بسته نمیماند:
«هیچ در بستهای نتوانست خیال و اندیشه سركش مهین را حبس كند. بال پرواز بازیگری و كارگردانیاش اگر شكسته شد، عشق و همتش هرگز نشكست، كلاسهای خانگی و ترجمههای ماندنی و پایهای كه هر یك گنجینه عظیمی از تئوری و عمر تئاتری است پدید آمدند. به این ترتیب بود كه بال شكستهاش التیام یافت و این درنا[1]ی زیبا و بیتای تئاتر ما بار دیگر به پرواز درآمد. خوشا عزت نفس و غرور، خوشا وفای به عهد و پایداری در پیمانی كه با خویشتن خویش بستهای. رفتار و سكنات مهین در گذران زندگی حكایت از این میكند كه این را دانسته و با خویشتن خویش پیمان بسته است. در تنگترین تنگناهای هستی تا آن زمان كه بارقهای از شور و شیدایی در دل هست، هیچ دری بسته نیست. در عالم زیبای اندیشه و رویا، در راه شیری خیال اساساً دری نیست كه برای همیشه بسته بماند. بر روی هر چیز و هر كس میشود دری را بست، اما بر روی خیال نه! خام خیال و بیگانهاند آنها كه میخواهند بی خیال و خالی از رویا زندگی كنند. حبس خیال و رویا محال است، مثل حبس هوا در مشت.»[2]
پس از سالیان طولانی دوری مهین اسکویی از صحنه تئاتر و فراموشیِ اهل تئاتر شاید، سال 1383 قرار بر این میشود تا در بیستوسومین جشنواره تئاتر فجر در بزرگداشتی از این چهره مطرح و پیشگام تئاتر ایران تجلیل کنند. مهین اسکویی بهشدت بیمار است و بااینکه حافظهاش یاری میکند تا از خاطرات نیم قرن پیش بگوید، اما دیگر توان حضور در جمع اهالی تئاتر را ندارد. او برای قدردانی از این تصمیم، متنی در ستایش تئاتر برای جشنواره مینویسد،
«تئاتر هنر دگرگونکنندهای است. هنری متکی بر تفکر که نویسنده در خلوت خود با استفاده از به تصویر کشیدن شخصیتها و ادبیات نمایشی آن را متولد میکند و کارگردان که مهندس روح بشر است، آن را با نگرش شخصی و مابازای عینی در ازدحام تماشاگران مشتاق دوباره خلق میکند و هویت و زندگی میبخشد.»
مهین اسکویی بعد از سالیان دراز زندگی بخشیدن به شخصیتها روی صحنه و پیش چشم مشتاق تماشاگران تئاتر، در دوازدهم دی سال 1384، نزدیک به یک سال بعد از نوشتن این متن و دو ماه پس از درگذشت مصطفی اسکویی، در تهران از دنیا رفت.
1. تمثیلی از «درنای شب»، نمایشنامهای از یونجی كینوشیتا که ناصر حسینیمهر آن را ترجمه کرده است. در این نمایشنامه زنی برای تجسم مهر و ماندگاری عشقش نیمهشب تا صبح در خلوت خانه به هیئت درنا درمیآید و از لطیفترین پرهای وجودش دستمالی گرانبها و یگانه برای شویش میبافد، اما همسرش «یوهی یو» زمانی به ارزش آن عشق یگانه پی میبرد كه او با پرهای باقیماندهاش پرواز كرده و در آبی آسمان به نقطهای تبدیل شده است.
2. روزنامه شرق، 14 آذر 1384.
منابع:
- «مهرگان: جشننامه مشاهیر معاصر ایران»، به اهتمامِ محسن شهرنازدار، نشر روزنامه ایران
- «و از آن سالها روزها گذشت: پژوهشی در زندگی حرفهای و هنری مهین اسکویی»، آناهیتا غنیزاده، نشر قطره