به نام گل سرخ

نیما آصف
1399/11/02

خسرو گلسرخی در دوم بهمن‌ماه 1322 متولد شد و سی سال بعد، در بیست‌ونهم بهمن 1352 اعدام شد. او در عمر کوتاه سی ساله‌اش، به‌عنوان شاعر و روزنامه‌نگار و نویسنده به فعالیت پرداخت و خودش را «شاعر و نویسنده خلق ایران» می‌دانست. شعرهایش آشکارا نشان دهنده عقاید و روحیاتش است و در نوشته‌ها و نقدهایی هم که از او به جا مانده، می‌توان درک و دریافتش را از ادبیات و هنر دید. موضوعات نوشته‌های او که در نشریات آن دوران منتشر شده، عمدتا مربوط به ادبیات و هنر است و از کارهای اردشیر محصص گرفته تا شعرهای نیما موضوع نقد و بررسی‌‌های او بوده‌اند. در همه نقدهایش تأکید بر تعهد اجتماعی هنرمند و نویسنده دیده می‌شود و این ویژگی بارز شعرهایش هم هست. اما آنچه نام خسرو گلسرخی را در جنبش چپ ایران به‌طور خاص و در میان روشنفکران مخالف شاه به طور عام ماندگار کرده، محاکمه و اعدام او در سال پنجاه‌ودو است. گلسرخی با دفاعیاتش در دادگاه، جریان محاکمه‌اش را تغییر داد و به جای آنکه از اتهاماتش دفاع کند، صحبت‌هایی را مطرح کرد که می‌توان آن را کیفرخواستی علیه حکومت شاه دانست. به این ترتیب محاکمه گلسرخی به چیزی فراتر از جلسه دادگاه بدل شد و به‌عنوان نقطه عطفی در مبارزه‌ با حکومت شاه مطرح شد. دفاعیات گلسرخی در دادگاه و اعدام او، واکنش‌های زیادی به‌همراه داشت که از نمونه‌های مشهورترش می‌توان به شعر «شکاف» احمد شاملو در دفتر «دشنه در دیس» و نیز شعر رضا براهنی با عنوان «مرگ شاعر» اشاره کرد. به دلیل اهمیت محاکمه گلسرخی و نقشی که مرگ او در مبارزه با حکومت شاه داشت، در زادروز او به دفاعیاتش در دادگاه پرداخته‌ایم.

 

رئيس دادگاه: از شما خواهش می‌كنم از خودتان دفاع كنيد.

متهم : من دارم از خلق‌ام دفاع می‌كنم.

رئيس دادگاه: شما به‌عنوان آخرين دفاع از خودتان دفاع بكنيد و چيزی هم از من نپرسيد. به‌عنوان آخرين دفاع اخطار شد كه مطالبی آن‌چه كه به نفع خودتان می‌دانيد در مورد اتهام بفرمایيد.

متهم: من به نفع خودم هيچی ندارم بگويم، من فقط به نفع خلقم‌ حرف می‌زنم. اگر اين آزادی وجود ندارد كه من حرف بزنم می‌توانم بنشينم.

رئيس دادگاه: همان‌قدر آزادی داريد كه از خودتان به‌عنوان آخرين دفاع،‌ دفاع كنيد.

متهم: من می‌نشینم. من صحبت نمی‌کنم. 

پایان این گفت‌وگو به اعدام ختم شده است. مرگ، خاصه وقتی «به فرموده» باشد، چنان قطعی و واقعی است که جایی برای خیالبافی باقی نمی‌گذارد. با این‌ حال، انکار نمی‌توان کرد که چیزی در این گفت‌وگو هست که واقعیت موجود را پس می‌زند و تخیل را به کار می‌اندازد. مثلا می‌توان تصور کرد که این گفت‌وگو، نه تکه‌ای از دادگاهی واقعی که با حکم مرگ مختومه شده است؛ بلکه بخشی از نمایشنامه‌ای است که شخصیت اصلی‌اش، در شمایل قهرمانی واقعی، با مرگش خلق را بیدار کرده و به جنبش واداشته و بعد در پایان به جای یک قهرمان، با خلق قهرمانی روبروییم که انقلاب کرده‌ و رها شده است.

از خیال که به واقعیت برگردیم، می‌بینیم که حدودا تا پنج سال پس از این گفت‌وگو، در همچنان بر همان پاشنه می‌چرخیده است. با این‌ حال باز هم می‌توان پرسید که چه چیزی در این گفت‌وگو وجود دارد که اجازه می‌دهد دادگاهِ واقعی و مسیری که تاریخ طی کرده را فراموش کنیم و به سوی روایتی خیالی حرکت کنیم؟

در این گفت‌وگو، رئیس دادگاه درست در جایی قرار گرفته که باید باشد. او مثل هر قاضی دیگری می‌خواهد متهم بر اساس اتهامات وارد شده از خودش دفاع کند و از طرح موضوعات نامرتبط خودداری کند. تذکر او در این تکه از گفت‌وگو، به لحاظ حقوقی تذکر درست و به‌جایی است. پس اگر رئیس دادگاه در جایگاه واقعی‌اش قرار دارد، برای یافتن آن‌ چیزی که ما را به سوی روایت خیالی می‌برد باید به سراغ روی دیگر ماجرا یعنی متهم برویم.

اگر کمی از این تکه از گفت‌وگوی قاضی و متهم به عقب‌تر برگردیم، به صحنه‌ای می‌رسیم که در آن دادستان کیفرخواست رسمی را قرائت کرده است. در میان اتهامات متهم، سوء‌قصد به جان شاه چشم‌گیر‌تر است. نه‌فقط از این بابت که اتهام سنگین‌تری است، بلکه بیش‌تر به این خاطر که حضور تخیل را ممکن‌تر می‌کند. «سوء‌قصد به جان شاه»، مضمونی پرتکرار در بسیاری از آثار کلاسیک است و رد آن را می‌توان تا دوران باستان هم پی گرفت. در اغلب موارد، این‌که شاه چقدر محبوب یا منفور مردم بوده، تکلیف طرف مقابل را هم روشن می‌کرده و سوء‌قصدکننده را به قهرمان یا ضدقهرمان داستان بدل می‌کرده است. این‌که مضمونی کلاسیک، سوء‌قصد به جان شاه، به دوران معاصر احضار شود و در دادگاهی واقعی مطرح شود؛ هم می‌تواند در فرم کمدی روایت شود و هم در تراژدی. چنین است تصویر خسرو گلسرخی در روایت‌هایی که به تصویرش کشیده‌اند: از یک‌سو قهرمانی است در تراژدی تاریخ معاصر ایران و در سوی دیگر قهرمان کمیکی است که حرف‌های غیرجدی‌اش خنده به لب می‌آورد.

صفت‌ها و القابی که به گلسرخی داده‌اند به‌تنهایی کافی است تا ببینیم که او در هر دو فرم فوق روایت شده است. از یک‌ سو شهید و قهرمان و شاعر انقلابی است، از سوی دیگر شیاد و پوپولیست و قهرمان پوشانی و «مثلا روشنفکر» است. جدا از نقشی که چپ‌ستیزی در ساختن صفت‌های بخش دوم داشته است، دفاعیات خود گلسرخی هم راه را برای برخی از القاب باز گذاشته است. در جلسه دادگاه، تا پیش از این‌که به این تکه از گفت‌و‌گوی متهم و قاضی برسیم، گلسرخی چند دقیقه‌ای نه از خود که از خلقش دفاع کرده تا اینکه قاضی به میان حرفش می‌پرد و می‌گوید از خودتان دفاع کنید. تا اینجا، متهم به‌جای دفاع، کیفرخواستی از سوی خلق بر علیه شاه خوانده است و حالا قاضی می‌گوید او مرتبط با کیفرخواست قرائت شده در دادگاه از خودش دفاع کند. به این ترتیب در دادگاه گلسرخی، دو کیفرخواست وجود دارد که درست روبروی هم قرار گرفته‌اند: یکی کیفرخواست رسمی است که راوی‌ اصلی‌اش شاه است و دومی، کیفرخواست غیررسمی و در حاشیه ‌مانده مردم است، مردمی که هیچ‌وقت به حساب نیامده‌اند و شنیده نشده‌اند.

اهمیت دفاع خسرو گلسرخی و شاید آنچه به جلسه دادگاه وجهی خیالی می‌دهد، جایگاهی است که متهم به انتخاب خودش در آنجا قرار گرفته. او از روایت متهم، دفاعیات خشک و تخت حقوقی، تن می‌زند و ترجیح می‌دهد که درباره موضوعاتی نامرتبط حرف بزند. او هرچیزی می‌گوید جز آنکه چیزی در دفاع از خودش بگوید. انگار او اصلا اتهامات وارد شده را نشنیده و درست‌تر اینکه نخواسته که بشنود. نشنیدن شاید به معنی به رسمیت نشناختن هم باشد. صحبت‌های او نه چیزی را اثبات می‌کند و نه چیزی را رفع می‌کند و اینجاست که قاضی کارش را انجام می‌دهد و می‌گوید از خودتان دفاع کنید. به عبارتی، آنچه باعث شده دادگاه گلسرخی ماندگار شود و وجهی عام پیدا کند، این است که او بی‌ربط از اتهامات مطرح شده در کیفرخواست رسمی حرف می‌زند و حرف‌هایش به لحاظ حقوقی هیچ اهمیتی ندارند. همین بی‌اهمیت بودن حقوقی، دفاعایت گلسرخی را مهم کرده و به چیزی فراتر از آن جلسه دادگاه بدل کرده است. گلسرخی از موضوعات نامرتبطی حرف می‌زند که همواره توسط سانسور شاه حذف شده‌اند. پیش از این‌که به تکه‌ای از گفت‌گویی برسیم که در ابتدا نقل شد، یعنی در همان چند دقیقه‌ای که متهم فرصت حرف زدن داشته، او هم از وضعیت سیاسی و سانسور و زندان‌ها صحبت می‌کند و هم از اصلاحات ارضی؛ برنامه‌ای که در طول ده سال با حجم زیادی از تبلیغات رسمی پیرامونش انجام شده بود. گلسرخی در صحبت‌هایش به شکست اصلاحات ارضی و مهاجرت‌های اجباری روستاییان و رشد حاشیه‌نشینی شهری اشاره کرده بود. چند سال بعد، جوانان روستایی که از زمین‌هایی که شاه به پدرانشان داده بود دل کنده و به شهرها آمده بودند، بخشی از کسانی بودند که در تظاهرات‌های ضدحکومتی شرکت داشتند. آن‌ها بخشی از خلقی بودند که متهم می‌گفت می‌خواهد از آن‌ها دفاع کند.

امروز از خسرو گلسرخی شعرها و مقاله‌ها و مصاحبه‌هایی به جا مانده که اغلب‌شان نقدهایی‌اند که به شعرها و داستان‌های آن دوران مربوط‌اند. اینکه شعرها یا نقدهای او حائز اهمیت‌اند یا سطحی‌اند و شعاری، شاید مسئله اصلی نباشد. مسئله اصلی امروز این است که گلسرخی به‌عنوان شاعر، خطی کشید بر چهره بزک‌کرده فرهنگ و هنری که روایت رسمی ساخته بود. مرگ گلسرخی خط پررنگی بود بر کلیشه‌‌ جعلی حکومت هنردوست و فرهنگ‌پرور. رضا براهنی در «مرگ شاعر» گفته بود:

شما خسرو گلسرخی را کشته‌اید

گرچه مطبوعات فقط افتخارات شما را به رخ می‌کشد

گرچه آقای ژرژ پمپیدو هم شاعر است

و گرچه شهبانوی استخوانی ایران هم به عضوت افتخاری آکادمی خرگوشان پیر فرانسه انتخاب شده

ولی ما می‌دانیم که شما شاعری به نام خسرو گلسرخی را کشتید...

 

 

خسرو گلسرخی شاعر و نویسنده خلق ایران دفاعیات دادگاه

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.