مرگِ ویکتور خارا، در 16 سپتامبر 1973، تبلور وحشیگریِ حکومتِ نظامیان شیلی بهفرماندهی ژنرال آگوستُو پینُوشِه بود. خارا، بهواسطهی موسیقیِ جسورانه و مرگاش، بدل به نمادی برای همهی آنهایی شد که در دهههای 1970 و 1980 زیر سلطهی حکومتهای دیکتاتوریِ آمریکای لاتین رنج کشیدند.
ویکتور خارا در 28 سپتامبر 1932 در خانوادهای روستایی در حومهی شهرِ لُنکِین، نزدیک سانتیاگو، در شیلی به دنیا آمد. پدرش یک رعیت کشاورز، و مادرش، آماندا مارتینِز، خوانندهی فُوک (folk)، و نوازندهی خودآموختهی گیتار و پیانو بود؛ او به ویکتور ترانه خواندن یاد داد. پدرش الکلی بود و رفتار خشونتآمیزی با خانوادهاش داشت، و نهایتاً آنها را ترک کرد. ویکتور در فقر بزرگ شد و مادرش او را به یک مدرسهی کاتولیک در سانتیاگو فرستاد. در 15 سالگی، و متعاقب مرگ مادرش، مدرسه را ترک کرد تا کشیش شود، ولی تحصیلات دینی را هم رها کرد تا به ارتش بپیوندد، و پس از یکسال خدمت در نظام محترمانه اخراج شد. پس از آن در دانشگاه شیلی به تحصیل تئاتر پرداخت. پس از فارغالتحصیلی بیدرنگ بهعنوان یک کارگردان تئاتر مشغول کار شد؛ حرفهای که او حتی بعد از پیشرفتِ حرفهای در خوانندگی به آن ادامه داد. علاقهی خارا به موسیقیِ فُوک وقتی برانگیخته شد که او در 1957 با ویُولِتا پارّا دیدار کرد، که یکی از بانیانِ جنبش «ترانهی نوین» شیلی بود و مبانیِ موسیقیِ سنتیِ شیلی و کاربرد سازهای آن را با رویکردهای مدرنِ آهنگسازی و ترانهسُرایی درآمیخته بود. از آن پس بود که خارا بهطور جدّی به اجرای ترانههای فُوک با گرایشات قاطعِ چپگرایانه پرداخت، و در ادامه بدل به یکی از چهرههای پیشگامِ جنبش «ترانهی نوینِ» شیلی شد. اولین آلبوم ترانههای او «مدیحهای برای آدمی»(1966) بود؛ که با آلبوم «به آغوشِ گشودهی تو میآویزم ...» (1969)، «حق حیات در صلح» (1971)، و «مردم» (1972) ادامه یافت. خوانندهها و ترانهسُراهای این جنبشْ سنّتهای موسیقیِ فوکِ شیلی را در شکلی از موسیقی گُنجاندند که از بستر و بافتِ اجتماعی و کشمکشها و مبارزات معاصر میگفت.
در 1970، سالوادُور آلِندِهی سوسیالیست، کاندید انتخاباتِ ریاست جمهوری شد. خارا، که در جنبشهای عدالتخواهانهی زیادی فعالیت میکرد، و برای معدنچیان و کشاورزان ترانه میخواند، به حزب کمونیست شیلی پیوست؛ یکی از احزاب «ائتلافِ اتحادِ مردمیِ» آلنده، ائتلافی که بهدنبال تغییرات دموکراتیکِ عاری از خشونت در عرصهی سیاسیِ شیلی بود. آلنده در انتخابات پیروز شد، و خیلی زود گروهی از نظامیانِ شیلی -با حمایت سازمان اطلاعاتِ مرکزیِ آمریکا- - برنامهی حسابشدهای را در جهت به هم ریختن اوضاع کشور آغاز کردند. گروههایی از لباسشخصیها تشکیل شده بود که، غالباً با حمایت پلیس، به تجمعاتِ همپیمانانِ آلنده یورش میبردند. اعتصابِ کارفرمایان خیلی از صنایع را به تعطیلی کشاند، و اقتصاد کشور را فلج کرد. دانشجویان و دیگر داوطلبانِ مردمی برای کمک پا پیش گذاشتند، و تلاش کردند کار وُ بارِ کشور را سرِپا نگه دارند.
خارا در طول فعالیتِ انتخاباتیِ آلنده با ترانههایش الهامبخش مردم بود. در مراحل بعد، وقتی صنایع به تعطیلی کشیده شد، به داوطلبان ملحق شد و برایشان ترانه خواند. فیل اُوکْس، خوانندهی فُوک و فعال اجتماعیِ آمریکایی، به شیلی سفر کرد و در اجرای ترانههایی از قبیل «اگه یه چکش داشتم»ِ پیت سیگِر برای معدنچیان با خارا همکاری کرد. خارا به یکی از چهرههای شناختهشدهی ملی بدل شد، و ازآنپس بارها مورد تعقیب و تهدید لباسشخصیها قرار گرفت.
در 11 سپتامبر 1973، نظامیان شیلی دست به کودتایی خشونتبار زدند. هواپیماهای جنگنده کاخ ریاست جمهوری را بمباران کردند و آلنده در این یورشِ ضربتی کُشته شد. خارا آنروز زودتر از معمول از همسرش، جوآن، جدا شده بود که به دانشگاهی برود که جزو کادر آموزشیاش بود. نظامیان دانشگاه را با تانک محاصره کرده بودند، و همهی دانشجویان و کادر آموزشی را داخل آن گیر انداخته بودند. خارا برای روحیه دادن به آدمهای داخلِ دانشگاه برایشان ترانه خواند. فردای آنروز نیروهای ارتش وارد دانشگاه شدند و همه را بازداشت کردند.
جوآن خارا از بازداشتها خبردار شد و به تکاپو افتاد که ویکتور را پیدا کند. چند روز بعد، جوآن ردّ ویکتور را در استادیوم شیلی دنبال کرد که حدود 5000 نفر در آن جمع شده بودند، ولی سربازان ارتش استادیوم را محاصره کرده بودند و عملاً کسی اجازهی ورود به آن را نداشت. در هفتمین روز کودتا، فرد ناشناسی، که خود را از دوستان ویکتور معرفی کرد، جوآن را به سردخانهی شهر برد. او در آنجا صدها جنازه دید که مثل تودهی هیزم بر هم تلنبار شده بودند. خیلی از آن جنازهها هرگز شناسایی نشدند و در گورهای دستهجمعی خاک شدند. ولی یکی از کارگران سردخانه چهرهی ویکتور را شناسایی کرده بود، و به این ترتیب جوآن جنازهی ویکتور را پیدا کرد و آن را تحویل گرفت که بدناش از زخمهای عمیق گلولههای مسلسل سوراخسوراخ شده بود، سرش جراحاتی داشت و مُچ دستهایش کاملاً شکسته شده بود. جوآن و آن دوست جنازهی ویکتور را در یک گاریِ دستی گذاشتند و آن را از سردخانه بیرون کشیدند تا بهسرعت به خاکاش بسپارند پیش از آنکه نظامیان آن را معدوم کنند.
طی سالهای بعد، جوآن خارا حکایت آنچه بر همسرش گذشته بود را گِردآوری کرد. او با بازماندگانِ واقعهی محاصرهی دانشگاه و استادیوم مصاحبه کرد و به این موضوع پِی برد که شکنجهگران در همان لحظهی ورودشان به استادیوم ویکتور را شناسایی کرده و برای جلبتوجه از میان جمعیت بیرون کشیدهاند. آن مجموعهی ورزشیِ سرپوشیده امروز استادیوم ویکتور خارا نام دارد. خارا، که یکی از نوازندگانِ سرآمدِ فُوک بود، بارهای بار در این استادیوم ترانه اجرا کرده بود. آنها او، و در ادامه اکثر دیگر بازداشتیها را به بادِ فحش و کتکِ شدید گرفتهاند. بعد از سهروز بدون غذا، بدون پتو، با خونریزی و استخوانهای شکسته، خارا، در حالی که با یکی از دوستانِ همدانشگاهیاش لابهلای صندلیهای استادیوم کِز کرده بود، آخرین شعرش را با قلم و کاغذِ عاریتی نوشت که در ادامه پارههایی از آن را مرور میکنیم:
[...]
آه خدا، آیا این دنیاییست که آفریدی،
در آن هفت روزِ اعجاز و کارِ خود؟
درونِ این چاردیواری تنها یک شماره میزیَد
که هیچ تحرکی ندارد،
که آرامآرام هرچهبیشتر طالب مرگ میشود.
[...]
چه سخت است خواندن
وقتی باید از وحشت بخوانم.
وحشتی که در آن میزیَم،
وحشتی که در آن میمیرم.
تا خود را دریابم در میانِ بسیاران
و لحظههای بیشمارِ ابدی
که در آنها سکوت و فریاد
پایان ترانهی مناند.
آنچه را میبینم، هرگز ندیدهام
آنچه حس کردهام و حس میکنم
این لحظه را میزاید...
این شعر ناتمام ماند، چراکه خارا آن را درست جلوی چشم مأمور سادیستی سرود که با دیدن این صحنه عصبی شد و دستور داد خارا را از بقیه جدا کنند. پاسدارها آمدند و او را، که همچنان داشت مینوشت، بردند. این متنْ پنهانی در جوراب یکی از استادان دانشگاه جا داده شد. خارا را به گوشهای بردند، او را شکنجه کردند و در نهایت، با صورتِ کوفتهی خونآلود، دندههای خُردشده و دستهای شکستهای که دیگر هیچ گیتاری به خود نمیدیدند، به گلوله بستند. جسد او بههمراه پنج جسدِ دیگر، در گورستانی انداخته شد؛ خدمهی گورستان آنها را پیدا میکنند و به سردخانه میبرند. بعد از آنکه آگهی کوتاهی دربارهی مرگِ خارا در یکی از رونامهها منتشر شد، فرماندهان نظامی دستوری صادر کردند که هیچ رسانهای حق ندارد نامی از خارا ببرد. البته گروهی خطر کردند و، به احترام او، قسمتهایی از یکی از ترانههایش را از یک ایستگاه تلویزیونی پخش کردند.
مرگِ ویکتور خارا، در 16 سپتامبر 1973، تبلور وحشیگریِ حکومتِ نظامیان شیلی بهفرماندهی ژنرال آگوستُو پینُوشِه بود. خارا، بهواسطهی موسیقیِ جسورانه و مرگاش، بدل به نمادی برای همهی آنهایی شد که در دهههای 1970 و 1980 زیر سلطهی حکومتهای دیکتاتوریِ آمریکای لاتین رنج کشیدند. نوازندگان و خوانندگانِ فُوکِ سراسر دنیا، از جمله جوآن بائِز، پیت سیگِر، فیل اُکْس، و آرلُو گاتْری برای او ترانه خواندند. بعضی گروههای راک، از جمله کِلَش و یوتو (U2)، حکایتِ خارا را بازگو کردند.
ایدهی دولتِ اتحاد مردمیِ مد نظر آلنده مغلوب شد، ولی نابود نشد. این ایده در قالب یک مبارزهی انتخاباتیِ عاری از خشونت احیا شد که نهایتاً به سقوط دیکتاتوریِ پینوشه در 1990 انجامید. بعدها، در سال 2006، میچِلِه باچِلِت، سوسیالیستی از جنس آلنده، طیّ یک انتخابات دموکراتیک به ریاست جمهوری شیلی رسید؛ پدر او در دورهی کودتای 1973 تا سرحد مرگ شکنجه شده بود؛ او و مادرش هم در اردوگاهِ زندانیانِ «ویلا گِریمالدی» تحت بازداشت و شکنجه بودند.
برنامهریزان و مدیرانِ شکنجه و کشتار در آن استادیوم هرگز به محاکمه کشید نشدند. ژنرال پینوشه اولین کسی بود که با حُکم «حوزهی قضاییِ بینالمللی» بازداشت شد که مقرّر میکند عاملین جنایاتِ حقوق بشریِ معیّنی را میتوان در هر زمان و هر کشوری بازداشت کرد. پینوشه در انگلستان و بهدستور یک قاضی اسپانیایی بازداشت شد. او به شیلی بازگردانده شد. با این حال، او در زمان بازداشتِ خانگی، و پیش از محاکمه بهخاطر جنایات گستردهای که تحت حکومتِ خودکامهاش صورت گرفته بود، بهدلیل افولِ سلامتیاش مُرد.
ویکتور خارا به مرگی وحشیانه، و تحت حکومتی وحشیانه از دنیا رفت، ولی ترانههایش فقط به دِهشَتی نمیپردازند که او شاهدش بود. ترانههای او در عین حال به امیدها و رشادتهای مردمی میپردازند که در مقابلِ کسانی به پا میخیزند که برای تداومِ بیعدالتی به خشونت متوسّل میشوند. بهگفتهی او؛ ترانه مثل آبیست که سنگها را میشویَد، بادی که ما را پاکیزه میسازد، آتشی که ما را به هم پیوند میدهد و در درون ما به حیات خود ادامه میدهد تا ما را به آدمهای بهتری بدل کند.
یکی از آخرین ترانههایی که خارا نوشت «دَمِ برخاسته از مردمان» بود، که ترجیعبندش مدتها پس از مرگِ او در ذهن طنینانداز است:
دَمِ برخاسته از مردمان مرا فرا میخوانَد، دَمِ برخاسته از مردمان مرا با خود میبرَد، آنها قلبام را برمیآشوبند و با گلویم میغُرّند.
پس صدای این شاعران شنیده خواهد شد
مادامیکه قلبام در راهِ مردمان میتپد، هماینک و هماره.
پروندهی قتل ویکتور خارا در سال 2008 به جریان افتاد و نهایتاً در 2018، نُه مأمور نظامیِ سابق بهاتهام مشارکت در قتل ویکتور خارا و دیگر بازداشتشدگان سیاسی در جریان کودتای پینوشه محکوم شدند.
https://globalpeacewarriors.org