«جبر جغرافیایی» تبدیل به مزیت شده بود؛ به نظر نمیرسید قدرت تیمهای عربی حاضر در منطقه، تهدیدی برای تیم ملیای باشد که علی دایی را در ترکیب میدید؛ عربستان، قطر و کویت روی کاغذ حریف تیمی که خداداد عزیزی و کریم باقری را در ترکیب داشت نمیشدند؛ با این حال به نظر میرسید «مزیت» مورد نیاز دوباره جایش را به جبری جبرانناپذیر داده باشد. برای شرح و چگونگیاش باید سفری کوتاه به سال 1376 کرد؛ همان روزها که ایران در مرحله انتخابی جام جهانی سه رقیب عرب را پیش رو داشت و با امتیازاتی که در دور رفت جمع کرده بود، بارش را بسته بود تا به اروپا و فرانسه سفر کند و دومین تجربه حضورش در جام جهانی را از سر بگذراند.
ایران برای صعود به جام جهانی از سه بازی مرحله برگشت برابر تیمهای نهچندان قَدَر آن زمان، فقط سه امتیاز میخواست تا از اما و اگر در امان بماند. با این حال، آن سه امتیاز تبدیل به رویای دستنیافتنی شد! تیم ملی ایران در عین ناباوری از سه بازی، فقط یک امتیاز گرفت تا شانس رفتن مستقیم به فرانسه را از دست بدهد.
ملیپوشانی که به غرورشان برخورده بود هنوز امید داشتند؛ آنها باید در بازی پلیآف آسیا به مصاف ژاپن میرفتند تا در صورت برتری در آن دیدار، خیالشان از صعود به جام جهانی راحت میشد؛ دیدار با ژاپن شروع شیرین ولی پایان تلخی داشت؛ تیم ملی دو بر یک پیش افتاد و با روحیهای که ملیپوشان داشتند به نظر نمیرسید بهراحتی تسلیم شوند. مشکل اما این بود که «سامورایی»ها حاضر نبودند شمشیر را به زمین بیندازند. آنها جنگیدند و کار را به تساوی کشاندند و بعد در هوای شرجی و کشنده، ستارههای از رمق افتاده ایران را ناکام گذاشتند؛ آنهم درست دو دقیقه مانده به پایان دو وقت اضافی 15 دقیقه! وقتی توپ در دقیقه 118 به تور ایران نشست، دیگر کسی رویای حضور در فرانسه را در سر نمیپروراند و حسرت صعود مجدد به جام جهانی، انگار تبدیل به طلسمی شده بود که میخواست داغ بر دل فوتبالیهای ایران بگذارد. ایران به ژاپن باخت تا قرعه فیفا یا دست سرنوشت یک فرصت دیگر در اختیارش بگذارد؛ آن وقتها تیمی که بازنده دیدار پلیآف در آسیا میشد باید به مصاف قهرمان اقیانوسیه میرفت تا در دیداری رفت و برگشت، شانس نهاییاش برای رفتن به جام جهانی را امتحان کند.
آن زمان، فوتبال استرالیا هنوز به عضویت کنفدراسیون فوتبال آسیا در نیامده بود و این تیم در اقیانوسیه آقایی میکرد؛ آنها جدیترین رقیبشان را با اختلاف 4، 5 گل میبردند و کسی در آن قاره جلودارشان نبود. قرعه که ایران را به استرالیا انداخت همه چیز را به هم ریخت؛ در ایران، امیدها برای صعود به جام جهانی به حداقل رسید و در استرالیا، امید به صعود رو به فزونی گذاشت. آنها از اینکه قرار بود با ایران بازی کنند خوشحال بودند؛ تیم ملی ایران را در سطح ستارههای آن زمان خودشان نمیدیدند و میگفتند و مینوشتند که بالاخره انتظارها برای استرالیا به سر میرسد و این تیم به جام جهانی میرود تا در فرانسه اولین تجربه جهانیاش را به دست بیاورد.
البته که با مقایسه ستارهها حق داشتند؛ «هری کیول» و «مارک ویدوکا» دو چهره نامآشنای آن روز فوتبال استرالیا بودند که در اروپا برای خود مشتریان پروپاقرصی داشتند؛ آنها به جای خود، «کرگ مور» هم در گلاسکو بازی میکرد، «مارک بوسنیچ» برای استونویلا توپ میزد و «استان لازاریدیس» هم بازیکن وستهم بود. «تری ونبلز»، سرمربی وقت استرالیا هم که هدایت این تیم را از ژانویه ۱۹۹۷ به دست گرفته بود فوقالعاده کار کرده بود؛ مربی سابق بارسلونا و تیم ملی انگلیس ۱۲ بازی هدایتِ «ساکروس»ها را به دست گرفته بود و هر ۱۲ بازی را با بُرد پشت سر گذاشته بود! با آن رزومه و کارنامه، باید کسی «مجنون» میبود که شانسی برای برتری ایران مقابل تیم پرستاره استرالیا قائل شود.
مطابق با قرعه، مقرر شد اول استرالیا برای برگزاری بازی رفت به ایران بیاید تا در ورزشگاه آزادی بازی کند. آنها میدانستند جو «آزادی» وحشتناک است؛ رسانههای استرالیایی اسمش را گذاشته بودند «دیگ جوشان». آن روزها در آزادی خبری از صندلی و شمارهگذاری نبود؛ سکوهای سیمانی پذیرای تماشاگرانی بود که برای رساندن تیم ملیشان به جام جهانی تب و تاب داشتند. آنقدر تب که در فاصله 5 ساعت مانده به شروع بازی، ورزشگاه را پر کردند؛ نه ده هزار و بیست هزار تا، بلکه 128 هزار نفر! قطعاً دیگر سوزن در آن ورزشگاه پایین نمیآمد!
برای استرالیاییها جو وحشتناک بود؛ آنها نیاز به معجزه داشتند تا از دیگ جوشان جان سالم به در ببرند؛ به جای معجزه اما آنها هری کیول را داشتند. بازیکنی که همان ابتدای کار، استرالیا را در ورزشگاه آزادی پیش انداخت! چه کسی فکر میکرد در آن جو وحشتناک این تیم استرالیا باشد که گل اول را میزند؟ هری کیول هنوز هم خاطره آن گل را در ذهن دارد و از آن یاد میکند: «نمیدانید چه حسی دارد وقتی میتوانید با یک گل 128 هزار نفر را ساکت کنید.»
توپ که به تور نشست دیگ جوشان جایش را به سکوت مطلق داد؛ برای برگشتن هیجان روی سکوها، نیاز به زمان بود. تماشاگران باید هضم میکردند که تیم ملی با یک گل عقب افتاده و قرار است دیدار برگشت را هم در استرالیا بازی کند. آنها اما بعد از سکوت اولیه به بازی برگشتند؛ درست مثل بازیکنان ایران. ملیپوشان ایرانی نمیخواستند از آخرین فرصتی که سرنوشت در اختیارشان گذاشته به سادگی عبور کنند؛ مزد بازی جسورانه را هم گرفتند و خداداد عزیزی گل مساوی ایران را در آن بازی زد. چهبسا اگر مارک بوسنیچ خوشتیپ، آن روزها درون دروازه استرالیا نبود و پیشنهاد چرب و آبدار منچستریونایتد در همان برهه به دستش نمیرسید، ایران میتوانست کار را در آزادی تمام کند. به هر روی، دیدارِ رفت با همان نتیجه یک-یک به پایان رسید تا همه چیز به جدال در ورزشگاه «ملبورن کریکت گراوند» با گنجایش ۸۵ هزار نفری کشیده شود.
استرالیاییها یقین داشتند به جام جهانی صعود میکنند؛ از بازیکن و مربی گرفته تا کارشناس و هوادار. آنها میزبان تیمی بودند که چندان زهردار نشان نداده بود. بازی برگشت که 8 آذر 76 حوالی یک بعدازظهر به وقت ایران شروع شد به معنای واقعی عجیب بود؛ آنقدر عجیب که استرالیاییها در یک بازی کامل و برتر دروازه ایران را به توپ بسته بودند؛ مشخص نبود اگر احمدرضا عابدزاده همان دقایق نخست واکنشهای روحیهبخش نداشت چه بلایی بر سر تیم ملی میآمد؛ استرالیا به آب و آتش میزد تا در همان دقایق نخست کار تیم ملی ایران را تمام کند. خط دفاعی آشفته به نظر میرسید و اصولاً چیزی به نام تاکتیک نزد بازیکنان ایرانی دیده نمیشد. با همان فرمول سردرگم اما تیم ملی 30 دقیقه در استرالیا مقاومت کرد تا بار دیگر هری کیول، جوان اول آن روزهای استرالیا، از راه رسید و دروازه ایران را گشود. جو ورزشگاه ملبورن کریکت دستکمی از جو ورزشگاه آزادی در بازی رفت نداشت، ولی تفاوتش در این بود که 80 هزار نفرش استرالیا را تشویق میکردند و صدای 5 هزار هوادار ایرانی به زحمت به گوش میرسید.
بعد از گل هری کیول این بار نوبت به اورلیو ویدمار رسید تا ضربه نهایی را بر پیکر تیم ملی بزند؛ او برای دومین بار دروازه ایران را باز کرد. این بار همان نیم درصدی هم که تصور میکردند ایران شانسی برای رفتن به فرانسه دارد امیدشان را از دست دادند؛ در عوض همان نیم درصد استرالیاییهایی که برای صعود تیمشان به جام جهانی شک داشتند، ایمان آوردند که این تیم بالاخره قرار است رنگ جام جهانی را به چشم ببیند. گزارشگر استرالیایی همانجا بعد از گل دوم جرأت به خرج داد و حرفش را زد: «باید شهامت گفتن این را داشته باشیم که آرزویمان محقق شده است. استرالیا در مسیر رسیدن به فرانسه است». دیگر نیازی به تیز کردن گوش هم نبود تا صدای 80 هزار تماشاگر استرالیایی که شعار میدادند و میگفتند «ما میرویم به فرانسه» را شنید. آنها منتظر بودند تا تیمشان، گلهای بعدی را هم وارد دروازه ایران کند.
دیوانهای به نام پیتر هور
اتفاقات زیادی در تاریخ فوتبال رخ داده که سرنوشت یک بازی را کاملاً دگرگون کرده ولی اگر آن اتفاقات عجیبوغریب کنار هم چیده شود، رد هیچ کدام به یک «دیوانه» ختم نمیشود! آن دیدار ایران-استرالیا بهاندازه کافی اتفاق عجیب در دلش داشت، ولی «پیتر هور» تکمیلش کرد. شاید این جبر زمانه است که «پیتر هور»های دنیا و تاریخ میتوانند روحیاتی متفاوت داشته باشند؛ وقتی اسم پیتر هور میآید شاید خیلیها به فکر دانشمند و شیمیدان بریتانیایی و یا حتی آن یکی پیتر هورِ تاریخدان بیفتند ولی این «پیتر هور» که کار را برای ایران درآورد نه پروفسور بود نه تاریخدان! او دیوانهای بود که محبوب ایرانیها و مورد نفرت استرالیاییها قرار گرفت.
استرالیا گل دوم را که زد، سروکله پیتر هور پیدا شد؛ او از جایگاه تماشاگران با همان موهای ژولیده و بلوند پیدا شد و با چاقو به جان تور دروازهای افتاد که احمدرضا مأمور حراستش بود. آنقدر جو به هم ریخته شده بود که زمان زیادی طول کشید تا مأموران امنیتی ورزشگاه او را بازداشت کنند و به بیرون ببرند. آن «دیوانه» حتی زمانی که از زمین بازی بیرون برده میشد زباندرازی میکرد و حرص تماشاگران استرالیایی را درمیآورد؛ آنقدر رفتارش عجیب بود که تماشاگران هم اگر چیزی دم دست داشتند به سمتش پرتاب میکردند. برای ایرانیها در آن زمان، او فقط یک اوباش بود که آمده بود دروازهبانِ ایران را بترساند ولی استرالیاییها بهخوبی پیتر را میشناختند؛ او عادت کرده بود خودش را در رقابتهای بزرگ به زمین مسابقه بیندازد؛ در ملبورن کاپ، در اوپن استرالیا و در مراسم تدفین ستاره موسیقی پاپ، میکاییل هاتچنسی. میگفتند شبیه «انگلی» است که میتواند به هر جایی رسوخ کند. عابدزاده بعدها از خاطره این بازی و تماشاگر دیوانهای گفت که پرید و تور دروازه را پاره کرد، و اینکه اگر او خود را کنترل نکرده بود جو و ذهن بازیکنان تیم ملی به هم میریخت و بازیکنان استرالیا هم جریتر میشدند:»با شروع نیمه دوم، فشار حریف کمتر شده بود اما هنوز جرأت حمله نداشتیم تا اینکه تماشاگر استرالیایی آن کار خندهدار را انجام داد. در آن لحظات بهترین کار همانی بود که انجام دادم. پشتک زدن و خندیدن.»
پیتر که آمد و رفت، سناریو عوض شد؛ تیم ملی ایران بهناگاه پوست انداخت. انگار به غیر از دو گل، تیم ملی ایران به شوک یک «دیوانه» نیاز داشت تا به خودش بیاید؛ بازیکنان ملیپوش تازه بعد از آن اتفاق بود که توانستند خودشان را جمعوجور کنند و با نظم تاکتیکی خاصی برابر استرالیای تا دندان مسلح بازی کنند. تیمی که تا همین چند دقیقه قبل چنان آشفته بود که نشانی از یک تیم ملی نداشت، بهناگاه خون تازهای در رگش جریان یافت. آنقدر که رضا شاهرودی از کمکِ تماشاگر دیوانه به بُرد ایران گفت: «در آن دیدار تاریخی بازیکنان استرالیا فشار زیادی به دروازه ایران وارد کردند، اما وقتی یکی از تماشاگران وارد زمین شد و تور دروازه ایران را پاره کرد، وقفهای در بازی پیش آمد و روند آن تغییر کرد و ما در این فاصله توانستیم تیم را جمع کنیم.»
استرالیاییها تقصیر را انداخته بودند گردن پیتر هوری؛ میگفتند وقفه در بازی ایجاد کرد و به ایران فرصت بازیابی افکار داد. هرچه که بود ورودش به زمین و دیوانهبازیهایش برای ایران خوب تمام شد؛ تیم ملی بعد از آن اتفاق تهاجمیتر شد و جسارت بازیکنان بیشتر. تا پیش از آن اما خبری از جسارتِ تیم ایران نبود و غرور سراسر تیم استرالیا را فرا گرفته بود. آنقدر که حمید استیلی روایت میکند: «بعد از اینکه استرالیا با دو گل از ایران پیش افتاد، غرور سراسر این تیم را فرا گرفته بود و سرمربی این تیم نیز همان لحظه اعلام کرد که صعود استرالیا به جام جهانی حتمی شد، ولی پس از پاره شدن تور دروازه ایران توسط یکی از تماشاگران استرالیا بازیکنان غیرتی شدند و نتیجه به کلی تغییر کرد.»
تیمی که به ندرت از خط نیمه رد شده بود، حالا چند باری دروازه استرالیا را در خاک خودش تهدید کرد. تهدیدها در نهایت به ثمر نشست و در دیداری دراماتیک، کریم باقری و خداداد عزیزی این بار تماشاگران استرالیایی را ساکت کردند و دو بار دروازه مارک بوسنیچ را گشودند. ساندرو پل اما با گرفتن 8 دقیقه وقت اضافی انگار مأمور آن شده بود تا آخرین عذابهای فوتبالی را هم به بازیکنان وقت تیم ملی ایران بدهد؛ در آن هشت دقیقه، دیگر یک بازیکن عادی نمیتوانست فعل و انفعال خاصی صورت دهد؛ ملیپوشان ایرانی که در آستانه خلق حماسه بودند از جان مایه گذاشتند تا اینکه بالاخره داور مجار در سوتش دمید؛ علی دایی ساندرو پل را به آغوش گرفت و بوسنیچ و ستارههای گرانقیمت استرالیایی پخش زمین شدند. بازیکنان میهمان با پرچم ایران دور افتخار زدند و شگفتی کامل شد. کسی فکرش را نمیکرد حضور یک «دیوانه» در بازی، رویای یک ملت را به باد دهد و رویای ملتی دیگر را محقق کند.
اگرچه صعود ایران به جام جهانی 1998 همانطور که بازیکنان استرالیا اذعان میکردند حاصل جنگندگی عجیبوغریب بازیکنان بود ولی هنوز هم در تحلیلهای آن زمان، نام پیتر هور، دیده میشود؛ دیوانه یا انگلی که اگر برای استرالیا بد بود، حضورش در زمین، اتفاقاً جذابی برای ایران در پی داشت.
البته بردن آن بازی، تنها مزیت حضور آن مرد دیوانه در زمین و وقفه در جریان بازی نبود؛ او پایهگذار اتفاقاتی شد که کمتر نمونهاش در ایران دیده شده بود. با صعود ملیپوشان به جام جهانی، شادی به خیابانهای ایران برگشت و این بار زن و مرد در کنار همدیگر جشن خیابانی برگزار کردند. انگار که قرار بود سرنوشت در ایران بهگونهای متفاوتتر از قبل رقم بخورد. این بار کسی مخالف شادی زائدالوصف مردم ایران نشده بود و نیروی انتظامی هم همکاری میکرد تا مردم در جشنهای خیابانی با خیال راحت حضور پیدا کنند.
اتفاق مهمتر اما سه روز بعد رخ داد؛ ملیپوشان بعد از بازی به ایران برنگشتند؛ آنها به دبی رفتند و منتظر ماندند تا برای ورود به ایران چراغ سبز بگیرند. در بازگشت به ایران با هلیکوپتر به ورزشگاه آزادی برده شدند تا در میان جمعیت عشق فوتبال، جشن صعود بگیرند. برخلاف دیدار رفت با استرالیا که هیچ زنی در ورزشگاه آزادی دیده نمیشد، این بار زنان ایرانی هم فرصت کردند برای برگزاری جشن صعود تیم ملی به جام جهانی خودشان را به آزادی برسانند. شاید نامرتبط و بیجا قلمداد شود ولی این سه اتفاق (صعود به جام جهانی 98 فرانسه، جشن خیابانی در ایران و حضور زنان در ورزشگاه) بیارتباط با وقفهای که آن «دیوانه» در بازی ایجاد کرد، نبود!