خشونت مسائل را حل نمی‌کند

گفت‌وگوی رابرت پن وارن با مارتین لوتر کینگ

1400/01/16

هجدهم مارس 1964 رابرت پن وارن، شاعر و رمان‌نویسِ برنده پولیتزر در دفتر کار مارتین لوتر کینگ جونیور در آتلانتا مقابل او نشست تا با او مصاحبه کند. این مصاحبه در کنار چندین مصاحبه دیگر با فعالین مدنی ایالات‌متحده در دهه 1960 در کتاب «چه کسی سخنگوی سیاهان است» منتشر شد. وارن که اهل کنتاکی بود و در دهه 1940 یکی از نخستین برندگان جایزه شعر آمریکا بود (و در آن زمان مشاور شعر در کتابخانه کنگره نامیده می‌شد) به سراسر کشور رفت و با رهبران جنبش خودجوش مدنی همچون کینگ، مالکوم ایکس، بایارد راستین و رالف الیسون مصاحبه کرد. نوارهای ضبط‌شده در آرشیو وارن باقی ماند و دهه‌ها در دانشگاه‌های مختلف پخش و پلا بود تا اینکه سال 2006، پژوهشگری جوان گفت‌وگویی انجام داد که باعث شد شش سال بعد به مجموعه‌ای یکپارچه از نوارها و دیگر مواد تحقیقاتی برای کتابخانه ورن بدل شود، مجموعه‌ای با فرمت دیجیتال که برای نخستین‌بار آن را برای همگان قابل دسترسی می‌کرد. این پایگاه آنلاین در مرکز تاریخ شفاهی حقوق مدنی رابرت وارن، به‌عنوان بخشی از مرکز تاریخ شفاهی بی. نان در کتابخانه دانشگاه کنتاکی موجود است. مصاحبه میان وارن و کینگ برای نخستین‌بار در اکتبر 2006 از رادیو سی اسپن پخش شد. به‌مناسبت پنجاه‌وسومین سالگرد ترور مارتین لوتر کینگ در 4 آوریل 1968 گزیده‌ای از مصاحبه وارن با دکتر کینگ را ترجمه شده است که در ادامه می‌آید.

آرشیو رابرت وارن مانند یک گنجینه است. مونا فردریک، مدیر اجرایی مرکز رابرت پن وارن به روزنامه «تنسیَن» گفته است: «اصلا نشنیده‌ام که لوتر کینگ حرف معمولی بزند. شما فقط صدای ضبط‌شده او در حال خطابه یا سخنرانی را شنیده‌اید.» فردریک زمانی این را گفت که آرشیو دیجیتال مذکور بالاخره سپتامبر 2012 روی شبکه‌های اجتماعی قرار گرفت. حق با او است. حتی برای کسانی که به سخنرانی‌های کینگ گوش داده‌اند و «نامه‌ای از زندان بیرمنگام» و دیگر نوشته‌هایش را خوانده‌اند، اینکه بشنوند این مرد حرف عادی می‌زند و به ذهن او در حینِ کار در زمان واقعی گوش فرا دهند، مهم است و باعث می‌شود درک بهتری درباره اینکه او کیست به دست آید. در مصاحبه با لوتر کینگ، ما نه‌فقط به‌مثابه یک خطیب حقوق مدنی و حامی جامعه‌ای عادلانه‌تر، بلکه با یک ناظر روانکاو، یک متخصص سیاسی و یک استراتژیست تغییرات اجتماعی مواجهیم که با طیف متعددی از مخالفان و تهدیدات شخصی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و از شفافیت و همذات‌پنداری خارق‌العاده‌ای برخوردار است.

 

در باب مسئولیت‌ها و تعهدات سیاهان پس از ادغام

حالا به نظر شما سیاهان در این فاز سوم چه مسائل، مسئولیت‌ها و تعهداتی خواهند داشت؟

خب، به نظرم این یک فاز است، یا مسئولیت‌های سیاهان در این فاز در حوزه‌ای است که مهاتما گاندی آن را «عمل سازنده» می‌نامید. برنامه سازنده او، برنامه‌ای که در آن افراد به‌شدت کار می‌کنند تا اوضاع و استانداردهای خود را بهبود بخشند. گمان می‌کنم در این فاز، وقتی سیاهان در جامعه‌ای ادغام‌شده (خالی از تفکیک نژادی) زندگی می‌کنند، باید زمان زیادی صرف شود تا استانداردهایی که تا حد زیادی به خاطر تفکیک پایین مانده است، بهبود بخشیده شود؛ تبعیض و میراث برده‌داری. به نظر من می‌آید که سیاهان باید در کنشی خود-سازمانده درگیر شوند تا این استانداردها را بالا ببرند. و فکر می‌کنم با بالا رفتن این استاندارهای عقب‌مانده کارشان برای پیش رفتن در جامعه‌ای ادغام‌شده کمتر دشوار خواهد بود.

در باب اتهام کاسبی و خیانت به آرمان‌ها

یک لحظه اینجا صبر کنید. دو هفته قبل یک روزنامه‌نگار برجسته به من -که متولد جنوب هستم- گفت: «خدا را شکر که دکتر کینگ هست. او تنها امید ما است.» نگران خشونت بود. این روزها خیلی از سفیدها این را می‌گویند. دکتر کنث کلارک (روانکاو مشهور آمریکایی) در مقاله‌ای متذکر شده جذابیت شما برای سفیدپوستان به این خاطر است که خیال آن‌ها را بابت نوعی حس امنیت راحت کرده‌اید. و همچنین شنیده‌ام که در بخشی از سیاهان نوعی مقاومت، نوعی مقاومت غیرارادی عاطفی در این باره وجود دارد، چراکه احساس می‌کنند رهبری شما به‌نوعی «نه خیانت و کاسبی»، بلکه خط مشی ملایمی ارائه می‌دهد، آشتی‌جویی که حس امنیت‌طلبی سفیدپوستان از آن خوشش می‌آید. آیا شما با چنین چیزی مواجه هستید، و اینکه نظرتان درباره آن چیست؟ چه حسی راجع به آن دارید، آیا این حرف‌ها را درست می‌دانید؟

خب، موافق نیستم. طبیعتا موافق نیستم. فکر کنم اول افراد باید متوجه باشند که وقتی می‌گویم «عشق» و اینکه اخلاق عشق می‌بایست مرکز این مبارزه باشد، منظورم چیست و در تلاش برای انجام چه کاری هستم. به‌طور قطع منظور من احساس مهربانی نیست. منظور من معنای یونانی آن به معنای «اروس» (الهه عشق) نیست. من درباره چیزی عمیق‌تر حرف می‌زنم و گمانم سوءبرداشت پیش آمده است.

حالا این سوءبرداشت چطور برطرف می‌شود؟ من نوشته‌های شما را خواندم و صحبت‌های شما در این باب را شنیده‌ام. اما سوءتفاهم‌ها کماکان در میان بخش عمده‌ای از سیاهان و در میان بخشی از سفیدها باقی مانده است.

بله. خب گمان نمی‌کنم برای آن‌ها که از نگاه به معنای آن‌ (نوشته‌ها و صحبت‌ها) سر باز می‌زنند، بشود سوءتفاهمی برطرف کرد. من قبلا این کار را انجام داده‌ام.

متوجه هستم.

بارها و بارها درباره آن نوشتم.

بله، نوشته‌اید. بله.

فکر نمی‌کنم خشونت و نفرت بتواند این مسئله را حل کند. فکر می‌کنم خشونت و نفرت بیش از آنکه گرهی باز کنند، مشکلات اجتماعی بیشتری به بار می‌آورند، و من به عشق بسیار قدرتمندی فکر می‌کنم. به عشق در کنش می‌اندیشم و نه آن چیزی که می‌گویند: «به دشمنان خود عشق بورز و اوضاع را به حال خود را رها کن». منظورم این است که تا آن‌جا به دشمنان خود عشق بورز که بخواهی در یک میز رستوران کنار او بنشینی و به او کمک کنی تا خود را پیدا کند. عشق به این معنا که اراده داری تا به زندان بروی. و فکر نمی‌کنم کسی بتواند این را رویکردی بزدلانه یا ضعیف بخواند. بنابراین فکر می‌کنم این مشاجرات از جانب کسانی می‌آید که چنان در بند تلخی گرفتار آمده‌اند که نمی‌توانند مضامین عمیقا اخلاقی درون آن را ببینند...

یا سفیدپوستان، که در بند خودشیفتگی هستند...

بله

در بند خودشیفتگی هستند تا (حرف شما) را بفهمند.

بله همین‌طور است.

در باب اینکه آیا جنبش‌ها به رهبری مرکزی نیاز دارند

بگذار سؤال دیگر بپرسم. یک سؤال کلی. همه انقلاب‌ها، تا جایی که من می‌دانم، در گذشته تمایل به این داشته‌اند که سمت یک رهبری مرکزی حرکت کنند.

بله.

به سمت شخصی گرایش دارند که هم قدرت داشته باشد و هم کارکرد نمادین. حالا شما خود را با یکسری چیزها -خصوصیات شخصی و خدا می‌داند دیگر چه- در نقشی منحصربه‌فرد گرفتار کردید. اما این نوع انقلاب از این الگو بیرون نمی‌آید، هرچند گرایش به تمرکز بر رهبری واحد را می‌بینیم. آیا انقلاب می‌تواند بدون این تمرکزهای نمادین، یا بدون تمرکزی واحد تحت رهبری واحد به راه خود ادامه دهد؟

بله به نظرم می‌تواند.

می‌دانید سؤالم چیست. شاید درست آن را طرح نکردم. اما متوجه منظورم می‌شوید؟

بله، به نظرم متوجه پرسش شما هستم. گمانم یک انقلاب می‌تواند بدون یک رهبری مرکزی و واحد به راه خود ادامه دهم، اما گمانم باید رهبری مرکزی به این معنا باشد که مثلا در مبارزات همه رهبران بتوانند تلاش‌هایشان را هماهنگ کنند، همکاری کنند و حداقل درجاتی از اتحاد را نشان دهند. و به نظرم اگر بگوییم، برای مثال، اگر همه رهبران اصلی در این مبارزه در حال جنگ با یکدیگر باشند، در این صورت به نظرم دشوار است که این انقلاب اجتماعی انقلاب قدرتمندی از کار دربیاید. اما حقیقت این است که ما در کل یک رهبری متحد داشته‌ایم، هرچند یک فرد نبوده است. اما به نظرم می‌تواند رهبری جمعی وجود داشته باشد. شاید در این مبارزه برخی از برخی دیگر نمادین‌تر باشند، اما گمانم برای رهبری به‌شدت ضروری است که به‌منظور اثرگذار کردن انقلاب متحد باشد.

در باب اینکه سفیدپوستان نیز از تفکیک رنج می‌برند

در همه مدارس باید به شیوه اتوبوس‌ها ادغام انجام شود، این یک آسیب وحشتناک است، به نظرم این کار باید انجام شود چرا‌که آسیب‌های تفکیک نژادی در امر آموزش بسیار بیشتر از تفکیک نژادی در اتوبوس دانش‌آموزان است و باعث می‌شود آن‌ها بتوانند آموزش با کیفیت یکپارچه‌ای داشته باشند.

شما دارید به دانش‌آموزان سیاه‌پوست و سفیدپوست اشاره می‌کنید در مسئله آسیب دیدن. هر دو آسیب می‌بینند؟

درست است. بله. بله دقیقا.

فقط به سیاهان شانسی داده نمی‌شود که با بچه‌ای سفیدپوست به مدرسه‌ای بهتر برود، همچنین مسئله رابطه بچه‌های سفیدپوست با خودش و بچه‌های سیاه‌پوست هم در میان است؟

دقیقا. به بیان دیگر، فکر می‌کنم وقتی بچه سفیدپوست فقط با بچه‌های سفیدپوست به مدرسه برود، به‌طور ناخودآگاه این بچه با بسیاری از مواردی بزرگ می‌شود که عاری از واقعیات جهان پیش رو است. نوعی بومی‌گرایی ناخودآگاه پیش می‌آید که می‌تواند به یک گره برتری‌طلب ناخودآگاه بدل شود، درست مثل بچه سیاه‌پوست که ناخودآگاه با گره حقارت بزرگ می‌شود. و به نظرم جامعه ما باید متوجه شود که کلیت این مسئلۀ ادغام، صرفا مسئله کَمی نیست؛ اینکه ساختمان و میز مشابه داشته باشیم، بلکه مسئله کیفی است. مسئله این است که اگر نتوانم با انسانی ارتباط برقرار کنم، با او برابر نخواهم بود. مسئله ریاضیات نیست، مسئله روان‌شناختی و فلسفی است.

خب او با تو برابر نیست اگر نتواند با تو ارتباط برقرار کند.

دقیقا.

 

منبع: آتلانتیک


مارتین لوتر کینگ رابرت پن وارن

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.