مخالفت با وضع موجود

در سالمرگ نجف دریابندری، مترجم محکوم به اعدام

1402/02/16

«اگر حدود صد سال پیش که نجف دریابندری هنوز به ‌دنیا نیامده بود، پدر بوشهری‌اش در بصره پیشنهاد انگلیسی‌ها برای گرفتن تابعیت عراق را می‌پذیرفت و همان‌جا می‌ماند و به کار راهنمایی کشتی‌هایی خارجی و به آبادان نمی‌رفت، شاید هرگز خبر درگذشت پسرِ آن پدر که بعدها در آبادان به‌دنیا آمد، هیچ اهمیتی نمی‌داشت. اما ناخدا خلف بوشهری پس از چندین سال کار در بصره به آبادان می‌رود و پسرش چشم می‌گشاید و سی ‌چهل سال بعد می‌شود نجف دریابندریِ مترجم که ‌هنگام مرگ در نود سالگی آوازه ادبی و فراملی داشت.» نجف دی یا بهمن ۱۳۰۹ در آبادان متولد شد. پدرش شناسنامه‌اش را یک سال جلوتر گرفت تا او را زودتر به مدرسه بفرستد. در آن زمان کشتی‌های نفتکش اروپایی بین آبادان و کلکته در رفت‌وآمد بودند. آبادان بندر شده بود و چند نفر پایلوت کشتی‌ها بودند. پدر نجف یکی از آن پایلوت‌ها بود که در اصل از اهالی بوشهر بود. نجف دریابندری بی‌شک از مطرح‌ترین مترجمان ایرانی و از نسل مترجمان جریان‌سازی است ک طی حدود شش دهه در عرضه ترجمه و نقد حضوری چشمگیر و تأثیرگذار داشته است. او ۱۵ اردیبهشت 1399 در اوج روزهای همه‌گیری کرونا بر اثر بیماری و کهولت از دنیا رفت.

دریابندری در حوزه ترجمه با برگردان آثار مهم و بنیادی از ادبیات و فلسفه غرب چشم‌انداز تازه‌ای پیش روی ادبیات و فرهنگ معاصر ما گشود. او با ترجمه آثار مهمی از فلسفه غرب به زبانی درخور و قابل فهم به ساخت زبانی رسا برای انتقال مفاهیم فلسفی کمک کرد، آن‌هم در زمانی که هنوز زبان فارسی بنیه لازم را برای بیان فلسفه جدید نداشت. او هم‌چنین کتاب «درد بی‌خویشتنی» را تألیف کرد که در حوزه فلسفه اثر درخوری است. اما بیش از همه، نام دریابندری با موسسه فرانکلین پیوند خورده است. موسسه‌ای که در آن جریانی تازه از ترجمه و تألیف آثار مهم به فراخور ضرورت سیاسی و اجتماعی پا گرفت، چنان‌که موسسه فرانکلین را در تاریخ نشر ایران ثبت کرد. بسیاری از شاهدان آن روزگار معتقدند موفقیت چشمگیر همایون صنعتی‌زاده در فرانکلین بدون وجود دریابندری و بینش وسیع او نسبت به اوضاع‌واحوال ایران ناممکن بود. جدای از ترجمه، دریابندری در زمینه نقد نیز قلمی توانا داشت و سبکی تازه در نقدنویسی ادبی ایران باب کرد که بیش از همه با احساسات و تأثیرات ادبی نزدیک بود. نقد او بر «شوهر آهو خانم» اثر علی‌محمد افغانی از مشهورترین نقدهای او است. دریابندری با عالم نقاشی و هنرهای تجسمی هم بیگانه نبود و اطلاعات وسیع و عمیقی در باب نقاشی و نقاشان معاصر ایران و جهان داشت. علاوه بر اینکه خود نقاش چیره‌دستی بود اما آن را فقط سرگرمی می‌خواند.

از نکات مهم در زندگی دریابندری این بود که او به سنتی وابسته بود که در غرب آن را روشنفکر خودآموخته می‌خوانند. محمدعلی موحد در صحبت از «حالات و مقامات» نجف دریابندری، به این وجه از شخصیت او اشاره می‌کند: «نجف آدمی است خودآموز به‌معنی خودآموخته. خود استاد خود بوده، خود کِشت و خود دِروید؛ و به‌تعبیر نظامی کباب از ران خود خورده. از آن‌ها نیست که متاعشان در تفاخر به حضور چند صباحی در سر کلاس فلان‌وبهمان و احیانا گذراندن رساله‌ای با یکی از آنان خلاصه شود.» نجف از این خصلت خود در ترجمه‌ها و ابداعات زبانی و استفاده از امکانات زبان فارسی و نقدنویسی به بیشتری درجه ممکن بهره گرفت و خود را در هیچ قید و بندی گرفتار نکرد.

نجف سال‌ها در شرکت نفت مشغول به کار شد و همان ایام به طور خودآموخته شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد. «سینمای شرکت نفت آن موقع فیلم‌های زبان اصلی می‌گذاشت. ما هم شب‌ها می‌رفتیم سینما. هر فیلمی را دوسه بار می‌دیدیم و مقداری ازبَر می‌کردیم... توی مدرسه درس انگلیسی من خوب نبود، تجدید شدم. شاید هم برای تجدیدی شروع کردم به خواندن انگلیسی و بعد دیگر دنبالش را گرفتم.» یک سال بعد با انتقال نجف به «باشگاه ملوانان» موقعیت خوبی فراهم شد. ارتباط او با ملوانان که بیشتر انگلیسی‌زبان بودند این امکان را فراهم کرد که او تسلط بیشتری به زبان پیدا کند. 

نجف دریابندری در دورانی زیست که فعالیت سیاسی برای روشنفکران و نویسندگان از نان شب هم واجب‌تر بود. او مانند بسیاری از همکاران و دوستانش به‌ عضویت حزب توده درآمد. فعالیت سیاسی و فرهنگی او را به انتشارات شرکت نفت کشاند. «من رفتم اداره انتشارات شرکت نفت. آنجا دکتر نطقی بود که رئیس اداره بود، ابراهیم گلستان بود، دکتر محمدعلی موحد بود، من از همه‌شان جوان‌تر بودم. باز می‌خواستم همان بازی را در بیاورم که جاهای دیگر درآورده بودم. یک روز حمید نطقی مرا صدا کرد. گفت من یک گزارش خیلی خوب برای تو فرستاده‌ام به کارگزینی. در صورتی‌که من هرجا رفته بودم گزارش داده بودند که این کارمند خوبی نیست... این بود که من هم خودم را جمع‌وجور کردم... به‌این‌ترتیب من در روزنامه آبادان اخبارش را ترجمه می‌کردم و بقیه اوقات هم به مسخره‌بازی ادامه می‌دادم تا اینکه مرا گرفتند.» از خاطرات نجف دریابندری پیداست که ریشه مترجم شدن او به کار در همین انتشارات و روزنامه برمی‌گردد و در این مسیر ابراهیم گلستان تأثیر مستقیم و موثری داشته است. در همان دوران داستان «یک گل سرخ برای امیلی» را ترجمه کرد و این داستان به سفارش ابراهیم گلستان در روزنامه «خبرهای روز» منتشر شد. کتاب «وداع با اسلحه» را هم گلستان به او داد و پیشنهاد کرد که ترجمه‌اش کند. «در آن موقع، من در جایی به اسم اداره انتشارات شرکت ملی نفت کار می‌کردم. گلستان هم آنجا بود. روزی متن انگلیسی «وداع با اسلحه» را به من داد که بخوانم. من به‌جای اینکه این کتاب را بخوانم ترجمه‌اش کردم؛ یعنی بعد از آنکه کمی از آن را خواندم دیدم که باید ترجمه‌اش کنم و دست‌به‌کار شدم. چند دفتر کاغذ کاهی خریدم و شروع کردم... بین خودمان بماند؛ من آن موقع اسم همینگ‌وی را «همین‌گوی» تلفظ می‌کردم؛ چون نویسنده مقاله، «همینگوی» نوشته بود. به‌همین‌دلیل خود من، بعد از آنکه تلفظ درست اسم آن بابا را یاد گرفتم این اسم را همیشه به‌صورت «همینگ‌وی» نوشتم که مبادا باز «همین‌گوی» تلفظ کنم. به‌هرحال، من با خواندن مقالۀ گلستان با اسم همینگ‌وی آشنا شدم؛ اولین داستان‌های او را هم مدتی بعد در مجموعه‌ای به اسم «زندگی خوش کوتاه فرانسیس مکومبر» که گلستان ترجمه کرده بود خواندم.» به هر ترتیب اینک نام همینگوی در فارسی با نام نجف دریابندری گره خورده است.

دریابندری مدتی پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به‌ خاطر ارتباط با حزب توده به زندان افتاد. اما این دوره زندان چندان طول کشید و او بعد از ده روز با ضمانت آزاد شد و دوباره به شرکت نفت برگشت. بعد از کودتا در اواخر همان سال برای نجف احضاریه‌ای آمد. او خود را معرفی کرد و این بار گرفتار شد: «تا رفتم مرا گرفتند و گفتند حالا باید باشی تا تکلیفت روشن شود. هیچی دیگر. به زندان افتادیم و از شرکت نفت هم اخراج شدیم. دیگر داشت قضایا جدی می‌شد. آمدند و گروهی درست کردند که محاکمه و اعدام کنند.» جریان از این قرار بود که عباس گرمان از اعضای حزب، به آبادان آمده بود و به فکر افتاده بود که به‌کلی خارج از دستورات حزب، شخصا اسلحه تهیه کند و آماده نبرد شود. اسلحه‌ها را در خانه سرایدار مهندس آگه انبار کرده بودند. در این فاصله شبکه افسری حزب توده در تهران لو رفته بود و افسری به نام قراگوزلو که رئیس اداره امنیت آبادان بود و توده‌ای، گرفتار شده بود. این آقای قراگوزلو رنگ عوض کرده بود و مسئول تشکیل پرونده علیه دریابندری و ده نفر دیگر (مهندس بهشتی، مددی، آگه و...) بود.

دریابندری در آخرین روزهای آزادی رابط بین کمیته محلی آبادان و جبهه ملی بود. این یازده نفر به اعدام محکوم شدند اما سرهنگ جلیل بزرگمهر که بعدها عضو جبهه ملی شد و آن زمان فرماندار نظامی آبادان بود، به خاطر قولی که سرهنگ به مادر نجف داده بود، آنان را نجات داد و اعدام‌ها به حبس ابد تخفیف یافت. بعد از یک سال، آن‌ها ر به تهران منتقل شدند. ایامی که نخستین دسته افسران حزب توده مانند مرتضی کیوان را اعدام کردند، دریابندری برای تشکیل پرونده در تهران بود اما وقتی به آبادان بازگشت، خبر کشته شدن رفیقش را از زبان محمدعلی صفریان شنید. نجف آخرین تصاویر و اخبار خود از کیوان را چنین تعریف می‌کند: «آخرین خبری که من از کیوان گرفتم دو چیز بود: یکی اسمی که همراه ‌با تاریخ با مداد روی دیوار گچی یکی از سلول‌های بازداشتگاه لشکر دو زرهی نوشته شده بود. در آن ایام زندانی بودم و مرا همراه ‌با پنج نفر از رفقایم برای محاکمه مجدد از آبادان به آن آورده بودند. ما همه به حبس‌های سنگین محکوم شده بودیم، با این‌ حال هفته اول ما را در سلول‌های انفرادی بازداشتگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع شش ‌نفری در یک سلول افتادیم و طبعا با کنجکاوی شروع کردیم به وارسیِ در و دیوار سلول. روی دیوار مقداری خط و اسم بود. من از میان آن‌ها یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان  ۲۶مهر ۱۳۳۳. اینکه می‌گویم مربوط به پاییز ۱۳۳۴ است؛ یعنی حدود یک سال بعد از اعدام کیوان امضای او روی دیوار سلولش باقی مانده بود. تاریخ روزش دقیقا در خاطرم نمانده، شاید روز دیگری بود؛ ولی می‌دانستم که سحرگاه  ۲۷ مهر کیوان را در میدان تیر همان لشکر دو زرهی اعدام کرده‌اند. بنابراین کیوان به‌احتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هرکسی که گذارش به آن سلول می‌افتاد و این پیام از قضا به من هم رسید. پیام دوم یک بیت شعر بود که با همان خط آشنا روی دیواره یک لیوان لعابی دسته‌دار نخودی‌رنگ با مداد کپی نوشته شده بود:

درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست     رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای

این لیوان را بعد که از سلول انفرادی به قسمت عمومی برده شدیم دیدم. لیوانی بود که توی آن از قسمت عمومی برای کیوان که توی سلول انفرادی بود چای می‌فرستادند و یک بار کیوان آن را با این شعر برگردانده بود. زندانی‌های عمومی که در این مدت چند دور عوض شده بودند، آن لیوان را نگه داشته بودند و به من نشان دادند.»

مدتی بعد دادگاه‌ها دوباره تشکیل شدند و حکم ابد نجف به 15 سال حبس تخفیف خورد. دریابندری حدود چهار ماه در لشکر دو زرهی بود و بعد به زندان قصر منتقل شد. پیگیری‌های خانواده او در این مدت سرانجام به نتیجه رسید و حکم او شکست و به چهار سال حبس تبدیل شد. ترجمه «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل که همچنان منبعی معتبر در شناخت تاریخ فلسفه در زبان فارسی به شمار می‌رود، سوغات نجف از روزهای زندان بود. نجف دریابندری معتقد بود «مطلب عمده حزب توده، مخالفت با وضع موجود بود. یعنی آن چیزی که روشنفکران را به حزب توده جذب می‌کرد، همین مخالفت بود. چون وضع موجود با زمان رضاشاه فرقی نمی‌کرد. رضاشاه بعد از شهریور 1320 از ایران رفت. در واقع به جزیره موریس تبعیدش کردند. بعد از او حکومت و دستگاه تغییری نکرد. همان دستگاه رضاشاهی بود. حزب توده از زندان رضاشاهی درآمده بود. بنابراین طبیعی بود که مخالفت دستگاه و حکومتی باشد که به خاطر مبارزه با آن به زندان افتاده بود. و همین مخالفت در واقع راز اصلی موفقیتش بود. خوب این نکته خیلی مهم بود. متأسفانه حزب توده از این سرمایه استفاده نکرد.»

نجف دریابندری بعد از آزادی دیگر نتوانست به شرکت نفت برگردد. او ابتدا به اداره حقوقی نزد محمدعلی موحد رفت و بعد از آن آقای پیرنظر در سازمان برنامه او را به «استودیو گلستان» در تهران فرستاد و حدود نه ماه با ابراهیم گلستان کار کرد. بعد از آن پیرنظر نجف را به همایون صنعتی‌زاده معرفی کرد و او در مؤسسه فرانکلین مشغول به کار شد تا سال۱۳۵۴ در فرانکلین ماند. دریابندری کار مهم خود در فرانکلین را پرهیز از سیاست‌های جاری می‌خواند و می‌گوید: «وارد بحث‌های سیاسی جاری نشدم و به کارهای جدی‌تر پرداختم. خوب الان آثارش موجود است و اگر شما به کتاب‌هایی که ما منتشر کرده‌ایم نگاه کنید، هیچ کتاب به‌اصطلاح سیاسی روزی نمی‌بینید که در زمان ما منتشر شده باشد. فقط یک کتاب است که گمان می‌کنم آن را آقای صنعتی‌زاده منتشر کرد. موضوع کتاب، به بعد از ترور کندی، یعنی بعد از آنکه جانسون رییس‌جمهور آمریکا شد مربوط است. به هر حال این کتاب‌هایی نبود که ما برای ترجمه در فرانکلین انتخاب کنیم.»

دریابندری بعد از فرانکلین به تلویزیون ملی ایران رفت. در آنجا سرپرست ترجمه و دوبله فیلم‌های خارجی شد که در آن زمان از شبکه دو پخش می‌شد. این کار را تا زمان انقلاب ادامه داد و پس از آن دیگر کار رسمی نکرد. دریابندری پس از انقلاب، عمری به طول سی سال را صرف ترجمه و نوشتن کرد. کتاب مستطاب آشپزی هم محصول همین دوران است که با همکاری همسرش فهیمه راستکار آن را نوشت و منتشر کرد.  دریابندری مانند تمام روشنفکران مستقل سخت طرفدار آزادی بیان و قلم بود و عقیده داشت احراز صلاحیت مترجم و اثر کاری عبث است و با کار آفرینشی جور درنمی‌آید و در این مورد به طنز و مطایبه که خاصیت زبان او بود، از وضعیت خودش می‌گوید: «حساب خود من که به‌کلی پاک است؛ چون نه مدرک تحصیلی دارم و نه عدم سوءپیشینه. در امتحان صلاحیت اخلاقی هم به‌احتمال قوی مردود می‌شوم. یک‌وقت من برای گرفتن گواهی‌نامه رانندگی رفتم ورقه عدم سوءپیشینه بگیرم، یک ورقه‌ای به من دادند که تویش نوشته بود شخص نامبرده که بنده باشم به‌جز اقدام علیه سلطنت مشروطه و خیانت به کشور و تحریک اشرار و تسلیح عشایر و تبلیغ مرام اشتراکی، سوءپیشینه‌ای ندارد.»

 

منابع:

- «با نجف دریابندری درباره خودش، آدم‌ها و روزگارش»، سیروس علی‌نژاد. مجله بخارا، شماره ۱۰۰.

-  «یک گفت‌وگو: ناصر حریری با نجف دریابندری»، انتشارات کارنامه.

- یادداشت‌های روزانه: 30 روز با نجف دریابندری»، مهدی مظفری ساوجی، انتشارات نگاه.

 


نجف دریابندری ناصر حریری

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.