«اگر حدود صد سال پیش که نجف دریابندری هنوز به دنیا نیامده بود، پدر بوشهریاش در بصره پیشنهاد انگلیسیها برای گرفتن تابعیت عراق را میپذیرفت و همانجا میماند و به کار راهنمایی کشتیهایی خارجی و به آبادان نمیرفت، شاید هرگز خبر درگذشت پسرِ آن پدر که بعدها در آبادان بهدنیا آمد، هیچ اهمیتی نمیداشت. اما ناخدا خلف بوشهری پس از چندین سال کار در بصره به آبادان میرود و پسرش چشم میگشاید و سی چهل سال بعد میشود نجف دریابندریِ مترجم که هنگام مرگ در نود سالگی آوازه ادبی و فراملی داشت.» نجف دی یا بهمن ۱۳۰۹ در آبادان متولد شد. پدرش شناسنامهاش را یک سال جلوتر گرفت تا او را زودتر به مدرسه بفرستد. در آن زمان کشتیهای نفتکش اروپایی بین آبادان و کلکته در رفتوآمد بودند. آبادان بندر شده بود و چند نفر پایلوت کشتیها بودند. پدر نجف یکی از آن پایلوتها بود که در اصل از اهالی بوشهر بود. نجف دریابندری بیشک از مطرحترین مترجمان ایرانی و از نسل مترجمان جریانسازی است ک طی حدود شش دهه در عرضه ترجمه و نقد حضوری چشمگیر و تأثیرگذار داشته است. او ۱۵ اردیبهشت 1399 در اوج روزهای همهگیری کرونا بر اثر بیماری و کهولت از دنیا رفت.
دریابندری در حوزه ترجمه با برگردان آثار مهم و بنیادی از ادبیات و فلسفه غرب چشمانداز تازهای پیش روی ادبیات و فرهنگ معاصر ما گشود. او با ترجمه آثار مهمی از فلسفه غرب به زبانی درخور و قابل فهم به ساخت زبانی رسا برای انتقال مفاهیم فلسفی کمک کرد، آنهم در زمانی که هنوز زبان فارسی بنیه لازم را برای بیان فلسفه جدید نداشت. او همچنین کتاب «درد بیخویشتنی» را تألیف کرد که در حوزه فلسفه اثر درخوری است. اما بیش از همه، نام دریابندری با موسسه فرانکلین پیوند خورده است. موسسهای که در آن جریانی تازه از ترجمه و تألیف آثار مهم به فراخور ضرورت سیاسی و اجتماعی پا گرفت، چنانکه موسسه فرانکلین را در تاریخ نشر ایران ثبت کرد. بسیاری از شاهدان آن روزگار معتقدند موفقیت چشمگیر همایون صنعتیزاده در فرانکلین بدون وجود دریابندری و بینش وسیع او نسبت به اوضاعواحوال ایران ناممکن بود. جدای از ترجمه، دریابندری در زمینه نقد نیز قلمی توانا داشت و سبکی تازه در نقدنویسی ادبی ایران باب کرد که بیش از همه با احساسات و تأثیرات ادبی نزدیک بود. نقد او بر «شوهر آهو خانم» اثر علیمحمد افغانی از مشهورترین نقدهای او است. دریابندری با عالم نقاشی و هنرهای تجسمی هم بیگانه نبود و اطلاعات وسیع و عمیقی در باب نقاشی و نقاشان معاصر ایران و جهان داشت. علاوه بر اینکه خود نقاش چیرهدستی بود اما آن را فقط سرگرمی میخواند.
از نکات مهم در زندگی دریابندری این بود که او به سنتی وابسته بود که در غرب آن را روشنفکر خودآموخته میخوانند. محمدعلی موحد در صحبت از «حالات و مقامات» نجف دریابندری، به این وجه از شخصیت او اشاره میکند: «نجف آدمی است خودآموز بهمعنی خودآموخته. خود استاد خود بوده، خود کِشت و خود دِروید؛ و بهتعبیر نظامی کباب از ران خود خورده. از آنها نیست که متاعشان در تفاخر به حضور چند صباحی در سر کلاس فلانوبهمان و احیانا گذراندن رسالهای با یکی از آنان خلاصه شود.» نجف از این خصلت خود در ترجمهها و ابداعات زبانی و استفاده از امکانات زبان فارسی و نقدنویسی به بیشتری درجه ممکن بهره گرفت و خود را در هیچ قید و بندی گرفتار نکرد.
نجف سالها در شرکت نفت مشغول به کار شد و همان ایام به طور خودآموخته شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد. «سینمای شرکت نفت آن موقع فیلمهای زبان اصلی میگذاشت. ما هم شبها میرفتیم سینما. هر فیلمی را دوسه بار میدیدیم و مقداری ازبَر میکردیم... توی مدرسه درس انگلیسی من خوب نبود، تجدید شدم. شاید هم برای تجدیدی شروع کردم به خواندن انگلیسی و بعد دیگر دنبالش را گرفتم.» یک سال بعد با انتقال نجف به «باشگاه ملوانان» موقعیت خوبی فراهم شد. ارتباط او با ملوانان که بیشتر انگلیسیزبان بودند این امکان را فراهم کرد که او تسلط بیشتری به زبان پیدا کند.
نجف دریابندری در دورانی زیست که فعالیت سیاسی برای روشنفکران و نویسندگان از نان شب هم واجبتر بود. او مانند بسیاری از همکاران و دوستانش به عضویت حزب توده درآمد. فعالیت سیاسی و فرهنگی او را به انتشارات شرکت نفت کشاند. «من رفتم اداره انتشارات شرکت نفت. آنجا دکتر نطقی بود که رئیس اداره بود، ابراهیم گلستان بود، دکتر محمدعلی موحد بود، من از همهشان جوانتر بودم. باز میخواستم همان بازی را در بیاورم که جاهای دیگر درآورده بودم. یک روز حمید نطقی مرا صدا کرد. گفت من یک گزارش خیلی خوب برای تو فرستادهام به کارگزینی. در صورتیکه من هرجا رفته بودم گزارش داده بودند که این کارمند خوبی نیست... این بود که من هم خودم را جمعوجور کردم... بهاینترتیب من در روزنامه آبادان اخبارش را ترجمه میکردم و بقیه اوقات هم به مسخرهبازی ادامه میدادم تا اینکه مرا گرفتند.» از خاطرات نجف دریابندری پیداست که ریشه مترجم شدن او به کار در همین انتشارات و روزنامه برمیگردد و در این مسیر ابراهیم گلستان تأثیر مستقیم و موثری داشته است. در همان دوران داستان «یک گل سرخ برای امیلی» را ترجمه کرد و این داستان به سفارش ابراهیم گلستان در روزنامه «خبرهای روز» منتشر شد. کتاب «وداع با اسلحه» را هم گلستان به او داد و پیشنهاد کرد که ترجمهاش کند. «در آن موقع، من در جایی به اسم اداره انتشارات شرکت ملی نفت کار میکردم. گلستان هم آنجا بود. روزی متن انگلیسی «وداع با اسلحه» را به من داد که بخوانم. من بهجای اینکه این کتاب را بخوانم ترجمهاش کردم؛ یعنی بعد از آنکه کمی از آن را خواندم دیدم که باید ترجمهاش کنم و دستبهکار شدم. چند دفتر کاغذ کاهی خریدم و شروع کردم... بین خودمان بماند؛ من آن موقع اسم همینگوی را «همینگوی» تلفظ میکردم؛ چون نویسنده مقاله، «همینگوی» نوشته بود. بههمیندلیل خود من، بعد از آنکه تلفظ درست اسم آن بابا را یاد گرفتم این اسم را همیشه بهصورت «همینگوی» نوشتم که مبادا باز «همینگوی» تلفظ کنم. بههرحال، من با خواندن مقالۀ گلستان با اسم همینگوی آشنا شدم؛ اولین داستانهای او را هم مدتی بعد در مجموعهای به اسم «زندگی خوش کوتاه فرانسیس مکومبر» که گلستان ترجمه کرده بود خواندم.» به هر ترتیب اینک نام همینگوی در فارسی با نام نجف دریابندری گره خورده است.
دریابندری مدتی پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به خاطر ارتباط با حزب توده به زندان افتاد. اما این دوره زندان چندان طول کشید و او بعد از ده روز با ضمانت آزاد شد و دوباره به شرکت نفت برگشت. بعد از کودتا در اواخر همان سال برای نجف احضاریهای آمد. او خود را معرفی کرد و این بار گرفتار شد: «تا رفتم مرا گرفتند و گفتند حالا باید باشی تا تکلیفت روشن شود. هیچی دیگر. به زندان افتادیم و از شرکت نفت هم اخراج شدیم. دیگر داشت قضایا جدی میشد. آمدند و گروهی درست کردند که محاکمه و اعدام کنند.» جریان از این قرار بود که عباس گرمان از اعضای حزب، به آبادان آمده بود و به فکر افتاده بود که بهکلی خارج از دستورات حزب، شخصا اسلحه تهیه کند و آماده نبرد شود. اسلحهها را در خانه سرایدار مهندس آگه انبار کرده بودند. در این فاصله شبکه افسری حزب توده در تهران لو رفته بود و افسری به نام قراگوزلو که رئیس اداره امنیت آبادان بود و تودهای، گرفتار شده بود. این آقای قراگوزلو رنگ عوض کرده بود و مسئول تشکیل پرونده علیه دریابندری و ده نفر دیگر (مهندس بهشتی، مددی، آگه و...) بود.
دریابندری در آخرین روزهای آزادی رابط بین کمیته محلی آبادان و جبهه ملی بود. این یازده نفر به اعدام محکوم شدند اما سرهنگ جلیل بزرگمهر که بعدها عضو جبهه ملی شد و آن زمان فرماندار نظامی آبادان بود، به خاطر قولی که سرهنگ به مادر نجف داده بود، آنان را نجات داد و اعدامها به حبس ابد تخفیف یافت. بعد از یک سال، آنها ر به تهران منتقل شدند. ایامی که نخستین دسته افسران حزب توده مانند مرتضی کیوان را اعدام کردند، دریابندری برای تشکیل پرونده در تهران بود اما وقتی به آبادان بازگشت، خبر کشته شدن رفیقش را از زبان محمدعلی صفریان شنید. نجف آخرین تصاویر و اخبار خود از کیوان را چنین تعریف میکند: «آخرین خبری که من از کیوان گرفتم دو چیز بود: یکی اسمی که همراه با تاریخ با مداد روی دیوار گچی یکی از سلولهای بازداشتگاه لشکر دو زرهی نوشته شده بود. در آن ایام زندانی بودم و مرا همراه با پنج نفر از رفقایم برای محاکمه مجدد از آبادان به آن آورده بودند. ما همه به حبسهای سنگین محکوم شده بودیم، با این حال هفته اول ما را در سلولهای انفرادی بازداشتگاه زرهی انداختند. من و یکی از آن جمع شش نفری در یک سلول افتادیم و طبعا با کنجکاوی شروع کردیم به وارسیِ در و دیوار سلول. روی دیوار مقداری خط و اسم بود. من از میان آنها یک خط آشنا را شناختم: مرتضی کیوان ۲۶مهر ۱۳۳۳. اینکه میگویم مربوط به پاییز ۱۳۳۴ است؛ یعنی حدود یک سال بعد از اعدام کیوان امضای او روی دیوار سلولش باقی مانده بود. تاریخ روزش دقیقا در خاطرم نمانده، شاید روز دیگری بود؛ ولی میدانستم که سحرگاه ۲۷ مهر کیوان را در میدان تیر همان لشکر دو زرهی اعدام کردهاند. بنابراین کیوان بهاحتمال قوی تا شب آخر در همان سلول بوده و این آخرین پیام او بود، البته نه به شخص من، به هرکسی که گذارش به آن سلول میافتاد و این پیام از قضا به من هم رسید. پیام دوم یک بیت شعر بود که با همان خط آشنا روی دیواره یک لیوان لعابی دستهدار نخودیرنگ با مداد کپی نوشته شده بود:
درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست رازدار خلق اگر باشی همیشه زندهای
این لیوان را بعد که از سلول انفرادی به قسمت عمومی برده شدیم دیدم. لیوانی بود که توی آن از قسمت عمومی برای کیوان که توی سلول انفرادی بود چای میفرستادند و یک بار کیوان آن را با این شعر برگردانده بود. زندانیهای عمومی که در این مدت چند دور عوض شده بودند، آن لیوان را نگه داشته بودند و به من نشان دادند.»
مدتی بعد دادگاهها دوباره تشکیل شدند و حکم ابد نجف به 15 سال حبس تخفیف خورد. دریابندری حدود چهار ماه در لشکر دو زرهی بود و بعد به زندان قصر منتقل شد. پیگیریهای خانواده او در این مدت سرانجام به نتیجه رسید و حکم او شکست و به چهار سال حبس تبدیل شد. ترجمه «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل که همچنان منبعی معتبر در شناخت تاریخ فلسفه در زبان فارسی به شمار میرود، سوغات نجف از روزهای زندان بود. نجف دریابندری معتقد بود «مطلب عمده حزب توده، مخالفت با وضع موجود بود. یعنی آن چیزی که روشنفکران را به حزب توده جذب میکرد، همین مخالفت بود. چون وضع موجود با زمان رضاشاه فرقی نمیکرد. رضاشاه بعد از شهریور 1320 از ایران رفت. در واقع به جزیره موریس تبعیدش کردند. بعد از او حکومت و دستگاه تغییری نکرد. همان دستگاه رضاشاهی بود. حزب توده از زندان رضاشاهی درآمده بود. بنابراین طبیعی بود که مخالفت دستگاه و حکومتی باشد که به خاطر مبارزه با آن به زندان افتاده بود. و همین مخالفت در واقع راز اصلی موفقیتش بود. خوب این نکته خیلی مهم بود. متأسفانه حزب توده از این سرمایه استفاده نکرد.»
نجف دریابندری بعد از آزادی دیگر نتوانست به شرکت نفت برگردد. او ابتدا به اداره حقوقی نزد محمدعلی موحد رفت و بعد از آن آقای پیرنظر در سازمان برنامه او را به «استودیو گلستان» در تهران فرستاد و حدود نه ماه با ابراهیم گلستان کار کرد. بعد از آن پیرنظر نجف را به همایون صنعتیزاده معرفی کرد و او در مؤسسه فرانکلین مشغول به کار شد تا سال۱۳۵۴ در فرانکلین ماند. دریابندری کار مهم خود در فرانکلین را پرهیز از سیاستهای جاری میخواند و میگوید: «وارد بحثهای سیاسی جاری نشدم و به کارهای جدیتر پرداختم. خوب الان آثارش موجود است و اگر شما به کتابهایی که ما منتشر کردهایم نگاه کنید، هیچ کتاب بهاصطلاح سیاسی روزی نمیبینید که در زمان ما منتشر شده باشد. فقط یک کتاب است که گمان میکنم آن را آقای صنعتیزاده منتشر کرد. موضوع کتاب، به بعد از ترور کندی، یعنی بعد از آنکه جانسون رییسجمهور آمریکا شد مربوط است. به هر حال این کتابهایی نبود که ما برای ترجمه در فرانکلین انتخاب کنیم.»
دریابندری بعد از فرانکلین به تلویزیون ملی ایران رفت. در آنجا سرپرست ترجمه و دوبله فیلمهای خارجی شد که در آن زمان از شبکه دو پخش میشد. این کار را تا زمان انقلاب ادامه داد و پس از آن دیگر کار رسمی نکرد. دریابندری پس از انقلاب، عمری به طول سی سال را صرف ترجمه و نوشتن کرد. کتاب مستطاب آشپزی هم محصول همین دوران است که با همکاری همسرش فهیمه راستکار آن را نوشت و منتشر کرد. دریابندری مانند تمام روشنفکران مستقل سخت طرفدار آزادی بیان و قلم بود و عقیده داشت احراز صلاحیت مترجم و اثر کاری عبث است و با کار آفرینشی جور درنمیآید و در این مورد به طنز و مطایبه که خاصیت زبان او بود، از وضعیت خودش میگوید: «حساب خود من که بهکلی پاک است؛ چون نه مدرک تحصیلی دارم و نه عدم سوءپیشینه. در امتحان صلاحیت اخلاقی هم بهاحتمال قوی مردود میشوم. یکوقت من برای گرفتن گواهینامه رانندگی رفتم ورقه عدم سوءپیشینه بگیرم، یک ورقهای به من دادند که تویش نوشته بود شخص نامبرده که بنده باشم بهجز اقدام علیه سلطنت مشروطه و خیانت به کشور و تحریک اشرار و تسلیح عشایر و تبلیغ مرام اشتراکی، سوءپیشینهای ندارد.»
منابع:
- «با نجف دریابندری درباره خودش، آدمها و روزگارش»، سیروس علینژاد. مجله بخارا، شماره ۱۰۰.
- «یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری»، انتشارات کارنامه.
- یادداشتهای روزانه: 30 روز با نجف دریابندری»، مهدی مظفری ساوجی، انتشارات نگاه.