طرفدار ایده‌آل‌گرایی واقع‌گرایانه هستم

هنری کیسینجر در گفتگو با اشپیگل

1400/03/11

ششم ژوئیه 2009، حدوداً هفت ماه پس از روی کار آمدنِ باراک اوباما و نود سال پس از امضای معاهده ورسای (1919)، هفته‌نامه «اشپیگل» مصاحبه‌ای مفصل با هنری کیسینجر (مه 1923)، وزیر خارجه نیکسون، معمار رابطه میان چینِ کمونیستی و آمریکا در دوران جنگ سرد و پایان‌دهنده جنگِ ویتنام انجام داد. کیسینجرِ در آن زمانْ هشتاد‌وشش ساله، در این گفتگو به انتقاد از نظم بین‌الملل وودرو ویلسونی می‌پردازد و از ایده ایده‌آل‌گراییِ واقع‌گرایانه در برابر ایده‌آل‌گراییِ صرف دفاع می‌کند. به مناسب نودوهشتاد سالگی کیسینجر، بخش‌هایی از این مصاحبه منتشر می‌شود.

دکتر کیسینجر، نود سال قبل با پایان جنگ جهانی اول، معاهده ورسای امضا شد. آیا آن معاهده صرفاً برای تاریخ‌نگاران جذاب است، یا اینکه هنوز به سیاست معاصر سر و شکل می‌دهد؟

معاهده ورسای برای نسلِ امروز سیاستمداران معنای ویژه‌ای دارد، چراکه نقشه اروپا از این معاهده بیرون آمده است، نقشه اروپای امروز کم‌وبیش بر اساس آن معاهده است. هیچ‌کدام از نویسندگانِ معاهده از پیامدهای اقدامات خود آگاه نبودند و دنیایی که از معاهده ورسای ظاهر شد به‌شدت در تضاد با مقاصدی بود که این معاهده بر اساس آن تهیه شد. هر کس می‌خواهد از اشتباهاتِ گذشتگان درس بگیرد لازم است تا دریابد در ورسای چه گذشت.

عهدنامه ورسای قرار بود به تمام جنگ‌ها پایان بخشد. پرزیدنت وودرو ویلسون با این هدف به پاریس آمد. چنان‌که معلوم شد اروپا بیست سال بعد وارد جنگی به‌مراتب ویرانگرتر شد. چرا؟

هر نظام بین‌الملل به دو عنصر نیاز دارد تا پیش رود. اول می‌بایست از توازن قوای خاصی برخوردار باشد تا برانداختن آن دشوار و پرهزینه باشد. دوم باید از مشروعیت برخوردار باشد. یعنی اکثریت دولت‌ها معتقد باشند که توافق به‌طور بنیادین منصفانه است. ورسای در هر دو زمینه ناکام ماند. جلساتِ ورسای عظیم‌ترین قدرت‌های قاره را نادیده گرفتند: آلمان و روسیه. تصور این است که نظام بین‌الملل می‌بایست در برابر نیروی شکست‌خورده ناراضی مصون بماند، امکان دستیابی به توازن قوا از طریق ورسای ذاتاً ضعیف بود، هم فاقد توازن بود و هم فاقد مشروعیت.

در پاریس شاهد برخورد دو اصل در سیاست خارجی بودیم: ایده‌آل‌گرایی که تجسم آن ویلسون بود، کسی که با نوعی از رئال‌پولتیک که اروپا حامی آن بود مقابله می‌کرد، رئال‌پولتیکی که بیش از هر چیز مبتنی بر قانونِ قدرتمندترین بود. می‌توانید دلیل شکست رویکرد آمریکا را توضیح دهید؟

دیدگاه آمریکا این بود که صلح وضعیتِ نرمال در میان دولت‌ها است. برای تضمین صلح پایدار، یک نظام بین‌الملل می‌بایست بر مبنای نهادهای داخلی هر کشوری، که بازتابنده اراده مردم است، سازمان‌دهی شود، و چنین تصور شد که آن اراده مردم همیشه علیه جنگ است. شوربختانه هیچ گواه تاریخی وجود ندارد که چنین تصوری درست باشد.

پس به نظر شما صلح وضعیت نرمال میان دولت‌ها نیست؟

پیش‌شرطِ صلح از آنچه اغلب مردم تصور می‌کنند، بسیار پیچیده‌تر است. آن دیدگاه یک حقیقت تاریخی نبود، بلکه ادعای کشوری بود متشکل از مهاجرینی که به قاره‌ای که دویست سال خود را غرقِ سیاست داخلی کرده بود، پشت کرده بودند.

حرف شما این است که آمریکا دنبال ایجاد صلح بود، اما ناخواسته جنگ به راه انداخت؟

عامل اصلی جنگ هیتلر بود. اما تا آنجا که به نقش‌آفرینی نظام ورسای مربوط است، بدون شک ایده‌آل‌گرایی آمریکایی در مذاکرات ورسای به شکل‌گیری جنگ جهانی دوم کمک کرد. فراخوان ویلسون به تعیین-سرنوشت دولت‌ها تأثیری عملی در تجزیه برخی دولت‌های بزرگ اروپا داشت و این خود دشواری دوگانه‌ای به بار آورد. اول اینکه معلوم شد به لحاظ فنی دشوار است این ملیت‌ها -که به تعبیر ویلسون قرن‌ها در موجودیت‌های ملی ادغام شده بودند- از هم جدا شوند، و دوم اینکه پیامد عملی‌اش این بود که باعث شد آلمان حتی نسبت به قبل از جنگ هم قدرتمندتر شود.

چرا؟ آلمان خلع سلاح نظامی شده بود و از منظر ژئوپولتیک هم منهدم شده بود.

میان گستره ارضی و قدرت ارتباط وجود دارد. آلمان کوچک‌تر بود اما قدرتمندتر بود. پیش از جنگ جهانی اول آلمان با سه کشور مهم هم‌مرز بود: روسیه، فرانسه و بریتانیا. بعد از ورسای، آلمان با مجموعه‌ای از دولت‌های کوچک‌تر در شرق خود مواجه شد، در تمام این کشورهای نارضایتی شدیدی علیه آلمان وجود داشت و هیچ‌یک به تنهایی نمی‌توانستند علیه آلمان مقاومت کنند، و احتمالاً حتی با کمک فرانسه هم هیچ‌یک نمی‌توانستند علیه آلمان مقاومت کنند.

نتیجتاً از منظر ژئوپولتیک، معاهده ورسای نه به آرمان‌های بازیگران اصلی و نه به امکان استراتژیکِ دفاع از آنچه ایجاد کرده بود جامعه عمل نپوشاند. گنجاندن آلمان در نظام بین‌الملل اقدام درستی می‌بود، اما قدرت‌های پیروز (در جنگ جهانی اول) با خلع سلاح و تحقیر آلمان از انجام آن چشم‌پوشی کردند.

به‌رغم شکست ورسای اما ایده ویلسونی کماکان به‌شدت جذاب است. آیا احتمالاً تمایل ما به ایده‌آل‌های دموکراسی ساده‌لوحانه نیست؟

باور به دموکراسی به‌مثابه یک درمان جهانی مرتباً در سیاست خارجی آمریکا پدیدار می‌شود. آخرین نمود آن با ظهور نئوکان‌ها در دولت بوش همراه بود. درواقع اوباما بیشتر به سیاست واقع‌گرایانه نزدیک است تا بوش.

شما اوباما را یک رئال پولتیک‌گرا می‌بینید؟

اجازه دهید چند کلمه درباره رئال پولتیک بگویم، صرفاً برای شفاف‌سازی. من مرتباً متهم به اشاعه رئال پولتیک می‌شوم. فکر نکنم به عمرم این «تِرم» (اصطلاح) را به کار برده باشم. درواقع شیوه‌ای است که منتقدان می‌خواهند به من برچسب بزنند و بگویند: «نگاهش کنید. او یک آلمانی واقعی است. دیدگاه‌های آمریکایی ندارد.»

درواقع شیوه‌ای است که شما را فردی کلبی‌مسلک توصیف کنند. درست می‌گویم؟

کلبی‌مسلک، ارزش‌ها را مشابه و ابزاری تلقی می‌کنند. دولتمردان تصمیم‌های عملی را بر اعتقادات اخلاقی استوار می‌کنند. کار راحتی است که دنیا را ایده‌آل‌گرایان و قدرت‌گرایان تقسیم کنیم. ایده‌آل‌گرایان مردمان شریفی قلمداد می‌شوند و قدرت‌گرایان آن‌هایی هستند که تمام دردسرهای دنیا زیر سرشان است. از نگاه من، تعریف معقول از رئال پولتیک این است که بگوییم شرایط عینی وجود دارد که بدون آن سیاست خارجی به پیش نمی‌رود. تلاش برای دست به گریبان شدن با سرنوشت ملت‌ها بدون نگاه به شرایطی که آن ملت‌ها با آن دست به گریبان هستند، فرار به جلو است. هنر سیاست خارجی صحیح، درک و در نظر گرفتن ارزش‌های جامعه و محقق کردن آن‌ها تا جای ممکن است.

پس شما به ایده‌آل‌گراییِ واقع‌گرایانه اعتقاد دارید؟

دقیقاً. هیچ واقع‌گرایی بدون عنصر ایده‌آل‌گرایی وجود ندارد. ایده قدرت انتزاعی فقط میان آکادمیک‌ها وجود دارد، نه در زندگی واقعی.

به نظر شما، سخنرانی اوباما خطاب به جهان اسلام در قاهره به او کمکی کرد؟ یا او در رابطه با توان سیاست دچار توهم شده است؟

اوباما شطرنج‌بازی است که شطرنجی چندمجهولی بازی می‌کند و بازی خود را با حرکتی غیرمعقول آغاز کرده است. باید در حالی که چندین نفر در مصافش هستند مهره‌های خود را تکان دهد. ما هنوز از مرحله ابتدایی بازی فراتر نرفته‌ایم. هیچ ستیزی با حرکت اول اوباما ندارم.

اما چیزی که تا به اینجا از او دیده‌ام رئال پولتیک واقعی بوده است؟

هنوز خیلی زود است درباره‌اش حرف بزنیم. اگر می‌خواهد جهان اسلام را قانع کند که آمریکا میل به دیالوگ دارد و رویارویی فیزیکی تنها استراتژی‌اش نیست، در این صورت این رویکرد نقش بسیار مفیدی خواهد داشت. اگر قرار است بر اساس این باور ادامه یابد که هر بحرانی را می‌توان با سخنرانی فلسفی حل‌وفصل کرد، در این صورت با مشکلات ویلسونی روبرو خواهد شد.

آیا مفاهیمی مانند «خیر» و «شَر» در زمینه سیاست خارجی معنا دارد؟

بله، اما به‌طور کلی بر حسب درجات. نه به‌صورت مطلق. من فکر می‌کنم اقسامی از شَرارت وجود دارد که لازم است محکوم و نابود شوند و نیازی به عذرخواهی هم وجود ندارد. اما افراد نباید از وجود شَر بهانه‌ای در دست کسانی قرار گیرد که فکر می‌کنند خیر هستند و بر حق نامحدود خود برای تحمیل تعریف خود از ارزش‌ها پافشاری می‌کنند.

واژه «پیروزی» چه معنایی برای شما دارد؟ پس از جنگ جهانی اول، پیروز و قربانی در میان بود، آلمان‌ها بازنده بودند، معاهده ورسای تلاشی برای مهار قدرت از دست رفته بود. به نظر شما اینکه علیه کشوری اعلام پیروزی کنیم ایده خوبی است؟

مسئله مهم پس از پیروزی نظامی این است که با کشور شکست‌خورده، سخاوتمندانه رفتار شود.

 

منبع: وبسایت هنری کیسینجر


هنری کیسینجر اشپیگل

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.