چراغی در شب رؤیا

فریدون رهنما از چشم دیگران

1400/05/16

«فریدون رهنما شخصیتی جامع‌الاطراف بود.» این عبارتِ داریوش شایگان، تعریفِ فشرده و در عین حال جامعی از فریدون رهنما به دست می‌دهد. شاعر، نویسنده و سینماگرِ تأثیرگذاری که طی عمر کوتاه خود (دوم خرداد 1309- هفدهم مرداد 1354) سه فیلم ساخت، پنج دفتر شعر به زبان فرانسه و یک دفتر شعر به فارسی منتشر کرد و ده‌ها مقاله در نقد سینما و در زمینه ادبیات نوشت و به چاپ رساند. او بی‌تردید در شناساندنِ جریان آوانگارد سینما و شعر مدرن در ایرانِ دهه سی و چهل نقش بسزایی داشت. ردپای فریدون رهنما در مهم‌ترین جریان‌های شعری پس از نیما قابل مشاهده است، هم‌چنین رهنما در کنار ابراهیم گلستان و فرخ غفاری از پیشگامان سینمای مدرن و جریان روشنفکری سینمای ایران به شمار می‌رود. از آنجا که رهنما در دوران طلاییِ ادبیات معاصر ما زیست و با غالبِ روشنفکران زمانه‌اش حشر و نشر داشت، او را می‌توان به‌خوبی در آینۀ دیگران بازشناخت. درباره رهنما، شخصیت فردی و حرفه‌ای او حرف و سخن‌های بسیاری از روشنفکران و افراد سرشناس نقل شده است که در کنار هم می‌توانند شِمایی دقیق از پرتره فریدون رهنما بسازند. پرتره‌ای از چشم دیگران که به واقعیتِ او بسیار نزدیک و چه‌بسا منطبق بر آن باشد.

 

«فریدون رهنما شخصیتی جامع‌الاطراف بود. او به ادبیات فرانسه احاطه کامل داشت و این تخصص را در دانشگاه سوربن به دست آورده بود. او به ادبیات ایران بسیار عشق می‌ورزید و زبان فارسی را خوب می‌دانست. او عاشق ساختن فیلم بود و از انستیتوی پاریس دیپلم گرفته بود.» جدا از آشنایی و دوستیِ داریوش شایگان با فریدون رهنما، این دو دوره‌ای در دانشکده هنرهای تزیینی تدریس می‌کردند و همکار بودند. به سببِ این نزدیکی و همکاری، نقل‌های شایگان از رهنما از مهم‌ترین منابعِ شناختِ رهنما از میان تاریخ شفاهی موجود پیرامون اوست. شایگان می‌گوید رهنما جز سینما و ادبیات، دستی هم در موسیقی داشته و خاطره‌ای نقل می‌کند: «به یاد دارم روزی پشت پیانو نشست و مدتی به بدیهه‌نوازی پرداخت و من از این همه استعداد، راستی به حیرت افتادم.» شایگان خاطره‌ای هم از عاقبتِ تدریس در دانشکده دارد که با فریدون رهنما خودخواسته آن را ترک می‌کنند: «زمانی که من در دانشکده هنرهای تزیینی که توسط هوشنگ کاظمی افتتاح شده بود، مشغول به کار شدم و قرار شد درس اسطوره‌شناسی بدهم، برخی از نخبگان هم در آن دانشکده حضور داشتند: پرویز تناولی، کریم امامی، سهراب سپهری، بیژن صفاری، اسدالله بهروزان و خود فریدون که اگر اشتباه نکنم سبک‌شناسی تدریس می‌کرد. وقتی قرار شد هوشنگ کاظمی به علتی که درست در خاطر ندارم، دانشکده را ترک کند ما دوستان همگی تصمیم گرفتیم استعفا دهیم و نوشتن متن استعفانامه را به فریدون سپردیم که او هم متنی تهیه کرد. فریدون و من استعفا دادیم، دیگر نمی‌دانم کی ماند و کی رفت.»

رهنما از چهره‌های مهمِ شعر مدرن فارسی است که در شعر نو طرحی نو درانداخت. تا آنجا که نیما یوشیج در وصف او گفت: «حرف است که شعر ما به جا می‌ماند؟ البته اگر موضوع عالی باشد و در آن حال و کیفیتی، زمان او را نگه می‌دارد. من دو سه شاگرد دارم، شاهرودی و شاملو و دیگران که هنر کار مرا فهمیدند و امیدوارم فریدون رهنما بعد از من کمک من باشد. مع‌الوصف نه کسی هنر مرا شناخته است و نه کسی فکر و معرفت‌های مرا. کسانی که هنر مرا به جا آوردند: فریدون رهنما، شاملو و دیگران.»

احمد شاملو که نیما باور داشت از میراث‌داران خلفِ اوست، فریدون رهنما را «فانوسی» می‌خوانَد که از طریق او هرچه می‌جستند می‌یافتند: «از آشنایی کلی با موسیقی علمی و مکاتب نقاشی، تا کشف شعر ناب.» شاملو در تعبیرِ جالبی فریدون رهنما را به کریستف کلمب تشبیه می‌کند و می‌گوید: «حق فریدون رهنما بر شعر معاصر، پس از نیما، دقیقاً معادل حق از دست‌رفته کریستف کلمب است بر آمریکا.»

فریدون رهنما در سال ۱۳۲۱ در دبیرستان «فیروز بهرام» نام‌نویسی کرد اما تنها دو سال بعد، یعنی در سال ۱۳۲۳ همراه پدر به پاریس رفت و در دبیرستان «ژانسون دوسایی» ادامه تحصیل داد و در همین دوران بر زبان فرانسوی تسلط کامل پیدا کرد. او در سال ۱۳۲۳ به دانشگاه سوربن رفت و در در رشته ادبیات به تحصیل پرداخت و پس از فارغ‌التحصیلی از دانشکده ادبیات سوربن و تمام شدنِ دوره تحصیلیِ مدرسه فیلمسازیِ پاریس به وطن بازگشت. تحصیل در رشته ادبیات و اقامت در پاریس موجب شد تا فریدون رهنما به شاعر دوزبانه‌ای بدل شود که هم به فارسی و هم فرانسوی شعر سرود. نخستین دفتر شعر او، «هیچ» در سال ۱۳۲۶ با نام یا تخلصِ «کوچه» به چاپ رسید. بعد از آن، رهنما در سال 1330 «منظومه برای ایران» (Ode a la parse) را با نام کاوه طبرستانی در پاریس منتشر کرد. «منظومه برای جهان» (Ode au monde) سال 1334، «سرودهای کهنه» (Poemes anciens) سال 1338، «آوازهای رهایی» (Chant de Delivrance) سال 1347، سه مجموعه شعر دیگر رهنما به زبان فرانسوی است، و مجموعه اشعار «سرودهای کهنه» با مقدمه‌ای از پل الوار، شاعر سورئالیست فرانسوی منتشر شد.

 ارتباطِ رهنما با زبان فرانسه مورد توجه شاعران و روشنفکرانِ فرانسوی یا فرانسوی‌دانِ آن روزگار قرار گرفت و اظهارنظرهای بسیاری درباره آن مطرح شد. داریوش شایگان که خود سالیانی در فرانسه زیسته بود و بر ادبیات و زبان فرانسه تسلط بسیار داشت، درباره اشعار فرانسوی فریدون رهنما می‌گوید: «باید بگویم که این اشعار اغلب پست‌سوررئالیست‌اند و لذا فهم آن‌ها ساده نیست و حتی می‌توان آن‌ها را آوانگارد تعبیر کرد. من خود با خواندن این اشعار دچار حیرت و سرگشتگی می‌شوم.»

پرویز کلانتری معتقد است، رهنما علاوه بر تسلط به زبان و ادبیات فرانسه و سرودنِ شعرهایی به این زبان، در رفتار و منش هم فرانسوی بوده و خاطره‌ای در این باره نقل می‌کند که جالب توجه است: «منوچهر شیبانی در تهران اجاره‌نشین سرگردان بود... هر بار که برای دیدن کارهای جدیدش به خانه‌اش می‌رفتم، فریدون رهنما را می‌دیدم که با هیجان درباره نقاشی‌های شیبانی حرف می‌زند. در این دیدارها گاه کسان دیگری هم همراه رهنما بودند که در خاطرم نمانده است؛ اما سر و وضع و لباس پوشیدن فریدون رهنما که تازه از پاریس آمده بود و مثل فرانسوی‌ها رفتار می‌کرد و حرف‌های شنیدنی تازه داشت، بسیار جلب نظر می‌کرد.»

احمد شاملو نیز، فریدون رهنما را حادثه‌ای بزرگ در زندگی‌اش می‌خوانَد، کسی که «با کوله‌باری از آشنایی عمیق با شعر و فرهنگ غرب و شرق و یک خروار کتاب و صدها صفحه موسیقی» پس از سال‌های دراز از پاریس بازگشت: «آشنایی با فریدون که به خصوص شعر روز فرانسه را مثل جیب‌های لباسش می‌شناخت دقیقاً همان حادثه بزرگی بود که می‌بایست در زندگی من اتفاق بیفتد. به یاری بی‌دریغ او بود که ما به‌عنوان مشتی استعدادهای پراکنده که راه به جایی نمی‌بردیم و کتابی برای خواندن نداشتیم و یکسره از همه‌چیز بی‌بهره بودیم به کتاب و شعر و موسیقی دست یافتیم. و تمامی درهای بسته به رویمان گشوده شد. خانه فریدون پناهگاه امید و مکتب آموزشی ما شد.»

شاعران و نویسندگانِ اهل فرانسه هم فریدون رهنما را به‌عنوانی شاعری در زبان فرانسه پذیرفته بودند و در این ارتباط نظراتی مثبت داشتند. روژه لسکو، مترجم مطرح فرانسوی که با ترجمه «بوف کورِ» هدایت به زبان فرانسه شناخته می‌شود در مقاله‌ای که سال 1961 نوشت اشعار فریدون رهنما را بسیار مدرن توصیف کرد و معتقد بود ریشه‌های عمیق این اشعار را باید در تجربه زیسته او جست که عجین با بیماری است؛ درون‌مایه‌هایی مثل زاده‌شدن، بازگشت، باززایی، حضور در مقابل مرگ. لسکو می‌نویسد: «آدم متحیر می‌ماند که او با چه استادی و مهارتی، زبان فرانسه را مهار کرده، گویی این زبان همان‌قدر که زبان ماست، زبان او نیز است.»

پل الوار، شاعر مطرح فرانسوی هم از آشنایان و دوستان رهنما به شمار می‌آید و چنان‌که اشاره شد مقدمه‌ای هم بر یکی از مجموعه اشعار رهنما که به زبان فرانسه سروده شده بود، می‌نویسد. نامه‌ای از الوار خطاب به فریدون رهنما هست که این‌طور آغاز می‌شود: «به رفیقم، فریدون رهنما که با صدای رسا، آوازهای پاک و بلندپایه‌اش را می‌سراید.» از دیگر شاعرانِ فرانسوی که با رهنما معاشرت و مکاتباتی داشت، پی‌یر مورانژ است که در نامه‌ای به رهنما می‌نویسد: «هر دو اثرتان را ساعت‌ها خواندم و باز خواندم. رهنمای عزیز، شما یک شاعر واقعی هستید. شاعری بزرگ. حماسه نزد شما یک امر طبیعی است و نفس‌تان پرتوان و این بس کمیاب است رودی که همواره و مدام از سرجشمه‌هایش بارور می‌شود، با هزاران تازگی و خنکا، با هزاران تلألؤ حقیقت که همگی عمیقاً حس شده، پر هیجان و تکان‌دهنده. هرچه بیشتر شما را می‌خوانیم بیشتر به عمق اثرتان پی می‌بریم.»

هانری کربن، فیلسوف فرانسویِ نام‌آشنای ما ایرانیان نیز درباره فیلمِ «سیاوش در تخت‌جمشید» ساخته فریدون رهنما که اقتباسی از شاهنامه فردوسی است، چنین می‌گوید: «آنچه مرا متحیر کرده نوع کاری است که فریدون رهنما در فصل سیاوش کرده و مشابه کاری است که شیخ‌الاشراق، سهروردی، احیاکننده حکمت خسروانی ایران باستان در سده دوازدهم میلادی، درباره برخی از بخش‌های شاهنامه انجام داده تا از این راه حکایت‌های عارفانه خود را خلق کند. همین یادآوری از یادرفته‌ها بود که موجب شد آن شب به دوستم فریدون رهنما بگویم: به صرافت طبع توانسته‌اید، همان بن‌مایه‌ای را بازیابید که فیلسوفان ایرانی ما همواره به دنبال آن بودند.»

فانوسی که در شعر و ادبیاتِ ما در آن روزگار روشن شده بود، سرانجام در 17 مرداد 1354 برای همیشه خاموش شد، اگرچه آثارش همچنان نوری نامنتظره و مؤثر در تاریخ ادبیات و شعر و سینمای مدرن ما است. نادر نادرپور پس از مرگ فریدون رهنما شعری در سوگ او می‌سراید که «چراغی در شب رؤیا» نام دارد: «باری به دوش داشتی از دوردست‌ها/ باری پر از غرور و درستی/ باری که دست‌رنج کمال و کلام بود/ تصویری می‌کشیدی بر پرده‌ی سپید/ تصویری از/ همیشه و هرگز/ تصویر ناتمام تو،‌ نقش تمام بود/ افسانه می‌سرودی با لفظ ناشناس/ لفظی نقاب‌دار معانی/ بدرود در کلام تو عین سلام بود/ در لحظه‌ی هجوم جوانی/ زخمی به سینه یافتی از هجر آفتاب/ زخمی که لطمه‌هاش پس از التیام بود/ شب را همیشه دشمن خود می‌شناختی/ اما به نیروز میان‌سالی/ مغز تو را ستاره مسخّر کرد/ این انتقام شب بود این انتقام بود/ آه ای برادر، ای به سفر رفته/ گویی ترا ز بندر پنهان صدا زدند/ شاید که گمرهان شب دریا/ حاجت به نور سرخ چراغ تو داشتند/ آری، چراغ قلب تو یاقوت فام بود.»

 

منابع:

- فریدون رهنما، لبخندی که چون واحه‌ای زمردین در دلم شکفت، داریوش شایگان، مجله بخارا، شماره ۱۱۲، خرداد و تیر ۱۳۹۵.

- پرداختن به‌شیوه‌ای شاعرانه در نقاشی، پرویز کلانتری، مجله تندیس، شماره ۱۷۵، ۱۱ خرداد ۱۳۸۹.

- یادداشت‌های روزانه نیما یوشیج، نشر مروارید.

- دو نامه از پل الوار برای فریدون رهنما/ نامه‌ای از پی‌یر مورانژ به فریدون رهنما، مجله بخارا، شماره ۱۱۲، خرداد و تیر ۱۳۹۵.

- سی‍اوش در ت‍خ‍ت‌ج‍مشی‍د، و م‍ع‍رفی فی‍لم ت‍وس‍ط ه‍ان‍ری ک‍رب‍ن، زی‍ر ن‍ظر ف‍ری‍ده ره‍نم‍ا، نشر ق‍طره.

 

فریدون رهنما شاعر نویسنده سینماگر

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.