«من از سخن گفتن درباره خودم تا توانستهام پرهیز - و چیزی فراتر از پرهیز- داشتهام. خوب و بد، مانند هرکس زندگی کردهام و دیگر به پایان راه رسیدهام. از آنچه بودهام و آنچه دانسته و ندانسته بر دست من رفته است نه سرافرازم، نه پشیمان. بودنی بود و گذشت. دوست دارم در خاموشی و فراموشی این روزگار واگذرانم. آخر، من چیستم؟ کیستم؟ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد. همین. با این همه میدانم زیر سرپناه جمع بودن تکلیف میآورد». این جملات بهآذین است در سالهای پایانی عمرش. او اگرچه میگوید از صحبت کردن درباره خودش پرهیز داشته است، اما امروز میتوان بخشهایی از زندگی شخصی و اجتماعی او را از میان مصاحبههایش، که چندان هم زیاد نیستند، و نیز از دل قسمتهایی از خاطرات منتشر شدهاش بیرون کشید.
بازنمایی چهره بهآذین محمود اعتمادزاده چندان سرراست و ساده نیست و این به خاطر سایهروشنها و فراز و فرودهایی است که بهخصوص در حیات سیاسی و اجتماعی او وجود داشت. به طور کلی بازنمایی چهره آن دسته از نویسندگان و روشنفکرانی که تکلیف قضاوت تاریخی با آنها روشن است کاری است سادهتر و سرراستتر؛ اما بهآذین به گروهی از روشنفکران معاصر تعلق دارد که نمیتوان تصویری یکدست از آنها ارایه داد. تصویر بهآذین در تاریخ روشنفکری معاصر ایران، تصویری است با سایهروشنهای متعدد و همین مسئله سبب شده تا قضاوتهای دیگران درباره او و عملکردش، قضاوتی پرتضاد باشد.
بهآذین به نسلی تعلق داشت که هنوز خود را درگیر بازیهای تخصصگرایی نکرده بودند و بهعنوان روشنفکر در عرصههای مختلفی به فعالیت میپرداخت و به این ترتیب امروز میتوان از بهآذینِ داستاننویس، بهآذینِ مترجم و بهآذینی که در فعالیتهای سیاسی نقش داشت صحبت کرد. البته اینها در کار بهآذین همه در همتنیدهاند و مثلا رد علاقه او به داستاننویسی را میتوان در ترجمههایش مشاهده کرد و گرایشهای سیاسی و اجتماعیاش را هم میتوان در داستاننویسی و انتخابهایش در عرصه ترجمه دید. اما برای بازخوانی زندگی و آثار و عملکرد او میتوان این تفکیک را در کار او قائل شد و در هر عرصه تصویری از او به دست داد.
بهآذین بیشتر بهعنوان مترجم ادبی شناخته میشود اما در کارنامه او داستانهایی هم دیده میشود که برخی کموبیش حائز اهمیتاند یا دستکم بهعنوان گامی در سیر تکوین داستاننویسی مدرن فارسی قابل توجهاند. او چند مجموعه داستان و رمان نوشته است که از میان آنها «دختر رعیت» از اهمیت بیشتری برخوردار است. حسن میرعابدینی در «صدسال داستاننویسی ایران» درباره این رمان نوشته:
«بهآذین از نویسندگانی است که همزمان با علوی به مقابله با سنتهای پوسیده رماننویسی اولیه برخاست و در راه آفریدن رمانی واقعی کوشید. رمانی که او نوشت -دختر رعیت- افق گستردهتری از زندگی را در منظر خوانندگان ادبیات فارسی قرار داد. این دو نویسنده کوشیدند شیوه کهنه گسترش طرح کلی رمان - تسلسل رویدادهای سرگرمکننده و تفسیرهای پندآموز- را در هم بریزند و طرحی نو دراندازند. علوی در چشمهایش به مطالعهای روانشناسانه دست زد، و بهآذین بر زمینه اجتماعی عینیتری پیش رفت».
محمدعلی سپانلو نیز در «نویسندگان پیشرو ایران» درباره این رمان نوشته:
«در دختر رعیت نویسنده با اسلوبی وصاف کوشیده است ابعاد عینی و دورنی ماجرا را با حوادث تاریخی ربط دهد. وگرچه، او نیز به شیوه نویسندگان قبلی گهگاه در مسیر داستان دخالت میکند، اما با توجه به سال انتشار کتاب، میتوان گفت اسلوب وصفی رمان و گردش مرتبط وقایع، پیشرفتی در رماننویسی ایران صورت داده است».
بهآذین در رمان «دختر رعیت»، به جنبش جنگل پرداخته و از این حیث این رمان را میتوان از اولین تلاشها برای نوشتن رمان تاریخی واقعگرا در داستاننویسی فارسی دانست، هرچند به لحاظ اصول داستاننویسی نقدهای زیادی بر آن وارد کردهاند و امروز اهمیت تاریخی آن بیشتر از اهمیت ادبیاش است.
بهآذین در عرصه ترجمه آثار بیشتری منتشر کرده است. با این حال خودش گفته بود که علاقه اصلیاش داستاننویسی بوده اما وضعیت زندگیاش مانعی در راه داستاننویسی بوده و به عبارتی «نیاز مادی» نویسندگی را از میدان بدر کرده و ترجمه جایگزین آن شده است:
«من آرزویم همیشه این بود که نویسنده باشم. کموبیش هم در این راه تلاشهایی کردهام. دختر رعیت، نقش پرنده، شهر خدا، مرگ سیمرغ و... اگر به نام و آوازهای که دلخواهم بود نرسیدم، از قشار تنگدستی بود که هیچگاه رهایم نکرد. پنجاه سال پیش که آغاز کارم بود، گذران زندگی از راه نویسندگی بیهیچگونه پشتیبانی مادی و معنوی امکانپذیر نبود. ترجمه آثار مردمپسند، اما درآمدی هرچند کم داشت. میتوانستم دو سر هزینه یک خانواده هفتنفری را هم دربیاورم. همین شد. دوام آوردم. ترجمههایم از زندگی میگفت، به پرسشها پاسخ میداد، شنیده میشد.»
بهآذین بر اساس وضعیت عینی زندگیاش روی به ترجمه آورد و آثاری از نویسندگان شناختهشدهای چون بالزاک و برشت و شولوخوف و... به فارسی برگرداند. بهآذین هم مانند نجف دریابندری، ابراهیم یونسی و برخی چهرههای دیگر جزو مترجمانِ از زندان آغاز کرده است و این نکته نشان میدهد که ادبیات و سیاست چقدر در آن سالها با هم پیوند و نزدیکی داشتهاند. بازخوانی نقش بهآذین بهعنوان داستاننویس و مترجم کاری است سادهتر اما همانطور که اشاره شد، قضاوتها درباره فعالیتهای سیاسی و حزبی بهآذین بسیار متفاوت است. نجف دریابندری در «یادداشتهای روزانه» درباره بهآذین نوشته:
«به طور کلی چندان کار مهمی انجام نداده. یک مقدار ترجمه کرده، یک مقدار هم نوشته. یک مقدار هم فعالیت سیاسی کرده. کارهای سیاسی او که بحثش جداست. نوشتههایش هم بحثش جداست. درباره ترجمههایش اگر بخواهیم بحث کنیم، یک مسئله دیگر است. فکر میکنم ترجمههای بهآذین خیلی مطابق با اصل باشد. البته من هیچوقت تطبیق نکردهام. از بهآذین بگذریم. این آدم اساسا از لحاظ سیاسی شکست خورده؛ و شکست بدی هم خورده. یعنی در واقع هم از جمهوری اسلامی شکست خورده و هم در صحنه بینالمللی شکست خورده. چون میدانید که به شدت طرفدار شوروی بود و الان چنین کشوری در کار نیست. به هر حال این شکست بزرگی است. بنابراین یک چنین آدمی را در سن نود سالگی باید به حال خودش رها کرد. بهخصوص که به نظر من تأثیری هم در زبان فارسی نداشته است».
حیات سیاسی بهآذین با عملکرد حزب توده پیوند داشت و از اینرو بررسی عملکرد سیاسی بهآذین نیازمند بررسی جامعتری درباره حزب توده است. با اینحال خود او گفته بود که تقریبا همیشه در انتخابهایش برای ترجمه مستقل بوده و بر اساس سلیقه ادبیاش عمل کرده و گرایشهای حزبیاش تاثیری در انتخابهایش برای ترجمه نداشته است.
مناقشهای دیگر درباره بهآذین، به کانون نویسندگان ایران مربوط است. درباره نقش او در شکلگیری کانون روایتهای مختلفی موجود است اما مسئله اصلی به اختلافات پاییز 1358 مربوط است. در آن زمان پنج تن از اعضای برجسته کانون نویسندگان که بهآذین هم یکی از آنها بود، به دلیل «نقض عملی اصول دموکراتیک و منشور کانون» به رای مجمع عمومی از کانون اخراج شدند. در آن زمان کانون در پی برگزاری «شبهای آزادی و فرهنگ» بود و هیات دبیران کانون نیز در تماس با مقامات رسمی در پی کسب مجوز بودند. این گروه پنجنفره با برگذاری این شبها مخالف بودند و بر اساس تحلیل سیاسی و گروهیشان تصمیم کانون را انحرافی و نادرست و برخلاف مصالح عمومی قلمداد میکردند. درباره این اختلاف و تصمیم کانون تاکنون بحثهای زیادی مطرح شده و هنوز هم روایتهایی از آن منتشر میشود. محمد مختاری از جمله کسانی است که روایتی از ماجرا به دست داده و نوشته:
«طی بحثهای گوناگون در جلسات عمومی، بهرغم رأای و نظر اکثریت اعضا که تصمیم به برگذاری شبها گرفته بودند، میخواستند رأی و نظر خود را تحمیل کنند. و به هر شکل و وسیلهای در پی آن بودند که شبهای کانون برگذار نشود. به همین سبب نیز مسئله را از داخل کانون به روزنامهها و ارگانهای سیاسی کشاندند. طی مقالههای متعددی به تخطئه کانون پرداختند. موضع آن را یک موضع سیاسی خاص القا کردند، و برچسبهایی بدان زدند که ضرورتی نمیبینم در اینجا از آنها یاد کنم، به ویژه که شرح و تفصیلش نیز بسیار است».
روایتهای بسیاری درباره این مسئله منتشر شده که خود بخشی مهم از تاریخ شفاهی کانون نویسندگان ایران و حتی به طور عامتر بخشی از تاریخ شفاهی جریان روشنفکری در روزهای پس از پیروزی انقلاب است.
بهآذین نویسنده و مترجمی بود که از اعماق برخاسته بود و مثل بسیاری دیگر از همنسلانش تکلیف و تعهد را ویژگی جدانشدنی هنر و ادبیات میدانست:
«در جمع زیستن همه را، هرکس را، متعهد میکند، دستکم در برابر خود و خانواده خود. مردم در برابر جامعهای هم که در آن زندگی میکند تعهد دارند... نویسنده و هنرمند نمیتوانند در اینباره بیدغدغه باشند. دانسته و خواسته در تلاش میآیند که به قدر توان دگرگونش کنند.»
بررسی جامع حیات سیاسی بهآذین نیازمند بازخوانی تاریخی و انتقادی بخشی از وقایع تاریخ معاصر ایران و ارتباط نویسندگان و هنرمندانی چون او با حزب توده است. با اینحال خود او در سالهای پایانی عمرش درباره فعالیتهای سیاسیاش گفته بود:
«فعالیت سیاسیام که با گرفتاریهای فراوان همراه بود، شک نیست که بر کار ادبی سایه افکنده است. پروقتگیر بود. نگرش یکسویهاش اندیشه را در تنگنا میگذاشت و به پرواز خیال کمتر میدان میداد. این خود نقص است. اعتراف میکنم. ولی در آشوب و نابهسامانی و ستم زمانه برایم چاره نبود.»
«مهمان این آقایان» و کتاب «از هر دری» روایت بهآذین از اجتماع و سیاست و فرهنگ در دورههایی پرتلاطم از تاریخ معاصر ایران است و حتی میتواند بهعنوان بخشی از تاریخ شفاهی حوادث ایران معاصر درنظر گرفته شود.
منابع:
- انسان در شعر معاصر، محمد مختاری
- صدسال داستاننویسی ایران، حسن میرعابدینی
- مجله چیستا، مهرماه 1382
- نویسندگان پیشرو ایران، محمدعلی سپانلو
- یادداشتهای روزانه، سی روز با نجف دریابندری