آقای بیضایی را همه می‌شناسید

بازخوانی سخنرانی بهرام بیضایی در ده شب گوته

مریم سرشت
1399/10/06

بی‌دلیل نیست که دو نفر از چهره‌های مهم فرهنگ ما در شب‌های شاعران و نویسندگان ایران در انستیتو گوته، از ناتمامی سخن می‌گویند و جالب آنکه مجریِ شب سخنرانی بهرام بیضایی، هوشنگ گلشیری است و این دو در سخنرانی‌هایشان از دو زاویه به یک مسئله حاد فرهنگی اشاره دارند. گلشیری این ناتمامی را با تعبیر جوانمرگی توضیح می‌دهد و بیضایی آن را پروژه‌های ناتمام می‌خواند. گلشیری در درباره جوانمرگی نثر معاصر سخن می‌گوید و مقصودش مرگ قبل از چهل سالگی است و کمتر، و ممکن است نویسنده یا شاعر همچنان زنده بمانند اما دیگر از خلق و ابداع در آن‌ها خبری نباشد و خودشان را تکرار کنند. که یکی از دلایلش همان است که بیضایی به‌تفصیل در سخنرانی‌اش از آن شکوه می‌کند: نظارت و ممیزی و سانسور، به هر اسم و رسم که باشد. همان دیواری که پروژه‌ها را ناتمام بر جا می‌گذارد، و از این‌رو که این دیوار هنوز خشت به خشت بالا می‌رود، سخنرانی بیضایی همچنان قابل تأمل است. در زادروز 82 سالگیِ بهرام بیضایی (5 دی 1317)، سخنرانی او را در ده شب گوته به تاریخ 20 مهر 1356 بازخوانی می‌کنیم.

 

«آقای بیضایی را همه می‌شناسید، نمایشنامه‌نویس و کارگردان فیلم درخشان رگبار و غریبه و مه، با شما سخن خواهند گفت.» بعد از این معرفی مختصرِ هوشنگ گلشیری، که مجری شب سوم از شب‌های شاعران و نویسندگان ایران[1] در انستیتو گوته معروف به ده شب گوته بود، بهرام بیضایی پشت تریبون می‌آید و سخنرانی‌اش را آغاز می‌کند:

«من را معرفی کردند به‌عنوان سازنده دو تا فیلم و احتمالا نویسنده یا کارگردان چند تا نمایشنامه. احتمالا باید این را توضیح داد که تمام کسانی که معرفی می‌شوند کارهای نکرده‌شان بیشتر از کارهای کرده‌شان است. درواقع بیوگرافی واقعی ما آن است. یک زمانی ما قرار بود که متخصص در کار سینما بشویم یا در کار تئاتر. در حال حاضر فکر می‌کنم متخصص یک چیزهای دیگر هستیم، پروژه‌های ناتمام. پروژه‌هایی که شروع می‌شوند در خودمان و می‌میرند بعد از یک مدتی باز هم در خودمان.»

بیضایی می‌گوید در دوره معاصر ما تئاتر مستقل غیرممکن است. او از تجربه‌ای حرف می‌زند که به قول خودش کاملا معاصر است و خیلی جدید. پنج ماه تمام کوشیده است تا یک تئاتر اجرا کند، اما نتوانسته است و برای همین به این باور رسیده که ما همه، هنرمندان و نویسندگان با دستگاه نظارت زیر یک عنوان کار می‌کنیم. و کار ما با واقعیت معاصر تطبیق ندارد. واقعیت چیزی است که همه به کار می‌بریم، کمابیش مثل سکه‌ای که هر لحظه بخواهیم خرجش کنیم. اما منظور از واقعیت، واقعیت نیست. بیضایی از مفهوم مصلحت می‌گوید که جای واقعیت را گرفته است و بعد سراغ تاریخ می‌رود که در نظرش همین مصلحت موجب شده روایتِ خلاف واقع یا حتی واژگونه از آن مسلط شود:

«خب، یکی از مسائل عمده راجع به تاریخ ایران است. شما کمابیش نمی‌توانید یک کاری، تئاتر یا فیلمی چیزی در مورد تاریخ ایران بنویسید که واقعیت بگوید. چون به محض اینکه واقعیت بگوید درست با همان صلاح واقعیت، یعنی تعبیری که دستگاه دیگری از واقعیت دارد، آن کار خواهد ماند. نکته در این است که به ما در طول سال‌ها گفته‌ شده که ما تاریخ درخشان داشته‌ایم. ما ملت غیور بوده‌ایم. گفته شده که ما با هم برادر بودیم و خیلی چیزهای دیگر. تاریخ متاسفانه اصلا این را نشان نمی‌دهد. تاریخ یک‌کمی به‌عکس این را نشان می‌دهد. تاریخ به‌عکس نشان می‌دهد که ما در برابر همه حمله‌ها کم‌وبیش همدیگر را تنها رها کردیم. تاریخ در تمام طول نوشته‌ها و اسناد مختلفش به ما نشان می‌دهد که ما در تمام قرون مالیات دادیم. در طول تمام قرون کار کردیم و یک بیت‌المال به وجود آمد که درست موقعی که به ما حمله شد اولین پادشاه یا اولین امیر آن را برداشت و در رفت و ما را در برابر مهاجم تنها گذاشت... خب، احتمالا این یک واقعیت است که شما نباید بگویید حتی در زمان معاصر صحبت نمی‌کنیم. خب، کی برای ما توضیح می‌دهد سرانجام این تاریخ را؟ مسئولیت عبارت از این نیست که هر وقت صرفه ایجاب می‌کرد به کار ببریمش. مسئولیت عبارت از یک نوع از دوباره از اصل، خود را شناختن است.»

بیضایی معتقد است ما به‌عنوان انسان معاصر به یک تاریخ تکیه داده‌ایم و فقط به‌واسطه شناخت این تاریخ است که شاید بتوانیم خود را انسان دیگری غیر از آنکه اکنون هستیم، بشناسیم. هیچ چیز روشن نخواهد شد مگر اینکه یک‌بار از نو این تاریخ را بخوانیم. «هیچ صلاحی به کار من نخواهد آمد برای نوشتن، غیر از، از نو نثر گذشته و شعر گذشته را خواندن.» در قبال این تاریخ، چیزی نداریم جز «مقداری فرمایشات و مقداری تحلیل‌ها، مقداری تعابیر یا مقداری کلیشه». اینجاست که بیضایی نکته‌ای را مطرح می‌کند که بیشتر شبیه پیشگویی است: در نتیجه اتفاقی که در طول تاریخ افتاد، ما صاحب «یک هنر کمپلکسه، یک هنر پیچیده یا گره‌دار» شدیم. «هنری که در هر جا بسته می‌شود از یک جای دیگری خودش را نشان می‌دهد. اگر گفت می‌شود که تئاتر کار نکن، از یک طریق دیگری من باقی خواهد ماند. از یک طریق دیگری دوباره سر در خواهم آورد. اگر گفته می‌شود سینما کار نکن، از طریق دیگری دوباره من زنده خواهم شد.» بیضایی در تمام این سالیان طولانی کار کردن از یک حوزه به حوزه دیگر رفته است: از تئاتر به سینما، از سینما به پژوهش و نوشتن کوچانده شده و بسیاری از این‌ها شاید انتخابِ خودش در آن زمان نبوده و دست‌کم حدی از آن از سر ناگزیر بوده است.

 بیضایی در ادامه می‌گوید که هنر نابود نمی‌شود بلکه نوع دیگری ادامه پیدا می‌کند: «چیزی که در طول تاریخ اتفاق افتاد اگر مطالعه می‌شد لااقل باید این تجربه را برای زمان حاضر می‌آورد که جلوگیری به‌کلی یک چیز را نخواهد کشت. برای مدت کوتاهی آن را تغییر شکل خواهد داد ولی آن را از میان نخواهد برد.» همین به تعویق انداختن‌ها و تأخیرها در تجربه ما از پدیده‌ها تبعاتی داشته است که بیضایی از آن غافل نمانده و کمی بعد، از آن می‌گوید:      

«یادآوری می‌کنم که ما هرگز تجربه هیچ تئاتری را در زمان خودش به دست نیاوردیم. تئاترهایی که ما نوشتیم هرگز یا اکثر به صحنه نیامد یا چندین سال دیرتر، در یک شرایط دشوارتر به روی صحنه آمد. تئاتر من وقتی آمد که دیگر من به تجربه‌اش احتیاج نداشتم. تئاتر خیلی از آدم‌ها این‌طور شد. فیلمم هم همین‌طور. من الان آخرین فیلمی را که ساختم چیزی‌ست که می‌خواستم ده سال پیش بسازم.»

از دیگر نتایج این تعویق‌ها این است که تئاتر و فیلم‌ها دچار نوعی مسخ‌شدگی شده‌اند:

«در هنر معاصر، در تئاتر و سینما یک چیز به وجود آمده، یک جریان به وجود آمده که تئاترها و فیلم‌ها را تا حدودی مسخ می‌کند و آن عبارت از این است که شما هرچه دارید توی تئاترتان می‌گویید و هرچه دارید توی آخرین فیلم‌تان می‌ریزید؛ چون امید ندارید یک فیلم بعدی یا یک تئاتر بعدی خواهید داشت. به همین دلیل است که تئاترها ممکن است یک‌کمی از ساختمان خودشان خارج می‌شوند، توی فیلم‌ها تا حدودی از ساختمان خودشان خارج می‌شوند. درنتیجه شما صاحب یک هنر کمپلکسه‌اید. صاحبِ یک هنر گره‌دار. ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم بدانیم در یک شرایط دیگر من چه می‌کردم یا آدم‌های دیگر چه می‌کردند.»

یکی از دلایلِ جوانمرگیِ ادبیات از نظر گلشیری، فقدان تداوم فرهنگی بود، قطع شدن جریان‌ها و نهضت‌های فکری و فرهنگی. همان مسئله‌ای که بیضایی از آن تحت عنوان بدون پشتوانه بودن یاد می‌کند و می‌گوید به نظر می‌آید به‌کلی با گذشته قطع شده‌ایم. و این نه به خاطر درک شخصی از گذشته و قطع کردن بلکه به این دلیل اتفاق افتاده است که چیز قابل اعتمادی در دسترس ما نیست. درنهایت، بیضایی می‌گوید این بازنگری در فکر و فرهنگ باید همه‌جانبه باشد و به یک جهاد فرهنگی نیاز داریم که در آن بیش از هر چیز استقلال فکر مهم باشد.

«این درست نیست که ما بخواهیم یک نویسنده آن چیزی را بگوید که ما می‌خواستیم. این کافی نیست. نویسنده باید یک چیزی بیشتر از آن بگوید که ما می‌خواستیم. او باید یک چیزهایی را بگوید که ما نمی‌دانیم می‌خواهیم... این شستشو می‌بایست در فضا اتفاق بیفتد یک مقدار هم باید در ما اتفاق بیفتد. ما باید این احساس را بکنیم که کلمات، معیارها، اصطلاحاتی که به کار می‌بریم به‌خصوص کمی فرسوده شدند از وقتی همه به کار بردند، کلمه‌ای که از دستگاه دولتی تا روشنفکر معاصر همه به کار می‌برند. به من حق بدهید که نسبت به آن کلمه‌ها یک‌کمی مشکوک باشم. اگر قرار است که دستگاه‌های دولتی هم مسئولیت بگوید و ما هم بگوییم، من یک‌کمی به آن مسئولیت مشکوکم. اگر قرار است که او هم راجع به آزادی صحبت بکند و ما هم، من یک‌کمی راجع به این آزادی مشکوکم. مشکوکم.»   

سخنرانی بیضایی در میانِ کف زدن‌های طولانی و با این شک تمام می‌شود که اگر از به کار بردن کلمات و مفاهیم کهنه و فرسوده دست نکشیم، فقط و فقط بخشی از نظم فرهنگی موجود خواهیم بود.   

 

1. شب‌های شاعران و نویسندگان ایران که به «ده شب گوته» شهرت دارد در مهر ماه 1356 از سوی کانون نویسندگان ایران برگزار شد. در آن ده شب که در تاریخ معاصر ایران کم‌نظیر است، 57 نویسنده و شاعر با هدف اعتراض به سانسور و اختناق سیاسی سخن گفتند و شعر خواندند و خواستار آزادی بیان در ایران شدند. (شب‌های شاعران و نویسندگان ایران، محمدحسین خسروپناه، نشر پیام امروز).


ده شب گوته شب‌های شاعران و نویسندگان ایران کانون نویسندگان ایران بهرام بیضایی

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.