سر طاس نشستنِ شاملو

مروی بر زندگی«الف. بامداد» به مناسبت سالروز تولدش

عکس: ابراهیم هاشمی
1399/09/22

«آثار من، خود اتوبیوگرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشت‌هایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خود زندگی است.» این چند جمله را شاید بتوان مانیفستِ یکی از بزرگ‌ترین شاعران معاصر ما، احمد شاملو دانست. به‌راستی شعرها، مقالات، ترجمه‌ها و فعالیت روزنامه‌نگاری و هر آنچه شاملو در زندگی‌اش نوشت و گفت، شمایی از زندگی این شاعر/روشنفکر دارد. شاعری که در شنبه ۲۱ آذرماه ۱۳۰۴ در یک شب سنگین برفی بی‌امان در خانه‌ شماره‌ ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه تهران به دنیا ‌آمد. و اینک در فاصله نُه دهه و نیم از برآمدنِ این شاعر مطرح، از میان آثار و گفته‌هایش مروری کوتاه کنیم بر زندگی و روزگار «شاعر».

 

احمد شاملو این باور خود را که شعر همان زندگی ا‌ست، در شعری با نامِ «شعری که زندگی‌ست» نوشت و از شاعر امروز سخن گفت که تفاوت داشت با «شاعر پیشین» که موضوع شعرش زندگی نبود و «در آسمان خشک خیالش او / جز با شراب و یار نمی‌کرد گفت‌وگو» و «او در خیال بود شب و روز/ در دام گیس مضحک معشوقه پای‌بند...». اما شاعر امروز نوع شاعری دیگری داشت: «الگوی شعر شاعر امروز/ گفتیم/ زندگی‌ست./ از روی زندگی‌ست که شاعر/ با آب و رنگ شعر/ نقشی به روی نقشه‌ دگر/ تصویر می‌کند./ او شعر می‌نویسد،/یعنی/ او دست می‌نهد به جراحات شهر پیر./ یعنی/ او قصه می‌کند/ به شب/ از صبح دل‌پذیر./ او شعر می‌نویسد/ یعنی/ او دردهای شهر و دیارش را/ فریاد می‌کند./ یعنی/ او با سرود خویش/ روان‌های خسته را/ آباد می‌کند./ او شعر می‌نویسد/ یعنی/ او قلب‌های سرد تهی‌مانده را/ ز شوق/ سرشار می‌کند./ یعنی/ او رو به صبح طالع، چشمان خفته را/ بیدار می‌کند./ او شعر می‌نویسد/ یعنی/ او افتخارنامه‌ انسان عصر را/ تفسیر می‌کند./ یعنی/ او فتح‌نامه‌های زمانش را تقریر می‌کند./ این بحث خشک معنی الفاظ خاص نیز/ در کار شعر نیست.../ اگر شعر زندگی‌ست/ ما در تک‌سیاه‌ترین آیه‌های آن/ گرمای آفتابی عشق و امید را/احساس می‌کنیم./ کیوان/ سرود زندگی‌اش را/ در خون سروده است/ وارتان/ غریو زندگی‌اش را/ در قالب سکوت./ اما اگرچه قافیه‌ زندگی/ در آن/ چیزی به غیر ضربه‌ کشدار مرگ نیست،/ در هر دو شعر/ معنی هر مرگ/ زندگی‌ست!» شاملو در شعرهایش در برابر فشار واقعیت زمانه‌اش می‌ایستد و همچنان شعرهایش بیانگر وضعیت موجود ما است. شاعری که با این مقاومت به شخصیتی سیاسی بدل شد، او که می‌خواست از واقعیت گذر کند و «بامدادی دیگر» باشد از تخیل در شعرش معنا ساخت اما در نسبت با زندگی و مرگ. از همین‌روست که شاملو در گفتگویی با شماره دوم «اندیشه هنر» در سال 1343، می‌گوید: «من اصولا مشغله ذهنی برای شعر ندارم، هیچ‌وقت - هیچ‌وقت. شعر همیشه برای من یه زندگی‌یِ آنی و فوریه.» «خواننده یک شعر صادقانه در شعری که می‌خواند، خواه‌وناخواه جز با صحنه‌هایی از  زندگی شاعر و سطوحی از افکار و عقاید او روبرو نمی‌شود.» بعد شاملو درباره آنچه زمینه اصلی شعرش را می‌سازد می‌گوید: «از دیرباز سراسر زندگی من در نگرانی و دلهره خلاصه می‌شود. مشاهده تنگدستی و بی‌عدالتی و بی‌فرهنگی در همه عمر بختک رؤیاهایی بوده است که در بیداری بر من گذشته است. جز این هیچ ندارم که بگویم. دیگر چیزها فرعیات است و در حاشیه قرار می‌گیرد. عدالت دغدغه همیشگی من بوده و شاید از همین‌روست که بی‌عدالتی همیشه دست در کار است تا به‌نوعی از من انتقام بستاند: این حیوان خوف‌انگیزی که دور من راه می‌رود و با رد قدم‌هایش طلسمی به گرداگردم می‌کشد تا هیچ‌گاه حضورش را از یاد نبرم...» اینجاست که شاملو به گذشته برمی‌گردد و نقب می‌زد به روابطی که از رابطه پدر و مادرش تا روابط آن‌ها با خودش و خواهرانش و روابط او و فرزندانش و روابط او با آن‌ها که دوست یا دشمنش می‌دارند و روابطش با جامعه... و دورتر: «هنگامی که ایستادن را نوعی بی‌عدالتی بیابید در حق خود و رفتن را نوعی بی‌عدالتی بیابی در حق دیگران... و در زمینه همه این‌ها، خوش‌رقصی‌های تنگدستی - این بی‌عدالتی بزرگ و بی‌رحم و مردافکن اجتماعی که تن دادن به همه شکنجه‌ها را با کلمه خررنگ‌کن وظیفه توجیه می‌کند... بله، کلمه وظیفه.» شاملو هرگز از مبارزه با فقر کنار نکشید، او در سخنرانی خود در «اینترلیت» که به دعوت اجلاس بین‌المللی نویسندگان در ارلانگن آلمان غربی آنجا حضور یافت، از «جهان سوم، جهان ما» سخن گفت: «به‌جای چیزی به نام جهان سوم پاره‌ای از جهان یگانه ما پدیدار است که نظام نارسا و سراسر تضاد موجود، بخش کوچکی از آن را در مدار توسعه وابسته به مراکز تراکم سرمایه قرار می‌دهد و بخش‌هایی از آن را به زباله‌دان جهان پیشرفته مبدل می‌کند و انبوهی از مردم سیاره را در برهوت عقب‌ماندگی به حال خود می‌گذرد... دریغا که فقر/ چه به‌آسانی احتضار فضیلت است!»

احمد شاملو جز در آثارش که آینه تمام‌نمای زندگی و روزگار رفته بر او هستند، در چند مقاله و مصاحبه نیز از خود گفته است و یک بار هم می‌نشیند به نوشتن بیوگرافی خود که به روایتِ خاطره‌ای می‌انجامد و بعدها با عنوانِ «چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ...» در مجله سخن و چند کتاب شاعر به چاپ می‌رسد و این عنوان هم برگرفته است از شعر «آغاز» که شاملو در فروردین 1340 سرود و در مجموعه شعرِ «آیدا در آینه» به چاپ رسید: «بی‌گاهان/به غربت/ به زمانی که خود در نرسیده بود ــ چنین زاده شدم در بیشه‌ جانوران و سنگ،/ و قلب‌ام/ در خلأ/ تپیدن آغاز کرد./ گهواره تکرار را ترک گفتم/ در سرزمینی بی‌پرنده و بی‌بهار./ نخستین سفرم بازآمدن بود از چشم‌اندازهای امیدفرسای ماسه و خار،/ بی‌آنکه با نخستین قدم‌های ناآزموده‌ نوپاییِ خویش به راهی دور رفته باشم./ نخستین سفرم/ بازآمدن بود...» در جایی که «سرابی در میانه بود» و «دوردست امیدی نمی‌آموخت». و اما مطلبی که شاملو به‌عنوان بیوگرافی خود و درواقع خاطره‌ای از گذشته نوشت این‌چنین آغاز می‌شود: «دوست نازنینی مرا سر طاس نشانید و با مخلوطی از تردستی یک مستنطق و یک روان‌پزشک و اعتماد و محبت یک برادر مرا به تاریک‌ترین زوایای گذشته‌ام فرستاد. حاصل بازجویی‌های مکرر او صفحات بسیاری است که تاکنون سیاه شده است. روایت یک زندگی، مکاشفه محصول امروز کارخانه دیروز بررسی مواد خام که ما را می‌سازد.» و شاملو از میان انبوه این سیاهه‌ها خاطره‌ای را انتخاب می‌کند که با دستکاری و بازنویسی یک متن مستقل می‌شود که به قول خودش یک متن مستقل است و خواندنش بی‌حاصل نخواهد بود و او را بدهکار مخاطب نخواهد کرد. خاطره او درباره بدهکاری پدرش است، میراثی که از پدرِ نظامی‌اش به او رسید. پدرِ احمد شاملو، افسر ارتش بود و خانواده را در مأموریت‌ها به همراه می‌برد. از این‌رو شاملو که دومین فرزند خانواده بود دوره‌ کودکی خود را تا نوجوانی در شهرهای رشت، اصفهان، مشهد، گرگان، ارومیه و نقاط دورافتاده‌ای همچون زاهدان، بیرجند، خاش، طبس، بم، سمیرم، آباده، نَرماشیر، سرباز، خوسف، فورک و درمیان، دَقِ پِترگان و دشتِ ناامید ‌گذراند. خاطره شاملو با عنوان «آن سال‌ها...» که به‌جای زندگینامه‌ای سرراست نوشته است، این‌طور آغاز می‌شود: «پولی را که از پدرم رسیده بود باانصافِ تمام میان طلبکارها پخش کردند. چراکه سر تا تهش نود تومان بیشتر نبود. نود تومان به سال 1317، شاید گنجی به‌حساب آید اما نه به وقتی که قرض تا خرخره آدم بالا آمده باشد و قرض تا خرخره ما بالا آمده بود...» بعد، شاملو در میانه ذکر این خاطره به یادِ همسایه‌شان می‌افتد که یک خانواده متمول ارمنی بودند و دو دختر داشتند که مشق پیانو می‌کردند و صدای این ساز می‌پیچد در خاطره شاملو: «چیزهایی می‌نواختند که چون نقش سنگ در ذهن ناآماده من ماند و بعدها دانستم اتودهای شوپن بوده است. احساس عجیبی که از این تمرین‌ها و به‌خصوص از صدای پیانو در من به وجود آمد (که سال‌های سال بعد، روزی که این مطلب را با نیما در میان نهاده بودم در تأیید حرف من گفت: پیانو صدای مادرانه همه جهان را منعکس می‌کند)، مرا یکسره هوایی موسیقی، دیوانه موسیقی کرد. برای اینکه بهتر بشنوم از خراب پشت‌ خانه‌مان که انبار سوخت نانوایی مجاور بود راهی به پشت‌بام خانه پیدا کردم و دیگر از آن به بعد کارم درآمد دزدکی به پشت‌بام می‌خزیدم پشتِ هره دراز می‌کشیدم و ساعت‌ها به ریزش رگباری این موسیقی که چیزی یکسره ناشناس و بیگانه بود تسلیم می‌شدم. یک‌بار همان‌جا خوابم برده بود و دنیا را دنبالم گشته بودند. کتکی که از این بابت خوردم هم‌چون رنج شهادت اصیل بود و موسیقی را در جان من به تختی بلندتر برنشاند. چیزی که در راه آن می‌توان (و باید) رنج برد تا وصل آن قدرت مسیحایی‌اش را بهتر اعمال کند. معشوقی که در آن فنا باید شد. موسیقی تمام وجودم را تسخیر می‌کرد.» شاید از همان روزها بود که ریتم در ذهن شاملو شکل گرفت و موسیقی در وجودش نشست تا سالیان بعد در کلمات نواختن بگیرد. «این شوق دیوانه‌وارِ موسیقی تا چند سال پیش همچنان در من بود. اگر آن زندگی کولی‌وار خانه‌به‌دوشی نبود و سر و سامان می‌داشتیم و اگر پس از آنکه به خیال خودم استقلالی یافتم و آن پریشانی‌های وحشت‌زای بعدی (فاجعه زندگی زناشویی) پیش نمی‌آمد و اگر دوری از مراکز تمدن و شهرنشینی دوران کودکی می‌گذاشت دریابم که چیزی هم به اسم موسیقی هست که می‌شود تعلیم گرفت (حتی این را هم نمی‌دانستم) و اگر پس از همه آن اگرها امکانات مالی و خانواده‌ای که در لجن‌زار فقر و نیاز دست‌وپا می‌زد و تنها با طلسم جناب سرگرد جناب سرگرد از فرو رفتن کامل خود پیش می‌گرفت اجازه می‌داد که تعلیم پیانو یاد بگیرم شک نبود که به دنبال موسیقی می‌رفتم.» شاملو از این خاطره چنان یاد می‌کند که پیداست موسیقی هم شوق و هم حسرت او در سراسر زندگی‌اش بوده و البته، این شوق در شعر او و در موسیقی کلامش کاملا مشهود است و نیز در شعرخوانیِ شاملو که می‌توان گفت از ابداعات او است که شاعر شعرهایش را خود بخواند تا آهنگ کلامی که در ذهن دارد به مخاطب نیز القا شود. شاملو خود در گفتگویی با ناصر حریری که در «هنر و ادبیات امروز» چاپ شد، به خواندن شعر اشاره می‌کند، اینکه چگونه خواندن شعر از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است: «همان‌طور که درک و دریافت هرچه بهتر و عمیق‌تر موسیقی جز با هرچه درست‌تر شنیدن آن مقدور نیست، دریافت شعر هم جز از طریق درست شنیدن آن امکان ندارد. گوش باید موسیقی درونی شعر را هرچه عریان‌تر بشنود. شما تا وقتی درست به موسیقی گوش ندهید و رموز درست شنیدن آن را نیاموزید نمی‌توانید تم‌ها را از یکدیگر مشخص کنید و ساختمان آن را تمیز بدهید. شنونده باید بداند که هر ساز چه می‌گوید، و اگر نتواند در حال شنیدن موسیقی سازها را از هم تفکیک کند تا به بافت قطعه دست یابد از آن چیزی نخواهد فهمید. در مورد شعر هم وضع به همین صورت است. خواندن شعر آسان‌تر از شنیدن موسیقی نیست.»

از آنجا که شاملو اتوبیوگرافی خود را با نوشتن خاطره‌ای آغاز می‌کند و تداعی ذهن، او را می‌برد به جهان موسیقی و سازها، ما نیز در روایتی از زندگینامه شاملو این خط را دنبال کردیم که می‌رسد به رؤیای شاملو، اینکه اگر می‌توانست موسیقی‌دان می‌شد یا یک آهنگساز. شاملو در جایی می‌گوید «آنجا که سخن باز می‌ماند موسیقی آغاز می‌شود. و خوب دیگر شنوندگان هم لابد انگشت حیرت به منقار گزیده‌اند.» و سرانجام بامداد، در پاسخ به این پرسش که شاعر را چه می‌سازد؟ می‌گوید: «ساده‌ترین جوابی که می‌توانم بدهم در یک کلمه خلاصه می‌شود، نمی‌دانم... در مورد خودم می‌توانم بگویم که شعر در من عقده فروخورده موسیقی است. من می‌بایست آهنگساز می‌شدم اما فقر مادی و فرهنگی خانواده به من چنین امکانی نداد.»

 

منابع:

- شناختنامه احمد شاملو، جواد مجابی، نشر قطره

- احمد شاملو، شاعر شبانه‌ها و عاشقانه‌ها، نشر هیرمند

- مجموعه‌اشعار احمد شاملو، نشر نگاه

- درباره هنر و ادبیات، گفت‌وشنودی با احمد شاملو، به‌کوشش ناصر حریری، نشر نگاه 

 

احمد شاملو شاملو شعر شاملو آیدا در آینه زندگینامه شاملو الف بامداد

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.