شاه ترسان

مرگ احمدشاه در تبعید خودخواسته

1400/12/09

احمد شاه قاجار، هفتمین و آخرین پادشاه سلسله قاجار، نهم اسفند سال 1308، درست چهار سال و چهار ماه پس از خلع قاجاریه از سلطنت ایران، در سی‌ودو سالگی در پاریس و در شرایطی که در خارج از کشور به سر می‌برد درگذشت. او دچار اضافه وزن و بیماری کلیوی بود. احمدشاه در تیرماه سال 1288 و در حالی که تنها دوازده سال داشت برجای پدرش نشانده شده بود. احمد شاه به اراده خود به اروپا رفته بود که دیگر به او اجازه بازگشت داده نشده بود. او از وضعیت بحرانی کشور وحشت‌زده بود و ترس از سرنوشت‌اش باعث شده بود تا بارها قصد ترک کشور کند که انگلیسی‌ها مانع از آن شده بودند. درواقع احمدشاه در ایام پایانی سلطنت‌اش شاهی ترس‌خورده بود که می‌خواست کشور را رها کند.

«از قضا در همین روزها از طرف ماموران انگلیس اقدامی عجیب صورت گرفت. آنها شروع کردند شعبه‌های بانک شاهی را از ولایات برچینند و شایع شد که زنان و کودکان اتباع انگلیس به زودی ایران را ترک خواهند کرد. حتی بعضی از اعضای سفارت انگلیس مشغول حراج کردن اسباب و اثاثه خود شدند و بانک شاهی تهران در جراید اعلان کرد که چون احتمال هست مقر بانک به شهری دیگر منتقل شود هرکس در شعبه تهران امانتی دارد بیاید و آن را دریافت کند. مردم نیز اسکناس‌های خود را آورده و پول نقد بگیرند. این کارها در شاه زیادتر از مردم موثر واقع شد. او تصمیم گرفت برود به جنوب کشور یا اصلا از کشور خارج شود و برود به اروپا. ولی رجال و سیاسیون و تجار مانع شدند و شاه را از این خیال کودکانه منصرف کردند».

این گزارشی است که محمدتقی بهار در «تاریخ انقراض قاجاریه» به دست داده است. احمدشاه از تخلیه ایران توسط اتباع دول اروپایی وحشت کرده بود و فکر می‌کرد انگلیسی‌ها امیدی به بقای حکومت مرکزی ندارند. تلگرافی از نورمن به تاریخ سوم ژانویه 1921، ترس و هراس شاه را از حوادثی که در کشور جریان داشت نشان می‌دهد. نورمن به لرد کرزن، درباره نتیجه آخرین ملاقاتش با شاه، اطلاع داده که:

«در این ضمن خود شاه را نیز ملاقات کرده‌ام. اعلیحضرت به من فرموده‌اند که وضع اعصاب‌شان بی‌نهایت خراب است و روز به روز هم بدتر می‌شود. پزشکان معالج استراحت کامل و فراغت مطلق از کارهای مملکتی را برای معظم‌له تجویز کرده‌اند که در ایران فراهم نیست. خود اعلیحضرت بر این عقیده است که با توجه به وضع وخیم کشور، اجرای مسافرت در حال حاضر (که هنوز مجلس افتتاح نشده) شاید صحیح نباشد. هم‌اکنون زمزمه شکایت مردم از طرز کار معظم‌له که به مسائل مهم مملکتی توجه نمی‌کنند بلند شده است (گرچه شاکیان از علل پشت پرده خبر ندارند) و اگر ایشان، علی‌رغم این شکایت‌ها، خاک کشور را ترک کنند مورد سرزنش قاطبه ملت قرار خواهند گرفت که چرا پست فرماندهی کشور را در این لحظه که وطن به وجودشان نیاز دارد ترک کرده و بی‌علاقگی خود را نسبت به سرنوشت ایران عملا نشان داده‌اند. مردم خواهند گفت پادشاه مملکت در فکر آتیه کشورش نیست و فقط عجله دارد که خود را هرچه زودتر به اروپا برساند و در آنجا با پول‌هایی که در عرض این مدت به بانک‌های اروپایی منتقل کرده است مشغول عیش و نوش گردد».

نورمن در گزارشش می‌گوید که وضع اعصاب شاه بی‌نهایت خراب و آشفته است و جای تردیدی در این نیست اما برخلاف نظر شاه، معتقد است که این ناراحتی اعصاب نه ناشی از درد یا بیماری خاص بلکه زاییده ترس است:

«علت حقیقی اصرارش که می‌خواهد ایران را هرچه زودتر ترک کند همین است که وقوع بحران وخیمی را در کشورش پیش‌بینی می‌کند و مایل نیست در آن تاریخ در ایران باشد.»

نورمن همچنین می‌گوید شاه زمان بازگشت از مسافرت اخیرش از اروپا مورد استقبال گرم مردم قرار گرفته بود و اگر در آن زمان علاقه بیشتری نسبت به سرنوشت کشور نشان می‌داد اکنون احتمالا محبوب قاطبه مردم می‌بود. اما به اعتقاد نورمن شاه در این مدت کم‌ترین اعتنایی نسبت به مصالح ملت نداشته و فقط در فکر تامین منافع شخصی‌اش بوده و این باعث شده تمام طبقات مردم نسبت به مقام سلطنت بدبین شوند. نورمن به تاکید می‌گوید اگر شاه در این لحظه حساس کشور را رها کند و به اروپا برود احتمال بازگشت مجددش به ایران خیلی بعید است. نورمن در ادامه گزارشش نوشته:

«خود این مساله (بازنگشتن شاه به ایران) به نفسه ضرر مهمی نیست مشروط بر اینکه بشود جانشین مناسبی برایش پیدا کرد. اما خلع شدنش از سلطنت در وضع کنونی، یکی از پایه‌های مهم ثبات کشور را از بین می‌برد آن هم در کشوری که عوامل ترس و بی‌ثباتی در آن هم‌اکنون بیش از حد لزوم وجود دارد و ظهور عوامل جدید احتمالا به انقلاب و تغییر رژیم منجر خواهد شد یعنی به عواقبی خواهد کشید که در صورت خروج قوای نظامی بریتانیا از ایران، بی‌آنکه ترتیبی برای حفظ و حراست کشور داده شود، جلوگیری از آن غیرممکن است».

سه روز بعد، لرد کرزن به این تلگراف پاسخ می‌دهد و تاکید می‌کند که تمایل شاه به ترک وطن در این زمان حتی به فرض اینکه بهانه ظاهری‌اش این باشد که فقط برای معالجه‌ای دو ماهه می‌خواهد به اروپا برود، خواه‌ناخوه به دید ملت جبن و بی‌علاقگی به سرنوشت مملکت تلقی خواهد شد.

ترس شاه همه از این بود که با خروج قوای بریتانیا، کشور به دست نیروهای روس بیفتد و از سرنوشت‌اش دیوانه‌وار می‌ترسید. او پس از مخالفت بریتانیا به خروجش از کشور دوباره نورمن را به حضور می‌طلید و نورمن در گزارش این دیدارش شرح داده که شاه غرق وحشت شده و می‌گوید اینک تا فرصت باقی است و کشور به نقطه انفجار نرسیده باید ایران را ترک کند و اگر پس از تخلیه ایران از قوای بریتانیا کشور را ترک کند همه می‌گویند نوکر انگلیس بوده است.

محمود فروغی در مصاحبه‌اش با پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد، درباره دوران پایانی سلطنت احمدشاه گفته:

«آن موقع چند جریان بود درباره سلطنت. یک عده بودند که واقعاً دیگر از سلطنت احمدشاه به تنگ آمده بودند... بعدها یک جریانی پیش آمد که احمدشاه را به اصطلاح مظلوم دانستند. بعد شروع کردند یک کتاب‌هایی نوشتند مدحش را کردند. پادشاه مشروطه بود و چه آن‌ها را نمی‌دانم، ولی می‌دانم که از بی‌علاقگی به مملکت، دائم در فرنگ سر کردن و این گندم فروختن علاقه به این ملک داشتن و بعدها [هم] آن سندی پیدا شد که ایشان از انگلیس‌ها هم سالیانه حقوقی [می‌گرفته] ... آن‌قدرها هم که داد از پادشاه مشروطه و اصلاح‌طلب و اینها می‌زنند، به نظر من چیزی نبودش متاسفانه».

مرگ احمدشاه در خارج از کشور باعث شد تا عده‌ای اورا شاه مظلوم بنامند اما احمدشاه نه شاه مظلوم بلکه شاهی ترس‌خورده بود.  محمدجواد شیخ‌الاسلامی در «سیمای احمدشاه» درباره رفتار شاه قاجار و ترس همیشگی او نوشته:

«برای اینکه جانب انصاف درباره این شهریار محکوم به زوال رعایت شده باشد باید تصدیق کرد که با توجه به آن ضعف غریزی و جبن ذاتی که داشت (که البته تقصیر خودش نبود از بچگی این‌طور بار آمده بود) موقعی که وضع وخیم کشورش را می‌دید –می‌دید که پایتخت کشور در شرف سقوط و جان و مال خودش در خطر فناست- راهی جز اینکه دامن انگلیسی‌ها را محکم بچسبد به فکرش نمی‌رسید».

 

منابع:

- تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران: انقراض قاجاریه، محمدتقی بهار، امیرکبیر.

- سیمای احمدشاه قاجار، محمدجواد شیخ‌الاسلامی، جلد دوم، نشر گفتار، 1375.

- مصاحبه محمود فروغی  با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، مصاحبه‌کننده حبیب لاجوردی.

 


احمدشاه قاجار

دیگر مطالب تاریخ شفاهی

پیام و پیمان

از غیاب شاعر معاصر مطرح، امیرهوشنگ ابتهاج معروف به هوشنگ ابتهاج با تخلصِ «ه. ا. سایه»، یک سال گذشت. سایه، غزل‌سرایی که به سرودن شعر نو نیز می‌پرداخت و همزمان به شعر قدیم و جدید ایران، به شعر نوِ نیما و غزل شهریار ارادت داشت، به دلیل فعالیت‌های سیاسی‌اش چهره‌ای شناخته‌شده بود. درباره ادوار مختلفِ شاعری‌ و سیاست شعری او نظرات مختلف و نقدهای تند و تیزی وجود دارد و البته خودِ هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» که گفت‌وگوی شش‌ساله با میلاد عظیمی و عاطفه طیه است از خاطرات نُه دهه زندگی پرفراز و نشیب خود سخن گفته است و به زبانی صریح و بی‌پرده درباره چهره‌های مختلف فرهنگی و سیاسی معاصر اظهارنظر کرده است. درباره مواضع سیاسی ابتهاج تردیدی نیست که او به حزب توده نزدیک بوده است اما ارتباط سایه با حزب توده فراز و نشیب‌هایی داشته که خود او نیز در معدود مصاحبه‌هایش به آن پرداخته است. به مناسبت سالمرگ سایه در 19 مرداد سال گذشته به ارتباط او با حزب توده و فعالیت‌های سیاسی شاعر، از قول خودش و از منظر همفکرانش نگاهی انداخته‌ایم. 


افسانۀ ملکم خان

در میان مشروطه‌خواهان و روشنفکرانِ موثر در انقلاب مشروطه ایران، میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. ملکم خان (1212-1287) از سرشناس‌ترین روشنفکران سیاسی دورانی است که جنبش مشروطیت در ایران آغاز شد و به ثمر رسید. او هم در دره سلطنت ناصرالدین شاه و هم در دوره مظفرالدین شاه در پیشبرد تفکر قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی تأثیر بسزایی داشت. ملکم خان و طالبوف، از معدود روشنفکران معروف آن دوران بودند که این بخت را داشتند تا انقلاب مشروطه و به ثمر رسیدن مبارزاتِ قانون‌خواهی را تجربه کنند. ملکم خان دو سال بعد از اعلان مشروطیت هم در قید حیات بود و تحولات ایران را از دور می‌دید. درباره ملکم خان، شیوه تفکر و زندگی سیاسی او و مهم‌تر از همه، نقشی که در تحولات فکری دوران مشروطه داشت، تاکنون نقد و نظرات مخالف و موافق بسیاری مطرح شده است که یکی از آنان، کتاب «مشروطه ایرانی» دکتر ماشاالله آجودانی است که فصلی از آن را به شخصیت سیاسی ملکم اختصاص داده و سعی داشته تا تصویر واقعی‌تری از این روشنفکر مطرح مشروطه ترسیم کند. 


جوی خون و جدایی دربار از ملت

وضعیت آشفته اقتصادی از یک‌سو و رشد آگاهی سیاسی از سوی دیگر باعث شده بود که در سال 1284 زمینه‌های بروز انقلاب سیاسی و اجتماعی بزرگی در ایران فراهم شود. از ماه‌های ابتدایی سال 1284 تا مرداد 1285 که فرمان مشروطیت صادر شد ایران بحران‌ها و وقایع‌ مهمی را پشت سر گذاشت و محرم آن سال نیز تحت تاثیر وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور بود. در این بازه زمانی چند موج اعتراضی یکی پس از دیگری سر رسیدند و تشکیل کمیته‌ها و گروه‌هایی که به سازماندهی اعتراضات می‌پرداختند در پیشبرد اعتراضات نقشی محوری داشتند.


کارگران چاپخانه و اولین اعتصاب سراسری تاریخ مطبوعات

در روزهای پایانی تیرماه 1286 و در پی توقیف نشریه «حبل‌المتین»، کارگران چاپخانه در کنار روزنامه‌نگاران و کتابداران اعتصاب کردند. از این اعتصاب سراسری با عنوان اولین اعتصاب سراسری در تاریخ مطبوعات ایران یاد شده است. اعتصابی که حدود یک هفته ادامه داشت و در نهایت با حصول نتیجه به پایان رسید. در پی این اعتصاب سراسری مقامات مجبور به پذیرش خواست اعتصاب کنندگان شدند و از حبل‌المتین رفع توقیف شد. این تنها کنش قابل توجه کارگران چاپخانه در آن دوره نبود. آنها در آن زمان با سازماندهی فعالیت‌هایشان و تشکیل اولین اتحادیه کارگری گامی بلند در تاریخ مبارزات کارگران در ایران برداشتند. سازماندهی کارگران چاپ هم حول امور صنفی بود و هم حول تحولات سیاسی و اجتماعی عصر مشروطه. آنها همچنین نشریه‌ای منتشر کردند که امروز به عنوان سندی کارگری اهمیتی بسیار دارد. 


راهی در ظلمات

احمدرضا احمدی، شاعر نوگرای معاصر بیستم تیر ماه در سنِ 83 سالگی از دنیا رفت. احمدی، شاعر، نویسنده، منتقد هنری، و از اعضای دوران طلاییِ کانون پرورش فکری کودکان ‌و نوجوانان بود و از پیشگامان جریان موج نو که در سال ۱۳۴۳ به همراه با چهره‌های سرشناسی همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه «طرفه» را تأسیس کرد. عمده اعضای «طرفه» دانشجویانی بودند که سودای انقلاب ادبی در سر داشتند. احمدرضا احمدی از آغاز شعر سرودن در قالب شعر موج نو‌ و سپید خود را به‌عنوان شاعری نوگرا معرفی کرد که در سنت نیمایی شعر می‌سرود. با اینکه احمدی در زمینه‌های مختلف شعر و قصه کودکان و نمایشنامه و حتی رمان فعالیت داشته است بیش از همه به‌واسطه شعرها و نوع نگاهِ متفاوتش به شعر نیمایی شهرت یافت و تا آخر عمر نیز به‌عنوان شاعری که شعرهای ساده و سرراست اما عمیق سرود شناخته می‌شد.   


سفر شاه به آلمان

خرداد 1346 مصادف با اواخر ماه مه و اوایل ماه ژوئن 1967، محمدرضاشاه پهلوی به همراه فرح پهلوی با دعوت رسمی رئیس‌جمهوری وقت آلمان به این کشور رفتند و به بازدید از چندین شهر آلمان پرداختند. سفر آنها اما تبعات زیادی هم برای حکومت شاه و هم برای جامعه آلمان داشت. علی‌رغم تمام فشارهای پلیس آلمان شاه به هر جا که می‌رفت دانشجویان معترض سایه‌به‌سایه‌اش تظاهرات می‌کردند. دوم ژوئن (12 خرداد) و در جریان بازدید شاه از برلین غربی تظاهرات مخالفان به قدری گسترده شد که نیروهای پلیس توان کنترل آن را نداشتند. در این روز یک دانشجوی آلمانی که در تظاهرات ضد شاه شرکت کرده بود کشته شد و این اتفاق به تغییر و تحولات بزرگی در جنبش دانشجویی آلمان منجر شد. رد این اتفاق در جنبش‌های چپ 1968 هم دیده می‌شود. از عکس و فیلم‌هایی که از آن روز منتشر شده، لباس‌شخصی‌ها و چماق‌بدستان طرفدار شاه که همراه با او از ایران به آلمان رفته بودند هم دیده می‌شوند و درواقع نیروهای امنیتی و سرکوبگر سوغاتی شاه در آلمان بودند.


نبرد با سیاست

 باقر پرهام، مترجم و از روشنفکران موثر و نامدار معاصر، هفتم خرداد در دیار غربت و در آستانۀ 88  سالگی چشم از جهان فروبست. باقر پرهام تفکرات چپ داشت اما همواره بر استقلال رأی خود و تلقی خاصی که از مارکسیسم داشت و گاه از جریان چپ مسلط فاصله می‌گرفت، اصرار می‌ورزید. او مترجم و پژوهشگری تمام‌وقت و پرکار بود و آثار مبنایی و ارزشمندی در طول عمر خود به یادگار گذاشت. آثار مهمی از کارل مارکس مانندِ ترجمه «گروندریسه» (مبانی نقد اقتصاد سیاسی) همراه با احمد تدین، «نبردهای طبقاتی در فرانسه از ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰»، «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، آثاری از هگل با عنوانِ «استقرار شریعت در مذهب مسیح» و «پدیدارشناسی جان»، هم‌چنین کتاب‌هایی از امیل دورکیم، ریچارد سنت، لئو اشتراوس، میشل فوکو، روژه گارودی و ریمون آرون از آثار مهمِ به‌جامانده از او است. پرهام دانش‌آموخته دکترای جامعه‌شناسی از فرانسه بود و نیز، از اعضای موثر کانون نویسندگان ایران بود که در دورانِ طلاییِ کانون نقشی عمده و محوری داشت و در سال ۱۳۵۸، همراهِ احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی، از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران بودند. او یکی از سخنرانان اصلی ده شب گوته نیز بود که در تاریخ ادبیات و روشنفکری معاصر به‌عنوان مهم‌ترین رویداد انقلابیِ ادبی از آن یاد می‌کنند.