چپ ملی

جای خالی فریبرز رئیس‌دانا

1401/12/27

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.

«من متولد تهران هستم. تقریباً همه فرزندان خانواده متولد تهران هستند. خانواده من مذهبی نبودند. عکس‌های به جا مانده نشان می‌دهد که پدرم با کراوات است و مادرم روسری ندارد. اما مطلقاً خانواده ضد مذهبی نبودند. وقتی که موارد رودررویی با مسائل اجتماعی می‌شد، با کانال مذهب هم به قضیه می‌پرداختند.»

فریبرز رئیس‌دانا در مصاحبه‌ای که به دوره پایانی حیاتش مربوط است این‌چنین خانواده‌اش را توصیف کرده بود. پدر رئیس‌دانا در رشته علوم آزمایشگاهی تحصیل کرده بود و مجوز دایر کردن آزمایشگاه داشت و او را دکتر خطاب می‌کردند اگرچه مدرک دکتری نداشت. او اهل دشت قزوین بود و خود رئیس‌دانا نیز سال‌های زیادی از زندگی‌اش را در قزوین گذرانده بود. مادرش اهل ارومیه بود و از مادر آسوری بود و پدرش هم اهل خوی بود و در ارومیه بزرگ شده بود.

فریبرز رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد بویین‌زهرا متولد شد. پدرش خان و زمین‌دار بود اما این نه مانعی میان او و رستاییان بلکه سبب نزدیکی میان‌شان بود:

«من هم سال‌های زیادی در آن دشت بزرگ شده‌ام. روستایی که ما در آن بزرگ شدیم، روستای ابراهیم‌آباد بود. هنوز هست و پدر و مادرم و عموهایم و برادرم و پدربزرگم آنجا دفن هستند. به جز آن روستا پدرم در روستاهای دیگر نیز دست داشت و اجاره‌داری می‌کرد و خرده‌مالکی بود. من مقدار زیادی در آن منطقه تات‌نشین عمر گذراندم. یعنی در تهران متولد شدم اما در کودکی به آنجا می‌رفتم. وقتی پدر و مادرم آشنا شدند، پدرم در خدمت نظام و درجه‌دار بود و از همان زمان وارد بهداری ارتش شد و از همان زمان هم با دردسرهای فراوان از ارتش فاصله می‌گیرد و فراری محسوب می‌شود و به بیمارستان هزار تختخوابی می‌آید و با مادرم آشنا می‌شود و دلدادگی عاشقانه‌ای بین آن‌ها شکل می‌گیرد.»

رئیس‌دانا در جاهای مختلف و از جمله در فیلمی که زنده‌یاد بکتاش آبتین درباره او و زندگی‌اش ساخته می‌گوید که وقتی به روستا می‌رفته متوجه تفاوت‌ها و تمایزهایی می‌شده که میان او به عنوان خان‌زاده و روستاییان وجود داشته است. رئیس‌دانا نه به‌واسطه فقر و محرومیت بلکه به دلیل درک تضادهای اجتماعی به سوسیالیسم گرایش پیدا می‌کند و بعدها تمام زمین‌های پدری را میان روستاییان تقسیم میکند. تضادهای اجتماعی و تفاوت بزرگ میان وضعیت شهر و روستا دلیل اصلی شکل‌گیری دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی در رئیس‌دانا می‌شود:

«آنچه در این میان در کودکی مرا سخت به شگفتی می‌انداخت و از همان زمان در ذهنم چیزی را حک می‌کرد که بعدها به یکی از انرژی‌های اصلی جستجو در زندگی اجتماعی‌ام تبدیل شد، تفاوت عجیب شهر و روستا بود. فقر و عقب‌ماندگی و سادگی و خرافه‌پرستی و بی‌بهداشتی و بی‌سوادی (البته مکتب‌خانه هم در ده برقرار بود) در ده در کنار زندگی مرفه و بسیار سطح بالاتر متفاوت در شهر. و من که تابستان را در کودکی در روستا زندگی می‌کردم زیرا پدرم خرده‌مالکی بود اهل همانجا در هر فرصت تعطیلی باز به روستا می‌رفتم و از این اختلاف پتانسیل اجتماعی، ناخواسته نیرویی عظیم ذخیره می‌کردم، تا نوبت به پاسخ به فراخوان‌های سیاسی زمانه‌ام برسد که خود داستان دیگری دارد.»

 

رئیس‌دانا به‌جز ویژگی‌های فکری‌اش، از نظر شخصی نیز ویژگی‌هایی متمایز داشت و این تمایز حتی در صدا و ظاهرش هم نمایان بود. او روحیه‌ای سخت جنگنده داشت و اگرچه در سال‌های پایانی عمرش دوران دشواری را پشت سر گذاشت اما از پا نیفتاد و در مصاحبه‌اش با بکتاش آبتین گفته بود که اگر می‌توانست در مواردی بیش‌تر می‌جنگید. رشد کردن در شهر و روستا به شکل توامان، اقتدار پدری که خان و ارباب است اما گرایش‌های سیاسی مترقی دارد، داشتن شرایط اقتصادی مناسب خانوادگی و از سوی دیگر دیدن محرومیت و فقر بی‌حد مردم روستا و البته شخصیت مادر همگی در شکل‌دهی به شخصیت رئیس‌دانا در سال‌های کودکی و نوجوانی نقش داشته‌اند: «دوران کودکی من با محرومیت بسیار زیاد همراه نبود. در روستا خیلی زندگی کردم و خیلی زود احساس کردم که دوست دارم مردمی باشم، اما نتوانستم و نخواستم که خارج از سلطه پدر بروم. اقتدار او را قبول داشتم و او را دوست داشتم. فرامرز (برادر بزرگ) اما برخلاف من دست به شورشی کور زد و خودش را نابود کرد و در سن ۵۲ سالگی از دنیا رفت. بقیه ما چنین نبودند. در محله ما در خیابان شاپور دام‌های زیادی گسترده بود. محرومیت نبود، اما زندگی پر و پیمانه‌ای نبود. موقعی که پدرم آزمایشگاه داشت، برایم یک اعتباری داشت. در روستا هم یک خرده‌مالک بود، اما مرد قدرتمندی بود و با خوانین آنجا درمی‌افتاد. طوری که فطن‌السلطنه مجد از بزرگ مالکان سراسر دشت قزوین و داماد سپهدار، از او حساب می‌برد. پدرم انسان ماجراجوی قدرتمند دعوایی بود. در جوانی مدتی با حزب توده کار کرده بود و خاطراتی از جلساتش با رادمنش و کشاورز برایم تعریف می‌کرد. اما از حزب توده بیرون آمده بود و ارتباطش با آن‌ها قطع بود و گرایش ملی پیدا کرده بود.»

رئیس‌دانا پس از پایان تحصیلات متوسطه در سال 1344 برای تحصیل در رشته مهندسی کشاورزی به دانشگاه تهران می‌رود اما در اختناق دهه چهل از دانشگاه اخراج می‌شود. پس از آن وارد دانشگاه ملی می‌شود و البته دیگر مهندسی کشاورزی نمی‌خواند و به سراغ اقتصاد می‌رود:

«در آن زمان پدرم بعد از برخوردهای اصلاحات ارضی به زندان افتاده بود. او از زندان به من پیغام داد که پولی برایم ذخیره کرده و حالا که از دانشگاه اخراج شده‌ام، بهتر است با آن پول در دانشگاه ملی (که آن زمان پولی بود) ثبت‌نام کنم. البته کمی بعد از اینکه پدرم از زندان آزاد شد، خودم بازداشت شدم! خلاصه آن پول را دادم و در امتحان دانشگاه ملی شرکت کردم و قبول شدم.»

رئیس‌دانا با استبداد شاه مبارزه کرده بود و تا پایان عمرش سلطنت‌ستیز و استبدادستیز بود. او می‌گفت هر کسی بگوید در دوره شاه آزادی‌ وجود داشت پا روی واقعیت گذاشته است. در دهه‌های اخیر نیز البته او مواضع خود را به شکلی روشن اعلام می‌کرد و در این سال‌ها نیز هیچ‌گاه تحمل نمی‌شد. او اگرچه می‌توانست به عنوان چهره‌ای دانشگاهی به آموزش دانشجویان بپردازد اما همواره در حاشیه دانشگاه قرار داشت اما این باعث دوری او از کار پژوهشی نشده بود. از رئیس‌دانا به جز مطالعات اقتصادی‌اش، تعداد زیادی مطالعه و پژوهش اجتماعی در زمینه‌های فقر و نابرابری، حاشیه‌نشینی، اعتیاد، روسپی‌گری و موارد مشابه باقی مانده است. او صدای رسای طبقه کارگر و فرودستان بود و صحبت کردن درباره دستمزدهای کارگری در پایان هر سال عادت همیشگی‌اش بود. رئیس‌دانا نگاهی جبهه‌ای به عرصه سیاست داشت و شخصیت و این نوع نگاهش این امکان را به او می‌داد که در مرکز جمعی متکثر قرار بگیرد. او گرچه اقتصاددان و روشنفکر و فعال سیاسی چپ بود اما شاید به همان اندازه چهره‌ای ملی هم بود:

«با وجود این من به‌لحاظ سنتی بسیار وابسته به محیط اجتماعی هستم و با وطنم ارتباط عجیبی دارم که اتفاقاً با ایدئولوژی سوسیالیستی و انترناسیونالیستی ما خیلی سازگار نیست، اما من آن را سازگار کرده‌ام. من این سرزمین را دوست دارم، فقط همین. البته حاضر نیستم شووینیست باشم و به نفع مردم ایران آرایم را به جهانیان تحمیل کنم و ایرانیان را برتر از بقیه بدانم. اما این سرزمین را دوست دارم و تعجب می‌کنم که چرا بعضی به این بهانه که سوسیالیست هستند، به خودشان فشار می‌آورند که وطن‌شان را دوست نداشته باشند.»

از رئیس‌دانا تعداد زیادی کتاب، مقاله، ترجمه در زمینه‌های اقتصاد، جامعه‌شناسی و شعر و ادبیات باقی مانده است و کتاب «رهایی بشر: عدالت، آزادی و دولت» را می‌توان به نوعی مانیفست او دانست که البته پس از مرگش منتشر شد.

 

منابع:

- درسی از قصه بوق حمام، فریبرز رئیس‌دانا، «گزارش»، اسفند 1377 و فروردین 1378، شماره 97 و 98.

- گفت‌وگو با فریبرز رئیس‌دانا، شعار ما پهلوانی و کرم و آزادگی بود، «اعتماد»، شماره 4703.

 


فریبرز رئیس‌دانا

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.


مایه عذاب تمدن

ژان ژاک روسو در 28 ژوئن سال 1712 در ژنو سوئیس متولد شد. او از مهم‌ترین چهره‌های اندیشه غربی و معاصر فیلسوفانی چون کانت و هیوم بود. روسو و عقایدش تن واحدی بودند و او معتقد بود که باید سرشت حقیقی خود را جست‌وجو کنیم. عصر روسو، یعنی سال‌های آغازین قرن هجدهم، عصر انقلاب علمی و جنبش روشنگری است و روسو در میانه پیشرفتی نوین بر شناخت و تجربه خود حقیقی تاکید داشت. برخی منتقدان و زندگی‌نامه‌نویسان، روسو را غیرعقلانی‌‌ترین نمونه در میان همه فیلسوفان بزرگ دانسته‌اند و دلیلش هم این است که در آثار او به دفعات احساس بر استدلال عقلانی چیره می‌شود. زندگی روزمره روسو در اغلب موارد چیزی جز تجربه‌ای عذاب‌آور نبود؛ تجربه‌ای که از لحظه تولد با او زاده شده بود.