مارگریت دوراس، نویسنده و کارگردان فرانسوی با نام کاملِ مارگریت ژرمن ماری دونادیو، چهارم آوریل 1914 در ویتنام در خانوادهای فرانسوی متولد شد و در سوم مارس 1996 در هشتاد سالگی در پاریس درگذشت. رمانهای مشهور دوراس از جمله «مدراتو کانتابیله» سهم عمدهای در به شهرت رسیدن او داشت، با این حال فیلمنامههای مهمی همچون فیلمنامه «هیروشیما عشق من» ساخته آلن رنه نیز شهرت بسیاری برای دوراس به همراه آورد. رمان «عاشق» دوراس در سال 1984 جایزه ادبی معتبر گنکور را به دست آورد و بسیار پرفروش شد و همزمان به چندین زبان دنیا ترجمه شد که نقد و نظرات بسیاری برانگیخت و دامنه شهرت دوراس را بیش از پیش گسترد.
دوراس بخش عمده کودکی خود را در هندوچین مستعمره سابق فرانسه (ویتنام فعلی) گذراند و در هجده سالگی به فرانسه رفت تا در دانشگاه سوربن تحصیلاتش را ادامه دهد. او بعد از اخذ مدرک در رشته حقوق بهطور جدی مطالعات ادبی را دنبال کرد. دوراس زندگی پرماجرایی داشت و در خانوادهای فقیر به دنیا آمد و از همان اوان کودکی با مشکلات عاطفی دست به گریبان بود و با تیزبینی و تندی ذهنی که داشت خیلی زود متوجه کاستیها در زندگیاش شد. آلن ویرکندله، در کتابی که با عنوان سیری در آثار و احوال مارگریت دوراس نوشته است فشردهای از این موقعیت را بهطور بهخوبی ترسیم میکند: «فرزند خانوادهای سفیدپوست و پست، فرزندی که نام پدری را از خود سلب میکند، زاده سرزمین سد و آببند، زاده دشتهای جورواجور و پرنشیبوفراز، فرزند خانوادهای از بیشرمان، نه سلامی، نه شب بهخیری و نه سال نو مبارکی، نه تحسینی و نه هیچ حرفی، فرزند مادری که هجر عشق کشیده بود، این را بعدها همان فرزند با حدس و گمان و اندکی هوش به خرجدادن دریافت.» دوراس در چند کتاب خود تصاویری از خانوادهاش ثبت میکند از جمله در اشاره به عکسی از پدرش مینویسد: «این پدرم است. پدری که نشناختمش، چهار ساله بودم که مُرد.» مدتی بعد مارگریت، برادرش را هم از دست میدهد، همان ژوزف در کتاب «سدی بر اقیانوس آرام» که به تلخی دربارهاش میگوید: «جوانمرگ شد، در بحبوحه جنگ به علت نبود دارو». مارگریت از همان ابتدا که به نوشتن روی آورد، از همان رمان نخست، نام دوراس را بهجای دنادیو انتخاب کرد: «دوراس به معنای دژ است. او رویای ساختن عزلتش، بزرگترین و جالبترین کاخ عزلتی که دیده شده را در سر میپروراند، بدین خاطر که در آن نمونه یک تیرهبختی باشکوه را نشو و نما دهد.»
مارگریت دوراس بعد از اشغال فرانسه توسط ارتش نازی به نهضت مقاومت پیوست و تمایلات چپ او موجب شد تا در سال 1944 به حزب کمونیست فرانسه بپیوندد و تا ده سال بعد از آن عضو این حزب بماند، گرچه او تا آخر عمرش طرفدار تفکر چپ ماند. در تمام آثار مارگریت دوراس ردّی از تجربه دردناک جنگ جهانی دوم و مقاومت در برابر اشغال نازیها دیده میشود. تجربه زیستن در روزگار جنگ و اردوگاه و آشویتس و اشغال و مقاومت و فعالیت سیاسی موجب شد تا دوراس در آثارش تجربیات سهمگین و غریب خود را ثبت کند و از اینرو بسیاری از نوشتهها و کارهای او نوعی سویه زندگینامهای دارد و بیش از هر بیوگرافی میتواند مختصات زندگیِ این نویسنده فرانسوی را ترسیم کند. از مهمترین آثار دوراس درباره جنگ میتوان به رمان «درد» اشاره کرد که او در سال 1985 به چاپ رساند و آن را بر اساس تکهای از روزگار خود او در طول جنگ جهانی دوم و ماجرای دستگیری همسرش نوشته شده و شامل چند داستان مرتبط است که تصویری تاثیرگذار و تلخ از زندگی در فرانسۀ تحت اشغال به دست میدهد، از اردوگاههای نازی و کسانی که از اردوگاهها برگشتند اما هرگز شبیه به روزگار گذشته نشدند.
دوراس پیش از آنکه فعالیت سیاسی را به طور رسمی با عضویت در حزب آغاز کند، چند کتاب نوشته بود. در سال 1941 نخستین رمان خود را برای چاپ به انتشارات گالیمار داد اما این انتشاراتِ شناختهشده از چاپ آن سر باز زد. اما او از پا ننشست و به توصیه رمون کنو، نویسنده مطرح فرانسوی عمل کرد که آن زمان در انتشارات گالیمار مشغول به کار بود و از این طریق با استعداد نویسندگیِ دوراس آشنا شده بود و بهشدت دوراس را به ادامه نوشتن تشویق میکرد. به این ترتیب، دوراس دو سال بعد توانست نخستین رمان خود را در بحبوحه جنگ جهانی دوم منتشر کند. از خصایص برجسته رمانهای دوراس جز وجهِ اتوبیوگرافیک این رمانها و به کار گرفتن تجربه زیسته در خلق داستان، تبحر او در دیالوگنویسی بود که توجه منتقدان را به خود جلب کرد و این توانایی فوقالعاده در پرداختِ دیالوگ دوراس را به سمت نوشتن فیلمنامه سوق داد که ماحصل آن فیلمنامه تحسینشده «هیروشیما» ساخته آلن رنه بود، فیلمی ضد جنگ که ماجرای رابطه عاشقانه کوتاه یک هنرپیشه فرانسوی با مردی ژاپنی در هیروشیما را روایت میکند. دوراس جز همکاری با رنه خود به ساختن فیلم با اقتباس از آثارش پرداخت و از جمله فیلمِ مشهورش «آوای هند» را ساخت و فیلمنامههای دیگری نیز بر اساس رمانها و داستانهای کوتاه خودش نوشت.
دوراس از همان رمان نخستش نویسندهای متفاوت و صاحب سبک بهشمار میرفت تا حدی که منتقدان برای نوشتن از سبک کارهای او از «روش دوراسی» سخن میگفتند که منحصر به فرد بود. دوراس خودش درباره شیوه نوشتن داستان میگوید: «جلوی واژه را نگیریم؛ بگذاریم به خودی خود جاری شود. کلمه را باید همان لحظهای که به ذهن خطور میکند، ثبت کرد. باید خیلی سریع نوشت، پیش از آن که لحظه حضور واژه از دست برود.» دواس هرچه در نوشتن پیش رفت بیشتر به سمت قاعدهشکنی و جریان سیال ذهن گام برداشت. شخصیتهایش کمتر، سکوتهای متن بیشتر و طرح و روایت کمرنگتر شد تا حدی که او را به موج رمان نو منتسب کردند که البته او همیشه این ارتباط را انکار میکرد و حتی رمانهای نویسندگان مطرح این جریان مانند ربگریه را خستهکننده میخواند و معتقد بود: «فکر میکنم همه این نویسندگان کتابهایشان را به یک شکل و با یک ترفند مینویسند.»
دوراس را بانوی رمان مدرن نیز نامیدهاند. این مدرن بودن از نظر دوراس مترادف است با گذشتن از تاریکی که کار نویسنده است: «نویسنده بودن، بیش از هر چیز، از تاریکی گذشتن است از تاریکی جنگلها، در اختیار گرفتن نوشته و عبور دادن آن از دل تاریکی، ترس از تاریکی را تاب آوردن در تمام طول سفر و بعد نوشتن. خیلیها گمان میکنند، نویسندهاند و مینویسند، ولی نیستند، ادبیاتی که ارائه میدهند، بیجان است، کلام کفنپیچ شده است، چیزی در نگاه و چشم اندازشان ندارند جز این تندی و زمختی عمومیتیافته. اینها هیچوقت نوشتن را یاد نخواهند گرفت، مطمئنم، میدانم. ظرافتی لازم است برای تولد کلمه. برای من آشناست، بن ظرافت.»
مارگریت دوراس در اکتبر 1988 به کما رفت و مدت 5 ماه دوام آورد و به طرزی خارقالعاده جان سالم به در برد. تا اینکه به سرطان مری مبتلا شد و سرانجام در روز سوم مارس 1996 یعنی درست بیستوشش سال پیش در چنین روزی در سن 82 سالگی از دنیا رفت.
منابع:
- حقیقت و افسانه: سیری در آثار و احوال مارگریت دوراس، آلن ویرکندله، ترجمه قاسم روبین، انتشارات نیلوفر
- دوراس یا شکیبایی قلم: شرح حال و آثار مارگریت دوراس، فردریک لبلی، افتخار نبوینژاد، نشر فرزان روز
https://www.britannica.com/biography/Marguerite-Duras