هجویه تونی بلر

سایه، رابرت هریس، 2007

ترجمه مریم فرحزاد
1399/10/17

«سایه» یک رمان مهیجِ سیاسی در ادبیات معاصر است که رابرت هریس-‌پرفروش‌ترین داستان‌نویس و روزنامه‌نگار انگلیسی- آن را در سال 2007 منتشر کرده است. در سال 2010 یک فیلم سینمایی از این داستان اقتباس شد؛ فیلم «سایه‌نویس» (شبح‌نویس) به کارگردانی رومن پولانسکی و نقش‌آفرینی پیرس برازنان که پولانسکی و هریس فیلمنامه آن را به طور مشترک نوشتند.

 

موضوعِ کتابِ آقای هریس (نمی‌توان گفت قهرمان آن)، نخست‌وزیر اخیر انگلیس است که همسرش با «ابروهای نازک سیاه» و خلق‌وخوی تندی که دارد می‌تواند دنیا را به آتش بکشد. نخست‌وزیر به تئاتر علاقه‌مند است، در گروه نمایشی دانشگاهی خود به طرز چشمگیری بازی کرده و استعداد مکالمه با مردم عادی را با لهجه‌های خودشان دارد. نبوغ او این است که «به کمک قدرت اجرای خود به کلیشه‌های دنیای سیاست جانی تازه ببخشد.»

او در دفتر کارش در خیابان داونینگ، کشورش را با فرومایگی در «جنگ علیه تروریسم» با ایالات‌‌متحده همسو کرده بود، تا آنجا که کمک مخفی انگلیس به «عملیات ویژه» آمریکا و شکنجه مظنونان را ممکن ساخت. تقوا و خودبینی به یک اندازه در او دیده می‌شود و خود را مسیحی سرسخت معرفی می‌کند. او با اقامت در خانه‌های تفریحی ناخدایان صنعت در برابر آنان از خود فروتنی نشان می‌دهد و در عین حال خود را یک لیبرال-دموکرات جا می‌زند.

او هنگام حمله تروریست‌ها به شبکه حمل‌ونقل لندن و کشته شدن بسیاری از افراد بی‌گناه، نخست‌وزیر انگلیس بود. برخی از شهروندان ادعا می‌کنند که «شکنجه و بمب‌گذاری و دروغ گفتن» او را به یک جنایتکار جنگی تبدیل کرده است. فشار جنگ در این مرد، که معمولاً چهره‌ای عضلانی و جسور دارد، نوعی خستگی طبیعی ایجاد کرده است، اما تلاش‌های او خارج از دفتر کارش شامل سخنرانی در آمریکا و نوشتن خاطراتش برای به دست آوردن پول، بی‌پایان است. این خاطرات شامل فصل‌هایی است که عناوینش نشان‌دهنده وقایعی است که او آن‌ها را به چشم پیروزی می‌نگرد: «تغییر حزب»، «ایرلند شمالی»، «رابطه ویژه»، «چالش ترور».

این رمان در مورد شخصی به نام آدام (دو هجا) لانگ (یک هجا) است که رفتارش از زوایای بسیاری به رفتارها، صحنه‌سازی و نگاه تونی (دو هجایی) بلر (یک هجا) شباهت دارد، اما بلر به آکسفورد رفت، در حالی که لانگ به کمبریج رفت. تا زمانی که لانگ به دنبال یک سایه‌نویس برای نوشتن خاطراتش می‌گردد، از «آلستر کمپل»[1] هیچ خبری نیست. در عوض، نخست‌وزیرِ خیال‌پردازِ سابق، یک کارمند وفادار یعنی مایکل مک ‌آرا را به‌عنوان سایه‌نویس خود انتخاب می‌کند.

همان‌طور که از رابرت هریس انتظار می‌رود، این کتاب از لحاظ مشاهده، تفسیر و تجزیه و تحلیل در نوع خود یک شاهکار است که همه این‌ها به‌خوبی در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. بیشتر رویدادهای کتاب در ایالات‌متحده اتفاق می‌افتد، جایی که نخست‌وزیر سابق یعنی لانگ، به طور موقت در منزل ناشر خود در جزیره مارتا وینیارد ساکن شده است تا به نوشتن زندگینامه خود فکر کند. افکار وی با عصبانیت همسرش روت و کمک آملیا به‌عنوان دستیار شخصی، افشاگری عمومی منشی خارجی سابقش یعنی رایکارت در مورد نقش لانگ در «عملیات ویژه» و سرنوشت مک آرا همراه است.

مک آرا به‌عنوان نویسنده‌ای بدون سبک، تحقیقاتش را خیلی خوب انجام داده است و دقیقاً به این موضوع پی برده که چرا رئیسش تا این حد به دامن واشنگتن چنگ می‌زند. وی به دلیل کنجکاوی مفرط، به دست عوامل دولت آمریکا کشته شد، اما در بین فصل‌های پر‌طمطراقی که به پایان می‌رساند، سرنخ‌های مبهمی از این جنایت بر جای می‌گذارد. این فصل‌ها را جوانکی می‌خواند که ناشر کینه‌توز او را به‌عنوان سایه‌نویسِ جایگزین تعیین کرده است. این سایه‌نویس دوم همان راوی گمنام داستان آقای هریس است.

سایه‌نویس دوم اگرچه نسبت به همتای سابق خود محتاط‌تر است، اما مانند او دقت بالایی دارد. بدون تمایل به فاش کردن اطلاعات اضافی، می‌توان گفت که با پایان یافتن داستان، او نیز از عواقب مسائل شومی که کشف کرده است واهمه دارد، حتی اگر از روی احتیاط و دوراندیشی باز هم آن‌ها را بی‌درنگ کفن‌ودفن کند.

تعیین اولین رهبر جدید حزب کارگر برای محاکمه به جرم جنایات جنگی («کمک، حمایت و تسهیل» شکنجه) اگرچه به‌زحمت باورکردنی به نظر می‌رسد، اما در نوع خود طرح داستانی منحصربه‌فردی است. بر اساس گزارش‌ها، آقای هریس ماجرا را به این دلیل انتخاب کرده است که از شرکت تونی بلر در جنگ عراق و یا از اخراج پیتر مندلسون (دوست آقای هریس) از کابینه بلر ناراحت شده است.

درست یا غلط، می‌توان دریافت که چطور ممکن است خواننده به این نکته پی ببرد که نویسنده هنگام نوشتن این اثر، شخصیت تونی بلر را در ذهن داشته است. فضای داستان همانی است که باید باشد، دیالوگ‌ها منطقی است، شخصیت‌های اصلی با هم جور درمی‌آیند، خط سیر داستان آشنا و بدگمانی آن طبیعی است. اما من خوشحالم که از این اثر به‌عنوان هجوی از شخصیت بلر لذت بردم.  

 

 

1. آلستر کمپل (Alastair Campbell)، مدیر روابط عمومی سابق تونی بلر، نخست‌وزیر سابق انگلیس

 

رابرت هریس تونی بلر رومن پولانسکی سایه‌نویس

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.