سرنوشت روشنفکران ژیواگو

1401/06/21

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.

ماه دسامبر 1955 شاعر روس، بوریس پاسترناک در محل کار ساده و بی‌آلایش خود در شهرکی نزدیک مسکو در نامه‌ای به دوستش از رمانی می‌نویسد که تازه آن را به پایان رسانده است: «نمی‌توانی تصور کنی که موفق به چه کاری شده‌ام! من نام‌هایی از خودم ساختم و آن را روی این جادو و جنبلی گذاشتم که چندین دهه باعث بدبختی و مصیبت، سردرگمی و حیرت، ستیزه و مناقشه شده است. از همه‌چیز به شکل ساده و شفاف و با کلامی غم‌انگیز یاد کرده‌ام. همچنین بار دیگر از عزیزترین و مهم‌ترین چیزها  چون روح خلاق، مرگ و زندگی نوشته‌ام و شرحی تازه به دست داده‌ام.» این مضامین به طرز اسفباری به زندگی خود پاسترناک و سرنوشت هزاران روشنفکر و هنرمند روس در دوران خشونت و وحشت انقلاب اتحاد شوروی ربط داشت. رمان «دکتر ژیواگو» پاسترناک روایتی از این روشنفکران است که در دورانی پرتب و تاب زیستند و در اوج ناامیدی نوشتند و دست به خلق اثر هنری زدند. این رمان را نخستین چالش گستاخانه در زمان سکوتِ بعد از جنگ جهانی دوم خوانده‌اند که پاسترناک نوشتن آن را در ایام یأسِ شدید از اوضاع سیاسی حاکم بر جهان نوشت و از افولِ غمبار روشنفکران روسیه در عصر خشونت انقلابی سخن گفت. دکتر ژیواگو شاعری پررمزوراز و ایده‌آلیستی حساس و پزشکی است که جان مردم را نجات می‌دهد و سرانجام دوباره معنای باشکوهِ زندگی و عشق را درمی‌یابد. یوری ژیواگو شخصیتِ اصلی رمان پاسترناک درست مانند خود او، در کودکی والدین خود را از دست داده و در خانواده‌ای تحصیل‌کرده یهودی روسی‌مآب بزرگ شده است. سلسله حوادثی عجیب‌وغریب موجبِ آشنایی او با زن جوانی به نام لارا می‌شود که به عشقی پرشور را به دنبال دارد. دکتر ژیواگو چندان تمایلی به سیاست ندارد و اشتیاقی برای شرکت در انقلاب از خود نشان نمی‌دهد، با این حال انقلاب او را همراه خانواده و معشوقه‌اش به درون گرداب عظیمی فرومی‌کشد و تنها به او فرصت می‌دهد که چند هفته‌ای را با لارا در خوشی سر کند و آن ایامی است که دور از آشوب پیرامونشان  در روستایی پرت‌افتاده می‌گذرانند و همان‌جاست که «اشعار یوری ژیواگو» را می‌سراید. مدتی بعد، لارا به فکر مهاجرت از روسیه می‌افتد و برای همیشه دکتر ژیواگو را ترک می‌کند. یوری ژیواگو بارها تا آستانه مرگ پیش می‌رود اما بنا به مشیتی نجات پیدا می‌کند. رمانِ پاسترناک در آخر به سال‌های دهه 1920 روسیه بازمی‌گردد که یوری در آن دوره ناخوش‌احوال است و در خیالات خود به سر می‌برد و در یکی از این خیالاتش فکر می‌کند لارا را پیاده‌روی خیابانی دیده است و وقتی شتاب می‌کند به او برسد بر اثر حمله قلبی از دنیا می‌رود. دکتر ژیواگو از جنس روشنفکرانی در روسیه است که هفت دهه در هرج‌ومرج و تباهی بعد از آن سر کردند و جنایات سرخ‌ها و سفیدها را شاهد بودند.

 پاسترناک در سال 1956 نسخه دست‌نویس رمان «دکتر ژیواگو» را برای چندین ناشر خارجی فرستاد و به‌رغم فشارهای شدید مقامات اتحاد شوروی با ناشران خارجی تبانی کرد تا رمانش را در خارج از روسیه منتشر کند. سران حزب کمونیست شوروی حتی پیش از انتشار رمان تهدید نویسنده را آغاز کردند اما پاسترناک پا پس نکشید و حتی در برابر هشدارها و تمنای معشوقه‌اش اولگا که بعد از هفت سال اسارت تازه از اردوگاه کار اجباری و تبعید بازگشته بود و از او می‌خواست تا از انتشار رمانش دست بردارد، تسلیم نشد. پاسترناک به دیمیتری پولیکارپف رئیس واحد فرهنگی حزب کمونیست نوشت: «اگر تاوان حقیقتی که می‌دانم رنج و عذاب است، حاضر به تحمل آن هستم.» و بعد به آنان که از تبعاتِ انتشار رمان او نگران بودند نوشت: «تنها راه آرام کردن توفان آن است که این قضیه را رها کنید و دست از سر نویسنده آن بردارید.» سرانجام در سال 1957 رمان «دکتر ژیواگو» در انتشارات فلترینلی در میلان منتشر شد. خبر انتشار این رمان یک‌شبه در سرتاسر جهان پیچید و به‌سرعت به چندین زبان مهم ترجمه شد. حدود یک سال بعد، در اکتبر 1958 آکادمی نوبل رمانِ «دکتر ژیواگو» را به‌عنوان منتخب خود شناخت و متن ترجمه‌شده رمان تا شش ماه  در صدر آثار پرفروش نشریه نیویورک‌تایمز جای گرفت. این ایام با رهبری خروشچف بر شوروی مصادف بود. استالین پنجم مارس سال 1953 درگذشت و خروشچف جانشین او شده بود. او که از اعضای اتحادیه نویسندگان شنیده بود در رمان پاسترناک انقلاب بلشویک‌ها بی‌اعتبار شده، از خشم به خود می‌پیچید. اتحاد نویسندگان معتقد بود با انتشار این رمان میراثِ ادبی روسیه تباه شده است. گرچه از شواهد چنین برمی‌آید که خروشچف و همفکرانش زحمت خواندن رمان را به خود ندادند و جار و جنجال برپاشده اطراف رمان را به سیاست‌های تحریک‌آمیز غرب در جنگ سرد نسبت می‌دادند. سران حزب کمونیست رمان «دکتر ژیواگو» را «ابزاری در دست ارتجاع بین‌المللی» خواندند و دستور دادند نامه‌ای جمعی از طرف نویسندگان مطرح اتحاد شوروی در محکومیت پاسترناک نوشته و منتشر شود. با اینکه پراودا پاسترناک را تقبیح کرد و برخی دیگر نیز او را «نویسنده‌ای بی‌ارزش در خدمت ارتجاع بین‌المللی» دانستند اما روشنفکران و نویسندگان سرشناسی در جهان از او حمایت کردند که ازجمله این مدافعان، جان اشتاین‌بک، گراهام گرین، الدوس هاکسلی، سامرست موآم، ارنست همینگوی، آندره موراوآ، آلبرتو موراویا بودند. النور روزولت و جواهر لعل نهرو نخست‌وزیر هند نیز از خروشچف خواستند که پاسترناک را از شوروی تبعید نکند و دست آخر خروشچف حکمِ اخراج او را لغو کرد. در ازایش پاسترناک که تحتِ فشار بود، در اول نوامبر 1959 نامه‌ای به خروشچف نوشت و پذیرفت که از دریافت جایزه نوبل صرف‌نظر کند. زمانی که پاسترناک در سی‌ام مه سال 1960 از دنیا رفت در روزنامه‌ها به خبر مرگ او اشاره‌ای مختصر شد: یک عضو بنیاد ادبی به نام ب. ال. پاسترناک درگذشت. سال‌ها بعد جوزف برودسکی، برنده نوبل ادبی 1987، شاعری از نسل «بچه‌های ژیواگو» که در دوران خروشچف، با حکم دادگاه خلق لنینگراد با اتهام «انگل» بودن به پنج‌ سال زندان و کار اجباری و تبعید محکوم شد، در سخنرانی خود به هنگام دریافت جایزه نوبل از نسلی از نویسندگانی یاد کرد که «هنگام فعالیت شبانه‌روزی کوره‌های آدم‌سوزی در آشویتس به دنیا چشم گشود، زمانی که استالین در اوج قدرت مطلقه خود بود و به نظر می‌رسید دست مادر طبیعت هم در کار است، آن نسل قدم به جهان گذاشت. این نسل پدیدار شد تا به وقفه کوره‌های آدم‌سوزی و گورهای دسته‌جمعی بی‌نام‌ونشان مجمع‌الجزایر استالین تداوم بخشد.» و ادامه داد: «این واقعیت که همه‌چیز دست‌کم در شوروی متوقف نشده، نمی‌تواند امتیاز کمی برای نسل من باشد و چیزی از تعلق‌خاطر من به این نسل بکاهد، کما اینکه من امروز در اینجا ایستاده‌ام. با نگاهی به گذشته می‌توانم دوباره بگویم که ما از جایی خالی شروع کرده‌ایم، از جایی به‌راستی لم‌یزرع، آن‌هم از راه شهود و نه آگاهانه. ما آرزو داشتیم شاهد بازآفرینی تداوم فرهنگی باشیم.» این یادآوری و قدردانی تنها می‌تواند به بچه‌های ژیواگو باشد، نسلی که توانست با جان و رؤیای خود در سختی و مشقات بسیار، دکتر ژیواگو خلق کند. 

منابع:

- دکتر ژیواگو، بوریس پاسترناک، ترجمه علی‌اصغر خبره‌زاده، انتشارات نگاه

- بچه‌های ژیواگو، ولادیسلاو زوبوک، ترجمه غلامحسین میرزاصالح، انتشارات معین

 


دکتر ژیواگو پاسترناک

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.


مایه عذاب تمدن

ژان ژاک روسو در 28 ژوئن سال 1712 در ژنو سوئیس متولد شد. او از مهم‌ترین چهره‌های اندیشه غربی و معاصر فیلسوفانی چون کانت و هیوم بود. روسو و عقایدش تن واحدی بودند و او معتقد بود که باید سرشت حقیقی خود را جست‌وجو کنیم. عصر روسو، یعنی سال‌های آغازین قرن هجدهم، عصر انقلاب علمی و جنبش روشنگری است و روسو در میانه پیشرفتی نوین بر شناخت و تجربه خود حقیقی تاکید داشت. برخی منتقدان و زندگی‌نامه‌نویسان، روسو را غیرعقلانی‌‌ترین نمونه در میان همه فیلسوفان بزرگ دانسته‌اند و دلیلش هم این است که در آثار او به دفعات احساس بر استدلال عقلانی چیره می‌شود. زندگی روزمره روسو در اغلب موارد چیزی جز تجربه‌ای عذاب‌آور نبود؛ تجربه‌ای که از لحظه تولد با او زاده شده بود.