به رسوایی احترام بگذارید!

ساد، چهره مطرود عصر روشنگری

1401/03/11

مارکی دو ساد، یکی از مطرودترین نویسندگان عصر روشنگری است که در عین حال او را پیشروترین نویسنده دوران روشنگری نیز خوانده‌اند. در ميان نويسندگان و فيلسوفانِ مطرح عصر روشنگري همچون منتسکیو، دیدرو، ولتر و روسو، طبعا مارکی دوساد چهره متفاوتی است که روشنگري او را موجودي خطرناک براي بشريت دانسته و حکم به طرد او و آثارش از جامعه می‌دهد. چرا که مضمون محوری آثار ساد دارای برداشتي افراطي از مفاهيم عصر روشنگري همچون آزادي، خودآیینی، اخلاق و نقد کلیسا است. ساد، شاید از معدود کسانی است که با کشاندنِ این مفاهیم به سرحدات خود، پیشاپیش زوالِ تدریجی آرمان‌های روشنگری را پیش‌بینی می‌کند. مارکی آلفونس فرانسوا دو ساد، در 12 ژوئن 1740 در پاریس در خانواده‌ای اشرافی به دنیا آمد. در نوجوانی به مدرسه ارتش رفت چرا که در آن روزگار مرسوم بود فرزندان اشراف در مدرسه ارتش آموزش ببینند. ساد هفده ساله بود که به جنگ علیه پروس اعزام شد و چندی بعد در سال 1763 به درجه سروان رسید. مارکی دو ساد زندگی پرفرازونشیبی داشت و بخشِ عمده‌ای از آن را در زندان به سر برد. تمایلاتِ خلاف‌عادت جنسی او موجب شد تا چندین بار به زندان محکوم شود و حتی تا پای گیوتین نیز رفت. سرانجام دو ساد در 2 دسامبر سال 1814 در حالی قریب به نیمی از عمرش را محبوس بود از دنیا رفت.    

تاکنون درباره نویسنده ملعونِ عصر روشنگری که بسیاری معتقد بودند داشتن کتابی از او کافی است تا کتابخانه را جهنمی کند، بحث و نظرات متفاوتی مطرح شده است. اما در میان انبوه مکتوباتی که پیرامون ساد نوشته شده است، تفسیر موریس بلانشو، فیلسوفِ هم‌وطنِ ساد، زوایای تاریکی از اندیشه مارکی دو ساد را آشکار می‌سازد که تا پیش از آن چندان محل اعتنا نبود. بلانشو از نوعی عقلانیت در آثار ساد سخن می‌گوید که در لایه‌های پنهانِ نوشتار هنجارگریز و افراطیِ ساد نهفته است و در این مسیر بنا دارد منطقِ ساد را بازسازی کند. نبرد میان انسانِ ساد با قانون و طبیعت و دین پای نیروهای شر را به میان می‌کشاند. پس اگر سراسر نوشتار ساد شرورانه می‌نمایانَد به خاطر این اقدام سلبی او است؛ انسان ساد می‌خواهد با نفی نیروهای دیگر به بالاترین درجه نیرو یعنی قدرت مطلق برسد. «ساد برآمده از نظامی است که بر مبنای عقلانیت در پی تحقق رویای سلطه بر طبیعت و انسان‌هاست. نظامی به‌ظاهر عقلانی که از فرط عقلانیت، مازادی همچون ساد را بازتولید می‌کند. مازادی که با برملا ساختنِ جنون نهفته در سلطه عقل، غایت خواستِ انسان روشنگری را در برهنه‌ترین شکل ممکن نشان می‌دهد. نظام حاکم غربی با به درون کشیدن تخطیِ سادیِ «می‌توانید از همه‌چیز لذت ببرید» یا «همه‌چیز مجاز است» توانسته جاوانگی و راز آلودگیِ رهایی بی‌حدوحصرِ امر ممنوعه را در خدمتِ خویش درآورد. ساد با رو کردنِ آنچه تمامی نظام‌های حاکم غربی از برملا شدن و عمومی شدنش وحشت دارند، چهره مزورانه قدرت، سلطه و حاکمیت بر دنیا را به برهنه‌ترین شکل، و خشونت آن را در ملموس‌ترین تصویری که می‌توان از آن داشت یعنی شکنجه دادن عینی بدن انسان نشان داد.» برملا کردن این حقیقت همان کاری است که بلانشو در تفسیر خود از ساد انجام می‌دهد.

 در سال 1797 در هلند، کتابِ «سرگذشت ژوستین یا مصائب تقوا» به ضمیمه داستانِ «خواهرش ژولیت» منتشر شد. این اثر جاودانِ چهار هزار صفحه‌ای به سرعت دنیا را به وحشت انداخت. تا حدی که به قولِ بلانشو گویی اگر جهنمی در کتابخانه‌هاست به خاطر چنین کتابی است. «می‌توان پذیرفت که در ادبیاتِ هیچ دوره‌ای، اثری چنین ننگ‌آور وجود نداشته است. و هیچ اثری دیگر این‌چنین احساسات و افکار بشریت را عمیقا جریحه‌دار نکرده است.» بلانشو می‌گوید وقتی به بیست‌وهفت سال زندان ساد فکر می‌کنیم می‌بینیم این حبس نه‌تنها زندگی این مرد را تحت تاثیر قرار داد، بلکه حتی پس از مرگ نیز رهایش نکرد. تا آنجا که ممنوعیت آثارش نیز در طول سال‌ها خود نوعی محکومیت برای او به شمار می‌رفت که او را کماکان زنده در حبس ابد نگه داشت. از نظر بلانشو سانسورچی‌ها و قضاتی که ساد را به زندان انداختند، عملا به خدمت ساد درآمدند چرا که شدیدترین آرزوهای فرارَوی میل از حد و حدود را برآورده کردند. ساد که سالیان سال در تنهایی، در سیاهچال، در رازورزیِ حیاتی زیرزمینی و منزوی به سر برد، ثابت کرد که بزرگ‌ترین افراط‌های انسان مستلزمِ راز، تاریکیِ مغاک و تنهاییِ غیر قابل نقض در یک سلول است. بنابراین از همه عجیب‌تر پاسدارانِ اخلاق بودند که چون او را مخفیانه محکوم کردند به همدستانِ شدیدترین بی‌اخلاقی‌ها در او بدل شدند. بلانشو به باورهای مرسوم درباره ساد پشت می‌کند و معتقد است برعکسِ تمام این باورها، ساد را محترم‌ترین می‌خواند. کتابِ «ژوستین و ژولیت» او شاهکاری از بدنامی و هرزگی است و ننگ‌آورترین کتابی که می‌توان خواند و به همین دلیل است که خواندن کتاب تقریبا ناممکن است و به لطفِ نویسنده و ناشر و اخلاق عمومی، همه عوامل گرد آمده بودند تا این کتاب یک راز، یک اثر ناخوانا باقی بماند که هم به خاطر حجم زیاد و سبک نگارش و تکرار مکرراتش، و هم به دلیل قدرتِ توصیف‌های بی‌شرمانه و توحشش، کتابی دوزخی باشد که نمی‌توان به آن نزدیک شد و آن را در معرض عموم قرار داد. «اما همین کتاب همچنین نشان می‌دهد که اتفاقا جایی که در آن هیچ احترامی نیست، بی‌حرمتی هم در کار نیست. و نیز نشان می‌دهد آنجا که بی‌حرمتی فراوان است، احترام بیش از حد است.» اینجاست که بلانشو می‌پرسد چه کسی از ساد محترم‌تر است؟ «امروزه هنوز کسانی هستند که عمیقا باور دارند حتی چند لحظه به دست گرفتن این اثر ملعون کافی است تا سخن کبرآمیز روسو محقق شود: هر دختر جوانی که یک صفحه از این کتاب را بخواند گمراه خواهد شد. چنین احترامی برای یک دبیات و یک تمدن قطعا در حکم یک گنج است. همچنین برای همه ناشران و مفسران حال حاضر و آنان که از راه می‌رسند، آیا می‌توان از بیان این خواسته ملاحظه‌کارانه خودداری کرد که آه! حداقل در آثار ساد به رسوایی احترام بگذارید!»

ساد با صراحتِ خشن خود از زوایای مغفولِ آرمان‌خواهی فیلسوفان و نویسندگان عصر روشنگری پرده برمی‌دارد و در غالب دیالوگ‌های شخصیت‌های آثارش به‌خصوص در کتابِ «سرگذشت ژوستین» و جاسازی نقل قول‌های از فیلسوفان روشنگری در متن بر این تاریک‌مانده‌ها را نور می‌تاباند. ریشخندِ روشنگری در یکی از دیالوگ‌های ژوستین و باندول کالا آشکار است، جایی که باندول می‌گوید: «ژوستین، اما فلسفه به هیچ وجه هنر تسلی دادن ضعیفان نیست؛ فلسفه هیچ هدفی ندارد جز اعطای صحت به روح و ریشه‌کن کردنِ پیش‌داوری‌ها از آن. من اصلا تسلی‌دهندهنیستم. ژوستین من حقیقت هستم.» ساد معتقد است فلسفه روشنگری فرانسه در آن روزگار به اعطای صحت روح و ریشه‌کن کردنِ پیش‌داوری‌ها از آن، بسنده کرده است و از هدف اصلی‌اش که همانا جست‌وجوی حقیقت است دور مانده. ساد به انتقاد تمام‌عیار از تفکر مسلط زمانه‌اش یعنی روشنگری دست می‌زند و بی‌دلیل نیست که این‌چنین نزد فیلسوفان عصر روشنگری منفور است. او با پس زدنِ نقاب عقلانیت، آزادی‌خواهی و ایده پیشرفت، رویه دیگر این مفاهیم را در واقعیت نشان می‌دهد. دتا حدی که می‌توان گفت مارکی دو ساد بزرگ‌ترین منتقد روشنگری است که از وجوه ترسناک حقیقت پنهان اندیشه روشنگری را پرده برمی‌دارد. و این تنها یکی از دلایلی است که ساد را به بزرگ‌ترین طردشده عرصه فکر و ادبیات بدل می‌کند.

 

منابع:

1. کتاب «عقل ساد»، موریس بلانشو، ترجمه سمیرا رشیدپور، نشر بیدگل

2. مقاله «مارکی دو ساد، زخمی بر چهره روشنگری»، نشریه پژوهش ادبيات معاصر، بهار و تابستان 1395، دوره 21

 


مارکی دو ساد مارکی دو ساد، زخمی بر چهره روشنگری

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.