فیلیپ راث، رماننویس و نویسنده داستان کوتاه مشهور امریکایی است. (۱۹۳۳-۲۰۱۸) بخشی از شهرت کتابهای او به خاصیت زندگینامهای روایتهایش برمیگردد. داستانهای او همواره قهرمان یا شخصیتی دارد که درواقع بخشی از زندگی راث را روایت میکند. این مقاله که در سال ۲۰۰۷ در «نیویورکتایمز» منتشر شد، نگاهی تطبیقی بر چند اثر راث دارد.
میچیکو کاکوتانی
تقریبا سه دهه از انتشار رمان «سایهنویس»[1] فیلیپ راث میگذرد. [مطلب در سال ۲۰۰۷ نوشته شده است] کتاب «سایهنویس» اولین شماره از سری رمانهایی است که داستانهای هیجانانگیز خود-دیگر[2] نویسنده یعنی ناتان زاکرمن را روایت میکند. در این کتاب ناتان نویسنده جوانی است با درخششی کورکننده که تشنه ستایش هنر فاخر است و متقاعد شده است که ای. آی. لونوف نویسندهای که در برکشایر به دور از هیاهو و محفلهای پر زرق و برق ادبی شهر زندگی میکند، همان الگویی است که در نویسندگی به دنبال او بوده. ناتان جوان فکر میکند که «ناب بودگی، سادگی، متانت و انزوا» در قربانی کردن شعلههای زندگی، به نفع ندایی که یک زندگی، شفاف، متعالی و خستهکننده را نوید میدهد، و رسیدن به اصالت و تمرکز است: «من اطرافم را نگاه کردم و گفتم میخواهم اینگونه زندگی کنم.»
در ادامه سری کتابهای زاکرمن ما میبینیم که اتفاقا تلاش ناتان برای رسیدن به زندگیای است که خیلی هم شبیه زندگی لونوف نیست چراکه اثر پرفروشش رسواییهای زیادی به بار میآورد و او را از خانواده و گذشتهاش جدا میکند، و مجبورش میکند که با نتایج غیرقابل پیشبینی هنرش دستوپنجه نرم کند. و پس از آن درمییابیم که پس از کشمشهای بسیار و تکاندهندهای که ناتان در روابط پرخاشگرانه-منفعلانه با زنهایی در زندگیاش داشته، و مصائبی که به کمک روانکاوی و داروها پشتسر میگذرد، نهایتا تصمیم میگیرد تا به دنج خلوتی که شیوه زیستن لونوف داشت، بازگردد. برای بیشتر از یک دهه است که او در خیابانی خاکگرفته در برکشایر زندگی میکند و آدمهای محدودی را میبیند و خبرهای کمی میشنود. روزهایش به بالا پایین کردن جملهها میگذرد و شبهایش به خواندن شاهکارهای ادبیای که در سالهای دوری وقتی تنها یک دانشجو ادبیات بود آنها را کشف کرده بود.
ناتان در کتاب آقای راث در سال ۱۹۸۹ میگوید: «نمیخواهم داستان بیشتر از این به درازا بکشد.» «من با یک کمونیست ازدواج کردم» «داستان زندگیام را داشتم.» حالا، در رمان مرثیهای جدید راث «شبح خروج» که نوعی کتاب تودیعی در ادامه «گوسترایتر» (سایهنویس) محسوب میشود، ناتان به نیویورک برگشته تا دکتری را ملاقات کند. در این بازگشت است که علیرغم خرد پیشینش، در خود وسوسهاس شدید برای بازگشت به گردباد زندگی شهری میبیند. او موافقت میکند تا خانهاش با خانهی دو نویسنده جوان به مدت یک سال تاخت بزند. جیمی و همسرش بیلی نویسندگان جوانی هستند که در آپارتمانی در محله آپر وستساید (محله اعیاننشین نیویورک) زندگی میکنند. و ناتان ناگهان با میل شدیدی به جیمی درونش مواجه میشود و امیدوار است این زن سی ساله که زندگی زناشویی خوشحالی هم دارد، همسرش را برای پیوستن به ناتان ترک کند. ناتان، نویسنده مشهور و خودشیفته ۷۱ سالهای که تازگی پروستاتش را هم عمل کرده و نهتنها از لحاظ جنسی ناتوان، که بسیار هم بیبندوبار است. ناتان دست برقضا امی بلت، معشوقه پیشین لونوف را هم ملاقات میکند و درمییابد که زن زیبایی که در کتاب قبلی ملاقات کرده است، بعد از جراحی مغز کاملا از کار افتاده است.
آقای راث از یک همچین استخوانبندی در داستان است که مالیخولیایی خلق میکند، اگرچه روایت در مواقعی خندهدار هم میشود اما تمرکز داستان بر سالمندی، اخلاقیات، تنهایی، و از دستدادنی که با گذشت زمان از راه میرسد است. همان تمهایی که در رمان نهچندان پر و پیمانی که در سال ۲۰۰۶ با عنوان «یکی مثل همه» نوشت و همینطور رمان کوتاه «حیوان رو به موت» در سال ۲۰۰۱ دنبال کرده بود.
در مقایسه با تریلوژی بزرگ پساجنگ: «زمین چوپانی آمریکا» «من با یک کمونیست ازدواج کردهام» و «ننگ بشری» که در سری کتابهای «معصومیت امریکایی» و «توهمزدایی» مفاهیمشان بسط و گسترش پیدا میکند، این کتاب راث به مراتب درچه پایینتری را از آن خود میکند. اما دارای عواطف دلگرمکنندهای است که در «یکی مثل همه» و «حیوان رو به موت» نمیتوان یافت. و برای طرفداران زاکرمن بیانگر نکته کلیدی در مورد شخصیت ناتان است چرا که تمرکز را بر تطور سفر زندگی او از جوانی ایدئالیستیاش با شور زندگی تا گیجی و وحشت میانسالی و در نهایت کنارهگیریاش در دوران پیری میگذارد.
اگرچه ناتان فکر میکنند که با «کندن و کندن و کندن و دور ریختن» زندگی زاهدانهای در پیش گرفته است و میگوید که «من در زندگی پر انزوایم، به آزادیای رسیدهام که بیشتر اوقات خیلی دوستش دارم.» اما او با زندگی در حباب راهبانهاش از بخش اعظمی از روابط و معاشرتهای انسانی دور مانده است. او اغلب، روزهای زیادی را بدون صحبت کردن با کسی، به غیر از خدمتکار و پیکش طی میکند. تلویزیون یا فیلم نگاه نمیکند، دستگاه پخش تصویر، یا تلفن همراه و کامپیوتر ندارد و زندگیاش را در دوران ماشینتایپ ادامه میدهد، ادعا میکند که نمیداند شبکههای اینترنت جهانی چه هستند، و حتی برای رای دادن هم به خودش زحمت نمیدهد.
او میگوید: «من کشورم را طرد کردهام.» «خودم را از رابطه با زنان محروم کرده، و در نبرد رخوتناک جهانِ عشق باختهام.» شوکه از اتفاقی که برای امی بلت در این سالها افتاده است و مجذوب جیمی، ناتان حالا خودش را در حال دست و پنجه نرم کردن با احساساتی میبیند که فکر میکرد سالها پیش موفق به خفه کردن آنها شده بوده و حالا چیزی که تجربه میکند «درماندگی تلخ پیرمردی طعنهزن است که حاضر است زندگیش را در ازای دوباره کامل شدن بدهد.» داستان این دو زن در روایت کاراکتری به نام ریچارد کلیمن به هم گره میخورد که دوست پسر سابق جیمی است و میخواهد داستانی از زندگی لونوف بنویسد که امی تلاش میکند تا جلوی آن را بگیرد.
کلیمن هم یکی از آن شخصیتهای سمج و اعصابخوردکن است که به شخصیتهای قهرمان راث مثل کنه میچسبد و به نظر ناتان یادآور تمام چیزهاییست که او از آنها متنفر است، یعنی رقیب بیارزشی در عواطفش برای جیمی و کسی که میخواهد با استفاده از لونوف برای خودش ترفیعی در جایگاهش دست و پا کند. (آنهم با رو کردن رسوایی عاطفیای که گفته میشود لونوف، این نویسنده بزرگ، در دوران جوانیاش داشته است.) کلیمن در برابر ضعف و ناتوانی ناتان، نماینده جوانی است. و همچنان که کلیمن یکی از آن شخصیتهای «نه-هنوز» است که نمیداند «به چه سرعتی همه چیز تبدیل به چیزهای دیگر میشوند.» ناتان متعلق به گروه «دیگر-نهها»ست «از دست دادن استعدادها، از دست دادن کنترل، به صورت شرمگینی از خود به دور مانده، داغ جداماندگی را با خود میکشد، و به صورت طبیعی شورش بدنش در برابر سن پیری را تجربه میکند.»
اینکه چه میزان از برنامههای کلیمن زائده تفکرات ناتان است، مشخص نیست. یادمان نرود که ناتان همان کسی است که زندگینامه اسطورهای آنا فرانک را به امی بلت بخشیده بود، و تمام مکالماتش با جیمی را تبدیل به دیالوگ ذهنیای با مرد یا زنی فرضی کرد، دیالوگهایی که «به هیچچیز کمکی نمیکرد، چیزی را بالا نمیبرد و چیزی را به دست نمیآورد.» «اما به طرز وحشتناکی نیازمند نوشتهشدن بودند.» این البته عادت ناتان زاکرمن است، پیوسته پیچیدهکردن زندگیاش روی کاغذ همزمان که تمام مدت از مخاطبشان شکایت میکند، که فاکت و داستان را و زندگی و هنر را با یکدیگر قاطی میکنند.
و به این منوال است که ناتان هم مانند خالقش، به انتظار سوال مخاطب نشسته: «اما آیا تجربه رنج آدمی به اندازه کافی شوکآور نیست؟ بدون نیاز به داستانی که به آن شدت ببخشد؟ بدون اینکه نیاز باشد به چیزها، شدتی گذرا و حتی گهگاه لمسنشدنی در زندگی بدهیم؟»
جواب او این است: «نه برای همه، بلکه برای آن تعداد بسیار کمی که تشدید، و تطور رسیدن به عدم قطعیت از هیچ، تنها چیزیاست که میتواند قطعیتشان را بسازد، و بیجانشدهها، و مورد ظن واقعشدههایی که بهتمامی روی کاغذ چاپی نقش خواهند بست، همان زندگیاند که معنایش مهمترین مسئله است.»
1.The ghost Writer
2.Alter-Ego