چارلز دیکنز قاهره

راوی محله‌ها و شهرها و جهان عرب

1400/09/20

شهرهای مهم با نمادهایشان به یاد آورده می‌شوند و نجیب محفوظ نماد قاهره دوران معاصر است. نویسنده شهیر مصری در 11 دسامبر 1911 در محله جمالیه قاهره، از محله‌های منطقه مسجد حسین، به دنیا آمد. محله‌ای قدیمی و سنتی که بعدها بستر بسیاری از رمان‌ها و داستان‌های او شد. نجیب محفوظ در خانواده‌ای از طبقه متوسط، از پدری بازرگان  و وطن‌پرست و مادری اهل فرهنگ، متولد شد. او از هفده سالگی به نوشتن رمان پرداخت و تا پایان عمرش به همین کار مشغول بود. نجیب محفوظ نویسنده قاهره است و به این دلیل که فقر و محرومیت‌های این شهر را در داستان‌هایش به تصویر کشیده او را چارلز دیکنز قاهره نامیده‌اند. او اولین نویسنده جهان عرب است که برنده نوبل ادبی شده است و پس از آن به نویسنده‌ای با شهرتی جهانی بدل شد. نجیب محفوظ در 30 اوت 2006 از دنیا رفت.

«یکی از ناشران بزرگ نیویورک از من خواست فهرستی از نویسندگان جهان سوم برای نشر و ترجمه به صورت رشته‌ای، به او بدهم. من لیست خود را تهیه کردم و در صدر آن نام نجیب محفوظ را قرار دادم. چندی بعد از او درباره فهرست انتخابی‌ام و نجیب محفوظ سوال کردم، گفت: "می‌دانی مشکل زبان عربی است که زبانی مجادله‌ای است". زبان مجادله‌‌ای! او نام محفوظ را از لیست انتخابی من حذف کرده بود و این همه پیش از آن بود که محفوظ جایزه ادبیات نوبل را دریافت کند».

این خاطره را ادوارد سعید در مقاله‌ای که درباره ادبیات عرب و نجیب محفوظ نوشته نقل کرده است. نجیب محفوظ در شرایطی برنده نوبل ادبی شد که هفتاد و هفت سال از عمرش می‌گذشت و دیگر توان حضور در استکهلم و دریافت جایزه‌اش را نداشت و در نتیجه دخترانش، ام‌کلثوم و فاطمه، جایزه را از طرف پدرشان دریافت کردند. پس از آن بود که نجیب محفوظ مورد توجه جهانی قرار گرفت و آثارش به زبان‌های متعددی ترجمه شد.

درواقع نجیب محفوظ دیرتر از آن‌چه تصور می‌شد جایزه نوبل گرفت؛ یعنی در نوامبر 1988. او در وضعیتی این جایزه را دریافت کرد که بیش از پنج دهه نویسندگی کرده بود و در بسیاری از سبک‌های داستان‌نویسی داستان نوشته بود.

نجیب محفوظ اگرچه در خانواده‌ای پرجمعیت متولد شده بود اما کودکی‌اش در تنهایی سپری شده بود و همین تنهایی باعث انس او با کتاب شده بود. او در گفت‌وگویی درباره کودکی‌اش گفته است:

«هنگامی که نخستین سال‌های عمر را در حافظه‌ام مرور می‌کنم و دنیای کودی‌ام را می‌کاوم، خانه‌مان در جمالیه در نظرم مجسم می‌شود، خانه‌ای که همیشه در نظرم خالی می‌آید. من هفتمین فرزند خانواده بودم و میان من و آخرین نفر 9 سال فاصله بود، به همین دلیل وقتی چشمم به محیط اطرافم باز شد دیدم که جز من کسی در آن خانه نیست. برادران و خواهرانم همه ازدواج کرده و از خانه بیرون رفته بودند. به این ترتیب من چون کودکی تنها در خانه بزرگ شدم –کودک تنهایی که دوستان زیادی نداشت و سعی می‌کرد در خود فرو رود و زیاد بخواند.»

نجیب محفوظ می‌گوید ده ساله بوده که داستانی پلیسی را در دست یکی از دوستانش می‌بیند و آن را می‌خواند و به این ژانر از داستان علاقه‌مند می‌شود و در آن سن و سال به دنبال داستان‌هایی مشابه می‌گردد. در خانه آنها البته چنین کتاب‌هایی پیدا نمی‌شده چرا که پدرش کارمندی بوده که جز قرآن کتاب دیگری نمی‌خوانده است:

«از کتاب‌های ادبی بسیار کمی که در خانه داشتیم چیزی به یاد ندارم جز حدیث عیسی‌بن هشام از ملویحی. کار ادبی دوران کودکی‌ام را با دوباره‌نویسی داستان‌هایی که می‌خواندم، آغاز کردم و آنها را پس از تغییراتی جزیی در رویدادها و نام شخصیت‌ها می‌نوشتم و در پایان هم عبارت تالیف نجیب محفوظ را بر آنها می‌نوشتم! و بعد از دو سال یا بیشتر، از داستان‌های پلیسی ترجمه شده دست کشیدم و به مطالعه آثار نویسندگان معاصر مصری مثل منفلوطی و سپس طه حسین و عقاد پرداختم. اینان مقاله‌نویس بودند و در آن زمان کار داستان‌نویسی مورد توجه نبود. خود اندیشه‌ها، عوالم و مقالات آنها جالب توجه بود. عقاد با پرسش‌هایی که در مورد اصل وجود و معنای آن می‌کرد، بر من اثر می‌گذاشت و این چنین بود که توجهم به سوی فلسفه معطوف گشت. البته باید بگویم که در مدت تحصیل دبیرستانی خود در ریاضیات و علوم سرآمد بودم».

چنین است که نجیب محفوظ به تحصیل فلسفه روی می‌آورد اما بعدتر در میان دوراهی فلسفه و ادبیات دومی را برمی‌گزیند و تا پایان عمرش به آن می‌پردازد. نجیب محفوظ داستان‌نویسی را برمی‌گزیند آن هم در دوره‌ای که ادبیات در حاشیه قرار داشته است. او اما بعدها با داستان‌هایش ادبیات را به متن می‌آورد و به نویسنده‌ای جریان‌ساز بدل می‌شود:

«بزرگان نسل ما از جمله طه حسین و عقاد و مازنی، بیش‌تر اهل تفکر بودند و بیش از آن‌‌که هنرمند باشند، ناقد و نویسنده مقاله بودند. من نیز از همین شیوه تاثیر پذیرفتم و گمان بردم که هدف همین است. ادبیات را نیز مطالعه می‌کردم ولی آن را در حاشیه زندگی می‌پنداشتم... ولی پس از چندین سال از عمرم دریافتم که آن چیزی که آن را حاشیه زندگی می‌پنداشتم، تبدیل به اصل زندگیم شده است! بدین ترتیب ادبیات را انتخاب کردم و از این بابت اصلا پشیمان نیستم».

نجیب محفوظ به نسلی از نویسندگان عرب و مشخصا نویسندگان مصری تعلق داشت که باید از نقطه صفر آغاز می‌کردند. او درواقع در داستان‌نویسی گام در راهی نامعلوم گذاشت و با تکیه بر شیوه روایت شرقی و شناخت روایت مدرن، داستان‌نویسی معاصر عرب را به مرحله تازه‌ای وارد کرد. محفوظ می‌گوید که نقش او و نویسندگان هم‌نسلش پایه‌گذاری هنر داستان‌نویسی و محکم کردن پایه‌های آن بوده است:

«ما به راهی پرلغزش گام نهادیم زیرا ذخایر قابل توجهی از داستان در اختیار نداشتیم... ما مانند کسی که با چشم بسته راه می‌رود، حرکت می‌کردیم... می‌بایست در آن واحد، هم واقعیت‌های محیط خود را می‌شناختیم و هم هنر نویسندگی را می‌آموختیم و همچنین می‌نوشتیم... به هرحال تا آن حد که در توانمان بود به انجام تکلیف‌مان پرداختیم».

نجیب محفوظ با داستان‌ها و رمان‌هایش نه فقط ادبیات مصر بلکه ادبیات جهان عرب را متحول کرد اما جامعه مصر همیشه به او نبالیده و در دوره‌ای حتی مخالفت‌های زیادی با او به واسطه برخی آثارش صورت گرفت. یکی از رمان‌های او برای سال‌ها امکان انتشار نداشت و بسیاری از علمای سنتی مصر به واسطه آن با نویسنده مشهورشان مخالف بودند امروز اما نجیب محفوظ محبوبیتی بسیار در کشورش دارد و نماد شهر و کشورش به شمار می‌رود.

نجیب محفوظ از دهه‌ها پیش در ایران شناخته می‌شد و تا امروز هم آثار زیادی از او به فارسی منتشر شده است. در این میان کتابی هم به فارسی ترجمه شده که به زندگی او مربوط است: «ایستگاه آخر: نجیب محفوظ» کتابی است نوشته محمد سلماوی که با ترجمه اعظم‌السادات میرقادری به فارسی منتشر شده است. این کتاب شرحی است بر زندگی نجیب محفوظ از خلال خاطرات روزهای پایانی زندگی‌اش یعنی از لحظه ورودش به بیمارستان در روز یکشنبه 16 جولای 2006 تا روز پنجشنه 31 آگوست 2006 که از دنیا رفت.

 

منابع:

- ایستگاه آخر نجیب محفوظ، محمد سلماوی، ترجمه اعظم‌السادات میرقادری، نشر دادار

- نجیب محفوظ و جایزه نوبل، گفتگوی جمال غیطانی و نجیب محفوظ، ترجمه عبدالحسین جواهری، کلک، تیر 1369، شماره 4.


نجیب محفوظ

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.