مِلویل، ماجراجوی شیدا

کِلِر کارُول ترجمه‌ی پیمان چهرازی
1400/05/11

هرمان ملویل، نویسنده‌ی آمریکایی، این ماجراجوی تمام‌عیار، از سفر به اقیانوس‌ها با جزئیاتی دقیق و منسجم ‌نوشت. معروف‌ترین اثر او، «مُوبی‌ دیک»، در زمان حیاتش قدرنادیده ماند، ولی امروزه به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین رمان‌های آمریکایی از آن یاد می‌شود.

 

هرمان ملویل در 1 آگوست 1819 متولد شد. او فرزندِ سومِ ماریا گَنسِوُرت و اَلِن مِلویل بود، که به‌ترتیب از تبار هلندی‌های شهر آلبانی و آمریکایی‌های انقلابی بودند؛ آن‌ها، در عین آن‌که بستگانِ پولداری داشتند، در تلاش بودند که خود را با شرایط متغیّرِ بعد از جنگِ 1812 تطبیق بدهند. آن‌ها در شهر نیویورک زندگی می‌کردند؛ اَلِن به کار واردات پوشاک مشغول بود، و ماریا خانه را می‌گردانْد. آن‌ها در فاصله‌ی 30-1915 صاحب هشت فرزند شدند. کمی بعد از آن‌که کوچک‌ترین‌شان، تامِس، متولد شد، خانواده به‌خاطر بدهیِ فزاینده‌ بی‌سروُصدا گریخت و به شهرِ آلبانی کوچ کرد. اَلِن در 1832 بر اثر تب از دنیا رفت، و ماریا برای کمک به‌سراغ بستگانِ ثروتمندِ خود در گَنسِوُرت [دهکده‌ای در بخشِ نورث‌آمبِرلَندِ شهرِ سِرِتُوگا در ایالتِ نیویورک] رفت. هرمانِ جوان تا 1835 در فروشگاهِ کُت وُ پالتوی پوستِ گَنسِوُرت کار می‌کرد تا آن‌که برای تدریس به «سایْکْس دیستریکْت اِسکول» در ناحیه‌ی بِرکشِرز [در غربِ ماساچوسِت و شمال غربیِ کانِکتیکات] نقل‌مکان کرد.

در 1838، خانواده به حوالیِ لَنسینبِرگ [روستایی در منتهاالیهِ شمالیِ شهر تِرُوی]، در ایالت نیویورک نقل‌مکان کرد، و ملویل به تحصیل در رشته‌ی مهندسی و نقشه‌برداری پرداخت. او در همان دوره شروع به نوشتن کرد، و در 1839 دو قطعه‌ از نوشته‌های خود را  با ‌عنوان «قطعاتی از یک میزِ ‌تحریر» در روزنامه‌ی «دِمُکراتیک پِرِس اَند لَنْسینبِرگ اَدوِرتایزِر» منتشر کرد. او که نتوانسته بود شغلِ نقشه‌برداری بر روی کانالِ ایری [آبراهه‌‌ای مصنوعی در آمریکا] را به دست بیاورَد، شغلِ چهارماهه‌ای بر روی یک کشتیِ عازمِ لیوِرپول پیدا کرد، که مِیلِ ماجراجویی را در او براَنگیخت. پس از بازگشت از آن سفر، بارِ دیگر به تدریس پرداخت، با بستگانِ خود در ایلینُویز دیدار کرد، و با دوستِ خود، اِ. ج. م. فِلای، به سفرِ سختی بر روی رودخانه‌های اُوهایُو و میسی‌سیپی رفت. او پس از سفری به شهر نیویورک، به خانه برگشت و تصمیم گرفت استعداد خود را در وال‌گیری بیازماید. در اوایل 1841، به کشتیِ وال‌گیریِ ”اَکوشْنِت“ ملحق شد و به‌مدت سه سال بر روی دریا کار کرد، و ماجراهای بی‌شماری را در طول این مسیر از سر گذراند، که آن‌ها را به‌عنوان دست‌مایه‌ی آثار اولیه‌ی خود به کار گرفت.

«تای‌پی» (1846)، یک رمان سفرنامه‌ای درباره‌ی آدم‌خواران، مبتنی بر تجربه‌های شخصیِ ملویل در طول آن وال‌گیری بود. ناشران آمریکایی نسخه‌ی دست‌نویسِ آن را، به‌خاطر خیال‌بافیِ زیاده‌ازحد، رَد کردند، ولی او در 1846، از خلال روابطی که در گَنسِوُرت داشت، با یک ناشر انگلیسی به توافق رسید. از آن‌جا که خدمه‌ی کشتی شهادت دادند گزارشِ ملویل مبتنی بر رویدادهای واقعی است، این کتاب خوب فروش رفت. با این حال، در روزهای پخش کتابْ برادرِ ملویل از دنیا رفت. ملویل، به‌دنبال موفقیت مالیِ این دوره، در 1847 با یکی از دوستان خانوادگیِ خود به‌نام الیزابت شاو ازدواج کرد، و به نیویورک برگشت. او در 1847، به‌منظور کسب توفیقی مشابه، همان الگوی تای‌پی را با رمانِ «اُومو» دنبال کرد، که مبتنی بر تجربه‌های او در تاهیتی بود.

«مَردی» (Mardi)، که در اوائل 1849 منتشر شد، روایتی بر اساس جنگ آمریکا و مکزیک (48-1846)، و گزارش‌های دست‌اولی از تبِ طلا در کالیفُرنیا (55-1848) بود، که ملویل خیال‌پردازی‌شان کرده بود. با این حال، این کتاب نمایان‌گر گسستی از تای‌پی و اُومو بود که در آن او، درست به‌اندازه‌ی پرداختن به درگیری‌ شخصیت‌ها با حوادث، به رشد فکری آن‌‌ها و فهم‌شان از جایگاه تاریخی‌شان می‌پرداخت. ملویل به‌تدریج نگران آن شده بود که چه‌بسا نوشته‌های دریایی‌ِ مبتنی بر تجربه‌های شخصی،‌ او را محدود و مقیّد کرده و نیاز به منبعِ الهام تازه‌ای دارد. به‌ هر صورت، این کتاب در آمریکا و انگلستان با بداِقبالی مواجه شد. او برای نجات از مشکلاتِ مالی، ظرف دو ماه «رِدبارْن» را نوشت؛ رمانی زندگی‌نامه‌ای بر اساس کودکی و خانواده‌‌اش، و خیلی زود در 1849 آن را به چاپ رساند. این کتاب موفقیتِ دوباره و مخاطب گسترده‌تر را برای ملویل به ارمغان آورد، و نیروی مُضاعفی به او داد که برای نگارشِ «مُوبی‌دیک» به آن نیاز داشت.

ملویل، بعد از تولدِ پسرش، مالکُوم، در 1849، در 1850 با خانواده‌ی نُوپای خود به مزرعه‌ی اَرُوهِد در بِرک‌شِر کوچ کرد. خانه‌ی او به محفل زنده‌ی روشنفکریِ آن زمان نزدیک بود که توسط ناتانیِل هاوثُورن، آلیور وِندِل هُولمْز، و کَترین ماریا سِجْویک رهبری می‌شد. ملویل، در آن مقطع، حجمِ عظیمی از آن‌چه بنا بود مُوبی‌دیک بشود را نوشته بود، ولی معاشرت با هاوثُورن کاری کرد که او، برای رسیدن به خلقِ ادبی، خطّ سِیرِ این کتاب را از یک ماجرای سفرِ مهیّجِ دیگر به کاوش در اشتیاق‌های حقیقیِ خود تغییر بدهد. با آن‌که الیزابت اغلب بیمار بود، ملویل روزی شِش ساعت می‌نوشت و آن صفحات را به خواهرش، آوگوستا، می‌داد تا در عین نسخه‌برداری مرتّب‌شان کند.

«مُوبی‌دیک»، یا «نهنگِ بَحر»، که بر اساس غرق شدنِ کشتیِ وال‌گیریِ اِسِکْس نوشته شده، و مربوط به زمانی است که ملویل پسرِ جوانی بوده، به هر چیزی اشاره‌ای می‌کند؛ از زیست‌شناسی تا خُرافه تا رفاقت و اخلاق. این اثر که در 14 نوامبر 1851 منتشر شد، به هاوثُورن تقدیم شده بود و واجد هسته‌ی مرکزیِ سخت و خشک‌ آثار ماجراییِ قبلی‌ ملویل بود. موبی‌دیک در زمانِ خود با بازخوردها و نظرات متفاوتی مواجه شد. با گذرِ زمان، و با ظهور پارک‌های ملّی از قبیل یُوسِمیتی، خیال‌پردازیِ آمریکایی‌ها از دریا روگردان شد و به کالیفرنیا و غرب رو کرد؛ در زمان حیاتِ ملویل، فقط 3000 نسخه از «مُوبی‌دیک» به فروش رفت. او بی‌درنگ، و به‌قصد جبران، در 1852 «پیِر» را نوشت، ولی این داستانِ مهیّج هم در حُکم ضربه‌ی سنگین‌تری به اندوخته‌های او بود.

خستگیِ ناشی از به انجام رساندنِ مُوبی‌دیک و پیِر، در کنار فشار و نگرانیِ مالی و عاطفی بابت چند عضوِ جدیدِ خانواده‌ی ملویل – اِستَن‌ویکس در 1851، الیزابت در 1853، و فِرانسیس در 1855 – کار را به جایی رساند که ملویل به‌قصد بازیابی سلامتیِ خود به سفرِ دریاییِ شِش‌ماهه‌ای رفت. او در انگلستان با هاوثُورن ملاقات کرد، و علاوه بر آن اقدام به سیاحت و کاوش در مصر، یونان، ایتالیا و اورشلیم کرد. ملویل، در بازگشت به ایالات متحده، سخنرانی‌های گردشیِ دُوره‌ای ترتیب داد که در آن زمان از اَشکال رایجِ آموزشِ عمومی بود. او از تندیس‌هایی که در رُم دیده بود حرف می‌زد، از سفر، و اقیانوس‌ها، ولی بازخُوردِ ناچیزی دریافت کرد، و مبلغی از آن هم ناچیز‌تر. او در بازگشت مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه خود را با عنوان «قصه‌های پیازا» در 1856 به چاپ رساند، که شامل داستان‌هایی، از قبیل «بِنیتُو سِرِنُو» و «بارتِلبیِ محرِر»،  بود که بعدتر بدل به داستان‌های بلند شدند. با این حال، این مجموعه در ابتدای کار فروش خوبی نداشت.

ملویل، چه قبل و چه بعد از جنگ داخلی، شعرهایی هم می‌نوشت، ولی نتوانست برای شعرهایش ناشرِ معتبری پیدا کند، و در نتیجه نتوانست جا پای دوست و مربی‌اش، هاوثُورن، بگذارد. او، در 1863، بعد از تصادف با کالسکه، دیگر نتوانست به کشاورزی ادامه بدهد، و کلّ خانواده، شامل مادر و خواهران‌اش، را به شهر نیویورک برگرداند. او در 1864، در تلاش برای توسل به لینکُلن و کسب شغلی در دَم‌ودستگاهِ اداری، از شهر واشنگتن و میدانِ جنگِ ویرجینیا دیدار کرد. او در 1866 مجموعه‌ای از شعرهایش را، مبتنی بر تجربه‌های شخصی، با عنوان «جَنگ‌نامه و سویه‌های جَنگ» به چاپ رساند، و همان‌سال به‌عنوان بازرسِ اداره‌ی گمرک منطقه‌‌ی مَنهَتَن مشغول به کار شد.

سوای این شغل ثابت، زندگیِ خانواده‌ی ملویل چندان جور نبود. افسردگیِ ادواریِ ملویل و مشکل حاد باده‌نوشی‌اش باعث اختلاف او و الیزابت بود. در 1868، مالکوم ملویل در تخت‌خواب خود اقدام به خودکشی کرد. ملویل، به‌سبب این وقایعِ آسیب‌زا یا علی‌رغم آن‌ها، نوشتنِ «کِلارِل: شعری و زیارتی برای سرزمینِ مقدس» را آغاز کرد. این حماسه‌ی بلندْ مضامین سیاسی، اخلاقی و دینی را، در کنار کندوُکاو در ادیان باستانی، در بر می‌گیرد. عموی ملویل در 1876 این شعر را با تیراژ پایین چاپ کرد. با آن‌که کِلارِل انتشارِ ناموفقی داشت، ولی به‌مرور خوانندگانِ پُرشوری ‌یافته که، در خلال آن، درگیر آزمونِ نقش تردید در ایمانِ زیسته‌ می‌شوند.

ملویل تحصیلات رسمیِ چندانی نداشت، ولی تلاشِ خودپیش‌بَرنده‌ی عظیمی را به جان خرید و با شدّت‌وُحِدت کتاب ‌خواند. آثار اولیه‌ی او متأثر از سبْک‌پردازیِ افراطیِ پُو بود، ولی در ادامه جذب دانته، میلتُون، و شکسپیِر شد. با آن‌که اکثر آثار ملویل ریشه در تجربه‌های زیسته‌ی او داشت، بیشترِ آن‌ها بر جایگاه فرد در دنیا تمرکز می‌کنند، و بر این‌که او چگونه می‌تواند در تقابل با رفتار خدا یا سرنوشت عاملیت خود را دریابد. آثار او درون‌گرایی و بُرون‌گرایی را به‌یکسان تا حدّ چشمگیری به کار می‌گیرند؛ امروزه خیلی از خوانندگانْ رمان‌های ملویل را نمایان‌گرِ نژادپرستی و زن‌ستیزی می‌دانند، ولی شارحانِ ملویل چنین مواردی را اِقتضای زاویه‌ی دیدِ شخصیت‌ها دانسته‌اند.

ملویل در 1855 از اداره‌ی گمرک بازنشسته شد و، علی‌رغم افول سلامتی‌اش پس از سال‌ها باده‌نوشی و مواجهه با حوادث، به نوشتن ادامه داد. او، بعد از بازنشستگی، غالب اوقاتِ خود را در خانه‌اش در نیویورک می‌گذرانْد. او کار بر روی «بیلی‌باد»، داستان یک ملوان شریف را آغاز کرد؛ با این حال، نتوانست این متن را پیش از مرگ، بر اثر حمله‌ی قلبی در 28 سپتامبر 1891، تمام کند. در هنگام مرگ ملویل، چاپ اکثرِ آثارش تمام شده بود و نایاب بودند و او در گمنامیِ نسبی می‌زیست. برای مرگ او در نیویورک تایمْز اطلاعیه‌ای، و نه آگهیِ فُوتی، به چاپ رسید. ناقدان بر این باور بودند که تأثیرِ او مدت‌ها قبل به پایان رسیده: «چهل سال پیش در آمدنِ کتابِ جدیدی از هرمان ملویل یک رویداد ادبی محسوب می‌شد.»

با آن‌که ملویل در زمان حیات‌اش نویسنده‌ی چندان پُرطرفداری نبود، پس از مرگ‌اش به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان آمریکا شناخته ‌شد. در دهه‌ی 1920، ملویل ‌اصطلاحاً اِحیا شد؛ دست‌نوشته‌های بیلی‌باد کشف شد و به چاپ رسید، و کمی بعد اولین زندگی‌نامه‌ی ملویل به‌قلم رِیمُوند کاروِر نوشته شد. در 1924 مجموعه آثارِ ملویل به چاپ رسید و سروُصدای زیادی به پا کرد. ناقدان به‌دنبال یک حماسه‌ی ملّی بودند تا رنسانسِ آمریکایی را که با آثار دیکِنسُون، هاوثُورن، اِمِرسُون، و تُورو خصیصه‌نمایی می‌شد همراهی کند، و آن را در مُوبی‌دیک یافتند. در دهه‌های 1930 و 40، گروهی از شارحان و نویسندگان شروع به بازنگریِ آثار کوتاه‌ترِ او، و تبعاتِ اَمپِریالیستیِ رمان‌های اولیه‌اش کردند. در 1930 نسخه‌ی مصوّری از موبی‌دیک، با تصاویرِ راکوِل کِنت، منتشر شد. آثار ملویل بر بسیاری از نویسندگان قرن بیستم تأثیرگذار بوده و امروزه همچنان تأثیرگذار است. رالف اِلیسِن، فِلانِری اُکانِر، زِیدی اِسمیت، تُونی کِشنِر، و اُشِن وونگ از جمله نویسندگانی‌اند که از آثار ملویل تأثیر گرفته‌اند.

«مُوبی‌دیک»، به‌عنوان شناخته‌شده‌ترین قصه‌ی ملویل، به روحِ زمانه پیوسته، و موضوع اقتباس‌های نمایشی و سینمایی، تحلیل‌های ادبی، و اجراهای هُنری بی‌شماری بوده. در 1971، اِستارباکْس [امروزه بزرگ‌ترین شرکت کافی‌شاپ‌های زنجیره‌ایِ آمریکا] نامِ معاون اولِ عشقِ قهوه‌ی داستان مُوبی‌دیک را برای خود برگزید.                                                        

 منبع:

 thoughtco.com

 

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.