مایه عذاب تمدن

آشنایی با ژان ژاک روسو

1401/04/06

ژان ژاک روسو در 28 ژوئن سال 1712 در ژنو سوئیس متولد شد. او از مهم‌ترین چهره‌های اندیشه غربی و معاصر فیلسوفانی چون کانت و هیوم بود. روسو و عقایدش تن واحدی بودند و او معتقد بود که باید سرشت حقیقی خود را جست‌وجو کنیم. عصر روسو، یعنی سال‌های آغازین قرن هجدهم، عصر انقلاب علمی و جنبش روشنگری است و روسو در میانه پیشرفتی نوین بر شناخت و تجربه خود حقیقی تاکید داشت. برخی منتقدان و زندگی‌نامه‌نویسان، روسو را غیرعقلانی‌‌ترین نمونه در میان همه فیلسوفان بزرگ دانسته‌اند و دلیلش هم این است که در آثار او به دفعات احساس بر استدلال عقلانی چیره می‌شود. زندگی روزمره روسو در اغلب موارد چیزی جز تجربه‌ای عذاب‌آور نبود؛ تجربه‌ای که از لحظه تولد با او زاده شده بود.

«تولدم سرآغاز شوربختی‌هایم بود... تقریبا مرده به دنیا آمدم و امیدی به زنده ماندنم نبود. اختلالی داشتم که به مرور زمان تشدید شده است.»

 ژان ژاک روسو به دنیا آمدنش را این چنین وصف کرده است. او البته پس از این زایمان سخت زنده ماند اما مادرش تنها ده روز پس از تولد او به دلیل عوارض ناشی از زایمان درگذشت و روسو هرگز مادرش را ندید. از کودکی رابطه روسو با اطرافیان رابطه‌ای پرتنش و بحرانی بود. پدر او، ساعت‌سازی بود که با زنی بالاتر از طبقه اجتماعی‌اش ازدواج کرده بود و پس از مرگ همسرش، در پی زایمان روسو، همواره اندوهگین بود. خود روسو درباره این موضوع نوشته: «فکر می‌کرد که آن زن را در وجود من باز می‌بیند، اما نمی‌توانست فراموش کند که من باعث شدم او را از دست بدهد...».

همین مسئله باعث شده بود که رابطه روسو و پدرش از همان آغاز با نقاطی تیره همراه باشد: «هرگز نشد که مرا ببوسد و متوجه نشوم که به تلخی آه می‌کشد؛ وقتی لرزان در آغوشم کشید اندوهی تلخ را در نوازش‌هایش احساس می‌کردم.»

مادر روسو کتابخانه‌ای کوچک داشت که پس از مرگش برای خانواده‌اش به ارث گذاشته بود و روسوی کودک و پدرش شب‌ها پس از شام تا دیروقت کتاب می‌خواندند: «تا کتابی را تمام نمی‌کردیم دست از خواندن برنمی‌داشتیم. گاهی پدرم سحرگاه صدای چکاوک‌ها را که می‌شنید شرمناک می‌گفت برویم بخوابیم، من از تو بچه‌‌ترم.»

پل استراترن، یکی از نویسندگانی است که زندگی‌نامه روسو را در کتابی با عنوان «آشنایی با ژان ژاک روسو» نوشته است. او درباره دوره کودکی روسو نوشته: «روسوی خردسال در خانه‌ای تقریبا همه مونث، با یک پرستار، عمه‌اش، و خویشان گاهی تحسین‌گر، خود را در کانون توجه یافت. نشسته بر زانوان عمه‌اش در حال گلدوزی، به ترانه‌های عامیانه‌ای که او می‌خواند و گویی پایانی نداشت گوش می‌سپرد. روسو شیفته آنها شد و از کودکی علاقه و درک عمیقی نسبت به موسیقی در او پدید آمد.»

خود روسو سال‌ها بعد درباره این دوره از زندگی‌اش و تناقضی که در آن وجود داشته نوشت: «دلی پرغرور و در عین‌حال سخت نازک و حساس، منشی زنانه و در عین‌حال سرسخت... نوسان‌کننده بین ضعف و دلاوری، پرهیز و ناپرهیزی.»

اما این وضعیت همیشگی نبود و واقعه‌ای که خود روسو نقشی در آن نداشت سبب شد که سرنوشت او در کودکی تغییر کند. پدر روسو در درگیری با زمین‌دار محل او را زخمی می‌کند و برای آنکه مجازات نشود و به زندان نیفتد به خارج می‌گریزد و به این ترتیب یک‌دفعه وضعیت روسو آشفته می‌شود و به خویشانی فقیر سپرده می‌شود. او نزد خویشانش بارها تحقیر می‌شود، کتک می‌خورد و در وضعیتی سخت گرفتار می‌شود. وضعیتی که تاثیری بلندمدت بر روسو باقی می‌گذارد.

زندگی روسو در سال‌های کودکی این‌چنین سپری شد. او در سیزده‌سالگی شاگرد گراورسازی در ژنو شد و فضای ژنو در این دوره تاثیر زیادی بر او گذاشت: «شهر شاید نمونه دموکراسی راستینی بود اما جو کالونیستی‌اش خشکه‌مقدسانه و سرکوبگرانه بود. این وضع با مزاج امثال روسو سازگاری نداشت چنان‌که خود در همین دوره (و به شکل معنی‌داری در سوم‌شخص و در زمان حال) نوشت شخصیتش تقریبا به تمامی فقط از مزاجش حاصل می‌شود. او بی‌تردید عقلی داشت که طبیعت ساخته است- طبیعت فقط اندکی تغییرش داده. در این تناقض، کنه تفکر روسو را می‌توان دید: حتی اینجا او کاملا خودش است. ذرات وجودش، مزاجش، همه فلسفه‌اش در این منش نهفته است –که بخش اعظم شور و شوق و خصوصیات ناپایدار نوجوانی را تا پایان عمر او حفظ کرد.»

روسو در حدود شانزده‌سالگی ژنو را ترک کرد و به شهر مجاور رفت و در آنجا در پیش زنی زمیندار که از شوهر اشراف‌زاده‌اش جدا شده بود و به مذهب کاتولیک گرویده بود اقامت کرد. این زن، روسو را به مذهب کاتولیک درآورد و در واقع روسو شاگرد او شد. روسو که به مرور رابطه‌ای نزدیک با زن زمین‌دار پیدا کرده بود، چند سالی پیش او ماند.

روسو در سی سالگی و برای به دست آوردن شهرت و ثروت به پاریس رفت اما تلاش‌های ابتدایی او برای نزدیک شدن به روشنفکران میان‌مایه بی‌نتیجه ماند. او مسیرهای مختلفی را در کشورهای دیگر پیمود اما پس از مدتی دوباره به پاریس بازگشت و تلاش دوباره‌اش برای راه یافتن به محفل روشنفکران این‌بار با موفقیت همراه بود. او در این برهه با محفل روشنفکرانی آشنا شد که فیلوزوف‌ها نام داشتند و در کار نگارش «دایره‌المعارف» بودند. روسو دیگر دوست نزدیک دیدروِ فیلسوف شده بود و به چهره شاخص پروژه دایره‌المعارف نیز تبدیل شده بود: «او گروه فیلوزوف‌ها را از لحاظ فکری برانگیزنده می‌دید و آنها نیز به نوبه خود مجذوب سرشت پرشور و اصالت این شهرستانی بلندپرواز شدند. دیدرو خصوصا شیفته افکار روسو درباره موسیقی بود که بر دانش قابل توجهی اتکا داشت و روسو را واداشت که سلسله مقالاتی درباره موسیقی برای دایره‌المعارف بنویسد».

با این‌حال روسو همچنان از شهرت زیادی برخوردار نبود و آنچه باعث شد او در سطحی وسیع شناخته شود، مقاله‌ای بود با عنوان «گفتار در علوم و هنرها» که در آن همه ناکامی‌ها و سرخوردگی‌هایش را از رفتاری که جامعه با او کرده بود شرح داد. او در مقاله‌اش نوشت که تاریخ بشریت چیزی جز تاریخ زوال فاجعه‌بار نبوده است. روسو تمدن و فرهنگ را دلیل تباهی انسانی که فطرتا نیک‌نهاد است می‌دانست. مقاله روسو تلنگری به جامعه آن روزگار فرانسه زد و شهرت فراوانی برای نویسنده‌اش به همراه آورد. روسو سرانجام در سال‌های میان‌سالی‌اش به چهره‌ای مشهور بدل شد: «مایه عذاب تمدن».


مایه عذاب تمدن ژان ژاک روسو

دیگر مطالب زندگی دیگران

چگونه سوسیالیست شدم

هلن کلر در سال 1880 در خانواده‌‌ای متوسط در آمریکا متولد شد. در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از عمرش نگذشته بود به علت بیماری مهلکی که می‌رفت تا جانش را بگیرد، بینایی و شنوایی‌اش را از دست داد. یکی از نقاط عطف زندگی هلن کلر، زمانی است که آن سولیوان، معلم و مددکار اجتماعی، کار تعلیم و تربیت او را به عهده می‌گیرد. الکساندر گراهام بل این معلم را معرفی و پیشنهاد کرده بود. آن سولیوان روش‌های نوینی برای آموزش هلن کلر به کار برد و او به مرور توانایی‌های خود را در عرصه‌های مختلفی چون ادبیات و شعر نشان داد. این سبب شد که کلر مورد توجه زیادی قرار بگیرد و حکایت‌های او و معلم‌اش به داستانی قابل توجه در سطحی عام بدل شود. اما زندگی کلر وجهی دیگر هم داشت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. مبارزات انقلابی کارگران علیه سرمایه‌داری و آرمان سوسیالیسم کلر را هم با خود همراه کرد. به این ترتیب هلن کلر به چهره‌ای مهم در جنبش‌ سیاسی چپ در امریکا و همچنین مبارزات زنان در آن دوران بدل شد. 


چشم‌انداز انقلابی رهایی زنان

کلارا آیسنر، یا آن‌گونه که مشهور است کلارا زتکین، در پنجم ژوئیه 1857 در آلمان متولد شد و در بیستم ژوئن 1933 در هفتادوشش سالگی در مسکو درگذشت. او اصلی‌ترین کسی است که روز 8 مارس را به عنوان روز جهانی زن پیشنهاد داد و اگرچه این مهمترین دلیل شهرتش به شمار می‌رود، اما نگاهی به زندگی‌ زتکین نشان می‌دهد که او در تمام عمرش برای آزادی و زندگی بهتر زنان و کارگران مبارزه کرد و با تلاش‌ها و نظریات او اتصال سوسیالیسم و فمینیسم محکم‌تر و قوام‌یافته‌تر شد. زتکین از نظریه‌پردزان، سازمان‌دهندگان و رهبران جنبش بین‌المللی زنان و جنبش کمونیستی بود که اگرچه در ایران کمتر مورد توجه بوده، اما آثاری از او و درباره‌اش در سال‌های مختلف به فارسی ترجمه شده‌اند و نگاهی به این آثار نشان می‌دهد که نوشته‌ها و گفته‌های او هنوز حایز اهمیت‌اند و به کار امروز می‌آیند. نقل شده که در مراسم خاکسپاری کلارا زتکین در مسکو بیش از ۶۰۰ هزار نفر شرکت کردند و خاکستر جسدش در دیوار کرملین به خاک سپرده شد. 


خشونت، مرگ و رستگاری

کورمک مک‌کارتی، رمان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی که به‌خاطر اقتباس‌های سینمایی از آثارش به شهرتی فراگیر دست یافت، چند روز پیش، در 13 ژوئن (23 خرداد ماه) در سن 89 سالگی درگذشت. مک‌کارتی به‌گزارشِ «هالیوود ریپورتر» از بزرگ‌ترین رمان‌نویسانِ آمریکا به شمار می‌رفت که با رمان «جاده» توانست جایزه ادبی معتبر پولیتزر را کسب کند و رمانِ مطرح او «جایی برای پیرمردها نیست» دستمایه ساختِ فیلم سینمایی برادران کوئن در سال 2007 بود که اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی را دریافت کرد. مک‌کارتی را راویِ خشونتِ آمریکایی خوانده‌اند، نویسنده‌ای که خشونت، مرگ و رستگاری از مضامینِ محوری آثار او بوده است. 


چپ ملی

فریبرز رئیس‌دانا در اسفند 1377 در مقاله‌ای نوشته بود که گویا این تقدیر ماست که پیش از نوروز و آغاز سال جدید حوادثی ناگوار «خُلق ما را تنگ و روحمان را چنان اندوهگین سازد» که دیگر شوقی برای برگزاری عید نباشد یا اگر بنا باشد «عیدانه‌ای تقدیم کنیم ناگزیر باشیم پیش از آن در رثای از دست رفتگان پیش‌گفتاری بیاوریم.» تقدیر چنین بود که خود او نیز تنها چند روز پیش از نوروز در شمار «از دست رفتگان» قرار بگیرد. مرگ رئیس‌دانا در روزهای پایانی اسفند 1398 و آن هم به دلیل کرونا دشوارتر و تلخ‌تر بود. فریبرز رئیس‌دانا شمایل دقیق یک روشنفکر متعهد بود: اقتصاددان دردمند، شاعر و منتقد، فعال سیاسی چپ، پژوهشگر علوم اجتماعی و عضو برجسته کانون نویسندگان ایران. رئیس‌دانا در دی‌ماه 1323 در روستای ابراهیم‌آباد قزوین متولد شده بود و در 26 اسفند 1398 در تهران درگذشت. از او کارنامه‌ای پربار باقی مانده است و می‌توان او را نماد چپی که گرایش‌های عمیق ملی داشت در نظر گرفت.


سرنوشت روشنفکران ژیواگو

تا پیش از آنکه پاسترناک رمان دوران‌سازِ «دکتر ژیواگو» را بنویسد و سرسختانه تصمیم به انتشار آن بگیرد، کسی در شوروی او را به‌عنوان یک «مخالف» نمی‌شناخت. اما تصمیم قاطع او به انتشار رمانش در ایتالیا سرآغاز رسم و روال ادبی تازه‌ای در روسیه پس از استالین شد. پاسترناک تحت فشار حزب کمونیست و مخالفت کانون نویسندگان شوروی جایزه نوبل 1958 را نپذیرفت. برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم، سانسور بدخیم اتحاد شوروی را شکست و پاسترناک توانست روایت هولناک خود را از سرنوشت روشنفکران شوروی منتشر کند، روایتی که از پسِ سالیان دورودراز همچنان برای درکِ موقعیت نسلی از روشنفکران روسیه که در دوران استالین و انقلاب بلشویکی زیستند، معتبر است. رمان «دکتر ژیواگو» شصت‌وشش سال پیش در چنین روزهایی در خارج از شوروی منتشر شد و انقلابی ادبی در دوران بعد از استالین بود که به دوره «آب شدن یخ‌ها» موسوم است.


تبعیدی‌ها

پابلو نرودا، شاعر و مبارز مطرح آمریکای لاتین، هم‌رزم آلنده و برنده نوبلِ ادبیات در سال 1971 است. نفتالی ریکاردو ری‌یس باسو آلتو، معروف به پابلو نرودا زندگی ادبی و سیاسیِ پرفراز و نشیبی داشت. او از تبار شاعرانی بود که مبارزه را سرشته در هنر می‌دانست و کنشگری و شعر را هم‌پای هم مهم می‌شمارد. نرودا در 12 ژوئیه سال 1904 در خطه پارال کشور شیلی به دنیا آمد. او هنوز چهارده سال نداشت که نخستین مقاله‌ خود را در نشریه‌ای محلی به چاپ رساند و چند سال بعد، هنوز به بیست‌سالگی نرسیده بود که سیزده قطعه شعر در مجله‌ای منتشر کرد. از آن بعد تمام اشعار نرودا رنگی سیاسی دارد و همین امر آوازه او را از شیلی به آمریکای لاتین فراتر می‌برد. او دیگر شاعری برای تمام امریکای لاتین است که از رنج‌ها و خشم‌ها مردمان این خطه می‌سراید. از مهم‌ترین بزنگاه‌های زندگی نرودا ایراد خطابه «من متهم می‌کنم» در ششم ژانویه 1948 در مجلس سنا بود که منجر به صدور حکمِ عزل او از سناتوری مجلس توسط دیوان عالی شیلی شد و البته دیوان به همین حکم بسنده نمی‌کند و قصد بازداشت او را دارد. این اتفاق در سراسر امریکای لاتین بازتابی گسترده پیدا می‌کند و بسیاری به هواداری از او برمی‌خیزند و سرانجام نرودا ناگزیر به ترک وطن می‌شود. در زادروز نرودا، بخشی از خاطراتِ این شاعر چپ‌گرا از سفرش به شوروی را مرور می‌کنیم که در آنجا با شاعرانی همفکر خودش دیدار می‌کند، شاعرانی تبعیدی‌ که برای گرامی‌داشتِ پوشکین گرد هم آمده‌اند.


در سایه جنوب

ویلیام فاکنر از مهم‌ترین داستان‌نویسان جهان است که در ایران هم به خوبی شناخته می‌شود و بسیاری از آثار او توسط مترجمان مختلف به فارسی منتشر شده است. او را نویسنده جنوب نامیده‌اند و این جنوب هم جغرافیایی است و هم ادبی. او با با سبک خاص داستان‌نویسی‌اش و نیز تصویر درخشانی که از زندگی مردمان جنوب امریکا به دست داده در تاریخ داستان‌نویسی جاودانه شده است. فاکنر در زمان حیاتش برنده نوبل ادبیات شد و آثارش تا امروز همواره مورد توجه بوده و از زوایای مختلف بررسی شده است. فاکنر علاقه‌ای به صحبت کردن درباره زندگی شخصی‌اش نداشت و به‌خصوص از سال‌های کودکی او اطلاعات زیادی در دست نیست با این‌ حال، زندگی‌نامه‌نویسان متعددی به سراغش رفته‌اند و دوره‌های مختلف زندگی او را تصویر کرده‌اند. فاکنر در 25 سپتامبر 1897 متولد شد و در سال 1962 درگذشت.